بی شمس

ادبی

۵ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

فکر بدی میکنی که من در پاسخ گوئی ... نا توانم!

یک:

درخت لوس ... که از حجم برف سر کج کرد ...

تمام ریخت به روی زمین ... سپیدی خویش!

دو:

نمی دانم درون غم مردن ... برای تو چه سود ...

که شادی مرا ... نمی توانی دید!

سه:

برای بردن تو سوی خوشبختی ؛ از من تریلی ...تریلی ... کم بود!

چه بهترم!که مانده ای تو ... سوی بدبختی!

چهار:

امیر سرش را که برد ... می دانستیم ...

بدن چه کاره است درمیادین کارزارعلی(ع)...

 

پنج:

بخور ... اگر می توانیم ...

مجنون باغم!

که شیرین نباشمت ...

لیلی ام!

که دیوانه ات کنم!

شش:

مزار شش گوشه ات را برده ام در کلام شعر ...

آن جا که درخیال ... حسرت واقعیت خورم!

 

 

 

هفت:

و بوی بدبختی داشت از توی  ماهی تابه می آمد ... کت لت های پروین سوخته بود و من می دانستم که وعده ی ناهار وسط کت لت است که باز دوستش داشتم !نمی دانم این عادت پروین چه بود ... غذاهای سرخ کردنی تا نمی سوخت ... نپخته بود!

یک:

نمی دانم قضیه ی پنهان کردن چیست ... که آدمیزاد باید بسپردش عهده ی خانم ها!!!

پنهان کردن غم ... پنهان کردن آمار... پنهان کردن زن دوم خود آدم!پنهان کردن پول!و انواع پنهان کردن ها!!!

اگر قضیه پنهان کردن سوختن ماهی تابه باشد که مادر عمو پورنگ توی تلویزیون راستش را گفت... همین طور بیندازیش توی سطل آشغال!

و اگر قضیه آمار باشد ... آنقدر شاخ و برگ داریم که نگو ... تو فکر کن توی اقیانوس میلیاردها آبزی ....شاید صدها هزار میلیارد!که آدم ها داریم نمی گوئیم!

از آن طرف بیا بگو فرش! که می توانی هزار ی های مادرت را پیدا کنی ...دیگر چه سود بگوئی ... مادرمن قایم نکن!هزاری دیگر دراین دنیا ... فایده ای ندارد!

دو:

توی کمد لباس هایمان که چیزی نیست...قربان خدابروم ... امکان دارد که بهت کنیم ....قدیم ها کجاها مسافرت رفتنی طلاهایمان را پنهان می کردیم ... توی یخدان فریزر و کیسه های برنج!از الان به خانم های محل نصیحت که نگی نگفتی ... یکهو دیدی دزدهم یکی مثل خودشان بود... رفت و هزار سال دیگر برنگشت ... می گویند مالی که دزد برد... بیا بگیر ... خیلی هایشان پاسپورت هم دارند ...

سه:

اگر قرار باشد از یک خواستگار چیزی را پنهان کنی ... جهنم!

مگر رسمی شده ای؟این دل وا مانده که می رود پی کارش به درک !

از آن سوی ...جهنم! که تو نبوده ای ...چه ربطی دارد به جنابعالی که بهشت دیگران را دنیال حوری می گردی ...

بیرون همین دنیا آنقدر ماهواره هست که توی این دنیا جتئی برای پنهان کردن نیست ... دم آن ها که کارشان قایم کردن و پنهان کردن آن گنده های روی زمین است...گرم!!!

که دستت بسوزد که جای ماهی تابه ی پروین ... ماهی تابه ی لیلا را قالبت می کنند!!!

اگر از حال ما بپرسی ... درعافیتیم ...شکر ... که نگو ما چقدر پنهان کردن بلدیم ...!!!

چهار:

تو هم ای نازنین!

اگر قرار بود ...دم به تله بدهیم ... پسر عمویمان مگر چه کم داشت؟ یا پسر های کچل کوچل دورو برمان ...

ولی قراری توی دلمان با تو بود...که اگر سرمان هم شکست ...گفتیم ..." عشق"!

می دانیم که توی کمال خوش بختی ان قدر بدبخت هست که باید خوش بختی اندک و ناچیزمان را پنهان کنیم ...ولی آن قدر می فهمیم که توی این دنیای قحطی اگر کسی قدر " هیچ" راهم ندانست ... به جهنم!... که خدای همان " هیچ" را هم از او گرفت ...

با گریه و ناتوانی ... لیلی ...

 

 

هشت:

ترومپ!

قلمبه شده است توی دلمان ... صحبت ...

بیا که حرف توی دل ها ... بحث است ...

نه:

پراید:

مامان ... پلو پزت کجاست؟

مامان بنز:

چیکار داری؟ تو آشپز خونه دیگه!

پراید:

یه چن استکان برنج یذار ... شامم کباب تا به ای بخوریم!

ننه خاور:

بله بله؟ از کی تا حالا این طوری حرف می زنی؟ شام هرچی بود ب.د!شامم قیمه داشتیم ...

پراید:

مامان من دارم ارزون می شم ... بذار یکمی مردونه حرف بزنم که بچه ها بعدا فکرای بد نکنن!

مامان بنز:

جهنم تا حالا صد بار سهام من افتاده پائین ...از بس متانت دارم الان گرون ترین خودرو عالمم...

ننه خاور:

چی گفتی؟یعنی از بابام تریلی؟

بابا پژو:

ببین پسرم!نکن!می دونی چرا... چون تو با این همه ارزونی یه شب بیشترم دووم نمی آری ...!

پراید:

خوب چی کار کنم؟

بابا بیوک:

هزار تا آپشن برات می ذاریم هرکدوم صد هزار تومن ... یهو دیدی استمو گذاشتن ... رعد پسر!یه میلیارد!

پراید:

اه!

 

 

ده:

رهبرم ...

آن جا که عشق آل علی (ع) هست ... سرزمین ماست ...

تادیگران ببینند عشق ما ... دنیا عاشق آل علی(ع) ....

 

یازده:

توی بهترین سال های دنیا هستیم هنوز... هنوز می تونیم دنیارو یه تنه از خیلی چیزا نجات بدیم ... می تونیم کمتر پلاستیک مصرف کنیم ... می تونیم به شهرهای کوچک مهاجرت کنیم و درعین استفاده از آب و هوای پاکیزه تر دردسرهای زندگی های پراز جمعیت  شهری رو کم کنیم ...

می تونیم تغییرات اقلیمی رو بهتر بشناسیم و حتی مطالعه کنیم که توی جنگل ها چطور می تونیم از آتش سوزی اجتناب کنبم ...حتی با کاشتن یک درخت یا زنده کردن یک گیاه می تو نیم به دنیا کمک کنیم ...

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم که سرو صدای گرومب گرومب می آد...

خندیدیم گفتیم خدایا اینجا که توی زمین نیستیم که یکی بیاد بالای کله مون داد بزنه ...

یهو دیدیم صداداره از یه سفینه می آد که به ما نزدیک میشه اسم سفینه هم heart!گفتیم وا؟ یعنی صدای قلب بود؟

یهو پیامک اومد از زمین ... بهجت خانم جون نوشته بود:ت ت ت ت ت تولدن مبارک لیلا جونم ... از طرف من و فامیل و به اضافه ی محسن جون!" تقدیم با عشق"

انقدر خوشحال شدم که نگو!چون صدا توی فضا فقط یع معنی می ده که ما فضا نوردا می دونیم ...یعنی چی ...

 

 

۲۹ دی ۹۸ ، ۱۷:۵۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دردا که راز پنهان ... خواهد شد آشکارا...

یک:

تورا اگر به کفن ... نپیچیده اند ... درد من!

خفته ام درون قبر تو... با کفن!... باور کن!

دو:

پیچید آوای سرمای زمستان ... توی بهار من!

لعنت که غنچه ام! از اجبار گل شدن!...

سه:

اگر خواب دیدم که تو دوباره زنده ای...

دلیل آن که ؛در آغوش می کشم (شبها) خیال تو!

 

 

چهار:

انتقام... کندن رگ من بود از ریشه ی تنم!

تو ... ارزش روح مرا هرگز ... داشتی؟!

پنج:

درسرزمین مرگ ... مرا تاب داده اند ...

من رفتنم به آسمان ... کار هر دقیقه است ...

شش:

مزار شش گوشه ات را دیگر به تن کنم ...

آن پیرهن که مزارم شود ... سرزمین توست ...

هفت:

آمدم گریه کنم ... دستهای کسی نبود که اشکهایم را پاک کند ... آمدم بخندم ...دیدم هیهات روزگار!که خندیدن مناسب من نیست...داشتم درون آینه قبر تا قبر مرگ می دیدم ... گفتم...دیگر چه هراس...

....

بروم بزنم برقصم!ماشاالله خدا نظر کرده!

یک:

آمدیم توی دستشوئی بودیم که قالامب! صدا آمد!...دیدیم همسایه یک عدد کلنگ برداشته دارد داخل خانه اش را نوسازی می کند ... دوباره برگشتیم داخل که چند قطره ی باران مشکوک بارید!...

نگو...آغاز شش ماه بنائی توی سرمان بود!رفتیم طبقه ی بالا اعتراض...گفتند وای چقدر خوش تیپ و مهربانید ! حتی خیال کردیم نکند خواستگار باشند ...برگشتیم!

نهایتا شش ماه روی چشم مان عینک اسبی!( یک نوع عینک مخصوص اسب) می زدیم که بخوابیم و اعصابمان را راحت کنیم از آن طرف بدبختب توی گوشمان انواع پنبه گذاشته بودیم که ...هیهات !چند بار خواستگار آمده بود ... نفهمیدیم!...همین شد که... ترشیده شدیم!

دو:

حواستگار آمده بود که مای ترشیده را ببرد و عنقریب بود که جوابش را بدهیم ...خوشمان آمده بود که ...یکهو دیدیم ؛ صدای خوانندگان غرب زده از خانه ی همسایه ی روبروئی بلندشد... آمدیم بگوئیم بله!... دیدیم خواستگار محترم زنگ زده به کلانتری که بیایند همسایه امان را ببرند ... گفتیم : بابا ما ازاین فرهنگ ها نداریم گفتند : چرا ما داریم !تازه از خانواده ای که یک هم چین همسایه هائی دارند زن نمی گیریم!

آمدند درهمسایه را زدند دیدند حاج خانم باز کرد!نگو فامیل خودشان از آب در آمد!هیهات  که در همسایگی داشتیم به علط کردن می افتادیم !....

درکل خوب شد!

سه:

همین دی شب نه پری شب داشتیم ورقه صحیح می کردیم که دیدیم دانش آموز برداشته هرچی دلش می خواسته جای جواب نوشته ... آخرش هم نوشته: انشا الله نمره بدهید....

خوشمان آمد از این همه اعتماد به نفس... خوشمان آمد از این اظهار خوش بینی!.... بالاخره توی آمار مدرسه ...نمره مهم است!و دانش آموزی که انقدر شعور داردکه می فهمد معلم جهت امار غلط خودش ورقه ی سفید دانش آموز را هم ممکن است بنویسد!دمش گرم که مارا (...) فرض می کند و انقدر چاخان توی برگه اش می نویسد که نگو!

خواستم بگویم دانش آموز عزیز!...نگران نباش!گذشت آن دوران که همه مریض می شدند می مردند!و شما توی برگه هایتان به عنوان عمه ...خاله ...بابابزرگ و ننه جان تان از آنها یاد می کردید!الان دیگر خودمان اتومات شده ایم و نمره می دهیم ... غصه نخور!

چهار:

تو هم ای نازنین!

بگرد مارا پیدا کن!

توی یقه ی پیراهن سفید ات ردیاب گذاشته ایم!و خودمان رفته ایم ... چون هیچ وقت انقدر که تو برایمان مهم بوده ای ...خودمان نبوده ایم ...

بهرحال ...آخرشب که بر می گردی ...خیالمان راحت است که رد یابمان (اوکی) است! و خودمان هم!...

فقط: لیلی!

هشت:

ترومپ!

غلط نکنم دنیا راست گوست ...

به جان شریف خودت ... ماهم!

 

نه:

مامامن بنز:

پراید!بوگاتی مریض شده؟چرا به من نمی گی این قرصارو برای کی می گیری؟

پراید:

اینا؟همش ویتامینه!یه مدتیه داریم رژیم می گیریم!

ننه خاور:

چی می خورین؟من دارم یه سری جدید می خورم ...دونه ای 30 هزار تومن!

مامان بنز:

ننه خاور !اون کوفته ای که من می پزم و شما می خورین ... توش همه چی هست ...به نظر من پول دور ریختنه!

بابا پژو:

آره!ننه جون... راس میگه....فک کنم شما از این وزنتون ...لاغرتر بشید!

بابا بیوک:

من از اول تپل دوست داشتم!گشتم سنگین وزن ترین خانم ایران رو پیدا کردم!

پراید با خنده:

دمت گرم!بابا بیوک!

بوگاتی:

پراید قرصامو گرفتی؟چرا به مامان بنز نمی گی من فوبیای تصادف گرفتم!

مامان بنز:

یعنی می ترسی ما توی خونه بخوریم به هم!20 روزه از خونه درنیومدیم بیرون!

پراید:

نه مامان!وسایل اش گرون شده اضطراب گرفته ...مثل من که نیس!

بابا پژو با خنده:

خوبه خودتم می دونی...!

...

ده:

رهبرم ...

دیگر درد نیست که درعاشقی ما ...

نیامده باشد سراغمان ...نشود جزو جانمان...

 

 

یازده:

متاسفانه سقوط هواپیما و ناوگان مسافربری هواپیمائی بدترین سانحه درجهانه که غیر قابل توصیفه و البته سفر با هواپیما راحت ترین و درعین حال مرگبارترین سفرهاست ...

دریغ که از اونجا که عمرداشته ام هم با این وسیله سفر و هم اضطراب رو تجربه کرده ام ...

زبانم قاصر از گفتن تسلیت هاست به بازماندگانی که عزیزانشان  درسانحه ی هواپیما اخرا از دنیا رفته اند ...

آنقدر غم داشتم که نوشتن هم ممکن نبود ...خدایشان بیامرزد و روحشان را قرین رحمت کند ...

دوازده:

توی فضا نشسته بودیم که یکهو ... دیدیم دارن برامون چلوکباب بناب می آرن!گفتیم: به به! قدرت خدا ! ببین تو فضا چیا هست! که...

یدفعه ای آلارم خطر رو زدن ... رفتیم دیدیم چی؟ درجه حرارت کره ی زمین هی داره بالاتر می ره ...

گفتیم حالا آلارم زدین...ما چکاره ایم؟گفتن هیچی!فقط خواستیم اطلاع رسانی کنیم که کره  ی زمین درمعرض خطره!...

بعدا فهمیدیم یه جائی داشت روی زمین می سوخت ...همون موقع شایع شد که نکنه کبابا گوشت کانگورو باشه!

دیدیم بهجت خانم جون...پیام داد : نخورید!مشکوکه!

ولی ما خورده بودیم ... !جل الخالق از شیکم آدمیزاد!

 

 

 

۲۳ دی ۹۸ ، ۲۱:۱۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

عرض تسلیت

۱۳ دی ۹۸ ، ۲۰:۰۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ب ب ب ب ب ب ب ب ب لی .... من توی کمدم ... زیر پیراهن های نسرین!

یک:

سوی چشم تو ...آن قدر رفته بود ...

ندیدی ...آمدنم را باعشق ... مردی زود!

دو:

میان فردای تو ...

من ظهرم ...

سر اذان ...

اگر نماز بگذارد ...که عاشقم باشی ....

سه:

خرافات بود قصه ی دیو ...

کدام سیاهی بالاتر ...

ما توی چاه رفتن را ...

مثل ماه بلد بودیم ...

 

چهار:

دزدید دختری تورا که من ...می پرستیدم ...

هنوز وقت پرستش ...

رهایت که کرد دانستم ...

عروسکی!

پنج:

روی خدای را که بوسیدم توی شهر کسی باورش نشد ...

فردا خدای روی ماه را پوشید ...

همه دانستند!

شش:

مزار شش گوشه ات را اگر که زینب (س) دید ...

آه از حال غریب خواهرها ... وقت پادشاهی ...برادرها ...

 

هفت:

و مدتها ..کچل بودیم!و بقیه ی موهای سرمان سپید بود ...آن هم از عنفوان جوانی و اینجا اعتراف می کنیم که دلاورانه ...شادیم ! دو تا قطره صبح می ریزیم روی سرمان و خرمن خرمن مو شانه می کنیم و دوتا قطره می ریزیم روی سرمان جهت رفع سپیدی ....

یک:

مادرمان مانده بود که ما چرا کچلیم!و غصه می خورد که این ژن نامطلوب چرا از پدرمان به برادر کوچکمان منتقل نشد که بالاخره هرچه بود پسر بود!و آه  فغان داشت و نذرها به درگاه خدای می کرد که ای خدای ما که بد بختیم آینده ی این دخترک معصوم چه خواهدشد ...کپی بابا یمان بودیم و تا یقه مو نداشتیم ...بیست سالمان که شد یدبختانه به سنت مادر سپید موی هم شدیم ...دردا که توی مراسم عروسی و عزا ما کجا بودیم !کنج خانه...که ای درد...کاش داستان سیندرلا واقعی بود و یکی پیدا می شد مویی چیزی روی سرمان می گذاشت و جهنم شوهر می کردیم و می رفتیم پی بخت خویش ... ولی دریغ داستان های دروغ که برای جوانان تیره بخت سیاهترند ...!هیهات کچل و سپید موی توی خانه بودیم که ...

دو:

فکر کنید من یک مردم!چطور می توانم عاشق یک زن باشم که از بابایم کچلتر و سپید موی تر است ...چطور می توانم با دکترا و تحصیلات خارجه و حقوق بالا با یک دختر تر شیده با شرایط ذکر شده ازدواج کنم ...باور کنید باورش برای خودم هم سخت است ...خانم فامیل مادری هستند و مادرم می خواهد من بدبخت شوم...وگرنه دختر عمویم با موهای بلوند مگر چه اشکالی دارد ...دارم می روم ... ولی پاهایم یاری نمی کند ...خانم حتی لیسانس هم ندارد ... جهنم!شاید خدا ...

سه:

من روسری گل گلی ترکمن روی سرم است و   آرام نشسته ام ...حتما این آقا می رود پی کارش...بچگی هایمان یکبار زده ام تخت سینه اش ...رفته درمانگاه ...غیر از آن بالاخره داستان کچلی و موسفیدی ام ....

دارم به قندان سپید روی میز نگاه می کنم که همه می گویند: مبارک است انشالله ...

یعنی چی؟اقلا نگذاشتند دریک نظر حلال من بگویم داستان چیست....

چهار:

دارم به جعبه های روی میز نگاه می کنم و می خندم ...به مادرم می گویم: مامان تورو هیچ وقت نمی بخشم ...ولی مادرم اصرار می کند ... هدیه های داماد است آن پسر بلند قد خوش تیپ می خواهد از من یک مانکن گیسو کمند سیاه مو بسازد ...آخرین اختراعش توی دستان من است ...رفته تا چهل روز دیگر برگردد روزی چند قطره تین و چند قطره آن ...

پنج:

می نشیند و باورش نمی شود ...من موهایم را نشان می دهم ...مشکی مشکی ...آن قدر چهره ام تغییر کرده که قابل باور نیست ...این معجزه فقط از دستان نابغه ای بر می آید که عاشق است ....ما از دواج می کنیم ...

شش:

آن طرف شیشه نشسته است ...گوشی را بر می دارد تا با من حرف بزند ...چشم هایش را به موهای من می دوزد و می گوید : بکن تو ... اینجا نامحرم زیاده .... زندان جای خوبی نیست .....دلم برایش می سوزد ...

هفت:

مادرم می دانست که نقشه ی مادر او چه بوده ...که مرا انتخاب کرده ...می دانست که می خواسته بعدا با طلاق حال پدرم را بگیرد ...سر قضیه ی خواستگاری از خودش ...مادرم النگوهایش را فروخت و مرا به انستیتوی زیبائی مو برد و برایم موکاشت ....من دررشد مو شانس داشتم وروز چهلم بهد خواستگاری انگار که گیسو کمند باشم با خواستگار پولدار و تحصیلکرده ام ...ازدواج کردم ...

مدتی بعد پدرش روی فرمول پیدایش رنگ موی سر و خود موی سر ...سرمایه گذاری کرد تا اینکه یک روز تمام کچلان و سپید مویان شهر با اجتماع مقابل شرکت شوهرم را دستگیر و به جرم کلاهبرداری راهی زندان کردمد...البتخ در بدبختب من شکی نیست ...ولی ...

باید بگویم می توانم منت بگذارم و از این به بعد با داشتن خرمن مو ...و تحصیلات عالیه ...کنار ایشان بمانم ...

چند سال بعد ایشان آزاد می شوند و دوتائی مان دریکی از دانشگاه های مشهور شهر استاد می شویم و بچه می آوریم و همه به ما می گویند ...خوش بخت ...

ودیگر برای دیگران چه فرقی می کند ....این خوش بختی با چه داستانی بدست آمده ...

 

"لیلی مو دارشده!!!"

 

 

هشت:

تام و جری ...درپی توئیتی ....اما من ...

هنوز باور نکرده ام ....دوستی حیوانات!!!

 

نه:

مامان بنز:

تقصیر من شدکه خانم مددی گم شد!خودمو اصلا نمی بخشم ....بچه اش الان چه حالیه؟شوهرش؟ای داد بیداد!

بابا پژو باخنده:

کم مونده یه جایزه ام ازشون بگیری...دوتاشونم نیستن ...چراغشون خاموشه ....انگار رفتن شهرستان...

مامان بنز:

با با یه پلیس 110 ی یه آگاهی ای چیزی این زن کس و کار نداره ...چطور شد یهوئی گم شد...

بوگاتی:

خوب مامان تو می گی تقصیر تواه!فردا بیان تورو بگیرن یه 50 سال باید بری زندون!

پراید:

می گم مامان می خوای بصورت ناشناس توروزنامه آگهی بدیم ...

ناگهان ننه خاور :

بنزی جان!یا ساده ای یا بلا نسبت بوگاتی کم عقل!همه شون باهم رفتن پاریس...خونه شونم سپردن به من!

مامان بنز:

بابا من گولش زده بودم !گفتم با یه میلیون صد میلیون تو ....."   " وام می دن ...اونم از فرداش گم شد!

پراید:

مادرمن!الان نگرانی دروغت واقعی باشه!یا واقعیت دروغ باشه!

مامان بنز:

واقعیت دروغ باشه!

بوگاتی:

بیا!اینم عکسای خانم مددی که از صفحه اش هک کردم در آوردم ...تو محل کارشم بیچاره شد ...موهاشو ببین!

بابا پژو : جهنم! به ماچه؟

 

ده:

رهبرم ...

رسیده ایم اگر به ساحل هنوز دریاها ...

مقابلمان پر از طوفان و موج ... ایستاده ...

 

یازده:

قدرتی خدا ما عادت کردیم که کسی مارو نبینه!انگار وجعلنا خونده باشیم از کودکی تا به حال نامرئی هستیم ...توی مدرسه خودمونو می کشتیم از ما درس بپرسن ...نمی پرسیدن!درنهایت یه روز از معلممون پرسیدیم چرا؟ ایشون فرمودن: ما می دونیم تو بلدی ...!!!خلاصه هرجائی می ریم می پریم وسط و اگه چنین اخلاقائی داریم از همون نامرئی بودن ناشی میشه ..." کلا ضعیفه ایم و به ما مربوط نمیشه" دو پاسخ بسیار غنی که از اجتماع خودمون گرفتیم ...و جالبه دیده نشدنمون و پرسش مدل الیور تو ئیستی مون نه کنجکاوی که بلکه فضولی تلقی میشه و اگه مثلا به کسی سلام بدیم و پاسخش را بخواهیم و ندن می گوین:ندادیم که ندادیم مگه فضولی!و قدرتی خدا شاکریم ...همین شد که علیرغم مردن اونهم سه بار خیلیا اصلا نفهمیدن چطور شد؟

 

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا داشتیم از اون بالا زمین رو تماشا می کردیم ...یه فرم دادن دستمون ...جهت تعیین تابعیت!گفتیم ایرانی ...بلافاصله از زمین پیامک اومد ...آره می گی ایرانی ولی ما داریم می بینمت افکار خارجی داری!جل الخالق ما از جو خارج شدیم رفتیم فضا ولی روی همین کشور ایستادیم ...چطور ممکنه ایرانی نباشیم بعد برای من عکس فرستادن از یه فامیل تو خارج می گن ...خارجی ولی با افکار ایرانی ...حالا طرف با مایو... یه شیر و نمی دونم چی روی سینه اش با اون همه مو خالکوبی کرده ....البته دم بهجت خانم جون و کل فامیل گرم که مرتب درپی رصد کردن ما هستن حتی اون یکی روی زمین ...شایدم می خوان ایز گم کنن ... طرز نگاهه دیگه...چیکار کنیم؟...

سیزده:

روی پل داشتم به غرق شدگان در سن فکر می کردم ...

 به کسانی که با خیال عاشق بودنشان مرگشان را توجیه کردند ...

و آه...

نمردم!

تو زیر سازه های ایفل منتظرم بودی ...

و یک قهوه باتو برای من 20 میلیون تمام شد...

فردا بر می گردم ...

و توی تراس روبروی برج میلاد ...

قسم!

که می شود توی تهران هم یک قهوه خورد ولی نهایت 45 تومن ...

ونعش خودرا تا طبقه ی سی ام بالا کشید!

چهارده:

یک:

از یه نفر شب یلدا یه کتاب حافظ بدستم رسیده که نمی گم ولی خیلی آدم مشهوریه!دستش درد نکنه چون حتما من رو نمی شناسه ....ازش تشکر از اندیشه اش خیلی خوشم اومد ...می خوام بگم ...ممنون!

دو:

دوست داشتم حس یه کار آگاه رو وقتی قاتل رو شناسائی میکنه بفهمم این ضایع کردن آدم با اون حد اعتماد به نفس که یکی رو کشته بعدشم داره تو چشت نگاه می کنه عجب حالی داره از اون گذشته از دفترم برم بیرون ضایعترش کنم و بگم تو رو با قانون تنها می ذارم!

"من خانم اندیشه فولادوند رو دوست دارم ...تو این قضیه کار آگاهم با جناب بهمنی اشتباه نگیرید"!!!

 

سه:

درنهایت داشتم فکر می کردم اگه قرار باشه یه انتخاب رو از زندگی من بگیرن کدوم انتخابه...انتخاب اجتماعی یا فردی ...

بعد به این نتیجه رسیدم که انتخابات اجتماعی رو که ولشششششششش...

درانتخابات فردی اون بخشش که مهمونیه ...مثلا برم عروسی حامد بهدادو ساره بیات بعد بیژنشون بیاد بگه وااااای شامتونم که خوردین کادوهاتونم ببرید ...عروسی نشد ...حالا عروسی کجا بوده ایران!من از کجا اومدم ...آمریکا!....نه من اصلا انتخاب نمی کنم ....

دیگه گولم نمی خورم ...اصرارم نکنید دیگه گرونی شده!!!

 

 

 

۱۱ دی ۹۸ ، ۲۳:۰۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

می ترسم ...از تغییر جهان ... مثل هیتلر ... از پایان جنگی که ...خود خواسته ام!

یک:

راه سیاه چشم تو را رفته ام ...که عاقبت ...

نفرین عاشقان تو ... مرا گرفت و ... مرده ام!

دو:

شاید بیرون دفترم ... هزار داستان دیگر نوشته است ...

مراچه؟اگر داستان اصلی من ... جناب " تو " باشی ...

سه:

می رفتی " یوسفا" با دختران شهر ... نماز!

آن فردای من بسوی " خدای" تو را گرفت!

 

چهار:

من در سرزمین تو غریبم ...چون موسای ...

تا می توانیم عشق را بیندازیم ...به گردنم ...

پنج:

دستم توی کاسه ی انار ...دنبال انگشترم...

خوردم کتک از دست های تو ...

که زودتر پیدا کردی ...

همین که ...دیگر دررقابت زمستانی ...

تا سال دیگر ...

همسرکو؟

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع)نمی بینم ...

مگر به خواب که ...قسمت هرکس هم نمی شود ...

 

هفت:

و کوفتمان بشود هوای خوب!...اگر ما ...لاکچری بازی در بیاوریم و برویم دهاتمان!ما از آن بچه با معرفت های منیریه ایم ... که موتورها آن جا آن قدر گاز می دهند که شاخص آلودگی هوا از روی معرفت هم شده می آید پائین و نشان می دهد مثلا ...صد!حالا دهاتمان کجا باشد ؟ شمیران!

می رویم آن جا نفس می گیریم بعد معرفت می گذاریم برمی گردیم...همین که برمی گردیم غش می کنیم می برتدمان بیمارستان جم ...توی خیابان جم!دوبار و دوباره و این داستان تکراری ...پانزده سال است که به تکر ار می رسد!

یک:

رفته بودیم شهر زیبای تبریز !از زمان بابایمان و ننه جان قجریمان ترکی بلد بودیم ...به به چه شهری!رفتیم تیپ زده بودیم آن چنانی می خواستیم برویم ایل گولی ...از هرکس پرسیدیم ایل گولی کجاست ؟ بلد نبودند!گمانم ما تهرانی هائی بودیم که خواسته بودیم با لهجه ی ترکی بد!زبان زیبای آذری را ....بله!

تا اینکه یک فروند بنز زیبای پلاک تهرانی مارا به دنبال خود تا ایل گولی برده و به به چه جائی...

همن طور گرسنه دنبال یک رستوران می گشتیم که به یک ساختمان عجیب و کلا بسته با نوشته ی ورود رستوران مواجه شدیم ... دریغ که اصلا حس کنجکاوی نداشتیم ...!ناگهان یک درب چشمی باز شد و ما بایک رد کارپت مواجه و دو سه طبقه به زیر زمین ...رفتیم ...

اوووووف!بگو مردم تبریز کجا می روند سر ظهر...اولالا!رستورانی با کباب های یک متری ... گوشت اصل اصل گوسفند سبلانی!با نمائی از کشتی های قدیمی دوران استعمارانگلیس!توپخانه!آی که همه داشتند با سیخ کباب یک متری را می خوردند و صدایشان بیرون نمی رفت!...وما هم ...

فقط یک اشکال وجود داشت که علاوه برمخفی بودن رستوران!دستشوئی و توالت پشت آشپزخانه بود که چون ما بعد غذا خوری رفتیم اصلا اشکالی نداشت!و قشنگ ترین رستورانی که رفته بودیم سر همین شکل ویکتوریائی شلوغی و مخفیائی ...همین بود ...

دو:

شب شده بود و عجب شهری بود میبد! تاریک و هیچ کس نبود!راهنمایمان مارابرد از جاهائی برد که هیچ کس نبود ...گفتیم هههههههی !صبح همان روز درجاده آن طرف آلودگی ....برو بالا چیزی ...مثل شهر صنعتی ...خوب مردم کو؟

رسیدیم ...به یک خیابان کاملا معمولی ... خودرو پارک شد و ما که روده بزرگه مان کوچکه را خورده بود سرمان را انداختیم پائین و رفتیم تو ... وااااااای....اااوووووف!حاج ملک میبد!مثل اینکه بله!یک شهر زیرزمینی دیگر کشف کرده باشیم درحد آتلانتیس... دوستان از سراسر کره ی زمین جمع ... تهرانی ...ایتالیائی...فرانسوی ... انگلیسی...وما...که چون وقت شام بود می خواستیم رستوران را آزمایش کنیم ...فقط میزا قاسمی خوردیم که تو نگو ... چه میرزا قاسمی ای ...با سبزی تازه ...بله!بعد از آن طرف شهر رفتیم هتل دیدیم همه دارند زندگی می کنند و هیچ کس به هیچ کس .....

سه:

هنوز شهر دلیجان برای من مثل خواب است ... و اگر کسی این نوشته را می خواند به من بگوید که آیا درست دیده ام یا خیر؟ شاید باورتان نشود من با حال بد پشت ماشین خوابیده بودم وقتی رسیدیم سربعد از ظهر جمعه... رفتیم مسجد و باید بگویم هزار بار که بگذرد من فرهنگ اداره ی آن مسجد یادم نمی رود ... دستشوئی ...حمام ... محل مخصوص کیسه های زباله ... هرکدام برای مورد خاص ... داشتیم ادامه می دادیم که به به دریاچه ی زیبای دلیجان ..... واقعا حالم خوب نیود؟ نه!همای سعادت ...دلیجان!

چهار:

و توای نازنین!

حتما می گوئی اینها که نوشتی کو کجاست عشق که همیشه می نویسی؟

خوب چه بگویم که لابد با عشقم رفته ام ...

و نمی گویم ها!که می توانم کلا فرهاد پز را وارد یک چالش زیر زمین گردی در ایران بکنم ...!

ولی می توانم بگویم توی ایران حد اقل 5 تا دررا بلدم که مخفی باز می شود ...می روی تویش ...خانوادگی ست!درتهران نیست ... ووقتی غذای ارزان و خوب و جای باحال برای نفس کشیدن دارند... باورت نمی شود ...

مثلا الان توی تهران برای بعضی فراری های لاکچری باز ...یا خارجی آمدگان ناز!اسمش بوتیک هتل است!آی آی آی آی آی ..... ولی بیخیال مثلا توی منجیل چی؟ توی زنجان چی؟ توی اراک چی؟ و ازهمه مهمتر توی اهواز چی؟

بای بای ما رفتیم!

لیلی

 

هشت:

ترومپ!

خوابیده ایم مثل نفت ...روی آینده...

فردا یکی یک میلیون تومن ... کاسبیم ...

نه:

مامان بنز:

آقای قاژی !این مرد شوهر من نیشت!این مرد مرا دوشت نداشت ! این مرد ابلیش بود!

بابا پژو:

این چه جور حرف زدنیه تو از منم بهتر فارسی حرف می زنی ؟ آقای قاضی مثلا این خانم لهجه ی المانی داره؟

پراید:

مامان پاشو بیا بریم خونه ... من تو ایتالیا آبرو دارم ... نمی خوام بچه هام پدربزرگ مادربزرگ طلاق گرفته داشته باشن ...

بوگاتی:

مامان اوهو اوهو( گریه)بیا برگردیم ...بابا پژو غلط کرد ...

ننه خاور:

آره راست میگه ... پزو غلط کردی بی تربیت ... این خانمه!

مامان بنز:

آقای قاژی !من می خوام برگردم آلمان ...خیلی وقته بت این مرد توی ژهن من شکسته شده!اژدشت این مرد فراریم!ایشون کلاهبرداره!

باباپزو:

چیکارکنم رضایت بدی؟مهریه تو دوباره می خوای؟

مامان بنز:

آقای قاژی ایشون باید رژایت بده من...مهریه ام رو عوژ کنم ...

آقای قاژی:

مثلا؟

مامان بنز:

ایشون باید سمت راشت بدنه شونو مهریه من کنن تا من برگردم ...

بابا پزو:

خوب دفعه ی قبل که سمت چپم رو گرفتی ؟ به چه دردت خورد؟

پراید:

سیاسی نشه!بابا فکر کنم مامان می خواد اگه این دفعه اغتشاش شد تورو به عنوان مهریه دم در خونه بسوزونه...

باباپژو:

باشه بابا...به جهنم!

آقای قاضی:

الهی شکر!کاش همه ی مشکلات زوج های کشور همن طور حل بشه ...

بابا بیوک:

الهی آمین ...انشالله ...به امید حق!

 

ده: رهبرم ...

بوسه بر پیشانی سرزمینم ...که چون آفتاب ...

می درخشد و عشق از خاکش پیداست ...

 

یازده:

به نظرمن الان من روزی یک میلیون درآمد داشته باشم با تو جه به هوای تهران 500 هزار تومن بدم یه لیوان هوای آلپ بخرم چطوره؟

اگه قرار باشه با یه نفشم همون بلائی سرم بیاد که بایک عمر نفس جهنم!هوای آلپ دیگه به چه دردم می خوره؟

...............

حالا جالبه خیلی ها تو کشورهای اروپائی حالت تهوع می گیرن!اگه گفتید چرا؟چون ارتفاع روی افراد ی که کم خونی دارن اثر میگذاره و افرادی که اینو نمی دونن در ارتفاعات ...البته این شامل کشور عزیزخودمون هم میشه....ندارن!یعنی انقدر فعالیت خونی ندارن که حالشو ببرن!

.......................

قربون خدا برم!نشینید هی غصه بخورید خارج اینطور خارج اون طور توی سوئد ملت با سرمای بالای زیر منفی درجه باید پوست گوزن و خرس قطبی بپوشن برن بیرون!اگه از ما باشه زیر کرسی می خوابیم تا...بهار بیاد!

...

بهر دلیل!بشینید با شهرزاد قصه گوی قرن بیست و یک جناب تلگرام توی خونه حالشو ببرید ... یا با سریالای نمایش خونگی ...مثلا توی مانکن ... همه دنبال همن....توی دل همه دنبال عروس خانم ان.... توی سریال کرگدن همه دنبال مصطفی زمانی شون ان ...از این حرفا ...اصلا ام اسکی بلد نیستین پیست نرین ...پلاتین کمیابه ...تا بیان یه چی پیدا کنن تو لگن شکسته تون بذارن حسرت همین هوای آلوده ام می مونه تو دلتون ...نگید که نگفتی...

....

الان دارن دنبال گورستان جدید تو شرق و غرب تهران می گردن ...اگه زمین بزرگ یا خیلی بزرگ دارید می تونید تو این ایام بیکاری بعنوان بیزینس جدید با شهردار تهران رایزنی کنید ...ثوابم داره ...یه وقت میت رو زمین نمونه!منم پورسانت نمی خوام!آفرین حالشو ببرید!

....................

آهان بوی بد و نامطبوع تهران احتمالا مال سوسیس کالباسای جدیده که ترکیبشون با هوای آلوده نمی سازه ...نخورین!چن نفر خوردن یک بوهای نا مطبوعی توی بعضی محلات تهران مثل زعفرانیه شنیده شده اگه آبروی محله تونو دوس دارید ...نخورید ...از ما گفتن ...

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم یهودیدیم به به داریم از این بالا تهرانو می بینیم ...انقدر خوشحال شدیم که نگو...مگه به دلیل آلودگی هوا می تونستیم تهرانو ببینیم ...دیدیم بهجت خانم جون لباسای خودشو شسته ...داره همسایه بغل رو صدا میکنه بیا باد زیر شلواری آقا احسان رو انداخته اینور...

اینو گفتم که فامیل بدونن شفاف سازی فضا یعنی چی؟ البته می دونم اینو بگم فردا هوای تهران دوباره آلوده میشه !چرا!؟من نباید از اون بالا زمینو ببینم ...ولی میگم!

سیزده:

حالا از همه ی این حرفا گذشته یه دفعه ما دبیرا و معلما نتونستیم شب یلدارو برای بچه ها کوفت کنیم ...از ستاد کوفت نکردن شب عید و یلدا و اینها متشکریم ....شب چهارشنبه سوری بود دنیا داشت دم خونه ی ما می رقصید ثلث سوم سال 67 من بدبخت داشتم اقتصاد می خوندم ...

خدا انشالله کسانی رو که ثلث و ملث و امتحان شب یلدارو نمی دونم شب عید رو برداشتن ....بیامرزه ...جمیعا تا هفت نسل پشتشون ...

دم اون فرد گرم!

 

 

 

۰۱ دی ۹۸ ، ۱۶:۳۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی