یک:

نکشته بودنت " یوسفا" گرگ های بیابانی ...

من ساده در گفتگو با " خدای " ... نمی پرسیدمت...

دو:

فردا که پاکدامنی " یوسفی" روشن شد ...

هر دادگاه زنانه ی بی طاقتی ... رسوای بی عدالتی عشق...

سه:

بین ابرهای شهرها" دعوا" نمی افتد...

که ما غم زدگان دلشکسته از خرابی ...

کمی شاد باشیم ...

که با وسعت آسمان آبی هم ...

می شود ؛ تیره شد و...گریست!

 

چهار:

بیماران درکار مردن خویش اگر باشند ...

کدام عشق؟...

که " رز" های سرخ را می چینند ...

و دسته دسته ...

دربیمارستان های شهر ... تلف می کنند !

پنج:

توی قلبم را نوشتم روی کاغذ ... ای امیر !

باد بردم ... سمت دنیای غم آلودت چرا؟

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین (ع)... می بوسم ...

به وقت آمدنم ...عشق را ... هنوز هنوز ...(حسرت)...

 

 

هفت:

یک/

باران می بارد و پدرم دارد دفن می شود و من گریه می کنم و انتظار دارم کسی زیر بازوانم را بگیرد ...

بالاخره بعد از نفس افتادن؛ کمی آرام می شوم و یکی پیدا می شود که کمی دلداریم بدهد ...

انسان خودخواه است.

و اتفاقا این جمله از جناب قرائتی در خاطرم هست که انسان خودخواه حتی پدرو مادرش را برای خودش می خواهد ...

شیرینی های نارگیلی ؛ قربان صدقه رفتن پدر؛ اسکورت کردنم تادانشگاه؛ ساندویچ های خورده دریکتا؛ همش بخور بخور و بگیربگیر یادم می افتد و گریه میکنم ...

بعد می آیم که داخل خودروی همسرم بنشینم؛ همانجا یادم می افتد خودش چه طور آدمی بود ...و مسلط می شوم به غم.

و می شوم و می شوم و می شوم تا الان ...

چقدر اشتباه است اگر فکر کنم که هرکس دیگری می تواند " او" باشد ...

و ...جایش را بگیرد ...

این روزها باید قدر مردانی را دانست که اصالتا " سایه " اند و انشالله خداوند این سایه هارا از سر کسی کم نکند ...

دو/

واقعا بین دانش آم.زان دبستانی " این روزها" چه خبر است ؟

نمی گویند که پدرنیست و مادر نیست ...چه می کنند!

دمیایشان خیلی هم برایما آشکار نیست و رمز آلود شده ...

پدرجوان و کارگری توی کارخانه دچارسانحه شده و پدرجوان و پولدار دیگری که معلوم نیست چطور از دنیا رفته ...

آن سئوال های قدیم که معلم ها می پرسیدند به باد فنارفت ... بابات چکاراست؟

این روزها از دبستان هم خودشان یا مادرشان شاغل اند ...

بعید می دانم دختر 7 ساله ای را دیده باشید که فال بفروشد و کلاس اولش را خیلی ساده و عادی بیاید مدرسه !

سه/

فکر کنید پدرم " جیسون استتهام " است و با ایشان درکافه باشم ...

16 شانزده ساله ام و دارم می خندم . واقعا فکر می کنید درشهرهای متمدن نمی آیند برای آدم حرف درست کنند!؟

پدرم تازیر گلویش ریش گذاشته و عینک عجیبی زده و یک دسته موی مصنوعی قهوه ای روی سرش چسبانده ؛ می خندم و قهوه کلی به من مزه می دهد ...

درلندن این ویروس جهش یافته دراین کافه یافت نمی شود ... بیخود اگر یافت شود! پدرم وقت کرده تا درمقابل من یک ساعت بنشیند و راجع به دنیای هم گفتگو کنیم ...

گارسون بیخیال از دنیای بیرون روی صورت من خم می شود و آهسته می پرسد:

دوشیزه استتهام کیک پنیری میل دارید؟

پدرم به صورت من نگاه می کند ... دردنیا قوی تر از پدرم ... کسی هست؟

صورتم را عقب نمی کشم و پاسخ می دهم : خیر! همین قهوه ی تلخ....

پدرم ولی هنوز گارسون ؛ بالای سرش نرسیده سفارش می دهد:

خوشمزه ترین کیک تون ... لطفا!

لبخند می زنم...

درکل کارش را دوست دارم ؛ آن قسمت را بیشتر دوست داشتم که آدمکش باحالی بود غ درطبقه ی آخر آسمان خراش ؛ استخر شیشه ای را ماهرانه شکست تا دنیای ناسالم یکی را تمام کند ...

ولی بی خیال؛ به صورتش لبخند می زنم و می گویم:

پدرتو عجیبی!

پدرم می گوید:عجیب توئی!آن قدر که تورا می شناسند ؛ من را کسی نمی شناسد ...

بعد باهم می خندیم...

لیلی

 

هشت:

بایدن!

می آئی !عاقبت ولی هیچ عجله نکن...

مرده مردند و زنده ها هم بی غم اند ...

" ترومپ! حسودی نکن!"

 

نه:

ننه خاور:

پراید با من چرا این جوریه؟

بابا پژو:

چه جوریه؟

ننه خاور:

یک کلام سلام می ده! می ره می شینه بغل عمه نیسان zبعد می بوسدش ...کاش فقط صورتش رو می بوسید ... دستش ام می بوسه...

مامان بنز:

ننه جان!قتل کرده هادوباره...پول دیه اش رو همین عمه داده...

ننه خاور:

مواظب باشا!تو فامیلمونیکی همین طوری قاتل حرفه ای شد !

مامان بنز:

چی کارش کنم؟این خانم که آخر هفته ها 2 ساعت بیشتر با ما نیست...

بوگاتی:

همین 2 ساعت خدا فرستادتش مارو دق بده!

مامان بنز:

خوب من چرا دق نمی کنم؟ من که مادرشم!

بوگاتی:

اووووف!شما؟صد تا باید ببوستتون اونم توی آشپزخونه!

ناگهان عمه نیسان z:

عجب پسریه این پراید!معلومه زیر دست بانوئی مثل شما بزرگ شده خاور جون...

ننه خاور:

خدا نگهداره ...پدرو مادرش رو ...

ناگهان باباپژو:

عمه جون!پراید تو کوچه های تهرون بزرگ شده ...روزاشم ؛ تو قهوه خونه میگذرونه ؛ کاملا فرهنگ تهرانی اصل داره ...

بابا بیوک:

چه ربطی داره؟ ماسایه سرش نبودیم؟

پراید:

نه!

عمه نیسانz:

می دونم که انقدر خوبی ؛ الان میپری از قهوه خونه یه دیزی برای همه می خری می آئی؟

پراید:

چشم عمه!

ننه خاور:

من نمی خورم ؛ کلسترول دارم!

عمه نیسان z:

چه خبر خاورجون!تازه 50 سالته!

ننه خاور:

مثل شما تو بلاد غریب ؛ کیف و حال نکردم...بچه داری کردم ...

عمه نیسان z:

ازکجا می دنی؟ تلفن می زدی ؟

ننه خاور:

ماشالله از اندام و هیکل و وضعیت مالی تون مشخصه !

عمه نیسان z:

انقدر مثل تو چرک دل نیستم!

ننه خاور:

چی؟من چرک دلم؟جلوی بچه هام منو بازبونت می زنی؟ آره؟

دنیای من از دنیای شما جداست سرکارخانم!قاچاقچی.....

بابابیوک:

صلوات بفرستید!چیه آخه!؟

مامان بنز:

لازم نیست عمه زحمت بکشید ؛ ناهار فسنجون داریم ...

عمه نیسان z:

ای وای چرا؟

ننه خاور:

بشینیمبشینیم بشینیم ساعت2 وقت ناهار به فکر بیفتیم ...

مامان بنز:

پراید بپر یه نیم کیلو سبزی خوردن بخر...

ننه خاور:

نه ننه جون بشین کنارخواهرشوهرمن ... خرش کن!

بابابیوک:

الله اکبر!

 

ده:

رهبرم...

صد باربه فکر مردنمان ... شاد می شوند ...

آن دشمنان که فکر به ... "آخر" نمی کنند ....

 

یازده:

هر دینی برای خودش بزرگانی داره و هر تفکری هم چنین...

بالاخره افرادی هستند که موازی با ارزش ها ؛ یا حتی ضد ارزش هاآن چنان رشد می کنند که دیگران ازشون بپرسند و اونها پاسخگو باشند ...بزرگان ما درشرایط سختی موازی ارزش ها رشد کردند و از دست دادنشون برای افراد زیادی دردناکه؛ خدا بیامرزه و رحمتشون کنه ؛تفکری هست که میگه:تا دردنیا 7 عالم بزرگ هست این دنیا متلاشی نمیشه ...

دردنیای امروز عالم و دانشمند زیاده...و خیلی ها درفضای مجازی به غیر از دنیای واقعی هم خودشون رو عالم می دونند ....

ولی ازتباطی با ارزش های پذیرفته شده درجوامع دارند؟

" رحلت علام و اندیشمند ایرانی جناب مصباح یزدی تسلیت "

دو/

وقتش رسیده که خداوند رو بادید بهتری نگاه کنیم ] فیزیک و شیمی و جهان و فضا و همه این ها دیگه برای ما تا حدزیادی قابل باورو تعظیمه ...

خداوند اون نیروی عظیم و بزرگه که قابل ستایشه؛ اونجا که انسان از یک ویروس کوچک صدمه می بینه دربرابر قدرت عظیم و خشم خداوند چکاره ست؟

خیلیها دارند سراغ پیشگویان می رن ...

ولی واقعیت چیه؟جائی که شاهزاده انگلستان دنیارو درخطر می بینه و ازهمه کمک می خواد باید چکارکنیم؟

خوب کمی حرکت لازمه ...تا اونجائی که می تونیم دنیارو حتی یکروز هم شده باور کنیم ؛ خونه ی ما ممکنه تمیز باشه و شلوغ باشه ؛ ولی دنیای ما دیگه داره منفجر میشه؛ بیائیم باهم باورهامون رو چک کنیم...

و دربرابر تغییرات اقلیمی جهان بی تفاوت نباشیم ...

پلاستیک رو بندازیم کنار و از سوخت های پاک در دنیا حمایت کنیم ...

من به آینده ی این دنیا امیدوارم ... شما چطور؟

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ...یه شهاب سنگ اومده خورد به ما؛ حالا شرایط خاص؛ فرمانده هم اومده چه دعوائی راه انداخته که چطور ما کور بودیم ؛ بهجت خانم جون هم تلفن روی تلفن که بامن کارداره ...

خدارو شکر صدمه نخوردیم ؛ فرمانده هم مارو توبیخ کرد و رفت ... زنگ زدیم ببینیم چه خبره ... دیدیم میگن " هپی برث دی تو یو..." بابا تو این دنیا دیگه کی تولد میگیره آخه؟ننه مون از زائیدن ما پشیمونه ...

ولی بهرحال جهت این که فراموشمون نکردین ...ممنون ...

سیزده:

استاد" دال" گله می کند:

ببینید جناب محترم ریاست دانشکده ؛ من استعفامو نوشتم موافقت بفرمائید ... اصلا دارم می رم خارج ... دارم می رم پیش خواهرم ...عمه ام ؛ می خوام خودم رو نجات بدم ... این دیونه ها به من چه؟دانشجوی متقلب ! دانشجوی بی ادب! به منچه؟

من کیم اینارو تربیت کنم؟ پدر؟دائی؟عمو؟پلیس؟کی؟

هرچی ادب داشتم به باد رفت!هرچی که فهمیدم پوچ شد ...

ریاست محترم دانشکده درحال خمیازه کشیدن:

ببین " دال" خودمون یادت رفته؟ مخصوصا خودت ... یادته به استاد"ف" می گفتی " فین" یادته تقلب رو با دخترا هماهنگ می کردی؟

استاد" دال" :

جناب هوروش این چه حرفیه ؟من اینجوری بودم؟من نابغه ام!من ستایش شده ام!من کتاب روی کتاب نوشتم و چاپ کردم!

ریاست محترم دانشکده:

آآآآفرین!همین دیگه کجا مثل اینجا بهتون اهمیت می دن؟ خارج پره از شما... بهت اینجا احترام می ذارن ...

بیا این بچه هارو ول کن بذار مدارکشون رو بگیرن برن ... اینا که کاره ای تو این مملکت نمی شن ... خیلی باشه می شن جناب فلانی ...دزد!تو دزدی؟ تو کلاهبرداری؟ تو نون حرام خوری؟

استاد " دال":

خب الیته همین که درک می کنید و می فهمید کافیه!می خواستم به این بدبختا کمکی کنم نمره بدم ...راست میگین ...جهنم!ازمن که نمی دزدن!یعنی چیزی ندارم که بدزدن ...

ریاست محترم دانشکده:

آآآآآفرین! همین فکرو بگیر برو جلو ....

چهارده:

درزمینه ی کتاب های علوم سیاسی و آشنائی بیشتر با فضای سیاسی ایران طی سالیان گذشته و البته نظریات سیاسی... کتاب اسلام سیاسی درایران تالیف جناب سید محمد علی حسینی زاده کتاب بسیار خوبیه ایشون معرفی شده : عضو هیئت علمی دانشگاه مفید و چاپ این کتاب سال86 درهمان دانشگاه بوده ...

موضوعات این کتاب: اسلام و سیاست درایران ؛ اسلام و دولت درایرانغ دین و سیاست درایران ؛ و سیاست و حکومت قرن 14 می باشد ...

پانزده:

تصاویر مربوط به برترین تصاویر سال 2020

شانزده:

دوره کارشناسی و لیسانس بسار جوان بودم به یاد خانم پریچهره شاهسوند و کلاس جامعه شناسی سیاسی

 

مراقب جهان خودمان باشیم