یک:

می رفتم در تاریکی مرگ ؛ سوی بهار!...

جوانه می زدم انگار؛ اگر تو خورشیدی!....

دو:

" خدای" لب مرا به هم دوخت؛ هنگام دعای!

که از دعای من تو" جوان " نشدی! کار فقط کار " خدای " بود!

سه:

عیسی(ع) را گوئی درون رگ های من ریخته باشند ...

و آسمان ... منتظر...

که من زنده ام ...

تورا در آغوش خواهم کشید ...

در نیمه شعبان ...

خدا می داند ... مرگ من؛ بس است!

 

چهار:

شمال نمی روم دیگر!

وهیچ موتورسیکلتی ؛ برای من ... نوستالژی نمی آورد ...

دراستکان های کمر باریک ؛ چای نمی خورم!

 و صدای کلفت؛ هیچ جا برای من؛ اشک آور نیست!

چه فرقی دارد ؛ امسال پایان یک قرن باشد یا سال دیگر ...

واقعا ؛ عادت های من تغییری نکرد؟

پنج:

بگذار که گرگ ها ؛ گرگ بمانند !

" اگر که ؛ یوسف من خورده شد ..."

دعای یعقوب!

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) این شب ها ...

به عشق مهدی موعود (ع) همراه اشک تا صبح ها ...

 

 

هفت:

یک/

دارم پورشه ام را کنار یکی از میدان های شهر " ناز " می کنم!

طفلک!چقدر باید انسان بد باشد که یک شی خوب را ازیک محیط خوب بیاورد بیرون!

یاد فیلم" خروج " می افتم!یعنی باورم نمی شود ؛ اگر بدانند من چکاره ام و اینجا برای چه ایستاده ام!

یکنفر بابی خیالی به  سمت من می آید و می پرسد: جناب کوچه ی (؟) کجاست؟ و ... بیشتر حرصم می گیرد!

یعنی کسی نیست بخواهد بداند...

دوپسر جوان با ظاهری آراسته از منزلی خارج می شوند و به سمت من می آیند :دکتر جون مادرت!یه عکس با ماشین ات بگیریم؟

همین!

یعنی من کلا با این قیافه و تیپ که از خارج آمده ام و مشهورم و ... ماشین منحصر به فردم ... هیچ!

سوار خودروام می شوم و زنگ می رنم به یکی از دوستانم ... می خندد و می گوید:

یعنی هیچکی تورو نشناخت!الهی شکر ! بیابرگرد!

" لعنت به توهمات همسرم! لابد می خواسته عید امسال ؛من؛ خانه نباشم"!!!

دو/

کلا بحث سیبیل آنقدر مهم است که می شود در ناخود آگاه دانش آموزان جستجویش کرد ...

متاسفم!

ولی باید بگویم ؛ همین طور که نشسته اند و دارند درس گوش می دهند ؛ دوست دارند توی کتاب هایشان برای همه سیبیل بگذارند!

کلا تغییر استایل همه؛ مد نظرشان است!

و مبارک باشد!چهره های جدید دبیران درکلاس ها که هم چنان که از سرو رویشان گل می بارد ...

با ترانه های 6و8 قدیمی ادم را یاد صولتی می اندازند ...

خدای جان مرا ببخش!

سه/

عمو خاله های قدیم که می رفتی خانه اشان ؛ انگار رفته باشی منزل سلطان؛ آن بالا می نشستند

و حالا مثلا بچه ی خواهرشان یا برادرشان بودی ؛ طوری رفتار می کردند که خیال کنی دربار

شاهنشاه هستی ...

مثلا عموها دست می بردند به سمت سیبیل هایشان و بعد می گفتند: بچه جان؛ چرا چیزی نمی

خوری؟... و به زور میوه و آجیل را به خورد آدم می دادندو تا شام مفصل نمی خوردی و عیدی انچنانی

دریافت نمی کردی ولت نمی کردند!

انگار از آن شان سلطان وشانه اشان می ترسیدند ؛ عمه ها را که دیگر نگو ! سه روز و سه شب هم

باید خانه اشان می خوابیدیم!

خدائی الان که از سلطنت این جور فامیل ها؛ راحت شدیم!

دست و پایمان را دراز کنیم ؛ روبروی تلویزیون ؛ سریال وطنی ببینیم و پوست تخمه آفتابگردان را(که

ارزانتر ازهمه است) تا سقف بپاشیم و حال کنیم و به مامی و بابی بدوبیراه بگوئیم!

خوب است دیگر!زودتر زنمان می دهند یا شوهر می کنیم!!!

سه/

ای نازنین!

حالا که بهار چادر سفید زمین را برداشته و زمین را سبز سبز به نیایش خدا واداشته ...

بیا ماهم بدجنسی را بگذاریم کنار ...

و خلق خدارا سرکار نگذاریم ...

ای ایهاالناس! عشق است دیگر ... تپلش راداریم و نمی خواهیم لاغرش کنیم ... از در نیاید تو که نیاید...

همین طور تپل اینورو آنور ببریمش ...

از حسن توجه شما متشکریم ....

تپل و تپل!

 

هشت:

بایدن!

تفاوت می کند درچهره انسان باپری؟...

یا پری در چهره انسان است یا انسان پری؟!!!

" ترومپ! تو آدم بودی"!

 

نه:

مامان بنزبا گریه:

خدا لعنتت کنه پژو که آبروی منو تو آلمان بردی!...

بوگاتی:

مامان جان؛ فقط یه عکس بوده با خاله پاریس!...

مامان بنز همچنان باگریه:

یعنی چی؟ فردا نمیگن ... زنه بنزه به اون خوشگلی (اهواوهو) چه عیبی داشت؟

باباپژو با بی تفاوتی:

چیه براخودت سوژه برداشتی؟ خوب خالمه دیگه!حالا خاله خودت کیه؟ " سمیر گرکان"؟ " سمیر" جون!من تاحالا حرفی زدم؟

بابابیوک:

پاشید!به خدا منم الان یه خاله پیدا کردم!

ننه خاور:

بی خیال بیوک!این فتنه کلا مربوط به تو بوده و هست!" خالا تراختور" رو می گی؟

بابابیوک:

نه! خالا " ابرو گوندوش"!

پراید با عجله:

بابابزرگ!مگه الکیه؟ رفتین تو خط بانوی زیبا ! عیب نداره ... بنای بانوی وطنی باشه " خاله دهقان" ! تو آلمانم متولد شده...

ناگهان صدای ترانه ی ترکی موبایل بابابیوک:

الو؟ خالا؟ باور المیرلر؟ بیردانیش؛ بیلسینر منیم دا برقشگ خالام وار...

و... صدائی بم آن سوی خط:

آخیی... خودرو لارین آتاسی ... بیوک جان!

پراید:

ببینم خالتو ... بابابزرگ؟واقعا؟

و خانم ابرو گوندوش:

آی پیراید... پیراید!گربان اولوم!

لامبورگینی و پورشه:

ننه خاور!خدا خاله هاتونو صدا کرده!... شاید بتونیم بازم مدرسه بسازیم .... یوهو!

بوگاتی:

خفه!

 

ده:

رهبرم...

گسترش داد خداوند جهان را ..... به عشق...

ولی آورد علی (ع) را که جهان ... عاشق اوست ....

 

یازده:

یک/

بهترین تعبیر ؛ برای شب عید از نظر طنز" شب ملخ" می باشد.

تو گوئی دنیا به قرار پایان رسیده؛ گوشتها و مرغها نسلشان منقرض شده؛ شیرینی و شکلات و آجیل به قیمت خون رسیده؛ استرس داری که چرا نداری!

دو/

دیده ام زندگی افراد بسیاری که مثل زندگی کارمند عمو اسکروچ درشب عید است.

کلا بچه ها با یک ران مرغ و دانه ای یک عدد نخود فرنگی ؛ کارد و چنگال کیف می کنندو خود اسکروچ خواب است؛ و متاسفانه خیلی اسکروچ هارا می شناسم که خوابشان آنقدر سنگین است که راحت تر از اسکروچ واقعی می خوابند و فردای عید بیدار می شوند و هیچ اتفاقی هیچ جائی برای کسی نمی افتد!

سه/

چند هزار سال است که انسان مرغ می خورد و بعد هم تخم مرغ ؛

کجای انسان شبیه مرغ و تخم مرغ شده که ورداشته اند باهوش ترین انسان های زمین را فریب داده اند که اگر گوشت فلان حیوان را بخورید مثل آن می شوید...

این بدبختی که بگذرد ... قول بدهید که دیگر کفران نکنید!

چهار/

سئوال ذهنی من:

موی جناب ناپلئون را بررسی کرده و دیده اند که ایشان براثر مصرف آرسنیک از دنیا رفته اند!

حالا کسی نیست بپرسد:

واقعا دردوران جنگ های اروپا؛ ویروس ها و میکروبها کجارفته بودند؟

بطرز مشک.کی ؛ در آن دوران مرگ ناشی از میکربها و ویروس های مشهور دیده نمی شود....

" همه اگر مردند ؛ در جنگ مردند"!

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... داد فرمانده دراومد...سرچی؟ سر گم شدن بهجت خانم جون!من گفتم: چرا فریاد می زنید ؛ ایشون اصلا نیروی ما نیستند!

گفت: تقصیر تواه که از ایشون تعریف کردی!

گفتم:من مقصر نیستم!چون مسئول نیستم!

درهمین حین خبرجدید:

اولین بانوی پاگذارنده به مریخ؛ بهجت خانم جون!

جل الخالق!یه ربع نبود که ما ایشون رو گم کرده بودیم... تاریخ بشریت تغییر کرد!

سیزده:

استاد " دال" در مکالمه با دانشجوی فضول:

به نظرت؛ اونی که گفته: استاد " دال" به درد دانشکده ما نمیخوره کیه؟

دانشج.ی فضول:

استاد؛ دختر استاد" ررر"

استاد " دال" :

آهان!بخاطر باباش؟

دانشجوی فضول:

نه استاد؛ دختر خوبیه؛ خواسته یه چیزی بگه ...

استاد " دال" :

دوست داری از اینجا چی برات بیارم؟

دانشجوی فضول:

ضبط صوت تخمی!

استاد" دال" با تعجب:

یعنی چی؟ این دیگه چیه؟ برم بازار همین رو بگم؟

دانشجوی فضول:

اندازه ی تخم مورچه ست استاد!اصطلاحا ؛ تخمیه!

استاد " دال":

باشه!حالا خداکنه گرون اینا نباشه!خجالتی بکشم!

دانشجوی فضول:

نه استاد!چیزی که اندازه تخم مورچه ست که گرون نیست!خیالتون راحت ارزونه!

استاد" دال":

اگر مانع قانونی هم نداشته باشه ؛ چشم!

دانشجوی فضول:

نه استاد!ما ناراحت نمیشیم!ولی نداره!از تخم مورچه کوچیکترش هم هست!اون اشکال داره!

استاد " دال" یک ساعت بعد دارد اینترنت را سرچ می کند تا ضبط صوت تخمی را بخرد!

 

چهارده:

یکی از دوستان گفته: لیلی جان! ماتورا مدتهاست بخشیده ایم! ولی مسئله اینجاست که توهم مارا می بخشی؟

چون خیلی تعجب کرده ام فعلا حرفی ندارم!