یک:

بوی خواب می دهد چشم های من بیدار ...

وتو ...

لب به شیشه ی پنجره  می دهی که صبح است ... خواب باش!

دو:

اندوه دست های خالی من ... کنار دست رقیب ...

تنها حسن توست که می دانم کمی ... دوستم داری ...

سه:

می روم به خواب با تمام بیداری صبحانه ام ...

لذت دیدار تو ...کم از لذت صبحانه نیست!...

چهار:

درانتهای خلوت پیداشدنت از دور ...

ماه !کسی ندیده است تورا ... بدون چشم مسلح!

پنج:

درکمینم یوسفی دیگر بیاید ...تا که درتنهائیم ...

پیرهن بازی کنم ... تا عشق بازی های خود!

شش:

مزار شش گوشه ات بالاتر از عشق های من ...

نه مادرم نه عشق همسرم نه فرزندم!همه کنارند ...کنارتو!

هفت:

وهمه می پرسند ...خلوت عاشقان چیست و کجاست و چطور است که ما می دانیم و نمی دانیم وهمه دنبال خلوت عاشقانه اند آنگونه که واعظان دنبالش هستند !که خلوت عاشقانه را دوست داریم!

...

وعاشق میان جمع هم خلوت دارد و چون ذهن خلاق دارد ...نشسته میان جمع خودش را در خلوت یار می بیند که با او به گفتگو نشسته و دارد احوالش را می پرسد ... می بینی نشسته ای کنار کسی که اصلا حواسش به تو نیست ودارد زیر لب با خنده با خود حرف می زند بدان و آگاه باش که رفته در خلوت خویش دارد با کسی که دلبرش است ودارند باهم درد دل می کنند و نشکن خلوت عاشقانه را و حکم دیوانگی صادر نکن که ای کاش همه ی دیوانه ها خلوت نشین دلبری باشند ...

...

که آه از خلوت واعظان!که واعظان نیز عاشق اند!که وعظ خویش را به کمال رسانند که بگویند اما نکنند و چه عشقی ست دراین وادی که بلد باشیم که بگوئیم و دیگران باورمان کنند آنقدر که درونمان با بیرونمان تفاوت داشته باشد که حافظ شاعر شیرین سخن می فرمایند:

واعظان کاین جلوه درمحراب و منبر می کنند ...

چون به خلوت می روند ...آن کار دیگر می کنند!

که هیهات هیهات از آن کار دیگرها ...که الان دیگر همه جا دوربین هست و خلوت یعنی جائی که دوربین نیست!دستشوئی ها هم بعضی هایشان از تعریف خارج می شوند ...

...

مبادا مباد که خلوت عاشقانه خلوت زلیخائی و یوسفی باشد که دام ها پهن و بساط ها گسترده دربدنامی معشوق که امروزه روز زلیخا نیز هنر پیشه باشد و بلد باشد که چطور یوسف هارا بیاورد و ببرد که جهنم این دنیا اگر بدانیم از جهنم آن دنیا بد تر باشد!که عمری بسوزی و ندانی چرا؟بهتر است خلوت ها خلوت لیلی و مجنونی باشد!که هرچه به دیوانگان می نگرم می بینم روابط گاه میان دیوانگان بهتر از چند عاقل!که طرف مجنون بود و صدمه به ذهن و قلب خویش می زد تا ذهن و قلب دیگری که نه اگر همین نبود خدای هم درکلام خویش داستان عاقلی چون زلیخا را نمی آورد !همان لیلی و مجنون های قدیم بهتر بود جهت اندرزگوئی!...

توهم ای نازنین!

درخلوت عاشقانه ی ما همیشه با زیر پیراهن و شلوار خانه ای از بس که آمده ای و رفته ای !هرچند بیرون تو از ذهن و دنیای واقعی ..." مرتب و جنتلمنانه "است!

می خواهیم کلمه " جنتلمن" را بگوئیم که می ترسیم نهادها بیایند و مارا بیاندازند از اینجا بیرون که بین دیگران رفته ایم به فکر و به دیگر فکر کرده ایم!...

بهر حال راحت باش که ذهن ما خانه ی توست و تصورش را بکن که هیچ جایش هم دوربین مخفی ندارد که تورا ببینند و از جمله برقص که بابا کرم ات را بیشتر دوست می داریم تا رقص های دیگر !...

باشد که تو اینجارا نخوانی و همین طور بنشینی و مارا درذهن خلاق خود بالباس رسمی مدرسه تصورکنی که داریم درس می دهیم و دستمان زیر چانه مان است و داریم همین طور به شما فکر می کنیم ...لعنت به کسی که فکرکند ما جنتلمن نیستیم!

دوست دارتان :لیلی !

هشت:
ترومپ!
روسای یو اس از تلفن ها خیر دیده اند ...
مبادا از تو که بهتر از کلنیتن "ی"!!!

نه:
مامان بنز:
بچه ها صدا نکنید بذارید بابا پراید تون بخوابه ... بیچاره بچه ام تازه از زیر عمل دراومده!
ننه خاور:
عمل؟ چه عملی!بیوک مرد بود هیکل یو اسی داشت!نمی تونست!حیوونی عین گل میمونه!جوون نداره!
بوگاتی:
ننه خاور تو چه تصوراتی از شوهرت داری!بابا بیوک قدیمیه! پراید چندین سال بعد متولد شده!میدونی غده ی شکمی یعنی چی؟ بیچاره پراید دو موتوره بوده!خودش خبر نداشته!
بابا پژو:
بیچاره بچه ام!عین هواپیما دو موتوره بوده!دوتا شیکم داشته یکی می خورده!چند سال؟ تو نگو مادر زادی!ببین چه مردی بزرگ کردم رفته جراحی به ما نگفته کجا؟ نمی گم خدایا با این همه پول داشتی بچه ام رو می گرفتی!!!
مامان بنز:
بس کنید!بچه ام سالم برگشت ....شماها نبودید هی بهش می گفتید معتاد؟!
بابا بیوک:
ما بهش گفتی م فضول !که هستش!معتاد کجا بود؟
پراید:
همون بهتر که هیچ کدومتون نمی دونستید!
هههههههههیییییییییییی روزگار!
لامبورگینی و پورشه!
بابا دستت درد نکنه!به ما که خیلی خوش گذشت!


رهبرم :
ده:
رهبرم ...
هشتیم کنار دست شما درهمه ی بحران ها ...
بحران مملکت بحران نیست ... عشق است ...
یازده:
به زور که نمی شود بعضی مفاهیم را به خورد ملت داد ... چون خرد جمعی وجود دارد ...حالا هرچقدر بگو و بزن بگو که نمی شود ... بگو که می شود ... به زور می توانی عزت و استقلال ملتی را بگیری ...که نمی خواهند و نمی گذارند ... می کشند از حلقومت بیرون هرچه حرف نامربوط است!...
" نگو که نگفتی"!
دوازده:
اگر فضا برم می تونم صابونم رو با خودم ببرم؟ من عادت کردم بهش ... مسواکم رو چی؟ حتما؟!آخیش!
سیزده:
روزه بگیرم و نگویمت به کسی!
از بس که گفته ام!ماه شعبان طی شد!