بی شمس

ادبی

۳۲ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

گواهی نامه ی پایه ی یک!


یک:
جنون تو ...خبرعشق بود در مرکز!...
نه این که درتهران "عشق"کمیاب باشد!
دو:
بیا تولد پاییزی مجنون است ...
که بید جان خودش را بهار ها چه کند!
سه:
یوسف!می رفت با همسر خویش تا قطار!...
بدرقه می کردند زلیخاها ...با پرچم پیراهنش!!!....
چهار:
بدشد که سوختی و همه ئانستند !...
که خاصیت تو!سوختن است !حسود عزیز!...
پنج:
شیطان اسکیت رولر پوشیده بود و می رقصید که خبر آمد :
یک انسان برنده ی صلح نوبل است !...
دست به کمر شد :فقط یکی !...گفتند:اگر جریان ساز شود چه ها کنیم؟!!!
شش:
باران یک شلوار خرید ...شکل ابرداشت ...
مادرش گفت:خاک!می خواهی بپوشی مهمان بروی ؟!!
هفت:
پیش دست تو شاگرد بودیم یا علی (ع)...
کاش ...این را هم بیاموزیم مهدی (ع)تو کیست؟!
هشت:
حلزون ها موجودات عجیبی نیستند ...؟!
چند خانم که ازکرم ژل حلزون استفاده کرده بودند ....
هنوز به خاصیت عنکبوت و کرم وسوسک پی نبرده بودند !
پیشنهاد می کنم "مگس " که درفرهنگ مصر باستان اصلا چیز دیگری بود !!!
نه:
آقای پراید :
بچه ها بیایید وصیت نامه !....دارم می رم معاینه فنی !...
بچه ها :اومدیم بابا!
آقای پراید :
هه هه!فک کردید من چیزی بهتون می دم!
بچه ها:نه بابا !
آقای پراید :
بارک الله!فقط قسطامو صاحب هنوز باید بده مخصوصا دیه !هه هه!
بچه ها :بله بابا!هه هه!
ده :
بهت تبریک می گم ...که دلم رو شاد کردی ...
اینجا فقط همین رو می تونم بگم ...که واقعا دوس داشتم رشد کنی ...ومن ببالم ...آفرین ...
دعا می کنم که طعم موفقیت رو همه بچشن ...ویاد بگیریم که این دعا
"خصلت بد حسادت رو "ازبین میبره ....
یازده :
درمنطقه آمازون ...زن و شوهری به دادگاه رفتند تا ازهم طلاق بگیرند...
قاضی از مرد پرسید :چرا می خواهید ازاین خانم جداشید؟!
مرد گفت:این زن مادرم رو از هر چیزی بیشتر دوست داره !...
قاضی با تعجب پرسید :این چه اشکالی داره؟!
مرد گفت:جناب قاضی ...همسر من آدمخواره!!!
"ازهمون کتاب قبلی "


۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۲:۳۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

جانی را که دست توست ...نمی گیرد خدای من!...


