یک:

از شیشه های دودی

که مانند چشم های قهوه ای تو ... دروغ می گویند

نمی گریزم!

         یک نفر تنهائی ...

         بی گناه

        ولی انگار که درون خودت ... سه شیطان داری!

دو:

لب هایم را به شیشه های سرد

درزمستان

عادت نمی دهم.

شاید تو برگردی و جای لب هایم

معنی بوسه ... برایت باشد.

سه:

میان پوست شیرم ؛ درخلوت مترو!

چنانکه هرچه مرداست ... باورکنند " سلطان بانو"!

 

 

چهار:

انگار مقصد گور نیست!

که از تعجبمان ؛ لب می گزیم!

میان ثروتمندان دنیا ... چطور زنده مانده ایم؟

میان فیزیک دانها و صاحبان شرکت ها ...

گوئی خدای منتظر ماست که کارهای خوبی بکنیم!

و زمان برای ما آن قدر طولانی ست ...

که می توانیم از کنار فرصت هائی که به ما می دهد ...

روزا روز؛ عبورکنیم!!!

پنج:

ممنون ای عبور

      که دانسته اند تو ... تو نیستی

این هوش فرازمینی کبوترهاست

     تشخیص؛ جمع آوری؛ تحویل!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) می بوسم

چنان که پای خسته ی رقیه(س) ... روبروی من ...

 

هفت:

یک/

در بعضی مراسم ختم؛ لا به لای گریه و شیرینی حلوا؛ وقتی بازمانده متوفی؛ میانسال باشد؛ نوعی نگاه " خوش به حال طرف" دیده می شود !

درواقع خالی شدن جای متوفی ؛ برای عده ای معنی خاصی می دهد؛ مثل این که:

شانس دوباره ای پیدا کرده ای ...

یکی از دوستانم که بارداربود ...به دلیل فشاربالا؛ هفته ی بعد از زایمان از دنیا رفت ؛ تا ازتهران بروم و مقابل درخانه اشان برسم ؛ دیدم خانم جوانی دررا به روی من باز کرد؛ عرض کردم شما؟ فرمدند: خانم آقای فلانی...

حالا چطور می شود که این طور می شود بماند...بالاخره نیاز باعث می شود که انسان هرچه سریعتر دست به کار بشود ... ولی واقعا تا این حد؟

دو/

گذشته از قضیه بالا؛ چند وقت پیش یکی از دوستانم دخترزیبائی به دنیا آورد ؛ خلاصه بعد از تبریک و کلی صحبت و اینها ... یکهو خودش درجمع با خنده گفت:تواین دوره زمونه که پسرا وقت سرخاروندن ندارن ؛ گفتیم یه " گریه کن" به جمع خانواده اضافه کنیم !

خوب عزیزان من!

کاری ندارد که ؛ کلی صدای گریه ضبط کنید و به بازماندگان دلسوز بفرمائید بعد از فوت؛ پخش کنند...

دختر بیچاره چه گناهی کرده که صدبار غش و ضعف کند و برود زیر سرم وارآن طرف پسر خانواده مستحکم چون کوهبایستد و خواهرش را نگاه کند!

جل الخالق!

سه/

ای نازنین!

می دانم پیراهن رابطه ی ما آنقدر پاره و پوره است که نگویم بهتر است ولی؛ آ« قدرها هم نیست که یکی از هم برویم و سریع و تند پیراهنمان را عوض کنیم!

انسانهائی هستند که حتی برای ازتباطات جدید شان هم احترام قائل نیستند ؛ آن قدر با عجله برمی دارند می پوشند که یا پیراهن برعکس است ؛ یا خدا به دور از تنگی و گشادیشان انسان نگوید!

ای نازنین!

فکر کنم که این دوره جدید؛ برای همه یک دانشکده پزشکی بزرگ بود ؛ از سردی و گرمی تا تخصص ریه !

اما از لحاظ روانشناسی تخصصی ؛ فرصت نکردیم واحدهایمان را خوب بگذرانیم ....

شنیدم که گفتند: اقلا خیرات بود ؛ یک صلواتی برای طرف می فرستادیم!

عزیزان دیگران طرف هرچقدرهم بد بود؛ به قدر مسلمانی یک فاتحه و صلوات نزد شما ؛ ارزش نداشت؟

نازنینم...

شاید خدا خواست بگوید:پدر آمرزیده هاکه امروز انقدر به سفتی و محکمی زمین زیر پایتان مطمئن اید؛ نباشید؛ نباشید؛ نباشد!

سیده لیلا

 

هشت:

بایدن!

بسوزد پدرعشق و عاشقی...

از تن بدر نکرده پیرهن عشق ... دوباره؟

" ترومپ؛ نکن"!

 

نه:

پراید:

چرا خاله هیلتون برای بوگاتی 100 میلیون کادوی تولد داده ولی برای من یادش رفته؛ مگه من اصلیه نیستم؟

ننه خاور:

از دی شب تا حالا سر کادوی تولد بوگاتی مغز من رو خوردی ؛ وردار تلفن رو زنگ بزن بهش خودت بگو!

بوگاتی:

پراید آخه چه فرقی میکنه مگه من 100 میلیون رو به حساب مدرسه ی بچه ها نریختم؛ که انقدر ناراحتی؟

باباپژو:

حالا یخ مقدار صبر کن ؛ دوروز از تولدت گذشته؛ اقلا یه کیکی چیزی توی اینستاگرام ات بذار که فامیل بفهمن!

مامان بنز:

پرایدکم؟ عمه ابرو گوندش 200 میلیون ریختن به حسابت رو چرا نمیگی؟

پراید:

کی ؟ بیا... آه کو؟

مامان بنز:

چیکارش کردی؟گفتش خودم ریختم به حسابت(؟!)

پراید:

ام... راستش یه سرویس 300 میلیونی دیدم برای بوگاتی دویست میلیونش رو دادم ... گفتم 100 میلیونم انشالله خاله هیلتون بریزه!

بابابیوک:

خاک توی اون سرت بدبخت!

بابا پژو:

واقعا که دکترای... (بیب)برو قهوه خونه ات دیر نشه!اعصاب نداریم از دستت!

بابابیوک:

مرد امروزی (پراید بهروزی)!

 

ده:

رهبرم...

تاوصلیم به آل علی(ع) ... مرگ مرگ نیست ...

ما تن به جدائی زولایت نمی دهیم ...

 

یازده:

یک/

میکروسکوپها و تلسکوپ هارا قویتر کرده ایم تا بتوانیم واقعیت هارا بهتر ببینیم ؛ اما گاه باورمان نمی شود که چطور ممکن است موجوداتی که به هیچ وجه مغز داشته باشند بتوانند به طرز برنامه ریزی شده ای مارا ازبین ببرند ...

حالا خودمان که مغز داریم و احساس داریم و می ترسیم هم برنامه ای برای مواجهه نداریم!

درنهایت این همه فهم ما؛ و این همه خطر!

دو/

یادش بخیر که میکروسکوپها و ویروسها برایمان هیچ چی بود!

درعروسی ها شاباش می گرفتیم و پول هارا می گذاشتند لای دندانهایمان همان طور که می رقصیدیم!

داشتیم ساندویچ ژامبون کهنه می خوردیم ؛ بقیه پولمان را می گرفتیم بعد با همان دستمان کاغذ ساندویچ را بازتر می کردیم و ادامه می دادیم و سس روی دستهایمان را لیس می زدیم!

درمراحل بالاتر دیده می شد که از دستشوئی محل کارمان با رضایت می آمدیم بیرون ؛ جهنم که صابون جامد ومایع نبود ؛ مگر میکروب و ویروسی پیدا می شد که بخواهیم بترسیم!

توی بانک غ بعد از نقد کردن چکمان ؛ دسته ی هزار تومانی ها را توی دست چپ مان می گرفتیم و باتف ده بار بالذت پول هارا می شمردیم ...

یادش بخیر!

حوب الان من چه بگویم ... بگویم پول کو؟ بگویم پول هست ولی انگار چشم ویروسها درشت تر شده...

چه روزگاری...

سه/

شاید کل ویروس ها را یکجا جمع کنند به اندازه ی یک " خاک انداز " قدیمی نشوند !

آن وقت ما قادر به حل این معما نیستیم که چرا باید سیستم ایمنی مارا هک کنند و بعد خیلی راحت از بدن ما به بدن دیگری انتقال پیدا کنند حالا خدا می داند خیلی ضعیف تر بشوند یا قویتر!!!

با توجه به موضوع پول که داشتیم می گفتیم:

آدم دیگر حالش بهم می خورد که می گویند فلانی پول فلانی را خورد ؛ پول کثیف؛ پول چرک کف دست!

 ای روزگار!!!

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... یک قسمت از کره زمین تاریک شد ؛ خوب ما که از کره شمالی عبور کرده بودیم ... ماکه برنامه خاموشی خودمون رو از بهجت خانم جون گرفته بودیم ... پس این چی بود ؟بله یهو دیدیم که خبر رسید " کمپین حمایت از آلودگی نوری" ایجادشده و خیلی ها دریک ساعت معین برقشون رو خاموش کردن!

یه لحظه فکر کنید که دیدنستاره ها و آسمون می تونه برای مردم چه لذتی داشته باشه ... ولی کلا 5 دقیقه بیشتر طول نکشید ... بازهم همون شد که بود ؛ البته نشانگر خوبی بود ولی انسانها5 دقیقه بیشتر تحمل دارن؟

جل الخالق!

سیزده:

استاد" دال" دریک همایش بین المللی نشسته ؛ بالاخره خارج از کشور است دیگر لباس مرتب پوشیده و اقریبا خوشگل و خوش تیپ شده...

سخنران درمورد آینده جهان؛ و بحران اقلیمی صحبت می کند ...

ولی استاد" دال " غمگین و دل تنگ می شود!

تصمیم می گیرد پیام هائی که برایش ارسال شده را بخواند و چک کند.

مامان سوری:

پسرم؛ دوتا نون بربری سفارش دادم پختن برات؛ امروز عصر می رسه دستت؛ الهی خوشبخت شی مادر؛ اون پمادی که آوردی خیلی خوبه؛ مراقب خودت باش!

/:

(ارسال ترانه آنور آبی ؛ ای نازنین)

آقای گرامی از دانشکده:

استاد برای ترم دیگه تشریف میآرید ؟ استاد درس خاورمیانه نداریم...خبر از شما

پسرعمه سامان:

(ارسال فیلم از مناطق بوم گردی اصفهان)

دختر خاله شیما(در تلفن شیمی سیو شده):

پسرخاله... امسال نوید جون انشالله دیپلمش رو میگیره ؛چیکارکنیم بیاد اونور؟

...:

ارسال عکس های خردسالیش درون حوض!

و... یک پیام ناشناس:

من رو میشناسی!... شمارتم یکی داده ... اگه گفتی من کیم که الان دارم تو همین همایش میبینمت؟

استاد" دال" دو دل می شود و چرتش می پرد ؛ خیلی صریح و رک پاسخ می دهد:

اگه خانمی راهتو بگیرو برو!حوصله ندارم؛ یه چیزی می نویسم بد میشه!

ناشناس بلافاصله عکسش را می فرستد :

اوووه؛ چقدر عصبی شدی دال؟ قبلا اینجوری نبودی... منم همکلاسیت لیلا تو دانشکده!

استاد " دال" شوک می شود ولی به خودش می گوید هیچ کس دانشجو اش لیلا نمی شود... راستی این هم اسمش لیلا بوده؟

پاسخ را می نویسد:

من ازدواج کردم!همسرم زن بسیارحسود و بدبینی هستش متاسفانه جرات صحبت کردن با هیچ بانوئی رو ندارم؛ ببخشید خدانگهدارتون

استاد" دال" از چیزهائی که نوشته خودش خنده اش می گیرد... همایش تمام می شود و به خانه بر می گردد مقبل در /: را می بیند که با همان خانم ایستاده /: با اشتیاق تمام می گوید:

سلام استاد؛ خانم کلارا همکلاسی تون که امروز پیام داد ولی شما به ایشون دروغ گفتید!

استاد" دال" خشکش می زند؛ این خانم کی کلاراخانم شد؟ .../: ادامه می دهد:

استاد عمه خوبم ؛ لیلا خانم هستن ؛ میدونید که ما اون چیزی که نشون میدیم نیستیم؛ من به عمه ام گفتم ...

استاد" دال" می رود داخل ودررا باز می گذارد ...

 

 

پانزده:

بانوان بسیار ی داریم که حرفشان هیچ گاه ؛ هیچ جا مطرح نیست؛ اصلا آدم های معروفی نیستند ولی کارهای بزرگی را درجامعه از مقابل پای همه برمی دارند ...

آن جا که باید رگ بیمار گرفته شود تا سرم وصل شود ؛ ان جا که روی تخت بیمارستان دلمان گرفته؛ بانوانی مهربان هستند...

اما مهربان بانوانی که در غسالخانه ها کار می کنند ؛ چه کسی می داند چه کار سختی ؛ برای همه ما سخت سخت سخت ...

این روزهای تلخی که از اندیشه ما نخواهد گذشت ...

خواستم بگویم ؛ کار سخت و تلخ را می فهمیم ؛ توی خانه هی می گویند فکر نکن؛ استرس مضر است ؛ پس آن بانوان از تلخ تلخ گذشته چه کسانی هستند ...

ان الله مع الصابرین؛ خدایاتوانمان بده ...که خودت میدانی ما چقدر ناتوان و ضعیفیم...