یک:

روی سرت پروانه های شهر ... پر ...پر...

درانتظار من ... گلی فدات!

دو:

مرگ را مچاله کرده ای میان دستهای خویش ...

باور نمی کنی ... اعلامیه های مرگ من ... توی دست هات!

یه:

خداحافظی کن با برگ های تازه ی مو!

فردا میان قابلمه های گرم!

دلمه می شوند و توی مزهای خوب ...خاطره!


چهار:

آن چای که لبم سوخت کنار تو نخوردم ...

من حسرت لیوان تورا دارم و ...لبهات!...

پنج:

نوبت توست تا بسوزی از مرگ من و مویه کنی ...

صد بار غر زدی نمردم.... شب یلدام!

شش:

مزار شش گوشه ات را خدای آورده ...

میان خواب و دو دستم ... فذات یا حسین(ع)...

هفت:

می خواهی بروی و هیچ چیز مانعت نیست ...تفاهم نداریم ...وفا نداری ....دیگر زیبا نیستیم ...از من خوش زبان تر و تحصیل کرده تر پیدا شده ...پول وپول و پول ...ماشین آخرین سیستم ...باید بروی درهتل های مشهور شهر و بگردی سالن بگیری ...افسوس از عمرهای گذشته باهم ....من نمی فهمم!دنیا عوض شده...دیگر با یک پیراهن و ساندویچ کت لت نمی توان عشق را نگه داشت!ساعت سواچم بخورد توی سر م ...از آن بهتر هم هست ...کیفم را پرت می کنی مقابلم ...دررا باز می کنی ...پر می کشی و می روی!...

...

انگار ضربه خورده باشد به سرم ...مدت ها نشسته ام و چیزی به کسی نگفته ام ...هرکس تورا پرسیده گفته ام دیگر باهم نیستیم و از تو خبر ندارم....گفته اند برو منت بکش دستی به یرورویت بکش که دوباره همانی بشوی که بودی ...می گویم هیهات ...چند روزی ست که نگاه همکارم عوض شده انگار می خواهد چیزی بگوید ...ولش کن پرنده دراین شهر زیاد شده ...اخم می کنم می آیم و اخم میکنم می روم ...بگذار فکر کنند که یخم ! این همه متاهل یک مجرد هم کنارش!...

...

دررا که باز می کند خشکش می زند !رئیس اداره نشسته روی صندلی ...خم شده ام تا بچه را از بغلش بگیرم و بروم ...یک خاطره دور از گذشته از ذهنم می گذرد ...چیزی عادی مثل رد شدن با یکی از خیابان!می پرسم امرتان؟می گوید لیلی!ماشالله چقدر خوشگل شده ای؟ مرایادت می آید؟ بچه را محکم تر بغل می کنم و می گویم: خیر شما؟ جواب می دهد : مرتضی!..هنوز مجرد!رئیس اداره از جا بلند می شود محکم صندلی را کنار می کشد و می گوید : با من امری داشتید؟ خانمم چند لحظه با بچه آمده بودن جهت کاری !...لبخند روی لبش می خشکد!سریع نامه اداری را رد می کند روی میز و من با بچه از در میرویم بیرون!

...

تو هم ای نازنین!گذشت آن سال ها که زن ها دنبال النگوهایشان بودند و گریه می کردند!

که دیگر کو النگو؟!

گذشت آن سال ها که فقط مردها کار می کردند و زن ها هیچی نداشتند ...

که دیگر کو بدبختی؟!

که بخواهی بروی النگو و خرجی های مرا هم با خودت ببری و دلم را بسوزانی!دیگر دکترا گرفته ایم برای یک همچین روزهائیکه نسوزیم!نمی سوزیم و توهم از یک عشق به عشق دیگر تغییر حالت بده ...انشالله خدا شفای همه ی مریضان را بدهد ... آمین!...

" لیلا"!


هشت:

ترومپ!

انشالله خدای مارا به هم می رساند ...

جتئی که تو دیگر درانتظار " phon"  نباشی!


نه:

مامان بنز:

پراید صب اول صبی بوگاتی رو کجا می بری؟ دکتر؟

پراید:

نه!داریم می ریم آزمون استخدامی دبیری آموزش و پرورش!

بابا پژو:

بگیر بشین توروخدا پراید!آبرومونو نبرما" خودروئیم "!

اسم : بوگاتی   فامیل: بوگاتانی  نام پدر: بوگاتار....شغل: دبیر؟!!!!!

پراید:

بابا کجای کاری؟خانم مددی رو ببین این همه حقوق !این همه تعطیلی فلان!بچه هاشو ببین!زندگی شو ببین!تازه می خوان حقوقشونو 4 برابرم کنن!

بابا پژو:

پسرجان!بابام باباش نه بابای باباش خودروی نظامی نازی ها درایران بوده !تعریف می کرد معلما هیچی نداشتن!الان تو این دوره زمونه ما با این اسم و رسم چی داریم ؟ بگیر بشین!

پراید:

بابا بذار بریم!این حسودی خانم مددی رو می کنه!



ده:

رهبرم ...

دراندیشه های عاشقانه مان دنیا تک است ...

خدا ...پیامبر و آل علی(ع) ...تک است ...


یازده:

تا جوان بودیم به کلیه ها و جگر و کبدمان طوری نگاه می کردیم انگار منت گذاشته ایم و نگه شان داشته ایم و چقدر خوب بوده ایم که چوب حراج نزده ایم برویم باهایشان پراید بخریم!

حالا هی داریم نگاه مشکوک می کنیم که یک وقت هوائی نشوند !دیگر کدام جگرو کبد و کلیه سالم؟!که دارند آلارم می زنند و دکتر و اینور و آنور که خدای نکرده لب مرزیم که خودمان برویم مال دیگران را بخریم و بچسبانیم به خودمان...

هیهات روزگار!کجائی جوانی ... قدر داشته هایمان را بدانیم " جل الخالق"!


محمد علیزاده : جز تو