یک:

بلور عشق تورا برف برف با شیره!

سمت شمشک رویای خود ... می بلعیدم!

دو:

کوارتز...

اوپال!...

درجنوبی ترین آفریقای ذهن من!...

زمین ثروتمند...

بی هیچ تبعیضی...

سپید و سیاه درگیر...

می پرم!

در آسمان من...

فقط ابر باران زا ... مفهوم دارد!

سه:

ای ترانه ساز قدیمی ... بوف!

رنگ چشم های شب چند؟ میان ترانه ها؟

درروز روشن که تو خوابی...

طلا طلا ... ترانه های گنجشک ها ... رایگان است!

 

 

چهار:

شریکم گفت: من درخریدن این زندگی ... بی پولم!

گذاشتم جوانی خودرا مقابلش ... تا ... رفت!!!

پنج:

پیراهنم را پاره کردم ... دستهایم را پنهان ...

تصورم ...

این نبود که بگویند: دوباره یوسف جان؟!

شش:

مزار شش گو شه ات را بوی رقیه (س) پر می کرد ...

گوئی عشق دخترانه اش ... از پدر نگهبان بود ...

 

 

هفت:

یک/

رفتم بیرون و آن قدر می ترسیدم از کرونای لامصب که نگو ...

یا خدا یا خدا رفتم کافه هریک ... طبقه ی بالا زودتر از من نشسته بود ... گفتم: دختر حیا نمی کنی؟! به خاطر تو تا اینجا ... بگیرم مراقب که ندارم دردسر می شودها...

با یک لبخند گول خوردم ... نشستم قهوه و لازانیا خوردم و ... خندیدم و مثل همیشه ... انعام دادم!

ساعت 4 بعد از ظهر بود که زدیم بیرون... گفتم کاش این بغل ... همین بغل ... مستر دیزی ... آبگوشت چرب زده بودیم ...

پیاده آمدیم سرخیابان رفتیم ... تریومف...!

بعد هم رفتیم بالا ... برویم سینما!... هی می خندید!

گفتم: انقدر به ترس های من نخند... من پیرم!... رفتیم فیلم ... خوب بد جلف 2... گند بزند سلیقه اش را ... مجبور شدم دستشوئی هم بروم...

گفت: تاکسی بگیریم برویم شهروند آرزانتین! خرید کنیم ... گفتم: جهنم!

رفتیم خرید کردیم آمدیم بیرون ... دوباره خندید... گفت دوستش که تازه کرونایش خوب شده ... همین دوروبراست ...زنگ بزند مارا ببرد خانه ؟!

زنگ زد...آمد!خندید و گفت: تو که از چند سال پیش وصیت نامه ات را هم نوشتی ... بی خیال!

رسیدیم ... آمدم خانه ... دیدم سال هاست تو ... توی خانه نیستی ... و من ... روی صندلی چرخ دار رو به پارک ... از پنجره آویزانم و دارم دختر همسایه را ... دید می زنم!

 یک لحظه ماسکش را برداشت ... لبخند زد و دست تکان داد... تاکسی سررسید و رفت ...

 درست مثل همیشه!!!

دو/

همین طور نیمه دراز کشیده داشتم می نوشتم که ... یادتو افتادم:

مدت زیادی جوک می نوشتی و برای من می فرستادی ... دو سال تمام ...

بعد رفتی و دوسال تمام دوباره خواندمشان...

بعد رفتی کما ... دوسال توی کما بودی ...

مجبور شدم جوک هارا برایت بخوانم( از شدت غم خودم یا یاد آوری به جنابعالی )!

بعد دوسال طول کشید تا جوک هارا جمع آوری ویرایش و با دردسر چاپ کنم!و بعد دوسال طول کشید تا توی دادگاه ! از هم جدا شده و جنابعالی ثابت کنید ... هیچ چیز به من ربط نداشته ...

همین الان دو سال است داری سعی می کنی برگردی!کور خواندی دیگر نه جوک هایت را می خوانم و نه دیگر می خواهم قیافه ی نحست را ببینم!

البته الان بروی دوسال طول می کشد تا همین دوسال را فراموش کنم ...

زودتر برو!

راستی اگر دوسال دیگر برگشتی یا دوسال دیگر ادامه دادی...

می نشینم این دوسال را از دیدگاه خودم تببین ... نشر و چاپ می کنم ...

آقای " دو"!!!

سه/

ریشه ی افکارم ...دست توست نازنین!

گوئی خوب بلدی ... رسیدگی کنی و نگاهشان داری ...

مریض داری بلدی...

توی ریشه های افکارم حسادت و کینه و این چیزها از هرچه مربوط به توست ... چرا نمی کنی و نمی اندازی بیرون؟

به صرفت نیست ...

نگهم داشته ای با ریشه ی افکار مریض...

انقدر که دستهایت ... برای من که تمام تن خودم تیغ است ... نوازش باشند!!!

کی می شود بدانم چه جور گیاهی ام برای تو...؟

هرچند وقتی نگاهم می کنی ... می فهمم درست مثل خودت ... نازم ... نه؟!

نوشته: لیلی

 

 

هشت:

ترومپ!

ای نامه که می روی به سویش...

از جانب من بگو به اویش...

ای زحمت دنیا که بدوشش..

آنقدر نگو ... " لیلی" کوشش!!!( منظور یعنی کو)

 

نه:

مامان بنز:

همین رو کم داشتیم چیکارکنیم؟

باباپژو:

بریم راستش رو بگیم!

بوگاتی:

آخه چطوری؟

ننه خاور:

" خبربد" روباید یهوئی داد!

بابا بیوک:

یعنی چه؟ سکته می کنه!

لامبورگینی و پورشه:

ما می ترسیم!

ناگهان اردوغان آتا لای:

خانم بنز! خانم بنز! کجائید؟

مامان بنز:

من همین جام تو آشپزخونه... می خوام یه چیزی بگم!

اردوغان آتالای:

آها " خبربد"؟

مامان بنز:

از کجا می دونید؟ بین خودمون بوده؟ اصلا کسی ازش خبر نداره؟

اردوغان آتالای:

هه هه هه!!! چرا؟ دیشب همه فهمیدن روی موبایلتون بوده ..." کوئیک" کوچولو فقط یه فشارداده روش...

بابا پژو:

چی؟

مامان بنز:

واااااای!

بوگاتی:

بدبخت شدیم رفت...

بابا بیوک:

قسمت بوده ... کاریه که شده!

ننه خاور:

به جهنم!

پراید:

ببخشید ارزون شدن بی ام دبلیو ... ربطی به ما نداشت!شد دیگه!

اردغان آتالای:

ممنون از تماستون" فرت"!

 

 

ده:

رهبرم...

چون پروانه سوختن در آتش عشق ...

سوختن در آتش عشق علی (ع(... پروانه وار...

 

 

یازده:

راستش رو بخواهید...

بسیاری از خاطرات قدیم گم شده و کمتر می ایند و می روند ...

مثلا علاقه ام دردوران کودکی به انیمیشن یا کارتون " ووودی وود پکر" که بعدا " دارکوب زبل" یک مدت آمد و رفت ...

ولی عجیب ترینشان که اقریبا عشقی بود بی نظیر ... علاقه ام بود به داستان و بعد سریال " میشل استروگف" داستان عجیب و موسیقی بی نظیر ... از تیتراز تا متن ... سریالی بی همتا که متاسفانه از یادم رفته بود ...

" برادر کوچکم که می دانست من موسیقی فیلم و تیتراز را دوست دارم یک نوار کاست از متن فیلم خریده بود تا مدام بشنوم یا فیلم را برای خودم بازی کنم!!!"

پری شب حین پختن " لوبیا پلو"! چشمم به تلویزیون افتاد ... درتبلیغ روغن غنچه غرق شدم ... هرچه فکر کردم نفهمیدم ...تا اینکه نیمه های شب ... بله از فیلم و داستان میشل استروگف و موسیقی اش استفاده شده بود ...

ممنون

جدا ممنون! به خاطرم آمد ... دوباره رفتم و سریال و تیتراژش را دیدم ...

میشل استروگف خلقتی عجیب از داستان نویس فرانسوی ژول ورن ... دنیای سرد و غریب امپراتوری تزارها درروسیه ... همراه باخشم و موفقیت یک مامور امنیتی به اضافه ی عشق...

انیمیشن این داستان هم درایران پخش شده ... ولی به پای سریال ساخته شده اش در سال 1975 ... نمی رسد!

دوازده:

نشسته بودیم توفضا ... یهو دیدیم بادمجون کیلو کیلو از زمین رسید فضا ...

اعتراض کردیم که ما اینجا امکانات برای پخت و پز نداریم ... گفتن: انفجارهای خورشیدی زیاده ... بادمجونارو بگبرید رو به خورشید ... کباب کنید بخورید... گفتیم : چشم!

یعنی واقعا اینجام دارن عین زمین یه جوری طوری که من نمی خوام بگم ... محصولات زمین ننه ی فرمانده رو به ما قالب می کننن؟

بقول بهجت خانم که می فرمایند:

داش باشیزا!

 

 

سیزده:

روزی استاد" دال" درکلاس بعد از خلاص از باد معده به مجنون نگاهی انداخت که ... مجنون را درنظر لیلی خراب کند ...

درهمین حال لیلی ا کلاس بیرون رفت ...

یکی از دانشجووان به استاد " دال" گفت: استادا!خوب است اینجا ها آنقدر شریف نیست و گرنه ... آنتن به آنت تا کانادا می رفت ...

استاد " دال " با خشم گفت: مثلا چی؟

دانشجوو:با خونسردی گفت: عطر بنده! که همین دو دقیقه ی پیش استعمال نمودم!

ناگهان لیلی وارد کلاس شدو با نگرانی رو به استاد " دال" گفت: به بچه ها بگوئید ماسکشان را بزنند دانشجو " بیم" که امروز نیامده ... کرونا داشته ...

مجنون اول همه ماسکش را زد ...

استاد" دال" گفت:

اگر می گویم نزنید به خاطر این است که ببینم خودتان اید که آمده اید سر کلاس یا دراین کارهم تقلب هست و هستند افرادی که جای شما بیایند دانشگاه!

دانشجو " جیم" با صدای ضعیفی گفت:

استادا!ما همه جا می زنیم!فقط اینجا نمی زنیم!اونم به خاطر شما!

ناگهان زنگ خورد و دانشجووان و استاد " دال" رفتند بیرون!

 

چهارده:

نیامدیم دانش آموزان بیچاره را یک سال " ول " کنیم!

آنقدر بدیم که نگو!

توی تلفن هایشان اسمهایمان را که ببینیم باورنمی کنیم... صدرحمت ... بدتر ازهمه کلیپ هائی که از ما می سازند و بین خودشان پخش و تا می توانند می خندند!

یعنی می توانیم دبیر فیزیک داشته باشیم" جرج جوج"! یا معلم ادبیات" استفن دورچین"!یا دبیر جامعه شناسی" نازی بالا" یا دبیر ورزش " نون فین"؟

وای خدای من جل الخالق!

البته هنوز دنیا به پایان نرسیده و همگی دورهم ... انشالله ادامه دcoolاریم ...laugh