یک:

وسیله ایست دو چشمت برای خواب دیدنم ...

تمام خواب های خوب ... برای دو چشمت ...

دو:

می پزم !

میان خامی های کرده ام ...

میان داستان عشق جنابعالی ات!

تا خورده ...خورده ...شناسائی ات!

برای رفتن از جامعه ی خامی ها!

سه:

شنیده ای که من قربان نگاه توام ...

هزار عید قربان گرفته ای و من ... اسماعیل!


چهار:

فکر کن به باز تاب اینه از دیدگاه چشمانت ...

دیگر هزار فرضیه داری برای اثباتش...!

پنج:

گم شدم ...

وهیچ کس برای پیدا کردنم تجهیز نشد!

میان جنگل ها و دیوارها ...

میان صدای آلوده شهر ...

فقط یک روز یک عکس بودم ...

که درمیان نسیم می رفت ...

شش:

مزار شش گوشه ات را خدای از عشق ساخت ...

حتی یک لحظه هم خدای به غیر عشق ... نساختش !

هفت:

اندوه از مرگ عشق که اندوهبار تر از آن یکی خودش باشد که نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ...که عشق نامیراست!...

...

آه که چه داستان ها از مرگ عشق است که دردنیای کنونی می روند و با آن عکس می گیرند و چه داستان هاست که از سوختن که می گویند ...یکیش همین است و احتیاجی به آتش و اسید نیست!

می رویم تاج محل و می روند که عکس بیاندازند که یادگار بماند که یاد گاری عشق بزرگتر آن جاست که خدای بیامرزد ...مرگ آمد و بردش ولی عاشق دنیائی ساخت که باورش برای دیگران سخت بود ... آه ای زیبا ... آه ای خفته در خموشی گور ...نمی توانم فراموشت کنم که رفته ای و مرا فراموش کرده ای ...

...

از بناهای عشقی که بگذریم ...می رسیم به کسانی که در بستر بیماری هستند و عاشقانی که رنج می کشند و این رنج شاید زبانم لال بعدها گفتنش به زبان آسان نیاید که انشاالله عافیت حاصل اید و تمام عاشقان در کنارهم به خوشی .

که اگر قرار است بعدهم برای هم بنای یاد بود بسازیم ...چه بسا هر لحظه کنارهم خاطره بسازیم که خنده و گفتن باهم یک واژه به واژه از صد بنای خفته زیر آن ...آباد تر کند دنیارا ...

...

بیرون این دنیا ...دیگر تنهائیم و درونش با هم بودن معنا می دهد ...خوردن و آشامیدن و ساختن و پرداختن مخصوص این دنیاست ...که بی هدف بی معنا ترین اقدامات بشر است ... معنای همه لطف دوست می تواند باشد و کنارهم!

...

تو هم ای نازنین!

از ما دلگیر نباش که گاه نیستیمکه هرجا هستیم به عشق شما زنده ایم ... نفسی می اید و می رود و ما درپی آزار شما نیستیم و تنهائی شمارا نمی خواهیم ...

آن عشق مطلق خداست که عشق می ورزد و عاشقانش عشق می ورزند که گویند تنهاست که از این باب تنها نیست و هست چون یکی ست...

وتنها برازنده ی اوست ...که ما بندگان خدا صد سال هم کنار هم ... باز برایمان کم است ...

" لیلی"


هشت:

ترومپ!

رفتی و دیگر باز نیامدی و کوچه خلوت شد ...

اظهار عشق نامردان ... باورنکردن آسانتر!


نه:

مامان بنز:

الان دوروزه پراید نیست ...هیچ کدومتون نکردید برید به پلیس خبر بدید!...دلتون که نمیسوزه شما که بچه نزائیدید!من زائیدم!الا دارم می رم خبر بدم!

بابا پژو:

از کجا می دونی؟تلفنش رو دادم کنترل!به آگاهی خبر دادیم منو بابا بیوک رفتیم که اتفاقا نمی تونیم بزائیم!...دارن پیگیری می کنن...بعدشم خودرو باشی ...راحت تری!

بوگاتی:

مامان جون!هرچقدر بسوزی سوختن من نمیشه!من زنشم!با دوتا بچه تو این روزگار چه کنم؟ رفته بی خرجی و پول!

ننه خاور:

وا؟!اون که بهت هفتگی خرجی می ده!لابد جمعه داه که هنوزم جمعه نشده!بذار ببینیم نداده ..ما می دیم!

بابا بیوک:

حدس میزنما!الان نشسته داره ج و ج می زنه!خوش به حالش!

وپراید درمکانی دوردست درتنهائی خویش:

ههههههههههههههههییییییییییییی روزگار!!!


ده:

رهبرم ...

قدر خویش بدانیم و قدر ایران هم ...

که قدر شناسی مارا جهانیان دانند ...


یازده:

کفش های پاشنه بلند مامان ... برایش بزرگ بود ... پوشیده بود که دست هایش به شاخه های درخت برسد ...

هی خودش را می کشید بالاتر که یک گوجه سبز ترد بچیند ...ولی خدایا چقدربالا بود ...اسمان بالا بود ...شاخه ها بالا بود ...

کیوانشان آمد دید که دخترک با لباش قرمز گل گلی پائین درخت توی کفش های مامان غرق شده ...از پشت بغلش کرد ... تا می توانست بردش بالا...کفش های مامان افتاد روز زمین ...دخترک بیخود و بی جهت گریه کرد و یک گوجه سبز به دستهایش نزدیک شد و بلافاصله گذاشت توی لپش ...کیوانشان دخترک را آورد پائین و کفش های مامان را جفت کرد و گفت:زود پوشیدی...حالا حالاها ...

و بعدرفت درحیاط را باز کرد و دید بچه ها دارند فوتبال بازی می کنند ...دور شد ...

دخترک هم رفت پی مامان ......



دوازده:

یعنی فضا که منو نمی برید؟ اقل کن سعی کنید فضارو بهتر کنید ... می فهمید؟!

سیزده :

دوستتان دارم و مخلصم ...نمازو روزه هایتان قبول حق

چهارده:

شعر تیتر از رسول یونان



تو درمنی

           مثل عکس ماه در برکه

در منی و

           دور از دسترس من

سهم من از تو

فقط همین شعرهای عاشقانه است

                                       و دیگر هیچ.

ثروتمندی فقیرم؛

                  مثل بانکداری بی‌پول

من فقط آینۀ تو هستم.