یک:

بین سیاه و بنفش ... کبودی!

وهیچ!

درون قلب من؛ مشخص نیست ...!

دو:

فردا...

دست زنی از میان خاک بر می خیزد ...

گندم!

تا هرچه بهشت است...

طعم نان دارد!

سه:

رفته ای بین شب و شب ... باز مهربانتر از...

روز است ...

همه می خوابند و می شود ...

میانش مرد...و ...

آبروی دلی را که رفت ...

نگه داشت!

 

چهار:

پول دنیای من؛ دلار دلار...

که برداشتیم و با تخصص کامپیوترت ...

چه می دانمت!

بیت کوئین ... فروختی!

پنج:

یوسف!

اگر مردم بدانند که تو؛ در زندگی من ... چه بوده ای!

پیراهنم به تن پاره می کنند؛ ببیند ؛ کیستم!

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) بخشیدم!

به آن خدای که دعوتم گرفته است ؛ به مجلس حسین(ع)...

 

هفت:

یک/

آمده اند و دارند خانه را می گردند!

مثلا بی صدایم و به جای دوربین ها و دمیکروفون ها و دستگاه های توی دستگاه ... اشاره می کنم ...

هیچ چی پیدا نمی کنند!و شانه هایشان را می اندازند بالا!

عصبانیم از صداهائی که دارند بامن حرف می زنند و ...آدرس می دهند!

تو به سمت من می آئی و درون چشم های من نگاه می کنی ... و می گوئی: نوبت توست ... می دانی؟

بیماری شنیداری " اسکیزو فرنی"!

با خشم می روم که بخوابم ... ولی نمی شود و...

بهرحال باید قبول کنم که بروم دکتر و ... می روم!

دو/

اولین بار دریک فیلم ؛ خیلی سال پیش دیده بودم که دختر همسایه با دریل کف خانه را سوراخ می کند و درجدار لوستر همسایه پائینی ؛ دوربین قرار می دهد ... جهت باج گیری!

خدای من!مگر چند سالمان بود ... تقریبا بین 17 و 18!

حالا از دیدن این همه وقاحت در فضای مجازی توی اینستا گرام و هزار جای دیگر ... نمی روم که بگویم: کورم!

 بارها شده تلفن همراه را تا بیخ چشم من فرو کرده اند و با شادی گفته اند: نگاه کن!دختر فلانی با فلانی سلفی کرده ... خوب گرفته که گرفته ! اگر بگویم عرضه اش را داشته !اگر بگویم دمش گرم!اگر بگویم خاکبرسرم از فلانی!اگر بگویم خدارحمت کند فلان سال قحطی!...

بی خیال!

شاید دغدغه های دنیای جوانان دیگر مثل سال های زندگی ما نباشد ...که بایک عکس رنگ و رو رفته توی عروسی ؛ بیایند از سوپر سر کوچه تحقیقات و فرمایشات ایشان بخت مارا از ریشه کور کند...!

سه/

سال هاست که دارم با توم هایم ؛ می گویم و می خندمو غش غش در تنهائی هایم کیف می کنم!

دکتر اعصاب و روانم هربار که مرا می بیند می گوید:بابا خوب شدیا!و...

همان داروهای خارجی کمیاب را دوباره می نویسد؛ فقط طوری که من ناراحت نشوم می پرسد:

یه وقت تو این دوستی هائی که باهاشون داری ... دستوری چیزی از شون نگیری ؟ می دونی که؟...

می ترسد ؛ می ترسد خودم را نابود کنم و یا وضعیت بدتری پیش بیاورم!

با لبخند می گویم... بی خیال؛ فکر کردی کی می آد من رو پیدا کنه؟ 4 تا بدبخت عین خودم ...و باز هم می خندم ...

چهار:

تو هم ای نازنین!

دیگر فهمیده ای که .. توهم ها هم به ما حسادت می کنند .... که می کنند ...

آن اولی که اتفاقا همیشه اسمش نمک پاش روی زخم است ... می خواهد دلبرهای تورا بیاورد درخانه ...

انگار می بیند من دارم یواشکی از قرص هایم کم می کنم ؛ حواسش هست ...

توی دنیای ذهن من ... توهم توهم توهم ..." تو واقعیتی" و... " دیگر هیچ"!

نوشته:خودم!

 

 

هشت:

بایدن!

آن که د یدست خرابی های دوست؛ یاد گیرد ؛بهترست ازحال دوست ...

" ادامه دادن تجربیات ناگوارغ عاقبتی جز پشیمانی ندارن"

(ترومپ! دولم برات تنگ میشه)...!

 

نه:

مامان بنز:

جای ننه خاور خیلی خالیه نه؟

پراید:

بذارید لقمه شامم رو کوفت کنم ؛ مامان !

مامان بنز:

همیشه کوفته دوست داشتبراش درست کنم؛ با بربری که می خورد ... لذت می بردم!

بوگاتی:

خوب شد!

باباپژو:

دختر درسته یه ده سالیه تو ایرانی ؛ ولی دلیل نمیشه مارو انقدر دقیق بشناسی که ... بی پروائی کنی!

مامان بنز:

خوب شد! راست میگه...

عمه نیسان z:

یا همین الان می گید خاور کجا رفته یا می رم زنگ می زنم پلیس 110 می گم: قتلی صورت گرفته!

پراید:

باباعمه!یه دوروزه ایرانیا!پلیس رو از کجا می شناسی آخه؟

بابابیوک:

تقصیر منه... من باهاش بدرفتاری کردم! کم مونده بود با تاراخانم ازدواج کنم...

بوگاتی:

آخه بابابیوک!یه به اون موهای سفید تون نگاه کنید ؟ تاراخانم 18 سالشه...

مامان بنز:

زنگ بزنیم تبریز؟

بابابیوک:

به خاطر من صدساله نرفته قوم و خویش خودش رو ببینه!" اوهو اوهو اووهو (پیرمرد گریه می کند)" خدایا!منو ببخش...

عمه نیسانz:

خوب منم زیاده روی کردم ولی مدل اینجارو بلد نیستم ...

مامان بنز:

واللا چه عرض کنم عمه جون!از ما بهتر بلدی ماشاللا...

ناگهان لامبورگینی و پورشه:

ما می دونیم مامان بزرگی کجاست!

بابابیوک:

تروخدا؟ رفته سرخاک؟ رفته گورستان خودروها؟ رفاه تبریز؟ کجارفته اراک؟

لامبورگینی و پورشه:

نه! یک کم دورتر!...

بابابیوک:

کجا خوب؟

لامبورگینی و پورشه درحال نشان دادن صفحه موبایل:

رفته دوبی !خونه ی ما اینم عکسشه... کنار ساحل...

مامان بنز:

چی؟ تو این کرونائی؟ ببینمش؟...

باباپژو:

جل الخالق!این ننه ی منه؟

پراید:

همین ام مونده تو قهوه خونه جواب ننه جونمم بدم!

بوگاتی:

دم شما دوتا گرم!ایتالیائی رفتینا!

عمع نیسان z:

خاکتو سرت بیوک!پاشو جمعش کن ...

بابابیوک:

آخی!خیالم راحت شد... خدایا توبه!

باباپژو:

می دونستم!فقط مامانم یه کوچولو به سروروش دست بکشه عین مریل استریپ میشه ... فردا تو باشگاه عکسشو به بچه ها نشون می دم!

بابابیوک:

تو غلط بیجا می کنی ...

" و ...هم همه می شود ..."!

 

ده:

رهبرم ...

قدرت گرفت عشق قدیمی میان ما ...

ای عجب... از اعتقاد ما به آل علی(ع) و ولایتت...

 

یازده:

یک/

جائی همین امروز می خوندم که درمورد زیبائی خانم نیکی کریمی بحث بود ...

ویکی از نوشته ها پرداخته بود به اینکه زیباترین بانوان ایرانی چشم رنگی ان درحالیکه روی کره ی زمین!دوتاشون که خیلی خوشگلترن چشم مشکی ان!

حالا می خوام نظر شخصی خودم رو بگم و اون این که وقتی من فیلم پری خانم نیکی کریمی رو می بینم با اعتقادم به جناب داریوش مهرجوئی البته ؛ ولی درتمام ذهنم هیچ رنگی وقتی اون فیلم رو تصور می کنم نیست و فیلم واقعا سیاه و سفیده ؛ البته بازی خانم نیکی کریمی ایه که اتفاقا درد بسیاری از بانوان ایرانی رو به زیبائی به تصویر می کشه که بدترین مورد روی زمینه " سکوت"!یا درمورد خانم لیلا حاتمی که ایشون هم حالا جزو زنان زیبا هستند درفیلم " لیل" اصلا رنگ چشم ایشون رو خاطرم نیست ولی پوستشون چرا!و بدبختانه بازهم نکته بسیار مهم دربازی ایشون همون مورد قبلی و صفت بارز بانوان ایرانیه" سکوت"!

من فکر می کنم اگر فیلم های بعدی هم از این دوبازیگر قوی دیدم مسلما به خاطر لایف استایل و طرح لباس و صورتشون نبوده ؛ واقعا می خواستم بدونم یک داستان رو که اتفاقا از قبل هم میشه حدسش زدرو چطور بیان می کنند...

حتی درمورد خانم ترلان پروانه که جدیدا چهره شون تغییر کرده بازهم شیرین زبونی کودکی شون نبود که خیلی اهمیت داشت درکودکی اون ویژگی بارز بایگری فرم رو داشتن" سکوت"...

البته درمورد اون یکی خانم فراهانی هم درخارج از کشور .... باید بگم تماما این همه سرمایه گذاری و هدررفت سرمایه!درمورد صداقت و سادگی چهره ی ایشون بود که به شرقی بودن و تیره گی تعبیر میشه ...

دلیل اینکه ما خیلی وقتا نمی تونیم بانوان یادشده رو ببخشیم ؛ عصیان بیرونی اونها از نقششون توی فیلم های ایرانی بوده!اتفاقا جرئت شون هم دربخش اختیاری نشون دادن چهرهی بیرونی شون همین عصیان بوده ...

که نگاهی بندازیم می بینیم خیلی هامون اضافه بر اضافه هیجان زده همین موضوع بودیم و اهمیت زیادی به همین قضیه درناخود آگاه یا آگاه خودمون نشون دادیم ...

که باعث صدمات زیادی اتفاقا به افراد ذکرشده زدیم ...

من گاهی درسفرها یا به تناسب شغلم درمدارس یا درسالن های زیبائی بانوانی رو می بینم که بسیار بسیار زیبا هستند تا جائی که به زبونم می آد که شما چقدر زیبائید ...

بدردشونم نمی خوره که برن پول بدن مجله های خارجی اینجوری معرفیشون کنن به عنوان برترین ها ...

گاهی هم چنان متانتی از برخی بانوان می بینم که واقعا روی زیبائی شون تاثیر میدوچندان میذاره ...

دو/

درنیمه های شب در طواف کعبه روی یکی از سکوهای اطراف نشستم و به تماشای خانه ی خدا مشغول شدم که ناگهان ازدور چهره ی بانوئی به چشمم خورد ...

یکی از معدود چهره هائی که تا عمردارم نمی توانم اون چهره رو فراموش کنم ...

رفتم سمت ایشون و ایشون درحال تلاوت قرآن بودند و ازشون پرسیدم که کی هستند ؟ ایشون گفتند که برای حج دانشجوئی آمده اند و چون امکان داره دیگه بضاعت آمدن به خانه ی خدارو نداشته باشند تمام مدت رو درخانه ی خدا مشغول خواندن قرآن و عبادت بودند ...

بسیار چهره ی خاص و زیبا و نورانی واقعی داشتند ... شماهم اگه جای من می بودید ... متوجه تفاوت چهره ها ... می شدید ...

سه/

من معمولا تا باخانم هائی که سالن زیبائی دارند دوست نباشم و آشنا نباشم ... نمی رم!

یکی از دوستانم برام تعریف می کردند که اتفاقا بخش عمده ای از خانم ها با آرایشگاه مشکل دارند!

جدای بحث بهداشتی هستند کسانی که وقا اصلاح صورت یا اعصاب این کاررو ندارند!و جال اینکه خیلی هاهم بیان نمی کنند...گذشته از این ؛ با کمال ناباوری ابروی تتو یا حاشور رو ترجیح می دن که تقریبا سالی یک بار هم پاشون رو توی آرایشگاه نگذارن ...

جل الخالق!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا که یکهو ... دیدیم یکی از شاگردان قدیم استادمون وارد شده و اززمین شیرینی خامه ای گرفته و آورده ...

من حوصله نداشتم!و نخوردم...ایشون گفتند: شما همون لیلا خانم هستید که قند دارند ...؟ اینو با شکر نمیدونم چی بدون قند درست کردن بفرمائید شماهم میل کنید ...

گفتم:برادر!ما اصلا اومدیم فضا ... قبلا شکرامونو خوردیم ... بعدام ایشون آروم رفتن ...

درهمین حالت بود که ... بهجت خانم جان داشتند روی واتس آپ آموزش هویج پلوی زنجانی رو می دادند ...

ماهیچ ... مانگاه!

سیزده:

استاد " دال":

لیلا خانم!این چور مدرکیه ورداشتید آوردی دانشکده... ورش دارید ببرید!

لیلا خانم:

استاد من روز امتحان شما باید فرانسه باشم!

رفتم دوندگی کردم گفتن روز 6 بهمن امتحان بده ... اشکال نداره!

استاد " دال" :

ردی... کی همچین اجازه ای رو صادرکرده؟

لیلا خانم:

استاد من دارم می رم فرانسه پولای بابا رو از بانک بگیرم ... برام خیلی مهمه ...

استاد " دال" :

چرا مثلا؟پس لیسانس دختر گلشون مهم نیست؟

لیلا خانم:

چرا... خدا بیامرزدش!

استاد " دال":

اونجا چرا گذاشتنش؟پولارو می گم...

لیلا خانم:

گذاشتنش چن برابرشه ... ما تو ایران تحصیل کنیم ...

استاد " دال":

به یه شرط( منم بیام)!

لیلا خانم:

عجبا!استاد... من موندم ایران... بابا ننه ام رفتن خارج ... حالام مردن ... الان میگید من چیکارکنم؟

استاد " دال":

خوب منم ببر!منم میام...

لیلا خانم:

غلط کردم استاد!این واحد شمارو حذف می کنم ... خدا حافظ!

چهارده:

کمی دلم برای تو تنگ می شود ...

ولی می دانم زیر خاک ...

توی بافت نرم خاک ... بازهم خدای مهربان است ...

رنج هایت کم شده؛ غم ات کم شده ؛ و یک نهال کوچک بالای شرت دارد به آفتاب نگاه می کند ...

مثل خودت که دوست داشتی پرواز کنی و پرنده ها که ...

میان دستهایت دانه می خوردند و کیف می کردند ...

پانزده:

خدا همه ی مارا ببخشد از همهی تبعیض هائی که قائل می شویم و بعد می گوئیم از ما شروع نشده ؛ دنیا پراست از بی عدالتی!

 

شانزده:

تصاویر کافه ها و برخی رستوران های ایرانی