بی شمس

ادبی

۳۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

به روحم نواخته ای ...دست های خویش ...


یک:
درسایه ی تو ...می درخشد خورشید ...
برای من یک نفس مانده باشد ...آن هم یا علی ست ...
دو:
بمیرم و آغوش تو را جان کنم برای خودم ...
لحظه می آید و جان می گیرم ...از خدای بزرگ...
سه:
ماه را تو بخوابان ...
کوه راتوبشور...
کویررا تو بخندان ...
من زندگی را بخورم!شیرین نیست؟!
چهار:
فرصت عشق ازساعت من برترنیست ...
فکر برتر درون ساعت دست خداست میدانی !!!
پنج:
قدیم ها تورا قدرجان ...پرستیدم ...
اکنون زمان آن رسیده است ...جان به جان توتقدیم کنم!...
شش:
ببخشید ...که حتی اسم شمارا نپرسیدم...
شرایط خاصی نبود؟آنقدر اسم مرا صدازدید...تابرگشتم...ممنون !دکتر!
هفت:
بحران قلب ...ایستادن کنارتوست ...
من کجا؟قدو قامت تو کجا؟...
هشت:
میران بود شهری که به ان می اندیشیدم...
دست های تو می توانست بسازد ...
هی به دست های تو نگاه کردم ...هی ساختم ...
آخردیدم...کارتو همین است ...
ارائه ی الگوی مناسب برای بهزیستی !...
نه:
پراید رو می خریدیم .....
حالاقدرت خدارو ببین ...مام دیگه نداریم بخریم!
ده:
بعضی پزشک ها فرشته اند ...
وبعضی پزشک ها فرشته اند ...
وباز بعضی فرشته ها پزشک اند ....
ولی باید مواظب ...این فرشته بودن بمانند ....
انشالله امنین...
برای پزشکان کشورمان:
لاحول ولا قوه الا بالله ....العلی العظیم ...
یازده:
__: اگه گفتی چرا یک اسکلت ازخیابون رد نمی شه ؟
....: چون جیگرش رو نداره!
(ازکتاب جودی دکتر می شود )
۳۱ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نود


یک :
طلب عمر نکردم ...طلبم روی تو بود ...
می روم سوی 90...روی تورادیدن و بوس !
دو:
قسم به کربلا...که صدشاه خفته است ...
بیدارهم نتوان کرد چون حسین(ع) برای شهادت!
سه:
جان را دست اخر می دهم ...شیطان دوست !
راه را گم کرده ام باتو ولی ...جان من دست فرشته می رود ...تا کوی دوست!
چهار:
پشت دیوار زنی ناله کرد ...
همسایه خندید که یعنی ما "درد" نداریم چه خوب !
یک فرشته بیدارشد و مادرش امد ....
یک حلقه از ازدواج بیشتر برایش نمانده بود ...فروخت!
....
دکترگفت: بارداری ؟...
زن خندیدو برگشت ....
همسایه هنوز داشت می خندید ...می دانید دنیای مجردی ازاین خنده ها زیاددارد!
پنج:
این کوچه پیچ داشت ...
ولی تو صاف می رفتی ....
خانه برای تو مفهوم عشق داشت ...سرپیچ!
شش:
درخت راکه ببری ...سنش پیدا می شود ...
انسان ولی راحت است !!!
ازدندان هایش ...هم می توان پی برد!
هفت:
سنگ به حوض دلم انداخته ای ...این همه موج...
روی موج ماهی قرمز تو می رقصد...عشق ترین ....
هشت:
دردتورا بخرم ...عشق تورا بخرم ....نازتورا بخرم ...
هیچ هیچ نیارزی ....می شوی میلیون ها...
نه:
یه رنگ خاص خاص برای پراید سفیده ...
تهران اصلا گردوخاک داره؟
ده:
گاهی ازراه دور شاه عبدالعظیم ...نزدیک می شود به قلبم ...
آنقدر که بوی خوبش را می کشم به ریه ها...
۳۰ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۵ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

چخوف...ایده آلیست نبودی؟!


