یک:

روی قلبم؛ جای پای تو ...

انگارش تسلیم

همچنان که می روی ...

نرم؛ رویائی

می روم زیر پتوی دریا!

دو:

رهایم کن ...

           جامعه با من مهربانتراز تو است!

حوصله نداری

که حتی میان دستهایت مرا گنجشک فرض کنی

می ترسی!

    از هرچه پریدن است سوی آسمان

    از پشه و هرچه ریزتر است ... تا ...ققنوس

گریزانی!

رهایم کن...

           جامعه با من مهربانتر از تو است !

قفس های جامعه

از قفس های تو

معنا دارتر است...

              درهرچه پریده ام ...

با عشق و بی عشق

هویتم را تعیین می کند!

سه:

خندان می رفتم و ...

هیچ کس ام باورش نبود

                           از مردن تلخ ام!

گوئی چون خدای به من شانس و زندگی نداده بود

باید

بدبخت و غمگین می رفتم!

 

چهار:

دستگیرم بکن و روح مرا خارج کن ...

چون گدائی که طلب می کند از عشق تولدرا؛ شاه!

پنج:

شب مرا خورده بودند

                            " تاریکی ؛ برگ های درختان و دیوار "

بالا که آوردند

یاس ؛ یاس تنم را ...بادهای تابستانی

شرم ریزش کرد.

و نور از چراغهای انتهای کوچه گفت:

شما هستید!؟

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع)

به حق حضرت زینب(س)و رقیه(س)... درانتظارم بنویسی برای زیارت ...

 

 

هفت:

یک/

یکی از عدالت هائی که به دنبالش هستیم ؛ عدالت درخوردن است.

حس غریبی آمیخته از حسادت و عدالت خواهی ؛ برابری جوئی که از سفره منزل پدری شروع می شود و به سایر سفره ها ادامه پیدا می کند.

یکی از زیباترین و نادان ترین گرسنه هائی که درذهن من وجود دارد " الیور توئیست" است؛ زمانی که با بدجنسی بخت بد روی شانه هایش ؛ وادارش می کنند تا دربرابر بی عدالتی سفره ی نوانخانه بین کودکان حمایت شونده و سفره دار حمایت کننده قرار بگیرد؛ و بگوید: من بیشتر می خوام؛ حق من اینه که بیشتر بخوام!

ولی تهایت خوردن کجاست؟

آن جائی که پزشکان می گویند؛ سه دقیقه و نیم پس از شروع به خوردن چون ندای معده و سیرشده دیر به مغز می رسد؟

آن جا که حس روانی ما از لذت یک مزه ی بی پایان که تا آن لحظه نچشیده ایم پایان می پذیرد؟

مردن از خوردن؟

من کمی سکوت می کنم و دربخش بعدی ادامه می دهم ...

دو/

معمولا چشم ما درمورد ترکیبات این دنیا اشتباه می کند؛ کلا درهر چیزی دچار خطای دید هستیم ؛ چشم روزانه چندین مورد گزارش غلط به ذهن ما می دهد و بدبختانه درمورد خوردن و غذاها 70 درضد بر می گردد به گزارش اشتباه چشم ها! و 20 درصد بوی فریبنده و 10 درصد گزار ش مفید بودنشان و الزام خوردن!

اگر من بچه پولدار باشم و دوستانم را برای میل کردن همبرگر به رستوران شیکی در نیو یورک ببرم؛ بعید نیست همبرگر با روکش طلا را انتخاب کنند و اگر بگویم یکی دیگر را انتخاب کنید نهایت بی ادبی ست.

چه نیروئی می تواند برای من انگیزه خوردن سوپ مار و لاک پشت و گوشت آهورا ایجاد کند؟

تزئین؛ انرزی بخشی؛ طعم متفاوت؛ ادویه؛ قیمت ؟

و یا برعکس نخوردنشان ...

همه ی موارد فوق به اضافه اینکه استطاعت مالی ندارم!

آه بحث عدالت خوردن دارد وحشتناک می شود تا جائی که نمی توانم بگویم حس خوردن گوشت حیوان کمیابی مثل گوزن سفید چطور می تواند درانسان ایجاد شود...

اگر من بخواهم و نتوانم و لعنت بفرستم و توی کره زمین فقط 3 تا بیشتر از این حیوان نمانده باشد!

سه/

ای نازنین!

کلسترول خون کاری ندارد به این که جنابعالی دیشب بوقلمون میل کرده اید یا اردک شمالی غیر مجاز؟ قند بالای 100 کاری ندارد که جنابعالی دوست دارید یک جعبه شیرینی حامه ای را یکجا میل کنید یا خیر!

شعور بدن ما که پر از مواد شیمیائی عجیب و غریب است به هزار و یک عامل بستگی دارد " حرص و طمع" اعصاب نادرست" شکست عشقی" الکل تنباکو و مواد..." و بدبخت کبد که واقعا توی ذهن خودش از بعضی از این موارد تعریفی ندارد که برای مغز ما بفرستد که کمکی کرده باشد البته این درمورد سایر اجزا بدن ما هم صدق می کند ...

همه اش " عدالت درخوردن " است یا " بی عدالتی درخوردن" گفتنی نیست...

ولی مثل هرجای دیگری از دنیا که از بی عدالتی می سوزیم از نخوردن هم می سوزیم و گاه درمورد بیماری دیگران بخصوص افراد تپل و چاق عبارت بد " ترکیدن" را به کار می بریم.

با این حال شعور بدن هرکس به خودش مربوط است و ما هم خوب به " عدالت خوردن" حساسیم ...

ای نازنین! ام...

غصه نخور " بقول خودت پسته بخور" غم نخور؛ اشک نخور؛ من به عدالت خوردن و هرچه عدالت است اعتقاد دارم!

حساسم روی تو .....

نخور...

لیلیانو توپولوفسکی!

 

 

هشت:

بایدن!

قول مرد؛ قول است اگر میدانی...

پس کو؟ قول جنابعالی که خود میدانی!

" ترومپ؛ نیا"!

 

نه:

مامان بنز:

من خیلی نگرانم!اصلابیرون نمیرم ؛ سیستم جدید ضد عفونی کننده نصب کردم ولی میدونم ؛ درتصور مردم تغییری ایجاد نمیکنه؛ من ویروس سیارم!

پراید:

مادرمن... تو دوتا خانم کارخونه داررو می بری اداره میاری... اتوبوس و مترو که نیستی که میترسی؛ دوتا سوسول ان که چهارتا ماسکم روی دماغشونه!

بابابیوک:

خانم مددی رو دوسال اه که ما ندیدیم از خونه بیاد بیرون ؛ فکر میکردیم مرده!

بوگاتی:

بابا جان الان این جمله شما چه ربطی داشت به جملات پراید؟

باباپژو:

عزیزم!پدرم منظورش اینه که مردم معمولی میترسن بیان بیرون؛ ولی برخی جهت فعالیت های اقتصادی مجبورن ...حالا بابنز میلیاردی یا وسیله نقلیه عمومی...

پراید:

حالا مثلا اتوبوس چشه؟من بدبخت هزار ساله روز روشن خیابون ولیعصررو ندیدم؛ از تجریش همین طور قل می خورن میان تا راه آهن!

ننه خاور:

میدونی مردن یعنی دیگه نبودن؛ از نظر روانی برای خیلی ها تعریف شده نیست؛ مخصوصا جوونترها؛ برای خودمون هم نیست چون نمیمیریم!ولی برای مردم دردناکه ؛ عزیزشون رو ازدست میدن؛ حامی شون ؛ نون آورشون ...

لامبورگینی و پورشه:

نگو مامان بزرگ ؛ مانسل جدید بدبختیم؛ شاید شماها هم مردید ... اوخو اوهو" گریه می کنند"

بوگاتی:

زبونتون رو گاز بگیرید؛ بی ادبا!

باباپژو:

بی خیال؛ رعایت کنیم ؛ درآینده همه چی درست میشه...

پراید:

آره!من دارم میرم قهوه خونه ببینم چه خبره... کاری ندارید؟

همگی:

سکوت!!!

 

 

ده:

رهبرم...

به دعای آل علی(ع) محتاجیم

کم نیست غم هایمان ...

ولی امیدبه دعای آل علی (ع) داریم

یازده:

یک/

درمورد دریانوردی وقتی صحبت از حریم ساحلی می شود؛ برای منی که برای فلان درس تحصیلی ام ساعتها این جورقوانین را خوانده ام سئوال پیش می آید که درعصر حاضر و این دوران ؛ آیا بالای جو ؛ مقصود مسیرو جایگاه ماهواره هاست ما چنین حریمی داریم؟ و آیا چنین حریمی برای دانشجویان تعریف دارد؟

کلی جغرافی خوانده ایم و تدریس هم میکنیم ولی بطور واقعی آن بالا چه خبر است؟

یکی از سئوالات من درمورد حرکت وضعی زمین ثبات آلودگی یک محل و چرخش کره زمین است به عبارتی اگر درمحلی درکالیفرنیا آتش سوزی می شود این شایعه خبری صحت دارد که بعد از حرکت وضعی مردم چین دچار آلودگی زیست محیطی می شوند؟

دو/

کلا بحث های جغرافی با ابهام تمام می شودبطور مثال : هرچقدر تابش آفتاب بیشتر باشد درنقاطی که خورشید عمود می تابد ؛ روی خط استوا؛ بارش بیشتر است ؛ بعد سئوال پیش می آید این همه آب کو؟

نکته دیگر اینکه آنقدر که کشورهای جزیره ای و شبه جزیره ای باید بترسند که یخ های قطب آب می شوند و شهرها درده سال آینده می روند زیر آب ما چرا می ترسیم؟

درعین حال خدا هیچ گاه قسمتمان نکرد که برویم قطب آن هم به آن سردی ؛ خوب اصلا قطب باشد یا نباشد به ماچه؟

یخ هایش که آب شد یک قاره ی جدید به وجود می آید بعد مردم می روند در آن قاره و برای خودشان کیف و حال می کنند؛ لابد شهرهای لاکچری درفضای خنک .... خوب چرا من دغدغه دارم؟

بعد نمی توانیم با یک پمپ قوی آبهای زیر زمینی کشورهای دیگر را قرض بگیریم که خیلی هم دارای بارش فراوانند ؛ بعد چطور بنشینیم و شاید و باید کنیم که کاردرست نمی شود!

می دانید که من زیاد هم فرد باهوشی نیستم ولی خوب اینها پاسخ هائی ست که درمورد بعضی سئوالات جغرافی خودم به ذهنم می رسد.

سه/

دنیای آینده دارد با چالش بزرگی بین سیاستمداران و دنیای علم آغاز می شود

تجارت علم و پزشکی که می رفت داستان های عجیب آلوین تافلررا به فراموشی بسپارد دوباره زنده شد؛سالها دنبال کسانی که از فضا به زمین می آیند بودیم ؛ زهی خیال باطل که هستند کسانی که روزهاست در فضایندو وقتی باز می گردند ؛ جزوی از امپراتوری فضا محسوب می شوند!

داستان های تخیلی را که دیده ایم باورمان می شود که دنیا کلی پیشگو داشته ولی این طور نیست؛ دنیا را عده ای با تخیلشان نوشته اند و خیلی جدی علم با پیگیری شبانه روزی ادامه داده است ...

هشدار که علم از جهل سو استفاده نکند؛ همه ی ما دانشمند علوم خودمانیم؛ اما کدام بردیگری می تواند اثر گذارتر باشد؛ نکته اینکه درمورد بعضی از این علوم سالهاست که پول های فراوانی خرج شده و می شود .... های دنیای جدید!

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم که... چند تا فضا پیما اومدن کنار ما قرار گرفتن ...

می گفتن اومدن چن روزی بمونن؛ ولی انگار نظر شون بود که بیشتر باشه ؛ همکارم گفت : واسه ی اینا فضا چالش نیست سفره!گفتم: پس برای ما چیه؟ با تعجب گفت: راستی نمیدونی؟ برای ما دیگه زندگیه ؛ باوجود شرایط سخت میدونی چند وقته اینجائیم؟

درحالیکه نعجب می کردم که اصلا راجع به این موضوع فکر نکرده بودم ...دیدم پیامی از بهجت خانم جون رسیده ؛ بازش کردم:عمر می گذرد؛ همچون باد... سال گذشته... سه سال از سه سال های فضا رفتنت بود ... مبارک!

وااااای؛ جل الخالق اینجور باشه من اصلا روی زمین مردم!... باورم نمیشه!

 

سیزده:

استاد" دال" غنگین است. دانشجوی مورد علاقه اش فوت کرده؛ همسایه خوبش از دنیا رفته؛ درقرنطینه گیر کرده ؛ مادرش را برده اند دهات تابیشتر از او محافظت کنند و متاسفانه اینترنت هم آنجا ضعیف است.بردرش رفته ماموریت کاری ؛ یکی از نزدیکترین دوستانش رفته تست بدهد؛ خودش مانده دریک مملکت دوربا دوتا از دانشج..ان اش که آنچه بنظر می رسد نیستند...

استاد" دال":

پاشید اقلا فرش های خونه رو ببرید حیاط بشورید!

/:

استاد چقدر دیگه؟البته من میبرم بشورم دوتا فرش یه متری ابریشمی که نیستن!

...:

استاد ؛ من فکر می کنم شما باید دیدگاهتون رو نسبت به زندگی عوض کنید!

/:

راست میگه استاد!اقلا وارد فضای مجازیبشید و نظریات ناب و درجه یکتون رو با دوستان ما به اشتراک بگذارید....

...:

آره استاد ؛ اون نظر تون بود " پاره گی" ما می خندیدیم!بعد می گفتین پاره گی درلایه اوزون؛ پاره گی درسقینه؛ پاره گی درشلوار؛ پاره گی درکلام؛ پاره گی درادبیات؛ بعد می خواستید ما مقایسه کنیم ...همون روبسط و نشر بدید؛ خودتونم سرگرم میشید!

/:

اصلا من میگم استاد نظریه مخفی شون رو به همه بیان کنن؛ اون نظریه بود که می گفت: سارق ناز است!درجرم شناسی ... اون رو همه دوست دارن من مطمئنم!

...:

ولی من دارم به یه مورد خاص تر که به رشته ی خودمون هم نزدیکه؛ اینجا تواین کشور فکر می کنم؛ اگه قراره انگلیسی صحبت کنن بهترین نظریه " آمبولانس عددی" هستش که مورد توجه قرار میگیره!

استاد" دال" زبانش باز می شود:

خوب که چی؛ یه کاره ورداریم تواینستا حرف بزنیم ؛ اینجا که دانشکده خودمون نیست ؛ توکار دیگرون وارد بشیم ؛ می خندن بهمون ...

/:

نه استاد!ما نظریه " آمبولانس عددی" که می گفتین اعداد همیشه به کمک هم میآن رو گسترشششش میدیم ... اصلا یادتون میآد؟

استاد" دال":

کاش لیلی جونم نمیمرد!داغون شدم!... کنسرت آنلاین غم انگیز سراغ دارین؟برم گریه کنم؟

/:

اه اه اه الان میرم گیتارم رو می آرم ؛ چرا یادمون نبود؟

استاد" دال":

من چه بدونم تو گیتارداری!من تو این خونه گیتار ندیدم...تورم میشناسم اهل گیتاری؟

/:

استاد فرامشتون شده ها ؛ ما چطور دانشجوئی هستیم!

... :

استاد راستش ما تو خونه ی شما جاساز داریم!

استاد" دال":

دیگه چی بگم!برو بیارش؛ لابد توانیاره دیگه؟

/:

استاد نه... تو اتاق کارتونه؛ بعضی وقتا نبودین ... پشت میزتون آنلاین میرفتیم!

استاد" دال":

حالم دیگه داره ازخودم بهم می خوره؛ بروازهرجائی که قایمش کردی ورش داربیارش؛ یه دوتا مازیار بخووون...

/:

چشم استاد!ازحالا حس غم گرفتیم !

...:

اون اتاق رفتیا؛ باصدای فرهاد برگرد!

استاد"دال:

ای وای من!خودم الان گریه ام گرفت ... ای لیللی؛ ای للیلی جانم للیلی جانم ....اوهو اوهو اوهو!

 

 

چهارده:

آنقدر که پدر مرد؛ هربار حس کردم داغ پدرم

آن قدر که فراق افتاد؛ هربار حس کردم هرچه فراق دیدم

آن قدر گیجی . مبهوتی ؛ هربار حس کردم خودم

آن قدر که دست ها خالی شد؛ هربار حس کردم تهیدستی خودم

دیدم چه روزهائی بود که اگر کسی مرا تسلی داد و بامن درغم شریک شد

دیدم چه روزهائی بود اگر کسی بامن و شرایط من حتی بقدر چند لحظه همراهی کرد و آرامشم داد

آن قدر که می توانستم همراه شدم ...

کاش توانم بیستر بود ...

بیشتر از برخی مهربانان درزندگی خودم...

پانزده:

زبان بد عزیز من ؛ بده!

توی هردهنی که باشه ...آدم تاعمرداره فراموش نمیکنه

اطرافیانم فراموشش نمی کنن ؛ دنیاهم

تو این چرخه ؛ لااقل زبونت رو نگهدار...

اگه از دستت کاری برنمیآد!