یک:

خوابیده؛ روی قبر خودم ؛ دیدمت که با پات ...

لگدزدی به من خواب دیده از بهشت!...

 

اشکم فرو نریخته ؛خندید عالمم...

ای لیلی بیدار مرده ی نیکو سرشت!

 

پا؛ پاست اگر پاست فردا همین بغل!...

در سرنوشت مرده ی اوهم ؛ همین نوشت!...

 

دو:

نخریدم طلای تورا ؛ پول هم دستم بود!

گذاشتم که با طلای خودت؛ فقر مرا دادکنی !...

 

سه:

وقت خریدن داستان ...

                           مردم "هیچ " " خودنمائی" را نمی خرند!

ولی ؛ چه داستان ها بلدند ...

از " هیچ" " بدبختی" " مردم"!...

 

چهار:

بین غم و غم وغم ...

تفاوت و تفاوت و تفاوت!

                            یکی مال خود خود آدم است !

                           یکی برای عشق؛ عشق آدم است !

                          و دیگری

                         برای غریبه ای ست که می گویند: به توچه؟

پنج:

برای عشق من ؛ بارها ؛ گلی را که روی قبر من روئیده بود ...

فرستادی!

بدون اینکه به تو بگوبد: آمد!

دیدم که گفت: از بوی گل ها مردم! چقدر بوی تو می دادند ...

دریغ!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) درفراموش هم ...

شبها در زیارتم ؛ از بارگاه زینب(س)....

 

 

هفت:

یک/

آمدیم بخش ... خیلی ضعیف و شکننده از مرگی ناگهانی ؛ برخاسته بودم!

گوئی تریلی با سرعتی باور نکردنی با من برخورد کرده بود ؛ و هنوز ماجراهائی در کمینم بود که ؛ نمی دانستم!

پرستار دستم را گرفت که ببرد دیالیز " خوش بختانه درحالت شجاعانه ی خودم که از مکان های ندیده نمی ترسم؛ رفتم" ... رفتم و دیدم باید روی یک تخت نازک یک ساعت یا بیشتر بی تحرک بخوابم ...

دست پرستار را فشردم ...

واقعا فکر نمی کردم روزی برسد که اعضای بدن من دیگر بدرد خودم ؛ و هیچ کس دیگری نخورد!

من اهدا عضورا دوست داشتم!

" نگران نباشید من در یک بیمارستان vip؛ بستری بودم و می توانستم درحال دیالیز سریال کره ای هم ببینم "

(بخش بسیار زیبای درونم : خودنمائی)

دو/

گفتن این که من درزندگی چه کسانی را می شناسم ؛ دردی از دردهای من دوا می کند؟ پول می شود؟ اصلا خودم کی هستم؟ یا مثلا پدرم چه کسی بوده؟

...

درحال مرگ؛انسان درپی کار خودش است؛ درحال عبور؛ انگار باید بدود و یک برگه ی ترخیص را به کسی که نمی شناسد بدهد؛ دیگر برایش مهم نیست؛ " هیچ کس ؛ هیچ کس..."

خوب یادم است وقتی مادرم صدایم می کرد ...

خفته دریک بعداز ظهر تابستانی ؛ آنقدر خوش بودم که می خواستم فریاد بزنم: بابا ول کن ...

تا چشم هایم باز شد ...

...

بارها بعد آن ؛ از خود پرسیدم که چه بشود؟ سئوالی که برای من پاسخی ساده داشت ؛ برای دیگران بسیار دشوار بود!

چی که چی بشود؟ فکر نمی کنم آنقدرها هم دوستم داشتند ! ولی بهرحال ...

سه/

یکروز نگاه می کنی می بینی 40 کیلو بیشتر نیستی ولی برای دیگران ؛ زنی مغرور ی که حتما تورا باید بشکنند!

همسرت می گوید:مثلا چه (؟) هستی؟

پدرومادرت می گویند: مواظب باش!انقدرها هم آن طور نیست!

همکارانت می گویند:شرایط و توقعاتت رو بیار پائین دیگه ؛ توکه مثل سابق جوون نیستی !

نه ستاره شدن؛ نه توقع اینکه دستت را بگیرند؛ نه کمکی فقط ...

شروع می شود!شبها بی خوابی و مرور حرفهای دیگران و عصبانیت از همه و همه؛ دور شدن و غرق ...

دیگر شیزوفرنی یا دوقطبی و یاهر درددیگری که بتو بچسبد ... بله داری!

ناشی از خودت است؛ خود مغرور ؛ کوتاه نیامده ات ... زبانت را نمی فهمند وقت تورا ندارند و مرتب عقبت می رانند و بیشتر از پیش لذت هم می برند ...

از قطاری که عقب بودی عقب تر می مانی ...

شاید هم یک شب بخوابی که فردائی به دنبالش نباشد ...