یک:
تبدیل شدم به یک انسان!
روح من دست تو بود ...همین به من می آمد !
دو:
درکشور عشق ...شهروند توام ...
تابعیت رابگیری هم ...درغربت ...ولایت عشقی!
سه:
روی نردبان ...یک درخت بالا رفته بود ...
آلبالو ...می ریخت!
مادربزرگ هنوز جوان بود !
حیات را جارو می کرد ...تا کرم ها ...به این ماجرا نخندند!
چهار:
کربلا ...شهر عشق فاطمه هاست ...
اما یکی بیشتر مادربود ...یاحسین(ع)...
پنج:
پول از گاوصندوق...همیشه کش می رود ...
آن ها که دست درازند زرنگ و ...ان ها که دست کوتاه ...پاک می روند!
شش:
یوسف!ازخواب بیدارشد ...با پیرهن پاره ...
تازه وقت رویای زلیخا بود ...باپیرهن تازه !...
هفت:
حافظ!تنگستانی بخوانم یا جدید!
چه فرق می کند ...آن جا که گوشه ی چشم تو...شاخه نبات نیست!...
هشت:
رفتم به دیدن یک یارقدیمی ...
سنگ ازبدنش ردشده بود ...با یک شعر سپید !...
نه:
باپراید رفتیم مسافرت...
انقدر خوش گذشت ...انقدر خوش گذشت ...
که وقتی اومدیم به تبلیغات تیبا خندیدیم ...
ده:
برای اظطراب های مان کلا می توانیم یک دقیقه وقت بگذاریم !...
آن هم با خواندن دعاهای سکینه !
درقرآن کریم چند آیه هست که می تواند مارا آرام کند ...و به قلب هایمان آرامش بدهد ...
باورکنید کلا یک دقیقه است ...هم می توانید خودتان ازقران کریم پیداکنید ...وهم می توانید از
اینترنت کمک بگیرید ...
هوالذی انزل السکینه فی قلوب المومنین ...لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم ولله جنود السماوات والارض وکان الله علیما حکیما ...
یازده :
طنز بالش از کتاب بگو ماهم بخندیم ...
آقای ...و خانواده اش با قطار مسافرت می کردند ...
بعد ازشام ...آقای ...رفت تا مسواک بزند ...
وقتی برگشت دید زن وبچه هایش چراغ کوپه را خاموش کرده اند و خوابیده اند ...
فرداصبح مامور قطار آمد و گفت:خب ...شب راحت خوابیدین ؟...
اقای ....گفت:دوست من چرا بالش های قطار شما این قدر کوچک است ؟گردنم دردگرفت ...
خانوم آقای ...گفت : بازپوشک ...بچه مون رو گذاشتی زیر سرت!
۳۰ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

میان گنجشک ها ...خدا دانه می ریخت !


یک:
توازدل من ...گذشته ای چون رود...
هنوزخون است که می رود به شکل اشک ازمن !
دو:
خسته ای ازبس که " ازصب میشکنم " قلب تورا...
بایدم " یک شکرو یک سجده خدا" که ازگوشت است ...قلب حوایی تو!
سه:
کربلا یادم نمی رود ....ماه ذی الحجه ...
تاکجا برسد حج...که آخرش وداع مدینه است !...
چهار:
تابستان ...یک گل خانه مریض است ...
آن قدر عرق دارد ...
ولی چه سود ...بهارکه نیست !
پنج:
بینایی رفت و ...کمرشکست و ...ضعف هم آمد ...
چگونه این چهل به هفت دهه می رسد؟
عشق به من بگو چرا؟
شش:
یک قلعه ساخته ای دوروبرت شاهزاده !
رابین هود هم نتوانست بیاید کنارتو!
هفت:
روزنامه عرق می کرد ...وتو...با پوتین روی برف ها راه می رفتی ...پاهایت میان روزنامه گرم می شد ...
کسی نبود که باتو حرف بزند...
آوازمی خواندی و با خاطرات فرزندانت خودبه خود می خندیدی...
حیف!چه زمستان هایی پدر!
هشت:
غم لبش را باز کرد ...تابشوید خنده را ...
خنده ازجاکه پرید ...هزارغم مردو رفت...
نه:
توپراید مون سوئیچ پژو جامونده ...
توپژوام بچه مون!
حالاباید یکی رو پیداکنم پراید و پیداکنه ...زنگ بزن پلیس!
ده:
آقای عزیز...
ازهفته پیش به دلم مانده که تو ملت شریفی مثل مارا بد خطاب کردی...
خسته بودی درست ...درترافیک مانده بودی درست ...مگرازهمین خیابان ها وهمین مردم پول نمی گیری ...بعد خودت 48000تومان گرفته ای واس ام اس می آید باتشکر دریافت 45000تومان ...
حیف ان جایی که رفته بودیم ...جگرمان بود وگرنه ملت بدرابدجوری نشانت می دادیم !
یازده :
خدا...چقدربگردم وپیدایت کنم ...آن هم لا به لای گل های رز ...
خودت می دانی که چه می گویم ...برای جمع می نویسم تا بدانند ...عشق آنقدرها هم گران نیست!
وقتی تو ازآن بالا به خاطر ما پایین می آیی ...ما کیستیم ؟
بازهم کنارهم باشیم...
ان الله سمیع بصیر ...
دوازده :
یه طنز ازکتاب باهم بخندیم ...نشر پیدایش:
خاله:
درقبیله ی آدم خوارها...مرد گرسنه به آشپزخانه رفت .دردیگ را بازکرد وخاله اش را درآن دید!
مرد:خاله!این که خاله ی منه!
زن:تقصیرمن چیه که تاحالا خاله ات رو ندیدی ؟!من که نمی شناختمش !!!
مرد:حتما باید این بدبخت رو می شناختی تا چند ورقه ...سیب زمینی زیرش می چیدی!!!
۳۰ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