یک:
سرندارم پیش تو ...تنها دو دسنم !
می گذاری منتی را برسرم ...تا دست هایم دست توست !
دو:
مهدی (ع)...
خریده ام لباس تن خودرا به قیمت شیعه ...
نمی فروشم این لباس طلا را...عاقبت خریدارتویی...
سه:
سعی داری بروی مملکت مرتاضان !
باورت نیست مرا؟نشسته ام روی تخت میخ دار!...
چهار:
حافظ شمع را بوسید ...خط آخر شعرش بود...
می رفت بخوابد!تازه شاخه نبات چای می خورد!
پنج:
بوی نان تازه را ...ازمیان دست های تو ...
فرو می دادم ...مردانه خرید می کردی ....و پدربرای مان درسفربود!
شش:
جغرافی را خراب کردم !وقت امتحان مادرم!
گفتم شهرشما شیرازاست ...مادرم فهمید تو دخترهمسایه ای !
هفت:
کت لت توی تابه بوی گوجه نان تازه !
آمدی همسایه جانم !من گرسنه ...توگرسنه!
هشت:
سیب دندان نخورده بود !کامل بود !سرخ بود!
کیلویی....تومن!چه کسی می دید درون سیاهش را!
نه:
آقای بنز:دروغ گوها..بی شرم ها...قراربود من رو ببرن دوبی الان ایرانم ...برید کنار!...
آقای پراید:ای بابا!حالاچرا فارسی حرف می زنی ؟...
تو با این لهجه می خواستی عربی ام حرف بزنی ؟...
بیا بریم پمپ بنزین!
ده:
گاهی درد داری وهیچ کس جزخودت نه توانایی تحمل دردرادارد ونه آن درد را می فهمد ...
زوربزنی گریه کنی ودادبزنی بالاخره باید تحمل کنی ...
این دردها گاه جسمی و گاه روحی اند ...
دیگران می دانند و برایت دعا می کنند که اللهی دعایشان قبول شود ...
تحمل کن خواهرم و برادرم ...
که خدای فرموده بعد سختی ها ...آسایشی ست .....
یازده :
زن به شوهر گفت :همیشه وقتی قهر می کنیم آخرش تو منت کشی می کنی ...
سه روز پیش هم دعوانان شد من گفتم بلند می شم می رم بیرون ولی تو دنبالم اومدی ...منت کش !
شوهرگفت:به خاطر منت کشی نبود مثل اینکه یادت رفته اون موقع من وشما توی هواپیما بودیم!
"ازکتاب بگو ماهم بخندیم نویسنده شهرام شفیعی"

۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۰:۴۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

از چهارراه اصلی...یکی عشق ورزیدن !


یک:
پرستیدن تو ...کار مردانه ای ست ...
ولی نه اینکه زن ها ...ازپس کارهای مردانه برنیایند!
دو:
غم می جوشید وقلبم راسوراخ می کرد ...
حیف ازآن چشمه ای که بجوشد ولی نباشد به کام کسی!
سه:
بعدها فهمیدم عشق را پایان هست...
ولی عمر ما کفاف نمی دهد که ببینیم !
چهار:
تن به خواری دادگل تا خارباشد درکنارش!
گاه باید حفظ کرد جان خویش ...حتی به خواری!
پنج:
درخت سرفه می کرد وکسی اعتنا نداشت...
درخت شپش پشه وهزارجور جانور داشت و کسی اعتنا نداشت...
درخت خشک می شد ...قطع می شد و کسی اعتنا نداشت ...
تا اینکه انسان ها فهمیدند ریه اشان از نفس کشیدن درخت تامین می شود...و دست به کار شدند ...
برای کاغذ کردنشان ...مبل کردنشان ونیمکت کردنشان و سوزاندن شان و.......و.....و.....!!!
شش:
تو مال من نمی شوی ....یا امام زمان (ع)...
که عشق من به تو حتما عشق برشیعه است !
هفت:
فروختی دستبند طلایت تا برویم یکبار مشهد ...
رفتیم زیارت کردیم حاجت گرفتیم...خوش به حال مان ...که زر پرست نیستیم !
هشت:
پاییزرا تو قربانی فصل ها کرده ای !
تا بیاید همه می دانند ...حس بد ریختن یعنی چه!!!
نه:
خانم پراید :آقای بنز!چه خوب شد شما اومدید ...تا ما با همدیگه آشنا بشیم !نمی دونی از وقتی تو اومدی ....دنیا برای من یه رنگ دیگه شده !
آقای بنز:آره !یادم می آد روز آشنایی مون تورو به خاطر پارک ممنوع داشتن با جرثقیل می بردن ...
با بدبختی داشتی سپر تو نگه میداشتی ...ای روزگار!...
ده:
خدایا باران بفرست ...وکمی مارا از این حال گلو سوختگی نجات بده !...
می دانیم که درتهران سیل نمی آید وهیچ اتفاقی نمی افتد!
وکسی پای برهنه درخیابان راه نمی رود!
وانشالله خانه ی کسی هم روی سرش خراب نمی شود...
"ان الله سمیع بصیر"...
یازده :
خلبان یک هواپیمای آمریکایی..به کمک خلبان گفت:تو خیال داری ساندویچ همبرگر منو بدزدی و بخوری!
کمک خلبان گفت:از کجا انقدر مطمئنی!...؟
خلبان گفت:می گن از هردو مرد آمریکایی ...یه نفر عاشق همبرگره ...الان غیر از تو ومن کسی اینجا هست؟
"از کتاب بگو ماهم بخندیم"نوشته "شهرام شفیعی"...
۲۹ مهر ۹۵ ، ۱۱:۰۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دمت گرم ...آزادی!


یک :ببندی دست عاشق را ...ببوسی سیب لب هایش...
ازبهشت قلب او می افتی ...و جاذبه دیگر کشف تو نیست!!!
دو:
بادام ...سرش را شکسته بود که مغزش را بخورند !
هندوانه چنان محکم نشسته بود که انگار مغز ندارد!...
سه :
پوستم لبالب توست !می ریزد بیرون حرف تو!
اما حیف!نمی توانم مثل تو باشم ...درون اینه ها!...
چهار:
مهدی (ع)بخوان مرا که دگر پیر شدم !
عاشق ندیده ام که به پیری بکشد انتظارعشق !
پنج:
شوک وارد شد ومن به رقص نور...
پیچیدم میان شب ...
تو بالای پله ها خورشید ...
و من مرده ای که جان می برد به خواب!...
شش:
تو قلبم را بشکن !
چه کارداری به چسب رازی !...و اینها!
اصلا دیگر کجا چینی شکسته می بینی ...
آنقدرکه چینی فراوان شده است !...
هفت :
سوگ تورا هیچ کس تصور نمی کند!
جزمن!
بالاخره یارتو قبل ازمن می میرد!
باورکن!
اگرمانند"او"حسود باشم !زودتراز"او"من!...
هشت:
دیوانه پرید از دیوار!...
وفریاد زد:خدا خدا خدا ...
خدا خندید...
عاقل آمد ازدیواربپرد ...
فریادزد:خداخدا خدا
وخدا خندید گفت:یک کم تمرین می کردی بدنبود!
نه:
ماجرای بنزرا پراید برای مادرش تعریف کرد...ومادرپراید گریه می کرد خلاصه پدرپراید رفت منزل بنز!
....:آهای خارجی !ای اجنبی بیا بیرون !بنز باعشوه آمد وگفت:راستش شیوه ی ما این است از افغانستان آمده ایم وکسی را نداریم !ترسیدیم پراید شما "نه "بگوید کمی دلش را شکستیم!
ده:
می گویند جنگل های شمال برای یک سوم جمعیت ما اکسیژن دارد ...لطفا به گزینه های زیر پاسخ دهید:
1)آیا شمال را تسخیر کنیم ؟
2)درپشت بام ها شروع به پرورش گل بنمائیم ؟
3)عین شمال را درتهران بسازیم ؟
4)حسودی شمالی هارا بکنیم؟
5)به خاطر این رکورد نور افشانی کنیم ؟
6)سیستان و بلوچستان را فرا موش کنیم؟
7)خوزستان را ازبدها معرفی کنیم؟
8)دیگردرخت نکاریم ؟
9)طبق یک نقشه ی قدیمی کوه های البرز را سوراخ کنیم؟
10)بندرعباس را به ما چه کار؟
11)تخم درخت به اندازه ی کافی نداریم وازکشورهای خارجی وارد کنیم؟
12)درهنگام آتش سوزی درجنگل ها درابتدا از شماره یک مان برای خاموش کردنش استفاده کنیم؟
13)شمال دیگر جای خانواده نیست؟
14)به خاطر این مسئله دیگر منقل به شمال نبریم ؟
15)چای وقلیا ن درسرزمین های شمالی ارزان می شود ؟
16)وای !wow!ای ول ؟
17)کیسه های هوارا ازشمال پرکنیم ودرتهران بفروشیم؟
18وغیره یا همه ی موارد صحیح است!