...

راستش به نظر من؛ اگر آدم فرضم کنند!دیگر تاسف برای چنین ادم هائی چرا باید بخوریم ...

نه پدرو مادر خوبی بودیم ... نه همسر خوبی بودیم ... نه همکار جالبی و نه فامیلی که اسممان حتی توی آگهی تسلیت باشد ...

...

یکبار بیائیم بگردیم ببینیم بیماری ان یکی ها که بهتر از خودشان نه اینکه بگویم ستاره ؛ را نمی توانند ببیند چیست؟ که هریک با ادبیات سطح خودشان توصیف گر ند ...

مثال ها ... از سطحی پائین ؛ مردنی؛ روستائی و غیره ...

کمی اسکیزو فرن ها؛ دو قطبی ها؛و ... را بااجازه خیل عظیم روانشناسان جامعه رها کنیم و این تعداد بیمار را دریابیم ؛ وقتش نرسیده که دنیا کمی بهتر شود؟!

از جهت اینکه خودنمائی نباشد: سین . لام . میم

 

هشت:

بایدن!

نرو به خانه؛ خانه خودش می آیه ...

" ترومپ! با تو نیستم"!

 

نه:

مامان بنز:

بچه ها شنیدید از خانم مددی شکایت شده ؟( هر هر)

ننه خاور:

کی؟ اون بدبخت که یه بارم دوبی نرفته؟

بوگاتی:

کجا به دوبی ؟ بیچاره دوساله تو خونه است!

پراید:

مامان چی کارش داری؟ به ماچه ؟

بابابیوک:

خانواده محترمی بودن!پخش و پلا شدن ؛ اینکه نتونستن هیچکدوم مارو داشته باشن ... دلیل بد ذاتی شون نیست!

باباپژو:

راس میگی بابا!آقای ورزی بود ... همسایه بغلی مون ؛ ده تا بنزی رو می خرید و می فروخت ... عادتش بود ؛ هروقت می دید ما خوابیم ... روی ما تیغ می زد ! باید کلی برای بچه ها خرج می کردم درست می شدن!

مامان بنز:

وا؟ چرا تاحالا نگفته بودی؟

باباپژو:

نمی خواستم باهاشون درگیر شم!

مامان بنز:

واقعاکه!اصلا نمیشه آدمارو شناخت!

مامان بنز:

ماکه آدم نیستیم ؛ هورررررررا ؛ یوهوووووووووووو!

یازده:

یک/

وقتی داریم دیگران را به هر نحوی دردنیای خودمان شریک می کنیم ؛ " خودنما" نیستیم !بلکه اتفاقا افرادی توانا هستیم و این کار از هرکسی بر نمی آید!

" فردا خلافکارارو جزو این مورد قرار ندید"

برداشت دیگران که نمی توانند ؛ ... تاکید می کنم؛ نمی توانند... نباید درروحیه ی ما تاثیر منفی بگذارد ...

یادم است درکمک به یک خیریه کل توان مالی من؛ 200 هزار تومان بود ؛ سال 80 ... اما وقت کمک متوجه شدم خانم دیگری 30 میلیون تومن اهداکرده اند؛ حسودی ام شد ؛ ولی دیگر واژه ی خودنمائی چه فایده؛ تمام کسانی که دوست داشتم خوشحال تر شدند ....

درحال حاضر یک تعداد از دوستان هم در تخیلات من؛ شریک هستند ....

بی خیال؛ باید کمی جهت فکری خودمان را عوض کنیم ...

اگر من دبیر خودنمائی هستم ؛ به پای استاد فرهیخته ام دکتر شاهسوند هرگز نمی رسم ؛ سال ها تلاش من از من من می سازد و از ایشان ؛ آنی که مرا در19 سالگی ساخت!

دو/

چند وقت پیش خانمی از اقوام تعریف می کرد که درنوجوانی ؛ سبیل های کلفتی داشته و البته برداشتن سیبیل برای دانش اموزان دختر مورد انضباطی محسوب می شده و دانش اموزان دختر باید تا پایان تحصیلات به همان شکل اصلی یعنی " سیبیلو" می رفته اند مدرسه ...

یکروز پسرهای همسایه سرکوچه نقشه می کشند تا بالاخره یک حرفی سر سیبیل ایشان زده باشند ...

سرکوچه می ایستند و تا دخترخانم می رسد یکی از ان ها می گوید:

به سیبیل فخری قسم! من دروغ نمی گم!

واین می شود که فخری خانم ؛ قسم می خورد!بعدها که بزرگترشد سیبیل واقعی اش را به پسرهای بیشعور جامعه اثبات کند...

سه/

خوب که فکر می کنم دلم می خواهد یک استاد سیبیلو بین دختران دانشجو باشم تا یک معلم خانم بین پسران!

کلا احساسات مامان گرایانه زیاد دارم و خاطرم هست که اگر گذشتی باشد درحالت دوم اتفاق می افتد دربین جملاتی مثل:

خانم شما مامان ماهستید؛ استاد فرشته خدائید؛ استاد مغزتون مثل مامان عین کامپیوتر کار میکنه؛ ...

حس خودنمایشگرایانه ی مرا بیشتر جواب می دهد تا حالت اول ..

مثلا استاد سیبیلو ی دختران بگوید:همه صفر...

بعد احساس عشق بابائی و بابالنگ درازی دختران رشد کنند و برایش بنویسند:

استاد کلماتتون ...

استاد کت و شلوارتون ...

استاد بوی عطر تون ...

خدائیش ؛ عاقبت اولی یا دومی به خیر می شود ...؟خودنمایشگری کدام بیشتر ارضا می شود؟

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ...

بهجت خانم جون از من به سازمان فضا و هوا شکایت و عنوان کردند:

در فامیل ما ؛ این چاقالو؛ این احساس خودبزرگ بین؛ این کاتب ؛ این خودنماو غیره باید مراجعه کنند ...

فرمانده گفتند: برای شکایت بری زمین؛ تا بهجت خانم جون عمردارند باید تو فضا پیاده روی کنی!!!

گفتم: چرا آخه؟ فرمودند: جهت شکایت ما!ایشان بابت باد گلوی ساکنان سفینه به اداره حقوقی احضار و 8 ماه حقوق بدهی مارا تقبل نمایند ... " تشویق فضانورادان به خوردن هندوانه با نمک "...

جل الخالق یعنی چی؟" یعنی تو فضا نمک نیست؟ یعنی توفضا هندونه نداریم؟...نمی دونم"

 

 

سیزده:

استاد " دال" عصبانی:

کی گفته ؛ من پسر استاد " دال" بزرگم؟ کی؟

دانشجوی اول:

استاد به خدا مردیم از حاشیه کلاس!کی پس درس اصلی رو شروع می کنید؟

دانشجوی دوم:

استاد ما به ریاست دانشکده شکایت بردیم ؛ همه اش تو حاشیه ایم!

دانشجوی سوم:

استاد پاتون به بالا باز بشه ؛ پسر استاد " دال " بزرگم باشید ... فایده نداره !

دانشجو مددی:

استاد به خدا ما نرفتیم بگیم!

دانشجوی چهارم:

به ماچه کار بیخ پیدا کنه ؛ یا نه ؟ما می آئیم حاضری می زنیم بعدم امتحان می دیم ؛ بین خودتونه!

دانشجوی پنجم:

خاکبرسرمون بااین وضعیت مون!

دانشجوی ششم:

لاحول ولا قوه الا بالله ؛ ماشاالله استاد" دال"!از فهرست روی کتاب از 600 صفحه صفحه سی هستیم!

دانشجوی ششم:

آقا استاد رو اذیت نکنید ... ایشون بیمارند!

دانشجوی هفتم:

ای جهنم!ماچی؟ بابای من بابد بختی و پول کارگری مارو فرستاده دانشگاه!

دانشجوی هشتم:

مرگ بر...

دانشجوی نهم:

استاد یه کاری بکنبد دیگه!

دانشجوی دهم با گریه:

خشته شدم! کاش می رفتم رشته ی دیگه ای ...تقصیر تو شد مددی!

استاد " دال " با ارامشی خاص :

عزیزان من!نمره اتون براساس نوشته هاتون شکل گرفته و ده نمره پایانی که امتحان دادید رفت؛ کدوم سرفصل عزیزان من؛ کدوم ترم؟ حواستون کجاست؟ درضمن نمره کمتر از 17 هم نداریم ...مددی شده 17 بقیه همه 20 هستید!

ناگهان صدای هیجانی دانشجوی ششم:

یااز اینور پل یااز اونورپل ...

دانشجوی هشتم:

زنده باد...

دانشجوی پنجم:

من که راضیم از کل کلاس ...

دانشجو مددی:

وای استاد ممنون ما گفتیم حالا بااین بدبختیامون تک میشیم!

دانشجوی سوم:

هرجا برید ماواقعیت شمارو میگیم ؛ میگیم که تحت فشار مجبور به ...

دانشجوی ششم:

خفه ...

دانشجو مددی با گریه:

من برای 20 خونده بودم ولی بازم از همه تون نمره کم آوردم.... یعنی این درسته که مردان شب امتحانی نیستند ؟خرخون نیستند؟ و اینها...

دانشجوی اول:

کلا اینو بگو بین این همه مرد تویکی چیکار میکنی ... میمیری اخرش دیگه !

دانشجو مددی:

هان!

....

استاد دال واقعیت ندارد دنبالش بین دوستان نگردید!