درپیری عاشق تر می شویم ...


یک:
بلیط نداریم ...ولی فیلم زندگی ...روایت احساس ماست
....خدای کارگردان !
دو:
ما داستان ها برای عشق گفته ایم ...
به ابلهی که شهره ایم !...
باور نمی کنند ...عاقلان شهر!
سه:
شاید ازکناتو گذشته باشیم ...امام عصر(ع)...
آن لحظه است که عشق تورا...بیدارکرده ایم !...
چهار:
شاید به حال هم خندیده باشیم ...
آن پیرمرد که ازکنارمن گذشت ومن !...او...
دندان هایش مصنوعی بود ومن ...زانو هایم !
انتظارشکل های متفاوتی دارد ...
بعضی ها از شدت هیجان ...دردهای عصبی می کشند وبعضی ها ...
سرپا می مانند ......تاپیری !
پنج:
بدزد خودت را ...که قدرخویش بدانی !...
یک لحظه با منی ...تمام شدبه قدر زندگیم !
شش:
دلیل ندارد که بخندم به حال تو...
ولی ای کاش ...جای من..پایت شکسته بود!
هفت:
بند بند تن من ...را توشکستی ازهم؟
بارک الله ...می سازم خودرا با قوای دیگری ...!
هشت:
امام زمان ...دیرکرد آمدنت ...
باشد دعاهایی که اززبان ما گذشت ...
نه:
ندارم برات پراید بخرم ...
تاحالا پول غیرانتفاعی و کلاس خصوصیات ...اندازه ی خونه ی عمت شده !
ده:
تاهزارسالگی مان ...داستانی هست به نام وجدان !...
مال بعضی ها را از کودکی خاموش می کنند ومال بعضی هارا ازدوران جنینی فعال !
خداکند درهمه حال داستان وجدان را بخوانیم و داشته باشیم ...چون خداهم دوستش دارد ...
سبحان ربی العظیم و بحمده ...
یازده :
دوست عزیز!
شبی که قرارست دررسانه آماربدهی ...لطف کن و کمی دقت کن !
تانوزاد ما درگهواره نخندد!
اصلا مجبور نیستی مارا دررده کشورهای غربی قراردهی !...اصلا مجبورنیستی به ملت فشار بیاوری ....
ازخودت بگو ...
(ای آمار تو منو بکشتی !)
دوازده :
یه طنز می نویسم ازکتاب بگو ماهم بخندیم ...نشر پیدایش ...:
آسایشگاه روانی :
بیماراول:تورو برای چی آوردن این جا؟
بیمار دوم:به خاطر گذاشتن دبه های ترشی پشت شیشه ی پنجره !
بیماراول:پشت شیشه ی پنجره ؟با این حساب تو مشکل روانی نداری .
بیماردوم :اشکالش این ه که همیشه مجبورم ...اولش شیشه ی پنجره ی هواپیمارو بشکنم !
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

آسانسور...


