یک:

میل داشتم به موی سیاه تو؛ ابر!

وقتی که اشک چشمم با قطره های باران؛ ...

به مرگ رفت!

دو:

وسیع؛ به اندازه ی قدرت دستان مادرم!

آغوش می خواستم ...

بیست و چهار سالم بود ولی ...

درون کودکم ؛ از امتحان می ترسید!

می دانستم!

خواهم آمد ؛ از امتحانات زیادی بیرون...

بی هیچ صفری که آبروی من؛...ببرد!

خویش را سپردم به وسعت دستان مادرم...

تا رفت...

تارفت ...

تا رفت ...

و بی نهایت پیرتر از بیست و چهار سالگی ...

هیچ صفری نتوانست مرا ؛ زمین بزند!

سه:

می روی تا... پیشگاه آفتاب رقصان؛ عروس!

ماه من؛ در مطلق تاریکی ام؛ احساس نور؟!!!!

 

 

 

چهار:

زبانم به چکار تو می آمد ...... بربستم دهانم را!

دیدگاه من به چکار تو می آمد ........... بربستم چشمانم را!

کلمات من به چکار  تو می آمد ............. بربستم ادبیاتم را!

دستانم به چکار تو می آمد ........... شکستم قلمم را!

پاهایم به چکار تو می آمد ............. قطع کردم سلوکم را!

رویاهایم به چکار تو می آمد .............. بربستم خوابهایم را!

صدایم به چکار تو می آمد ............... بربستم پلکهایم را !

اما....

درمیان شناسنامه زنده بودم!

به کارت می آمدم ...

عشق!

پنج:

ریختی میان قهوه ای چشم های من.......... سیاهی های شب!

ای وفااز من که درهر غصه ای ... یک قصه هست!

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع)چون کعبه ...

هرسال عزم دیدار میکردم و زیارت ها ....

 

 

هفت:

یک/

داشتم دقیقا به ساعت نگاه می کردم و چای داغ را بابیسکوئیت فرو می دادم!

ساعت 10:30 دقیقه شب بود که موبایلم زنگ خورد ؛ لبخند زدم و درحالی که داشتم بشکن می زدم ؛ یک چرخ دور خود زدم و گوشی را برداشتم ؛ کارگردان مشهور م.و پشت خط بود!

باورتان نمی شود که 10:5 دقیقه ی شب برای من با او ؛ چقدر تفاوت داشت ؛ من انگار از نیمه های شب با کار سخت عبور کرده بودم و ایشان انگار تازه بعد از صبحانه ؛ یاد من افتاده بودند!

دو/

م.و را دوست داشتم چهره ی خوبی برای ازدواج داشت!ولی برای من که خواستگاری مثل لی مین هو داشتم رد کردنش غصه دارهم بود!

خوب می دانید درست است که خواستگار سطح بالا داشتن بین مردم خیلی خوب است ولی انسانباید حد خودش را بداند!و درضمن بد بختانه هر تعارفی را هم نمی شود پذیرفت!

حالا با آ سطح خواستگاری خارجی من بدبختانه م.و را که مرا می شناخت رد کردم که جزو هنرمندان داخلی ست و چهره ی خوبی هم دارد چون بعدا لی مین هو از من می پرسد من که شهرت جهانی دارم را گذاشته ای و با م.و زندگی می کنی؟!واقعا بدشانسم !

رفته ام پیش رمال و گفته : هفته آینده انشالله م.گ وطنی می اید و بالاخره جواب می دهم و خوشبخت می شوم!و آنقدرهم دیگر جای نگرانی سطح ام را نخواهم داشت!

برای دخترها خیلی مهم است و البته می دانید که ؛ اولویت من این است که انسان با هم وطن خودش ازدواج کند؛ ...

سه/

م.و یک سریال بزرگ را دستش گرفته و من تقریبا نقش اول سریال را دارم ؛ البته دیگر نامزد کرده ام و سر و صدایش دنیارا پر کرده ولی درخواست کرده ام کسی نفهمد اوکیست!

البته همسر آینده ام 65 کیلو کم کرده و موهایش را از بچگی طلائی رنگ کرده و چشم هایش آبی است!

من دقیقا نمی خواهم به کی سه؛ مورد نظرم اشاره کنم ولی دارم می گویم که باعث دق مرگ شدن حسودهای بسیاری هستم!م.و دیگر به من فکر نمی کند و خیلی حرفه ای اتفاقا به موضوع نگاه کرده و می داند من و همسر آینده ام آینده بسیار داغی داریم!

نقش من هم بسیار تمیز است؛ و باید خواهر شوهرم را شکنجه ؛ بعد پول پدر شوهرم را بالا کشیده؛ و همسرم را درحالیکه کرو لال شده است؛ به یک مرکز خرید بسپارم و راهی فرنگ شوم ...

اینجور نقش هارا بازی کردن که کتری ندارد...!!!

چهار/

دارم قهر می کنم و می روم که درسریال های بین المللی بازی کنم؛ نامزدم آمد آمد نیامد نیامد!

برای یک نقش کوچک م.و گفته که به من 500000 هزار دلار بدهند! چه کسی فکرش را می کرد م.و کارگردانی را در ابعاد بین المللی قبول کند ... بهر حال بچه ها درخارج چادر زده اند ؛ کنار دریا ؛ شام هم سیب زمینی آتیشی می خوریم و فردایش بر می گردم کشور!هنوز نرفته قربان خدا بروم پیشنهاد است که برایم دارد از زمین و هوا می آید ...اگر اینطور شود ممنون خدا هستم!خانه ی بابا می خورم و می خوابم بعد سفر خارجی ام را می روم؛ و دلار می آورم و زندگی لاکچری خودم راهم ادامه می دهم!همانجا عمل زیبائی می کنم ... حالا اگر مورد جالبی پیش آمد شاید ازدواج هم بکنم!

خواستگار زده شده ام! فعلا!...

پنج/

گاهی اوقات حس می کنم دارند مرا می شناسند ؛ بااینکه سال هاست از نظرها رفته ام و نامم را تغییر داده ام!

زیر گریم بخار پز شدم!ولی تو اصلا مرا نشناختی ... حالا بگویم نازنین!

اتفاقا نقش پرنسس را بازی می کردم که روبروی تو بود ... فکر کردی من دارم فرانسوی حرف می زنم اصل جنسم! و نمی دانم که تو کی هستی!

تو خودت بودی ! آمدی بزور با من حرف زدی و هی بدگوئی کردی و مخصوصا از خودمن انقدر بد گفتی که... نگو!

اشک درچشمانم پرشد که چرا واقعا چرا!از من و بازی های من انقدر نفرت داشتی که هرگز به من نگفته بودی و بعدش چرا فکر میکنی من که خارجیم حتما باید از تو خوشم بیاید!که به زور خارجی حرف می زنی و بدگوئی خانم های زیبای دوربرت در خارج من را می کنی!

یک لحظه از قانون اوکی استفاده کردم و گفتم: اوکی ! اوکی! و تو لبخند زدی و رفتی آنطرف و بلافاصله به دوستت چشمک زدی که مخش را زدم!

دلم برایت سوخت  و گرنه کلاه گیسم را بر می داشتم! لنز چشم هایم را لباس قدیمی ام را می پوشیدم تا بدانی که ... هستم!

اقلا یک کم خجالت بکشی!...

شاید دیگر ازدواج هم کردم!این بار واقعا یک خواستگار قدیمی دارم که از طرفداران قدیمم هم هست که نامش بهروز است!البته تفاوت سنی اصلا دیگر برایم مطرح نیست...درک من! دراین مسئله مهم استو فردا معلوم می شود ... او کیست!

 

 

هشت:

ترومپ!

آمدی جانم!..... ولی حالا چرا!

ماسک برهم می زنی جانم .... ولی با ما چرا!

نه:

بابا بیوک:

پاسپورت منو بده خاور؛ دارم می رم خارج!

ننه خاور:

چی شدهبیوک؟برای مینی بوس اتفاقی افتاده؟ می ری کانادا؟

بابا بیوک:

خیر! دارم می رم خواهرم رو بیارم ایران! دیگه خارج امن نیست!

مامان بنز:

چی ؟ بابا بیوک این همه سال شما خارج از کشور خواهر داشتید؟

ننه خاور:

جنازه یمن! زود باش پژو پسرم! زنگ بزن پزشکی قانونی! اورژانس ! من رفتنی شدم قبرخودم! می رم دیگه یه جا راحت بخوابم!

بابا بیوک:

فیلم درنیار خاور!باید برم خواهرم میفهمی خواهر!

مامان بنز:

وا؟ ننه جان یعنی این همه سال نسبت به خواهر شوهر حساسیت داشتید؟ اونوقت مارو می گرفتید به پند و نصیحت ؟ این همه شعار کجا میره آخه؟

بوگاتی:

حالا بهتون برم می خوره! چقدرم مادرجان شما گوش دادید!

پراید با خنده:

فهمیدید چی شده؟ معلومه هنوز خبر ندارید چه حجمی از خوشبختی داره یهوئی روسرتون خراب میشه! خواهر بابا بیوک!

مامان بنز:

زهرمار! تو این  اوضاع همه استرس دارن ! خیلی باشه یه پیرزن بدبختب عین خود ننه خاور اصلا سوتعبیر نشه ... خودم!

بابا پزو:

آره... یه پیرزن بدبخت !!!

بابا بیوک:

یالله پاسپورت!

ننه خاور:

جهنم بیوک!انشالله بری برنگردی!با همون خواهر اژدهات!

بوگاتی:

مردیم بابا مگه خواهر بابا بیوک کیه؟

لامبورگینی و پورشه باهم:

ما سرچ کردیم! اژدهای خودروهای جهان..." نیسان z"!!!

 

 

ده:

رهبرم...

اختیار جهان دست عشق بود و جهان می گردید....

دست به دست کسانی که ... عاشق علی (ع) بودند.......

 

یازده:

یک/

حتما می دونید اثر درگاهی یعنی چی؟ یعنی شما گاهی اوقات درست زمان عبور از یک در!فراموش می کنید پشت سرتون چی دیدید! یعنی دقیقا انقدر حرارت وارد شدن به محیط جدید رو دارید که نسبت به محیط قبلی فراموشی می گیرید!

البته در مورد عبور از این دنیا به اون دنیا فکر نکنم ! زیادم اینطور باشه!ولی .... درکل دقت کنید!

دو/

وقتی منو دعوت می کنن به دنیای اینستا گرامی ... می ترسم! از دنیای جدیدی که برام مفهوم نیست!

انتخاب من نیست!

احساس می کنم دنیای کسانی ست که سال هادرتلاش بوده ان که دنیای خودشون رو با دیگران مشترک باشن ....

درست مثل ماجرای کروزوئه بابازی تام هنکس!

سه/

چقدر ما دنبال ویروس های جدید بودیم چقدر!دنیاروگرم کردیم تا از زیر یخ های قطب بیان بیرون!رفتیم مردگان عهد قدیم رو که خودشون روی تابوتشون نوشته بودن نفرین سیاه شوم! پیدا کردیم و از گور در آوردیم و ویروس هاشونو بلعیدیم و بلافاصله رفتیم اون دنیا ! از وسایل قدیم جهان از آنلونزاهای اسپانیائی بگیر تا قرون وسطی خرید کردیم اونوقت اون بیشعورهای بیتربیت چیکارهامون که نکردن ... !!!

بیا!جل الخالق....

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... واکسن آوردن به ما تزریق کنن من اتفاقا اول داو طلب شدم ولی شوهر خانم g چنان فریاد هایی می کشید که نگو ... بیچاره فوبیای تزریق داشت ....

شب از زمین بهجت خانوم جان پیامک دادن که : چه خبر بود توفضا؟شوهر خانم gچه خبرش بود ؟

حیف که نمی تونستیم افشای راز کنیم و بگیم بابا چیزی نبود ... واکسن می زدیم دیگه!

 

 

سیزده:

استاد" دال" اندوهگین:

بچه ها من.... باید یه دوره بببینم از فردا استاد دیگه ای می آد سرکلاس....

ناگهان صدائی ضعیف از یک دانشجو:

استاد کلاس حضوریه مگه! میریم اعتراض و کرونامون رو به همه ی اساتید دانشکده منتقل می کنیم طوری که بخش و توزیع می کنیم که اگه جهان نجات پیدا کرد اساتید دانشکده نکنن!....

مگه انگلیس دهاته یه اینترنت نداشته باشن!از انگلیس کلاس بدین ما پولشو دادیم!

باقی دانشجویان:

بله بله بله!

استاد " دال" باناز:

چی بگم!حالا بذارید با مدیریت گروه حرف بزنم... ببینم چی میشه ... دیگه محبت شما منو داغون میکنه ...

صدای ضعیف دانشجو خطاب به بقیه:

احمقا ولش نکنید ! ممکنه استاد بعدی به فهم و شعور استاد دال نباشه ... میفهمید که چی میگم؟ بله؟

بقیه دانشجویان : بله بله بله!

استاد " دال" باعشوه:

ممنون که می فهمید دردرک من با سایرین متفاوتم!

چهارده:

انکار می کنم که عاشق تو بوده ام!

و دیگران به سادگی عبور می کنند همان طور که به سادگی پذیرفتند ...

جنایت پیشه می کنم و به دیگران ... خدمت می کنم تا تو ...

با پیرهن های جعلی!...

دوباره دیگران را فریب بدهی ....

با عشق...

 

شاید این روزا دلمون برای آغوش مادرانمون تنگ بشه ... بترسیم که مبتلا شون کنیم یا از دستشون بدیم ...

من به مادرم خیلی فکر می کنم ... شما چی؟

حقیقتش وقتی می خواستم تصاویر رو انتخاب کنم ... برای دوسه تاشون حسابی اشک ریختم ...

مامانای خوب ...ببخشید که گاهی مجبور میشیم نگیم کجائیم یا چیکار می کنیم ... متاسفیم که قبل شما میذاریم میریم ...

از بس میدونیم شما مهربونید...حتی میدونید که ...

 

heartheartheartheartheart