یک:

از من شکفت گیاهی که مثل شعر ؛ سرخ بود ...

بی هیچ قافیه ؛ صدا ؛ ... طرح زندگی ...

دو:

باورنمیکردی اگر صدایت بزنند روزی " عشق "!

آن قدر ... تیره؛ سیاهی؛ شب..." ستاره بودن؟"

سه:

بین خط های دست تو ... " ای کاش " بودم!

از اینکه ردم را بگیرند...

                        بفهمند...

                                  بگویند...

هراسی نداشتم!

پرروتر از ان که فکرش را بکنی ...

                                       کنار تو ...

                                                   رودررو...

اما ...میان فال ها ..." هیچ"!

 

 

چهار:

تورا طلا می پنداشتند که دزدیده و فروختند ...

ای وای مثال های قدیمی ...

" مرغ همسایه ؛ غاز است"...

این روزها که ... مرغ گران است و ...

حسرت سرقت تو ... بیشتر!...

پنج:

به خاطر من؛ کوچ نکن ...

ای مهاجر سیبری!

یاد آور گرمای درونم از آغوش تو ...

نرو...

که باور نکنم ؛ تابستان آمده ...

زمستانی ست که باید از دوری تو به سرما ... اعتراف کنم !

خوشا...

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین (ع) در آینه ها ...

به چشم من کشیده اندکه " لیلا" وقت آمدن است!

 

 

هفت:

یک/

چندین و چند ماه بود که داشتند آموزش سلاح جدیدی را به من می دادند!

باور کنید یا نکنید!دقت ؛ سرعت و مهارت آنچنان دراین فرایند حساس بود که روزی 8 ساعت تمرین ؛ زمان کمی بود!

همین دیروز ماموریت شروع شد ... فرد هدف را نشانه گرفتم و چون شخص مورد علاقه ام " جیسون استتهام" دراین کارها می باشد ...ژست داشتم که فوری هدف را از بین ببرم!...

بدترین اتفاق که نمی دانم(؟) چطور اتفاق افتاد(!!!) این بود که سلاحم جا به جا شده بود و درواقع یک آب پاش ساده بود!

سریع به هدف نزدیک شدم و خیلی عذر می خواهم به مکان بی تربیتی اش ؛ ضربه زدم ؛ آنقدرکه قبل از این که بداند ... ماموریت انجام شد.

به هتل بازگشتم و دیدم خوشبختانه توطئه ای برای من درکار نبوده است ؛ اداره اشتباهی دراموال گردانی ؛ دقت نکرده و این پیشامد ؛ پیش آمده ...

باید خدارا شکر کنم که فیلم های خوبی می بینم...

دو/

میل عجیبی داشتم که با قبیله ای که همراه بودم ؛ همراهتر شوم؛ همسر رئیس قبیله ی بغلی را آب پز کرده بودند که میل کنند و چه بو و برنگی که راه نینداخته بودند ...

زعفران دم کرده؛ لیموی شیرازی؛ دارچین؛ و هرچه مادربزرگ خدا بیامرزم توی کلم پلو می ریخت ؛ ریخته بودند توی قابلمه ... حالا شاید مثلا پلو هم داشت...

سر سفره نشسته بودیم و داشتیم گپ می زدیم که ناگهان صدای عجیبی از بیرون خیمه ی قبیله آمد ؛ هربار خواستم بلند شوم ؛ رئیس قبیله گفت: بشین!فعلا به ما مربوط نیست ...

که یکهو ...

چند تن از دوستانم که مثلا برای نجات من از قبله ی آدمخواران آمده بودند وارد شدند ...

ای بگو به آدم وقت نشناس!

آخر چطور من چنین شانسی را ازدست دادم ...ای لعنت!( الان مرا ور می دارند و می برند فرانسه و هی ژیگو و تیگو و میگو و هرچه گو ...به خورد من می دهند ...)