یک:
چندان عاشق نبوده ام که به دیدارعشق لایق...
آنقدربوده ام ...که بوی عشق به مشامم رسیده است ...
دو:
نفس را کشیده ای ازحلق من برون ...
تو دکترای عشق نبودی ؟عشق من!؟...
سه:
کناردست تو لاله ...کناردست من مداد ...
تو دل باغ را برده ای...من دل جنگل!...
چهار:
یه طنز می نویسم که خیلی دوسش دارم اسم طنز آسانسوره ازکتاب بگو ماهم بخندیم ...
نشر پیدایش....:
یک روز بازیگری مشهور ...مقدارزیادی سیر خورد وازخانه بیرون رفت تابه کارهایش برسد ...
البته عینک دودی اش را هم به چشم زد تا مردم برای گرفتن امضا مزاحمش نشوند ...
وقتی به ساختمان موردنظر رسید ...سوارآسانسورشدتا به طبقه ی سی و ششم برسد ...
درآسانسور آقایی بادیدن او گفت:...سلام قربان ...باورم نمی شود که  من با شما توی
یک اسانسورهستم...
بازیگر مشهور پوزخندی زد وگفت:پس فکرمی کنی کجا هستی جانم؟
....: توی قابلمه ی میرزا قاسمی !
۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دعا کنم یا نکنم بازهم تو...مهربانی !


یک:
مرگ دراثرتو...یک نقش بود ...
مردیم !که جان بخشی حافظ!همه ازقرآن است !!!
دو:
خراب ...خواب من است ...که بی جهت بیدارم !
نه می توان که بگویم (چه دیده ام)نه می توان که بخوابم !
سه:
دست هایت رفتند که چند سیب درآغوش بگیرند ...
میدانستم که له شود زیردندان هم...بازحسودم!
چهار:
بسته ام لبخند خودرا برلباس صورتم!
می کنی ...ازصورتم لبخند ...ازبغضی که می پاشی به من !!!
پنج:
مگر گداشوم و کور بالباس خودم !
نه اینکه پول بریزد و من ....درلباس دیگری !
شش:
اگر به بند کشیده باشی ام ...فدای تو!
که بند تو انتظارحق اززمانه است ...یاعلی ...
هفت:
بخاطر تو ...وعشق تو ...بهترم !
مگرکه انتظارتو ...بهترین ...خلاف این باشد (یا مهدی (ع))
هشت:
خانه ای داری برای عشق بازی ای صنم !
می پذیری !ولی سن من ازکنکور گذشت !...
نه:
پرایدم را خریدم مبلغ .....تومان!
فکرکردی می فروشم؟قیمتش خون من است!
ده :
زباله ها را شهرگرفته یا شهرزباله هارا ...
منتظریم شهرداری بیچاره درچهارنوبت بیاید و ببرد ...
آقاجان یه جوری ببند که سرنگ و ازاین مخلفات بیرون نریزد ...ماهمه ساکن یک شهریم !....
۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نگارمن ...که به مکتب نرفت و خط ننوشت ...به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد ...


یک :
در میان جمع اشک ...برای تو مسئله نیست ...
چون شمع هستی بسوز...این خانه تاریک است ...
دو:
یوسف ببین چه کرده ای که می شوی احسن القصص...
میان کتاب محمد(ص)زلیخا چه کاره است؟
سه:
یا مهدی (عج)...
نمی توانم از آن چشم ها گذر کنم ...
که بغض تو رادارند و آینده مال ماست ...
چهار:
نگو که یار نبودم بازی به کجا رفت ...
من اینجا نشسته ام پای مارپله !
پنج:
خبرکن ...دنیایی که میان چشم توست...
آماده ایم ...اما ...یارتو کجا؟
شش:
وقت آن است که درهای شهر عشق ببندیم ...
درشهر عاشقان ...عشق محمدی به خدابیشتر شده !
۲۷ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

فکرکن دانشجو منم !!!(با احترام به یک استاد)


یک:
آن لب ات را بسته بودی ... تا نگویی نام من!
نخورده بستنی ... انقدر شیرین ...بازهم لب های من!
دو:
زورخانه ... گوشه ای دارد که مشهورنیست ومن !
پهلوان دیده ام که دست یاعلی می زد به دست پهلوان دیگری ...
سه:
آمده بودی و یک درس بود ...آن هم ...کامپیوتر!
مازمانی طنز بودیم ...یادش بخیر .... تایپ و ...(که روشن و خاموش کردن اش را بلد بودیم !)
چهار:
بسته بودی ...آهوی خراسان راگرو ...
حضرتش آمد که مشکل حل کند ...گفتی : ضامن آهو!
پنج:
دل ببندم به جمعه ها ...که کسی نیست !
تو بالاترازکسی...
خلوت ها پرازتو شده بیا ...یا مهدی (عج)...
شش:
کائنات یک مشت فضانورد نمی خواهد!
جهانی باید باورکنند ...خدایی پشت این ماجرا هست...
هفت:
دیر می شود و من آخر صفم !
"هری پاتر" داغ است باید بخرم ...آن هم از لندن...
هشت:
دیگر بیگانه نیستی ... من غریبه ام !
تورا میان دل و من هنوز درچشم تو هیچ ...جایگاه !
نه:
پراید وارداتی نیست !
بچه محل مون یکی داشت ...
بالاخره انقدر اذیتش کردیم ...اونم رفت بایه تیبا برگشت !
ده:
سال ها قبل برای پول بیشتر ...آخرهای ترم ورقه های نهایی تصحیح می کردیم ...
یادش بخیر تفریحی بود ...
میانش ازبودجه هندوانه می خوردیم وناهار برایمان کوکوسبزی می پختند ...
بهترین و قشنگ ترین !نامه هارا هم درانتهای ورقه ها می نوشتند ...بطورمثال :
(چون بالای ورقه جای اسم کنده بود)
ای کسی که این ورقه را می خوانی ...من سرپرست خانوارم !آن هم دراین سن و سال
پدر پیرم بیماراست ومن نتوانسته ام درس بخوانم ...اگرده بدهی قبولم ...
خداپدرو مادرت را نگه دارد یا بیامرزد ...(حالا هرچی!لبخند)....
............................................................
اکنون درمهمانی می نشینی تادواستادیکی واقعی ودیگری یه جوری واتفاقی بنشینند ...
استاد اتفاقی می گوید:آقا ...آخرش نوشته ...بیا یه خونه ی مهرهم بگیر ...ولی نمره بده !
..........................................................
عکس این استاد گرامی ...ربطی به این نوشته ندارد ...
۲۷ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۴ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

نسرین رو نشناختی ...گوشواره !


یازده :
روزهایی مثل امروز روزهای بازگشت آزادگانه ... همیشه آزاد باشن و سلامت ...
هرچند بعضی هاشونو ازدست دادیم ولی به نظر من آسارت اونا ...کم از شهادت نداشت ...
ده:
ب.ص یا الف الف عزیز...
بعد از هجده سال لنگه ی گوشواره ی مرا پیدا کردید وضمن گفتن این جمله ...وظیفه شناسی
خود رو نشان دادید ...
اما چون درحال شیمی درمانی مغزم هستم ...
دارم فکر می کنم یک انگشتر فیروزه هم کسی به من بخشیده بود ............
نه:
ای کاش وزیده بودی ای عشق ...
دریا که موج ندارد ....خیال شاعرنیست !!!
هشت:
کلید بهشت را گم نمی کند خدای !
شیطان برو !که کلید جهنمت ...دست هرکس است !
هفت:
کتاب را بنویس پشت یک تریلی ...که حرف حق...
همیشه یک جمله است وبس!
شش:
مرا نگاه داشته ای و من هنوز شاکرم !
به قدرتی که تو داری و من هنوز تعجب ...دروغ نیست !!!
پنج:
کلوب نداریم ...که عضو آن تونباشی ...
عزیزمن !کلاس هم کلوب است ... بیاو داشته باش کارت عضویت ...
چهار:
نسرین ...جزو کدام گل های صبور بود ...
که وقت بارش باران ...سقف کاذب گل خانه ..بست لب هایش را !
سه:
قلبم شکستنی نبود و نیست ...
مثل در دفتر شیطان !گالوانیزه است !!!
دو:
پراید شبها به بوق بنز...بیدارمی شد و می گریست !
عاقبت چین هوویش را ساخت ...
به خنده افتاد که ای یارچین !
حالا اصل بنز ...هزار و چینی یک پشیز ...( با احترام به کالای خو ب چینی !)
یک:
مردن برای همه هست ...
مواظب باش لیلا تو که میمیری ...عین همه ی فامیل ...برایت گریه کنند...فهمیدی !!!


۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی