بی شمس

ادبی

مگر امشب مرا دریابی...


یک:
بیدارمی کنی سحرم...تاغروب را...
ازتو نگویم و دهان روزه ببندم...
دو:
شروع تو...
یک جاده بود...
که میان دستان درختان می رفت...
آنقدرظرافت شاعرانه داشت...
که هیچ گاه...آغاز نکردم...
سه:
ترانه می گذاری و درکوچه های شهر...می گردی...
باورنمی کنم ...بخاطرمن...
شهر کر شود!
چهار:
معاویه...شهرکوفه را بخر اگرمی توانی !...
کوچه ها...گذرگاه ها...
ولی نیاموخته ای...دل غریبان و یتیمان را بنوازی ...
می میرم و دیگرخیالی نیست ...
حالا که دیگر علی هم دراین شهر نیست...
مسجد کوفه...خواب خطبه ها را می بیند و...
آه...که مولود کعبه اینجا نیست...
چه وفایی داشتی شهر...
علی که رفت...
دیگرباید خواب عدالت راببینی ..............
پنج:
برای هم دعا کنیم ...
تا دعاهایمان درحق هم اجابت شود...
نفرین و دعای بد...دراین شب ها برود کنار...
خوش بین باشیم به صفت های خوب خدا...مثل رحمان ورحیم...
وازخدابخواهیم...ماراببخشد وازآسمان باران نازل کند ...تا عشق کنیم...
عشق خدا برای همیشه دردلمان باشد نه برای شب های خاص ...
نتیجه می گیریم ووقتی نتیجه گرفتیم ...بازهم دعاکنیم...
(امشب بیماران خاص روفراموش نکنیم)
۰۵ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

dickens...road...


یک:
سرما ازتن تو دوراست...بهار...
یک جلد دفترچه ی شعرهمراه خودببر...
نیمکره ی جنوبی زمین ... الان زمستان است...
دو:
وجدان نداری لااقل... انصاف را نخور...
عشق پسته ی شور زعفرانی نبود!
سه:
به تو تکیه داده بودم...دریک عکس...
پاره کردی این فرصت را...
که لحظه ای عشق...
داده بود ... به من!
چهار:
تکیه داده بودم به تو...
که اولین ضربه را خوردم...
تابیفتم...زمین  دهان بازکردومرابلعید...
حالا... ازقعرزمین هم...
می دانم یک درخت عاشق هم...
گاه آنقدر ابله است که...
دل به تیزی تبر بدهد!
پنج:
دل باید کودک باشد...
که عشق بیاید و میان شلوغی یک باغ ...
روی تاب ...بالا ...بالا...بالاتر...ببردش ...تا...پیری!
شش:
یوسف!
نمردیوداستان عوض شد...
قراربود..انگارمن ...رسوای مصرشوم...
اینها همه بهانه بود!
هفت:
ترجمه خطبه 116:
اندرز یاران:
مردم!اگرشما همانند من ازآنچه برشما پنهان است ... با خبربودید...
ازخانه ها کوچ می کردید...دربیابان ها سرگردان می شدید...
و برکردارتان اشک می ریختید ... وچونان زنان مصیبت دیده برسروسینه می زدید ...
و سرمایه خودرا بدون نگهبان و جانشین رها می کردید ...
.....................................
۰۲ تیر ۹۵ ، ۲۳:۳۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نیمایی؟


یک :
کیفیت ...تابستان لحن تو...
گرمای شعر نیمای یوشج است ...
اما برای من...ناگفته ای !
دو:
بستریک رود... آرامگاه سنگ هایی ست که ...
با لگد های تند سیلاب ...جایگاهشان را ترک نکرده اند!
سه:
ازاین همه عشقی که داده ای...
من ... شاعرنمی شوم ...
تنها غریبه ای هستم ... که ادبیات...
یک لباس ساده...برای احساس من...ساخت !
چهار:
چگونه دارمکافات نیست ... این دنیا...
که عشق را بفروشی و عاشقت نکنند!
پنج:
باورنمی کنی ... کرامت اورا...
میانه ی ماه نزول قرآن...
سال دگر اگربه کعبه ی خدابرسی ...
شفاعت امام تو حسن (ع)است...
شش:
غروب درتو حل می شودو...
شیرین نمی شوی...
ای شورترین آبی بیقرار...دریا!
هفت:
رازتو...یکجور مرگ بود...
من!ماهی سیاه کوچکی که برایش دیگر...
آسمان همه جا....یکرنگ بود!
هشت:
ترجمه خطبه207:
این جوان را نگه دارید...
تاپشت مرانشکند...
دریغم آید...مرگ !
حسن وحسین را...دریابد......
۰۲ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سرزمین دست ها...


یک:
سرزمین دست های تو...
اشغال شده...
باید مبارزه کرد...تایکروز...جای دست های من شود...
دو:
مریم!
نگاه تو...
نظر خداراجلب کرد...
پیامبری فرستاد...
تامردم ...بمیرندوزنده شوند!
سه:
دیوانه ی تو...زنجیرموهایت رانمی خواست...
فراری شد...
ازفکربوسیدن لب های پاک تو...
چهار:
تشنه ی تو هستم...
سرابی که پایان ندارد ...
می دوم وکویرراه تو...
پاهایم را می سوزاند...............که هیچ!
پنج:
شکلات ها قرار بود بمیرند...
و دمیا بماند بی طعم!
این دعای بچه ها ست که نمی گذارد ....اکولوژی بدون کاکائوبه راه خود ادامه دهد...
باورمی کنی !
شش:
پند حافظ یک غزل بود که فالم شدومن...
چه کنم ...چاره ندارم ...که باید بفریبم...دل را...
هفت:
دنیای کوچک تو...
یک غلط داشت...
وقتی بالای جوش ...پرواز می کردی ...
دیگر برای پایین آمدن ...راهی نداشت...
هشت:
ترجمه خطبه 195:
یادآخرت:
ای بندگان خدا...شمارا به پرهیزکاری سفارش می کنم ...
که عامل کنترل ومایه استواری شماست ...
پس به رشته های تقواچنگ زنید ...وبه حقیقت های آن پناه آورید ... تا شمارا به سرمنزل آرامش و جایگاه های وسیع و پناهگاههای محکم و منزل گاههای پرعزت برساند...................
نه:
به یاد شهیدکتر چمران ....
۳۱ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۰ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

کجا؟کاخ مرمر


یک:
دروازه های شهر...
میان شهر ... میدان شده اند...
تهران...
خاطراتش را...بادود فرومی دهد...
دو:
دورم ازتو...گله ای نیست ...
جنگ من باتو آنقدر جدی است ...
که همان دوری ودوستی...به!
سه:
بایک پیرهن مشکی ... ازذهنت بیرونم کردی ...
امروزکه می بینی ...بنفش پوشیده ام...
فریاد می زنی که...خودش رفت !
چهار:
تب ... درمان نداشت...
باید پاهایم را می شستم...
ازآنجاهاییکه...به غفلت...باتو...می رفتم!
پنج:
گل ...برای تو کم بود...
جان یک پروانه راگرفتم...
تاباورکنی ...
زیبایی های دنیای من...
لابه لای دفترشعرتو...گم شدنی ست ...
شش:
یوسف!
پیراهن جدیدم را ندیده ای !
دیگربرای کسی ...جای دریدنی ...نیست !
هفت:
زمان بهارراخورد!
باید تابستان راببینی ...
که غروب را می کشد...
تاخستگی جان دادن خورشید...
هشت:
ترجمه نامه 53:
جایگاه صحیح مشورت:
بخیل رادرمشورت کردن...دخالت نده...که تورا از نیکوکاری بازمی دارد...وازتنگدستی می ترساند...
ترسورا درمشورت کردن دخالت نده ...که درانجام کارها روحیه توراسست می کند...
حریص رادرمشورت کردن دخالت نده...که حرص را باستمکاری درنظرت زینت می دهد..................

۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

saray!


یک:
یک عمر ... ازسیاست فرارکرده ام!
نگو!...
طرفدارتوبودن...جرم بود...و...
مشق سیاست کرده ام!
دو:
خبررسیده که دل داده ای به یار دگر...
چگونه نسوزم !که کارخود ...بلد نبوددلم!
سه:
واژگان ...درتداوم کثرت عشق...دریا شده اند ...
که ..
جانشان بالا می آید...در نورسوزناک ماه شب چهارده !
چهار:
برگشته ای ازهزاران عشق بی فرجام...
می خندم...
که فرجام عشق من...اولین بی وفایی توبود !
پنج:
سروهم که باشی... زمستانی هست... تبری هست ...
جان سالم هم که بدر برده باشی...وببری...صندوق خاطراتت پرمی شود ...
ازدرختانی که جفاها دیده اند ...
می توانی هم نوع نباشی؟
شش:
دربند ... یادتو کردم ...
قرارشد بروی...
نیامدی ومن ...
میان میله های قفس ...
saray...تو بودم!
هفت:
ترجمه خطبه 113 نهج البلاغه:
پرهیز دادن از دنیا پرستی :
شمارا از دنیا پرستی می ترسانم...
زیرا منزلگاهی ست برای کوچ کردن ... نه منزلی برای همیشه ماندن...
دنیا خودرا با غرور زینت داده وبازینت و زیبایی می فریبد ..........................
۲۹ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

به یاد ...زرد قناری...