داشتم حداقل به ناهاری شبیه ناهار قدیم خانه ی مادر بزرگم فکر می کردم ...

کلم پلو شیرازی ...

سه/

ای نازنین!

دست هایت را پسندیدیم ... سفید عین برف و انگار در تلالو درخشان خورشید می درخشید!

تو نگو دست های آقا گرگه هم نبود! درفریب فرزندان مامان بزی!

دراین سال ها ؛ شگفتا از گواهی پزشک که تو گرفته بودی و من ... نه!

جهت این که ظروف آشپزخانه را نمی توانی شستن و دست های نرم تو ؛ به هرچه شوینده است ؛ حساس ...

من می شورم!

چون طایفه ای به دست های سفید تو ... رای داد ...

شیرین عقلی به نام : لیلی

 

هشت:

بایدن!

از دیدار شما ؛ خوشحال شدیم کنار دریا ...

بابلال پزون و چای و گز ؛ عجب صفائی کردیم ...

" ترومپ!تو که نیومدی"!

 

نه:

مامان بنز:

خانم مددی رو دیدم انقدر پیر شده بود که نگو!... تموم موهاش سفید شده بود ؛ عین مادرش ...

بابابیوک:

ول کن بابا!تو خوشگلی دیگه ... وسط عمه های قشنگ قشنگ فامیلم میچرخی ...

بوگاتی:

آره مامان! کی فکرش رو می کرد ... از طرف مادر شوهر ... (پاریس خانم ) از طرف پدر شوهر ( ابرو خانم )...

پراید:

بی خیال بابا!داریم مرکز زیبائی باباپژو رو راه میندازیم ... اسم تبلیغیش هم هست(زیبائی دریکروز)!

به همین عمه ممه هاتون بگین ...دیگه خیلی خارج نرن!بیان اینجا خودمون صاف و صوفشون میکنیم ...

باباپژو:

بنزی!خیلی معلومه مو کاشتم؟ یا... دماغمو دوباره عمل کردم؟

ننه خاور:

تو از اول کپ الویس بودی عزیزم ... الان دیگه بری خیابون؛ واسه ی تو خودشون رو میکشن ...

مامان بنز:

به درک! دیروز تو نونوائی یکی فکر کرد من مجردم پیشنهاد ازدواج داد...

لامبورگینی و پورشه:

غلط کرد مامانی بزرگ! مگه تو مثل اینا خل شدی؟ تو قهرمان کبری 11 هستی!تو دنیا بنزی خانم؛ بنزی جهانی هستی ...

بوگاتی:

اینجوری پیس بریم ... نمی دونم چی بشه سرپیری ...

مامان بنز:

ناهار تون آماده ست!ماکارونی با سس مخصوص و پنیر فراوون.....

همگی :

به به ...

 

 

ده:

رهبرم ...

باورش سخت هست ؛ نگهداری خدا ...

آنجا که گفت ... شیشه را دربغل سنگ ....

ای الله ...

 

یازده:

دوران کودکی ما نقش شخصیت های متافیزیکی پررنگ بود ...

مثلا در داستان حسن کچل و حمام رفتنش یا قوزبالا قوز که این داستان ها را الان به کودکان امروزی بگوئید می خندند ...

یکی از داستان های کمیک کیهان بچه ها زمان نوجوانی من ؛ نخودی شجاع بود که حس کوچک بودن و حقارت را ازبین می برد ولی نهایتا شکل داستان برای نوجوانان امروزی جالب نیست ؛ نمی توان از نوجوانان امروزی شمشیرهای لیزری ؛ قدرت هالک ؛ توانائی اسپایدر من؛ را مخفی کرد و امثال شخصیت ها  این چنین را کوبید!

درون تخیلات و ذهن کودکی که شما از دو سالگی موبایل دراختیارش گذاشته اید به این راحتی ها با حرف های ساده در اختیار شما قرار نمی گیرد!

..............

مادربزرگم تحولات قرن بیستم را ناشی از همراهی موجودات ماورائی با انسان می دانست!

تلویزیون؛ موبایل؛ تلفن؛ یعنی چطور می توانست باورکند!

برای ما روزی فرا خواهد رسید که زمین کمی جا به جا شود ! البته یکخورده ...

دراین جا به جائی بربخوریم به زمین اصلی!... مثلا زمین اصلی که ماها کپی انسان های آنجائیم!نه اصلا می خوریم به سیاره ی تنبل ها و بیدارشان می کنیم و جنس سیاره ی آنها از پاستیل است و بهمین دلیل هیچکدام صدمه نمی بینیم ؛ چه تخیلاتی !!!

حرف راست این است که زمین واقعا جابه جا شده است.

............................

اگر صنعت سینما از بین برود چی ؟ البته چینی ها دردوران استراحت ؛ ثابت کرده اند که نمی شود ولی می گویند چرا ممکن است...

قرن بیست قرن سینما بود ولی کسی تعهد نداده که قرن بیست و یک هم باشد!!!

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... بهجت خانم جون عصبانی با چند تن از دوستان جهت بردن من آمده اند ... فرمانده سفینه گفت: نمی شود ما به وجود ایشان نیاز داریم ... بهجت خانم جان گفتند : مثلا چی؟ فرمانده هم گفتند: نفس!ایشان درهوای سفینه می دمند و مت نفس می کشیم!

شور بختانه و اتفاقا من کمی سیر هم خورده بودم!

دوستان بهجت خانم جان برگشتند و درنگاهشان :آره جون خودتون هم بود!

راستش من درسفینه مسئول آینده ام!!!که روی زمین تعریف شده نیست!!!

 

 

سیزده:

استاد" دال":

نویسنده گرامی!

بعد از اینکه مرا شناختید خجالت نکشیدید؟ حیا نکردید؟ منی که می توانستم دربهترین شرایط بنشینم و می آمدم تا تدریس کنم؟ از سن و سال من خجالت نکشیدید؟ من بروم به کی بگویم جوانی مثل شما مغرض دارد عملکرد مثبت مرا درکلاس درس به چالش می کشد؟حسودی که معلوم نیست کیست؟ هان؟

پاسخ نویسنده گرامی:

استاد !من آنقدرها جوان؛ گرامی؛ مغرض ؛ بیسواد؛ و حسود که فرمودید نیستم!

دختر ماه طلعت خانم هستم که سال هاست شمارا رصد می کنم!

بقول آقای ارجمند درسریال ستایش" افتاد" ... هروقت " افتاد" رو دررو صحبت کنبم!!!

 

چهارده:

با تاسف دوستان و اطرافیان بسیاری را داریم از دست می دهیم ... همین هفته چند دوست عزیز نزدیکانشان را ازدست دادند ...

اینجا اگر از غم بنویسم ؛ هرگز تمامی نخواهد داشت ...

شاید شادی را هم داریم با غم بسیار می نویسیم ...

رنج دیگران شاید رنج ما نباشد و اگرچه رنج مانیست ولی درون قلب مارا چه کسی می داند؟...

پانزده:

چون اقسام ریارادانستی ؛ بدان که:

قسم اول؛ که ریا درایمان باشد ؛ همچنان که گذشت ؛ بدترین اقسام ریا؛ و از افراد کفر است ؛ بلکه بدتراز کفرو شدید تر از آن است .

و اما قسم دوم؛ ریا درعبادت بوده باشد ؛ همه انواع آن حرام؛ و از گناهان عظیمه است. و صاحب آن؛ مغضوب درگاه پروردگار؛ و ممنوع از وصول به سعادت.و علاوه برآن؛ موجب بطلان عبادت و فساد آن است؛ خواه دراصل عبادت باشد یا در" وصف لازم" آن .

معراج السعاده؛ صفحات 617و 618