یک:

روی پیراهن گل؛ اشک در می غلتید ...

چه شگفتم! از شادی صبح و ... نگین آبی!

دو:

" نصیحت ؛ هیچ هنر نیست"... اگر...

درنگاه سرنوشت ...

" اعتیادم را به عشق" ...

                                 عاقبت!

مرگ تا کام زمان ...

چون شهد!....

                   تمام!

سه:

خندیدن دست های تو ...

وقتی می رقصیدم ...

ستاره گل گفت و...

هیچ درخیال من نبود!

 

 

چهار:

پس فندکت کو؟

                  برای به آتش کشیدن یک نخ!

                 از یک کل!...

                با روکش طلا ... و گل سرخ میانی !...

               و بوی تند عطر مردانه...

               که انگار همین حالا از جیب کتت ؛ بیرون آورده ای !

پنج:

قدرت تو ؛ دست موهای کنده ات ...

میان دست من!

از خشم!

تا چند دقیقه ی قبل رنگ سیاه بود ولی ...

میان نفس های بریده ام ...

بیشتر به حنائی ... نزدیک!

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) عاشقانه ...

درمیان دستهای بریده از ضریح تو ... آغوش آغوش ...

 

هفت:

این نامه را هیچ جا فاش نکنید!

و بعد ازخواندن حتما آن را با اولین وسیله ای که می توانید بسوزانید.

هشدار:

هیچ گاه برای از بین بردن یک نامه " توالت ؛ سرویس بهداشتی ؛ مستراح " را انتخاب نکنید !

 

نامه:

سلام دوست عزیز!

چند وقتی ست که " ویروس عزیز کرونا" امان را از دیدار بریده و امکان دیدار حضوری نیست و گرنه وظیفه برخود می دانستم که بیایم و حضوری ببینمت ...

چقدر تازگیها ؛ بی حوصله و کم طاقت شده ای و می دانی تا چه حد؛ وقتی اینطوری هستی ... حس بدی به من می دهی ...

می دانی که تو ، جزو علاقه مندی های من هستی و دوست دارم فیلم های تورا ببینم ؛ آن جا که من و همکاران زحمت کشم را به تصویر می کشی ؛ درحالیکه از لحاظ زوانشناسی به روح لطیف و ظریف ات فشار وارد می کنی ...و ...

دشمنانت را مثل " سوکس" از بین می بری!" اعم از کشتن با سم و دمپائی خیس لاستیکی"!

...

بهر طریق!چیزی ست که می بینم ؛ از همکاران خودت شاکی و دلشکسته ای و اینور و آنور به بدگوئی مشغولی ؛ کم حوصله ای و " حال " نمی دهی ...!

" به جان مامی خدا بیامرزم"! ما که هزار هزار میلیارد جا به جا می کنیم و توی این کار خبره ایم . خودت می دانی که مردن ما چگونه است ... عین تو نمی نشینیم غمبرک بزنیم و کینه ورزی هم را بکنیم ...

به درک؛ سرچند هزار میلیارد اه ناقابل؟

مگر می شود؟

با توپ پلاستیکی چهل تیکه همین پریروز داشتیم توی زمین خاکی ؛ فوتبال می کردیم ... حالا دیگر چقدر دلگیری؟!

نهایتا: ابروهای گره کرده و موهای رنگ نکرده و لبهای بی خنده ؛ به چهره ی تو که نشانه ی شرارت جامعه و چهره ی بی بدیل مائی نمی آید ...

باز کن!...

و به خاطر داشته باش ... بقول شاعر:

جهان و کارجهان ؛ جمله هیچ درهیچ است ...

هزار بار من " تحفه" کرده ام تحقیق !!!

god father:lililianooo  lili

هشت:

بایدن!

دربرابر سواد شما ؛ چه دارم من؟

دیپلم؟ لیسانس؟ فوق لیسانس؟ ... ای وای ... هیچ!!!

" ترومپ! شما گوش نکن!"

 

 

نه:

پراید:

خدایا دیشب عجب مهمونی ای بود !سال تا سال نمی رفتیم تبریز ؛ باور کن ؛ خاله ی بابابزرگم " ابرو خانم" خاله ی مامان بزرگم " پاریس خانم" عمه ی بابام " نیسان خانم" منشی عمه ی بابام " تاراخانم" یعنی این طوری بگم ...یکککک مهمونی بود که نگو ...

قل قل قل قل قل قل قل قل قل ( صدای قلیان)...

وانت پیکان با صدای دوحنجره:

اونم از شانسته! دیشب تبریز بودی ؛ امشب تهرانی ... حالا فکر میکنی من بدبخت با او بابام " آریا" تا کجا برم؟ همین بیمارستان بغل ...

قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل قل ( صدای قلیان)

مدیریت محترم قهوه خانه ( جناب فولکس واگن) زنگ بالی سرخود را می زند :

هههی پسر! جناب پراید خان رو حساب نکن!

صدای خسته ی پسر( دوچرخه):

چشم...

وانت پیکان:

یعنی چی داداش؟ با این فامیلی که ایشون داره ؛ هربار می آد باید همه رو مهمون کنه ...

قل قل قل قل قل قل قل قل ( صدای قلیان)

پراید:

دمت گرم!

ناگهان پدر پراید بابا پژو:

همه از دم؛ املت مهمون ننه ام " خاور خانیم " ...

مدیریت قهوه خانه ( جناب فولکس واگن):

ای خدا... چه زن مردونه ای ... به به!

پراید:

ای جان...

 

 

یازده:

یک/

فرض کنید این پیامک برای شما ارسال شده باشد:

حمل رایگان اثاثیه شمابه جهان موازی؛ شما می توانید از طریق ایرانسل من؛ اثاثیه خودرا جابه جا کنید!

یک: من چه اثاثی ببرم جهان موازی؟

دو: آفرین به ایرانسل!

سه: جهان موازی؟!

چهار: خوداین جهان چه () بود که موازیش چی باشه؟

پنج: یعنی با چی میان میبرن؟

شش: رایگان؟ واقعی؟

هفت: بریم بخوابیم!بین خودی هاشون بوده لابد ؛ عوضی دررفته!

درکل این یک تمرین بود برای نپذیرفتن!نپذیرفتن پیامک های خبری ساده تر مثال: شما100 پیامک رایگان برنده شدید(اووووه)!

دو/

خواب؛ عجیب ترین دنیائی ست که پایمان به آنجا می رسد ...

استراحت مغز و قلب ؛ دیدن گذشته ؛ عزیزانی که دیگر نیستند ؛ رسیدن به نرسیدن ها و گاه ترس...

ترس؟ از همان که شاید از دست بدهیم ( چه خوب است که علاقه مندی هایمان را درخواب فراموش نمی کنیم)...

درفضای بیکران ؛ خواب چگونه اتفاق می افتد؟ یعنی در یک سفینه فضائی کجا می خوابیم و اگر می خوابیم ....

سه/

پولدارهائی که پول داده اند تا دریک هتل فضائی بمانند را درک می کنم!

افرادی که شاید روی زمین یک شب خواب راحت نداشته اند یا بالعکس درخواب راحتی بوده اند ...

کسانی که ارزش هتل؛ جای خواب و استراحت را می دانند و دیدن خواب ...

اگر این همه ممکن است ...

خوشا به حال نیاز مندی که زیر یک پل ؛ خواب های زیبا براساس علاقه مندی هایش می بیند ...

عشق ؛ پول و دنیائی که درواقعیت ندارد!!!

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا دیدیم ... یه بیانیه ی رسمی از سیاره ی بغل به دستمون رسیده ...

...

سفینه ی محترم...

لطفا تجازه بدهید سرنشین مهمان شما سرکارخانم بهجت خانم جون دراینجا و کنار مردم خوب این سیاره به آموزش حلیم بادنجان ادامه دهد ...

درآینده ای نزدیک این امر تلافی شده و خودمان ایشان را به زمین باز می گردانیم و عمو داوود را جهت آموزش صابون فضائی به زمین می فرستیم ...

...

با چشمای خودم دیدم که چشمای فرمانده چه برقی زد ... سریع نوشت:ok

جل الخالق ... خدا بده شانس !!!

 

 

سیزده:

استاد" دال" تصویری از یک سیاستمدار را روی صفحه قرار می دهد ... سئوال این است : فرد مورد نظر کیست؟

( تصویر تا حدودی نامفهوم است؛ جهت تشخیص باید به فضای کلی تصویر دقت کرد )

دانشجویان باید درکمتر از یک دقیقه نام فرد مورد نظر را بنویسند ...

یک:

گابلین!(استاد خونسرد : منظورت گوبلز(اه))

دو:

روزالی!(استاد خونسرد: منظورت روزولت (اه))

سه:

رضا پور( استاد خونسرد: منظورت شاه (اه))

چهار:

چقدر آشناست استاد ؛ بابای بزرگوار خودتون نیست؟ " دال " بزرگ؟(استادخونسرد: نه!)

پنج:

استاددالنده ست؟( استاد خونسرد: منظورت آلنده ست)؟

شش:

دانشجو مددی ... ببخشید استاد درتاریخ سیاسی فضای عروسی مهمه؟

استاد " دال " با عصبانیت:

این عروسیه؟ این عروسیه؟ این تصویر وثوق الدوله است ... بعد قرار داد 19 19 ...

هفت:

استاد ببخشیدا؛ فکر کنیم یه اشتباهی شده ... عکس رو می بینید ؟

استاد " دال" :

بله عزیزان من! کورکه نیستم؛ می بینم عروسیه !

دانشجو مددی با بغض:

استاد این بغلیش رو شناختیم ؛ استاد احمد شاه قاجارهستن ایشون ولی منظورتون رو فهمیدیم داماده ... خوب پس داماده وثوق الدوله هستن؟

استاد" دال" با خشم ذاتی استادی خودش:

بله؛ آفرین ؛ داماد جناب وثوق الدوله هستن ...

نه:

( مددی به گریه می افتد ...) اوهو اوهو استاد کی فکرش رو می کرد؟ اوهو اوهو می گفتن قدیما عروسارو می دزدیدن لابد ...

ده:

دانشجوئی با صدای ضعیف: (استغفرالله...)

یازده:

استاد ما فهمیدیم بعد از قرارداد 1919 وثوق الدوله ازدواج و احمد شاه درآن عروسی شرکت کردند ...

دوازده:

خوب شایدم قبلش؟ ماکه تاریخ عروسی رو نمیدونیم ... استاد بذاریم عکسه رو تو اینستا؟

سیزده:

اوهی شاخ اینستا... استاد نمره اش رو بدید مددی .... از گریه پس افتاد!

چهارده:

استاد لیاقت همه ی ما صفره!نه احمد شاه رو میشناسیم نه وثوق الدوله رو ؛ خاکبر سرمون!

پانزده:

خاک توسر خودت بیشعور؛ استاد باید صورت وثوق الدوله همین طور کثیف باقی بمونه ...

شانزده:

قربون خدابرم ؛ بابای من اون قراردادرو بسته بود الان من تو این مملکت حیثیت نداشتم !

هفده:

به توچه آخه!مگه بابای تو چیکاره است؟ بدبخت یه کارمند سادست انقد گنده اش میکنی ...

 

استاد " دال" :

خوب آموزش تمام شد!نمره ام که هیچی ... بفرمائید ... حیف اینترنت... بفرمائید...

هجده:

استاد خانم مددی هنوز داره گریه میکنه...

استاد " دال" :

انقدر بدم میآد از این دخترای ضعیف که نگو! هزار هزار بدبختی تو این تاریخ هست این نشسته واسه اون عروس خیالی گریه میکنه ... گریه کنی نمره تو نمیدما!

نوزده:

استاد جلسه بعد چیکار می کنید ... بگید اقلا آماده باشیم؟

استاد" دال":

شما همین طور شگفتانه بیائید بهتره ... دست کم تصوراتم از شما به این شکل میرسه که آماده نبودید...

همگی :

آها!!

 

چهارده:

نیمه شعبان نزدیک است ...

عید درعید شد امسال...

نوردرنور ...

خدایا شکرت ...