یک :
تبر... رویا نداشت...
وقتی ... کمر درخت را می زد ...
به آینده ...
که ... جوانه می رویید ...
فکر نمی کرد !
دو:
قهرمان !
دستم رابلند کردی ...که ... پیروزعشق ...
به شکست جدایی ... نیندیشد!
سه:
یوسف!
قدر عشق من نمی دانی !
شاید برای کافری مثل من !...
خداباعشق تو...
بهشتی ... خریده باشد!
چهار:
شهرخلوت شد و تو...
بازنرفتی ...
پای رابسته به عشق ... کجا فرارکنی ؟
پنج:
حسودی می کنم ... به صحبت قناری ها...
به حد یک قفس هم... جای من و یار نبود!
شش:
چشم هایم را درآوردی...
می گفتی ... عروسک ها... بی چشم باید!
شاید ... آغوش صاحبشان ...عوض شود!
هفت :
کناریارت که آسوده بخوابی ...
من ... خشنودم!
که بین ما...
یکی ...حداقل خوشبخت است !
هشت:
ترجمه نامه 53:
مردم گرایی ...حق گرایی...
دوست داشتنی ترین چیزها نزدتو... درحق میانه ترین ... ودرعدل فراگیرترین ... ودرجلب خشنودی
مردم گسترده ترین باشد...
که همانا خشم عمومی مردم ... خشنودی خواص ...راازبین می برد ... اما خشم خواص را ...خشنودی همگان بی اثر می کند .......
ادامه مطلب...
۲۸ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

moon light...

ادامه مطلب...
۲۶ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۳ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

ژن انگورهاخراب نیست؟

یک:

تنبلی کردم وافکارم را...نوشتم...

تو...هزاران کیلومتر...دورتربودی...

برای احساس چهره به چهره...من!

دو:

مربای بهارنارنج...طعم یک جمله ی توبود...:

صبح...خواب ماندی ویک بغل...ترانه جاگذاشتی...

سه:

ارتباط مان...این گونه دچاربحران است...

دردنیای کنونی...اگرپلاسما رابطه ی بین ماراپیوند نزند!

چهار:

ازکمین بیرون بیا...دیگرشکارنیست...

اهوان دشت...باپای خودبه دام تو...گرفتارمی شوند...

پنج:

انگورها...ژنتیک مست می کنند...

این ژن خوب نیست!

ولی خورندگان انکاری کنند!

شش:

خطبه153 نهج البلاغه :

درمان غفلت زدگی ها:

هرکس باید از کار خویش بهره بگیرد...

وانسان بینا...کسی است که: به درستی شنید واندیشه کرد...پس به درستی نگریست وآگاه شد...

وازعبرت هاپند گرفت............

۲۳ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

خنده ی لب های فروغ...

یک:

فروردین... یک کوه بود...

که بهارچشم های تو...ازآن بالا می رفت...

دو:

ضربه ای که ازعشق می خوری...

نابینایت می کند.....

عادت می کنی...روی ریل بایستی...

تاقطار شکنجه ی یار...غرورت را...هرروزله کند..

سه:

یوسف...

خسته ام...چقدردنبالت بگردم...

شایداصلامرده ای!...

من اگرجای توبودم...برای انتقام هم که شده...

یکبارباخوشحالی...ازکنارخانه ی زلیخا...می گذشتم!

چهار:

قلبم...فروشی نبود...

فقر...تو...داشتم...

که قلبم رابه...کسی شبیه تو...فروختم!

پنج:

مرگ تدریجی...کنارتومزه می دهد...

بگذارلب هایت را...ببوسد...تاچشمهای من...

آزکاسه دربیایدو...پای عزراییل...بیفتد!!!

شش:

خطبه145

نکوهش ازبدعت ها:

هیچ...بدعتی دردین ایجادنمی شود...مگران که... سنتی ترک گردد...پس ازبدعت هابپرهیزید!...

۲۳ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۴۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی