یک:

دویدم و دیگر پشت سربرای من ...مهم نبود!

انقدر که سنگینی کوله ی خاطراتم " هیچ " بود!

دو:

درمملکت شغل تو ... با سمت عاشقی ...

کارمند روزی خور رده پائین تر از من ... خودمم!

سه:

وصلم کن با سیم مویت به پای تخت ...

درپایتخت عاشقی ...مدل عشق همین است!

چهار:

می ریزند دو دستت سرنوشتم را توی چشمم ...

اری ...آری ...بلدند بالب بسته که بگویند ...اشارات!

پنج:

بریده اند ماه را ازآسمان ...معلوم نیست کجاست؟

حتما دنیای دیگری هست که " ماه" نیاز دارد!

شش:

مزار شش گوشه ات را قلب من گواه داد ...

به زیارت و گرفتن حاجت ....امام من حسین(ع)...



هفت:

نودو چهار بهار از عمر من گذشت!وببین چطور حساب می کنم از کودکی که تورا نمی شناختم تا اکنون ...دوبرابر!که یا از یک جائی به بعد  زیر زبان زندگیم لذتی و یا از یک جائی به بعد  ....غصه و درد!

...

درکودکی چه می دانستیم درد یعنی چه؟از بهترین دوستانمان که می خوردیم یکی هم می زدیم هرچند بد خورده بودیم و بد زده بودیم دو دقیقه ی دیگر یادمان می رفت ...دوباره همان دوستان قدیمی بودیم که نان و پنیر مانرا باهم تقسیم می کردیم و گوشه ی حیاط مدرسه می نشستیم و از غصه ها و آرزوهایمان برای هم می گفتیم ...

دریغ که بزرگسالی حریم ها را مرد و نامرد می کند و بین دوستی ها تفاوت هاست ...

ودر عشق یا بزنی یا بخوری!

یک جا چشمت را باز می کنی و می بینی ...شده ای کتک خور داستان قدیمی دوستت!از همه جا که ناراحت است می آید اورا می زند و می رود!کیسه ی بوکس می شوی که نگو!عادت می کنی که صدایت هم درنیاید و دریغ که دراین حالت مردی ای که از خودت نشان می دهی همیشه از چشم یک جانبه ببین اش می شوی بی عرضه!از چشم دیگران هم!" گاه"!

تو ضعیفی درعشق درمحبی دردیدارش به همین کتک خوری عادت داری ...چشم هایت می گوید خسته ای ...بزن درروبرو!

....

آهای که می خواهی مردیت نامردی نشود حد زدنترا بدان!با نگاه زدن با حرف زدن با دست زدن یا با هرسه دیگر از دوست قدیمی از یار قدیمی چه می ماند؟جز قلبی که بارکشی قلب دیگر عادت دارد که درد می کشد و هیچ از هیچ نمی گوید ...بیاو سالی یکبار هم شده به مردی و نامردی خودت نگاهی بینداز که از زنی هم مردی داریم و نامردی...

...

تو هم ای نازنین!

می دانی که من کشتی نشسته ام!غم تو غم من است و می دانم غم من هم غم تو ...

بااین حال احساس بد خوب نیست که گاه تو همان نگاه بردبارانه ی مرا به تمسخر می گیری که " پاشو برو"!رفتنی باشم باشیم خودم می دانم که کی بروم!که چرا آمده ام آمدنم بهر چه بود ؟که اگر داستان را بیش از این غصه دارکنی با شکر عشق هنوز می توان شیرین اش کنم ولی هیهات گشتم نبود نگرد نیست!که غیر من برای تو و غیر تو برای من ...یار قدیمی کو؟

دنیارا تقسیم کنند بازهم دررابطه ی کج و معوجمان تو آنسوئی و من این سو!!!

قدرت را می دانم ... قدرم را بدان!

هشت:

ترومپ!

مدشده دیگرقلدری و سیاست ...

قبل ترها سیاست معنی poiltic داشت!



نه:

مامان بنز:

پراید جان !بیا این قبض ازمایشگاه منو ببر ...جوابشو بگیر ...یادت نره؟!

بوگاتی:

وا مامان جون چی شده؟!خدا بدنده!ازمایش چی؟

مامان بنز:

هیچی چکاپ ماهیانه است ...می خوام قندخون و چربیمو چک کنم!

بوگاتی:

اره بابای من!انقدر رعایت میکنه که نگو!تو ایتالیا همه مجبورن خودشونو چکاپ کنن!

مامان بنز:

آره!دیروز تو نبودی مامانت تلفن کرد گفت بابات شاید عمل قلب باز کنه !سر همین چکاپ ماهیانه فهمیده!

بوگاتی:

چی؟چرا به من نگفتین وای بابام!الان پا می شم می رم ایتالیا!

ننه خاور:

بشین عزیزم!ما به تو چیزی نگفتیم می دونستیم بابات مریض شده!عملش کردن تموم شدو رفت!

بوگاتی:

چی؟مریض؟پاشو پراید پاشو منو ببر بذار فرودگاه !

پراید:

خوب عزیزم!می خای بچه هارم با پیرهنای مشکی تون ببر!حالا شاید تو ایتالیا خبر جدیدی شنیدی!

مامان بنز:

یعنی چی؟هنوز انقد چکاپش نکردن ببینی کی میمیره!

بابا پژو:

خجالت بکشین!بوگاتی جان می ری برو بابات رو ببین !ولی خدارو شکر خطر رفع شده ...

بوگاتی:

اوهو اوهو اوهو بابام ...بببببابببا!اومدم ایتالیا!بابا بابا!

ده:

رهبرم ...

کجاست مملکتی که ملتش ایران است ..

مقاوم و بردبار و یا علی گویان ...



یازده:

خمیازه می کشم ...بچه ها دارند سریال های تلویزیون را می بینند ...حوصله ندارم و دنبال فیلم های کمدی جذاب هستم ... تبلیغ روی تبلیغ از نماوا که " هیولا " را ببین ...در میان بالشت ها فرو می روم و شروع می کنم ... راستش هنوز پنج دقیقه نگذشته حرصم می گیرد کدام بلا ئی آمده و زندگی جمعی مادر یک مکان عمومی شغلی را به سخره گرفته و نوشته ...حال ندارم پاشوم ...باز میان انیمیشن ها می گردم سال هاست که کارتون ندیده ام ... هندزفری گذاشته ام که صدای تنهائی من دیگرانی را که دارند پشت هم سریال می بینند اذیت نکند ... کاپیتان زیر شلواری نظرم را جلب مب کند ... اوه چه خبر؟ این جا هم بچه های شیطان و بلا نگرفته ...که راستی راستی ذهن خلاق مزخرفشان دارد با معلم هایشان چه می کند ...بگذار بکند واقعی که نیست ...

" این بود داستان شب گذشته ی مادرمن دردفترچه خاطراتش ...آقا!نمره مون چن میشه"

" برو بگیر بشین !ده!بازم کپی پیست!"

" ایش!اخه اینم شد خاطره مادرمن!"

" ساکت!حرف نباشه !نفس بکشید می فرستمتون دفتر"!



دوازده:

اگه برم فضا نون ببربری ام با خودم می برم ...می شینم روبروی ستاره زهره با چای و نون پنیر عصرونه می خورم شایدم بتونم نون بربری رو قبل از نون های مزخرف خارجی!بین فضائیا جا بندازم ...خدارو چه دیدی!