یک:

از من انتظار غلط داشتی مگر؟....

" عشق" شاید غلط هست؛ ولی شرم ساز نیست!

 

دو:

مرگ میان شیشه های اشتباهی!

با الماس بریده شد....

ای روزنامه های قدیمی ...

من از پنجره که می پریدم ...

شیشه ها روی مرگ ؛ حساب نکرده بودند!

 

سه:

خوردی غم عشق؟

                طعم آلبالو نیست؟

خنک و یخزده و ترش

                انگار غم عشق یک توطئه نیست؟!

دست یک بیگانه؛ زن قد بلند ... درداخل فال

                 انگار غم عشق یک خاطره نیست؟!

بازی احساسی؛ یک جور سیاه؛ تیره و غمزده نیست؟!

خوردی غم عشق ...

           توی دریا؛ یک کشتی تنهایی طوفان زده نیست؟!

یا خواب عمیق...

گوئی بیدارشدن از حادثه نیست؟!

این غم عشق...

                    درقالب شعر؛ لیلی و حافظ و شاخه نبات

                     از سر شانس!سیستم ظلم و ستم !

                      فراق ؛ جدایی؛ زندان؛ فاجعه نیست؟!

خوردی غم عشق...

                  تکرار دوباره ؛ انگار چشیدن از زخم؛ درد؛ خونی که درون قلب خشک شده!

طعم فاتحه نیست؟!

 

 

 

پنج:

توی کوله پشتی ام ...

یک کلوچه ای گرم و داغ...

که از تنور

بیرون کشیده ام

می روم...

تا بام تهران...

همین نزدیکی...

تا زمان غروب آفتاب وروشن شدن میلیون ها چراغ

میان هوای سرد و باد و باران

بخورمت!

با چای غلیظ

و طعم خوب دارچین چشم هایت...

فریاد بزنم....

اما کسی از اینهمه میلیون های شهر ...

نشناسدت!نبیندت!نداندت!

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) زیر نورحرم ...

باز نور؛ باز نورغ نورحرم؛ چه عشق می بینم ؛ نورا نور...

 

هفت:

یک/

بر می دارم روی یک تکه کاغذ ؛ نام تورا می نویسم بعد با خودم فکر می کنم فال جدیدی اختراع کنم ببینم مثلا تو مرا دوست داری ؟

اسم تمام همکلاسی های دیگرم راهم روی یک تکه کاغذ می نویسم؛ حتی اسم استادمان که باهم مشترک است را هم می نویسم ...

بعد از تا کردن همه ی تکه کاغذها؛ (که البته رویشان اسم پسرهاست) !می ریزمشان توی یک ظرف دردارشیشه ای ؛ فکر می کنم قبلا ظرف سس مایونز بوده که مادرم شسته ...

شروع می کنم تا سه دقیقه تکان دادن ؛ بعد درظرف را باولع باز می کنم و یک عدد از کاغذهارا بر می دارم!

اه؟این که نام آن پسر خوشگله ی ته کلاس است؟

حرصم در می اید و دوباره درظرف شیشه ای را می گذارم و تکان هارا جدی می گیرم ...

دوباره یک تکه کاغذ جدید را خارج می کنم بیرون؛ اه؟این که نام استادمان است که البته ازدواج نکرده ولی همچین مورد مناسبی هم نیست!

دیگر عبانی می شوم و دفعه ی آخر بدون تکان دادن شیشه؛ یک تکه کاغذ را برمی دارم؛ اه؟ این که نام آن پسر پولداره ی کلاس است ؛خدایا!...

خنده ام می گیرد؛ نه؛ انگار تو از ظرف مایونز خیال نداری بیائی بیرون!

صدای پدرم از پشت سرم می آید:دختر!این کارا زشته؛ من دختر به دانشجو نمی دم!برو دنبال درس ات!

 

دو:

تو روبروی من نشسته ای؛ خیلی به نظر آشنا می رسی؛ بالاخره باید نامه هائی را که آورده ای امضا کنم؛ حداقل نیم ساعت زمان می برد؛ لبخندی می زنم و می گویم:

بفرمائید چایتان را میل کنید تا من سریع کار امضارا تمام کنم...

چشم هایت اشکی استو ماسک ات دوتاست؛ سریع کار امضاهارا انجام می دهم و می گویم:

جناب؛ می تونید تشریف ببرید!

خیلی آرام باصدائی گرفته از پشا ماسک می گوئی:خانم؟ منم...

نامت هیچ تاثیری روی من نمیگذارد!با بیخیالی می گویم:آهان!کلاس دانشکده؛ چه خوب!خانواده محترمتون خوبن؟

پاسخ می دهی: بله؛ بعد سریع دردفتررا باز می کنم و می گویم:سلام برسونید؛ خوشحال شدم!

پای رفتن ات یکجوری ست که انگار باید هلت بدهم؛ ولی خودت ارام می روی ...خوب می روی دیگر!

رفتن ؛ رفتن است ...

 

سه:

آمدی خواستگاری ولی چه کسی باور می کند که مجلس خواستگاری ما به چه دلیل بهم خورده است!

بهر حال دلیل ؛ دلیل است ...دیگر!

خانه ای که دریکی ازبهترین محله های شهر خریده ای گاز شهری ندارد!وقتی پدرم می پرسد ...

خواهر کوچکترت می گویدکه: انشالله دخترخانم جنابعالی درجهیزیه ماکروفر بیاورد ؛ حل است!

پدرم نمی داند ماکروفر چیست!و عصبانی می شود!بعد سکوت برقرار می شود و جنابعالی با خواهر هایتان می روید....

می رویدمی روید می روید ...

من ازدواج می کنم و دریکی از محله های آبرودار و گازدار شهر تهران خانه می گیریم ...

محله ی خانه ی شماهم گازدار می شود ؛ مردم همه ماکروفر می خرند وبعد معلوم می شود که ماکروفر بیشتر برای گرم کردن غذاست ...

خواهر جنابعالی می رود کاناداو پدر اینجانب هم فوت می شود و جنابعالی .....

 

چهار:

مردی را می شناسم که فرار کرد!باور کنید پولداربود ؛ چک نداشت و بسیار مشهور بود...

تنها عیب اش این بود که درمحل کار؛  خودش را مجرد معرفی کرده بود درحالی که ...

تمام اطرافیانش این اجازه را داشتند که از طرف او به خواستگاری بروند ؛ باور کنید آرسن لوپن ازدواج بود ...

به خاطر شهرت با دست های خالی وارد زندگی مردم می شد و مادرش در رسانه ها تاکید می کرد که خسته شده؛ از بس برای خواستگاری پسرش هزینه کرده!

بعد ازاینکه بالاخره ازدواج کرد و سال تا سال گذشت ... ازدواج اولش روشد ...

خداوندا!

بالاخره مهاجرت کردو می دانید که مهاجرت یعنی چه ...

عشق امر مقدسی ست... ولی شکستن قلب خانواده های محترم؛ بخشوددنی نیست...

خوب می خواستم اینجا از فرار مغزها برایتان بگویم و موضوع را بشکافم ... که یک مورد همین ...

که واقعی ست و شوخی و مزاحی ندارم ...خدا می داند این مغز الان کجاست؟

کمی راهنمائی(طرف فوتبالیست نیست)!

 

پنج:

ای نازنین!ای نازنین!

خوش باشیم...

که بعد از سال ها مادر واقعی هاچ پیداشد و مطمئن باش ؛ من هم ...

دوستت دارم

وتا سال ها دعا گویت هستم؛ بقول یکی از همکارانم (ممنون همسرم که باگرفتن من؛ دو خانواده را از نگرانی رهانیدی)!

از تو سی عددد گل رز؛ درقلب من است؛ یادت هست؟!

لیلی جونت!

 

 

هشت:

بایدن!

آنقدر خواب دیده ای که در بیداری ...

فرصت نمی کنی که یکی را تعریف کنی ...

 

نه:

پراید:

واااااای!وقت آب پرتقالمه! بوگاتی ؟ تو نمی دونی چه بلائی سر من اومده؟

بوگاتی:

مگه دختری؟چیزیت هم نشده بود ! تو تاریکی فکر کرده بودن چی هستی!

مامان بنز:

خاک تو سرشون!اون تو آلمانه با اون قدو بالاشون؛ این تو ایرانه ... از این فسقلی نگذشتن!

باباپژو:

همین دیگه!به جای اینکه بره باشگاه بازو پهلووونی کنه؛ میره قهوه خونه ؛ شده 30 کیلو ؛ یارو فکر کرده چی برده!

بابا بیوک:

خوبه ننه باباشین!غریبه بودین چی می گفتین!

پراید:

من خودروام!تو تهران مسافرکشی می کنم!آینه ی من بشکنه با اینه تو پدرجان یکیه؛ من خودرو اقتصادی ام؛ فانتزی و سوسولی و فرانسوی و آلمانی و ایتالیائی و اینها ... ایرانیم!

بوگاتی:

آره؛ خیلی فرزی !خودت از خودت نزدی جلو؟پاشو راه برو دیگه...یه هفته اس تکون نخوردی!

پراید:

بگو اون دوتا؛ لامبورگینی و پورشه؛ حاصل زندگیمون بیان دستم رو بگیرن ...پاشم!

بوگاتی:

بردمشون مدرسه!

ننه خاور :

پاشو پراید؛ امروز مهمون داریم ؛ مجری توانا و مشهور ورزشی(بیب)!

پراید:

چی؟بهترین مجری ورزشیدنیارو می خوای بیاری اینجا؟ نکنه به خاطر پرسپولیس می آد دیدنم؟

ننه خاور:

آررررره!خاله پاریس و ابرو جون دعوتش کردن شام!گفتن میآن اینجا دنبالش!

بوگاتی:

اونم میآد!

پراید:

آآآه!پاشدم؛ الان میرم لباس تیم ملی رو می پوشم می آم.

بوگاتی:

بی خیال؛ نمی آد!

ننه خاور:

چرا میآد؛ می خوان یه چک 5 میلیون یوروئی کمک ککنن به فوتبال ؛ گفتن میدنش فقط دست آقای (بیب)

بوگاتی:

آآرررره؛ چه داستانا؛ اونم بدبختیه ها برای خودش...

مامان بنز:

پاشید بریم همین الان مسافرت!من حوصله ی دردسر ندارم؛ پاشید ببینم!ورداشتین خونه رو کردین فتنه سرا!

ننه خاور:

بگیرید همه تون عین بچه ی آدم بشینید سرجاتون!خبرنگاراهم دارن می آن!

همه باهم:

چیییی!

 

ده:

رهبرم ...(سید علی)

درخاک این وطن؛ عشق یک تصمیم نیست...

سرنوشتی ست که از عشق علی(ع) ... خواهانیم!

 

 

یازده:

یک/

نمی دانم با " توریست وحشت" اشنا هستید؟ این طور که من می دانم درتوریست وحشت شمارا بر نمی دارند ببرند مکان هاو موزه های تفریحی که مثلا کاخ هارا ببینید و لذت ببرید ؛ بلکه می برندتان جهنمی از وحشت تا با انواع و اقسام المان های وحشتدرخودتان روبرو شوید( مثلا قصر دراکولا)؛ ارواح؛ سیاهی و تاریکی ؛ غرق شدن احتمالی درخون تا مرگ...

شمائی که مثلا با تورجهت خرید می روید دوبی یا کنسرت های آنچنانی را درایتالیا می پسندید ؛ حتی واژه ی " توریست وحشت" هم چندشتان می شود؛ نه؟!

 

دو/

باوجودیکه سالهاست سینماهای جدید و بسیار عالی داریم ؛ ژانر وحشت کمتر درسینمای ایران دیده می شود و البته ما تماشاگران کم توقع!آنچنان نیستیم که خیال کنیم شاهرخ خان را درسینما ببینیم!

از طرف دیگر عاقل هستیم و قبلا قرص فشار؛ قند؛ و اعصابمان را یکجا میل کرده ودرحالیکه لبخندی غیر عادی روی لبمان هست می نشینیم و مثلا صدای مردن مردم را بادقت گوش می کنیم و درحال؛ حال کردن از صدای دالبی از سینما خارج می شویم ...

لامصب کارگردان!

 

سه/

باتشکر باید بگویم بالاخره قهرهم یک جائی نتیجه داد ؛ البته دانه دانه شمردن کارخوبی نیست ولی اگر طرفدار سینمای ایران باشیم مثلا فلانی قهر کرد جواد عزتی آمد بالا فلانی قهرکرد امیر آقائی فلانی قهر کرد بهرنگ علوی فلانی قهر کرد مینا وحید فلانی قهر کرد ...بانیپال شومون ؛ خلاصه از قشر زحمت کش میانی یا بدنه سینما یک قشر زحمت کش جدید به وجود آمد که باید بگویم شایسته است در آینده هنرپیشه های مردم درجشنواره های خارجی بیایند بگویند : دست مریزاد !!!

حالا دیگر اصلا شهاب حسینی هم مهم نیست؛ ثانیه هادرگردشند و درکلاس های سطح بالای هنرپیشگی پدربزرگ ها و مادر بزگ هائی ثبت نام کرده اند و فارغ التحصیل شده اند که امید آینده ی این رشته محسوب می شوند...بایکی از این پدربزگ ها اصلا نمی توان شوخی کرد؛ خدایا چه استعدادی!!!

 

چهار:

بوی تاریخ عجیب است درکاخ موزه هاو زندان های قدیمی درموزه های مصر درجاهائی عجیب تر مثلا در آمریکای لاتین(تمدن اینکاها)هند...خون؛ نقش مهمی دارد!

بعید است درمورد فرانسه و انقلابش تصویر مردی مانند ژان وال زان را فراموش کنیم که زندگیش حاصل درد و رنج ناشی از دزدیدن یک تکه نان است(بمدت 18 سال)...

از آن عجیب تر حتی انقلاب کبیر روسیه (قبل تر مشروطه) درتاریخ انقلابات جهان؛ انقلاب انگلستان و....

یا درمیان میدان انقلاب بین کتاب ها و دستفروش های شب جمعه ؛ عجیب بوئی ست که ملتی در ترکیب سرنوشت خویش با سرنوشت تاریخ ؛ دست پر قدرتی دارند.....

 

پنج/

نوارزرد را از شبکه دو ببینید ؛ حتما باید بروید سینما!یا مثل من عاشق سریال های کره ای شوید

خیر...

دراین سریال؛ پلیسی را می بینید که مدام درتلاش است ...

درسریال کرگدن مشخص شد که برخی بازیگران چه توانائی هائی دارند ...

بانیپال شومون یک بوکسور حرفه ای ست که ...دراین سریال نقش پلیس را آنچنان که ته دلمان می خواهیم ... بازی می کند...

 

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو ....آقای محترم!ورداشتی توریست آوردی فضا ؛ کلاه فضانوردی من رو دزدیده آورده تو حراج بفروشه!

زنگ زدم زمین؛ همون کلاه رو برام بفرستن؛ میلیون تومن!!!

چرا آخه؟!

دیگه بهجت خانم جون؛ فریده خانم جون؛ فرح خانوم جون با اون قلب پاک مهربونشونرفتن بانک برای من وام گرفتن؛ واسه ی همین کلاه فضائی!!!

جل الخالق! از یه طرف توریست رو باش؛ ار یه طرف منو... کی فکر میکنه کلاه فضائی روی زمین بدرد بخوره!!!

 

 

سیزده:

استاد" دال" توی سینما نشسته استو می خواهد آخرین فیلم جیمز باند را ببیند؛ همکلاسی سابقش بازرس " کیم" مشهور " توی راه استو فیلم دیگر دارد شروع می شود ...تبلیغات سامسونگ و چی و چی و چی پخش می شود ... سر همین ارتباط اول فیلم دل استاد" دال" برای مادرش تنگ می شود ؛ خیلی عجیب استتا حالا پیش نیامده ؛ بلاخره بازرس " کیم" می آید ...

دقیقه های اول فیلم ؛ بازرس " کیم":

می دونستی تو این فیلم جیمز باند بالاخره جون به عزرائیل می ده؟!

استاد" دال":

کیم؛ دلم برای مادرم تنگ شده؟ فکر می کنی چرا؟ نکنه یه وقت مرده باشه!

بازرس" کیم":

تو دهن استاد" پ.و.خ" لپه خیس نمیشه؛ تاحالا گفته بود!خوب شد مادرت تورو زائید؛ نه؟!

استاد" دال":

خوب زائید ولی ... من که هیچوقت کنارش نبودم ؛ عروسم نبردم براش...

بازرس" کیم":

اووووه نگا کن؛ یارو لامصب بمب رو کجا گذاشته!

صدای نفر پشتی:

آقایون ؛ ساکت!

نیم ساعت بعد ....

بازرس " کیم":

من انتظار داشتم همسر مخفی جیمز باند خوشگل تر باشه...

استاد" دال":

شبیه همسر سابق خودت نیست؟

بازرس " کیم":

مگه اون خوشگل بود؟ اونم مخفی کار بود ...

استاد" دال":

برو پاپ کورن بخر!

بازرس " کیم":

چه بوئی!می خوایی من برم بیرون یا خودت؟

استاد" دال":

خودم میرم؛ طول میکشه ؛ می خوام تلفن کنم ...

استاد" دال":

از سالن خارج می شود و اول به مادرش زنگ می زند ساعت درایران 4 عصر است!

استاد" دال":

سلام مامان خوبی؟

مادر استاد" دال":

سلام؛ چی شده؟ داری میآ ئی ایران؟!

استاد" دال":

نه؛ چطور؟

مامان استاد" دال":

خواستم بگم خوب خدا بیامرزه!عمه ات زن مقاومی بود ... بعد از پدرت ؛ بعد از پدرش بعد از شوهرش؛ بعد از جنگ های آمریکای لاتین؛ بعد از ترک فرزندانش ؛ بعد از بیماری و سرطان ؛ بعد از مرگ مغزش ...

استاد" دال":

میدونستم؛ ته قلبم می گفت یه چیزی می خوای به من بگی ؛ من الان باید برگردم سالن سینما کاری نداری؟

مامان دکتر " دال":

نه! یه زنگ بزن دختر عمه ات...

استاد" دال":

خوب دیگه چه فایده!

مامان استاد" دال":

آره ؛ واقعا بعد شوهرش ... شوهرم نکرد!

استاد" دال"؛ به پاپ کورن ها با طعم های مختلف خیره می شود؛ تلفن خود به خود قطع شده؛ می رود تا یکی را انتخاب و بخرد؛ لابد فیلم جیمز باند رسیده اون آخرها...که از بازرس " کیم" خبری نیست!

 

 

چهارده:

هفته پیش یکی از مواردی که بعد مدتها من رو خندوند؛ این بود که یکی از اعضای گروه بمرانی با اره یک قطعه ای رو اجرا کرد؛ یادم نمیره که خیلی صدای خنده دارو جالبی داشت و هنرنمائی ایشون رو نشون می داد...

بله دیگه!