۲۸ مهر ۹۵ ، ۱۹:۴۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سلام علیکم!


یک:
نکند به من بخندی !که نشد مقام  من "فیل"!
من همان "فیل"...ولی به محضرتو"مورچه ای "بیش نیستم!
دو:
کلاسم را گم کرده بودم...اطلاعاتم نداشتم!
ازکه می پرسیدم اشکال؟6 سال دیپلم ردی بودم!


سه:
خنده ی تو کمان شد و لب های تو تیر ...
قلبم ...جای ان تیر را نتوانست تحمل کردن !
چهار:
یوسف!درون قهوه یمن زندانی ست!
تاکی بخورم تلخ!که شیرین شودم رسوایی!


پنج:
می غلتید چشم هایم ...درآغوش پلک بازبود!
درخواب هم تو رفتی ...من باز گریه کردم ...
شش:
شعرم گرفته است...مبادا شوم "یغمایی"!
گلرو هنوز گلفام را ...نکرده زندان رسوایی!...


هفت:
طناب دار بهتر از دست های تو بود!...
لااقل چند شاهد بودند ...که می دانستند من ...تا کجا رفتم!
هشت:
کتاب کثیف حافظ!...هنوز بوی تورا می داد!
نکرده بودی ...با گلاب بشویی...که عطر یاسش برود!


نه:
آقای بنز:
خودمو برای یه شاسی بلند توی این مملکت غریب کشتم !خاک!
خانم پراید:
آره دیگه ...همه ی مردا همینن!یه شاسی بلند تو زندگیشون هست!اما حیف!بقول مامانشون ...
پرایدم ازسرشون زیاده!
ده:
مردنی هستیم واین را باورنداریم!
اگردماغمان رابگیرند دربهترین حالت 5دقیقه بیشتردوام نمی اوریم !با چاقو قمه وشمشیر دورشهر می گردیم وگاه دوبل برعکس می خوریم و جان به جان آفرین تسلیم می کنیم ...
مرگ ترمزاست گاهی خودمان بکشیمش بهتراست ..."منظوراین نیست که با فرشته ی مرگ رقابت کنیم"...
نگذاریم تمام شویم ....برویم و کمی دنیارا ازبالا نگاه کنیم برادر!
"انالله وانا الیه راجعون"!


یازده :
مهدی (ع)...افتاد بردلم که توهم مثل من شدی !
من درانتظارتو ...وتودرانتظارمن!
دوازده :
مهدی(ع)...بیرون می کنندم آخرازکارزندگی ...
با عشق تو بمیرم ...پستم مهم تراست !....


سیزده :
یک معلم ریاضی بود به نام آقای کامرانی !او شش تا برادرداشت ...برادرهایش باهم شریک شدند و یک رستوران بازکردند ...
ازاو خواستند برای رستوران نامی انتخاب کند .
معلم ریاضی نام رستوران را گذاشت :رستوران برادران کامرانی منهای یک !
"بگو ماهم بخندیم ...نویسنده شهرام شفیعی"






۲۸ مهر ۹۵ ، ۱۰:۴۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ای دریغا که ندانسته ...گرفتارشدم!


یک:
سد البرز به تهران نسیم نمی داد ...
حیف آن جاده که مردم برای نسیم می رفتند شمال ها...


دو:
به موی تو که رسیدم ...شبم گذشته نبود ...
سیاه بود دو چشمم که واقعیت داشت ...

سه:
چه روزها که غم تو مرا به پای انداخت ...
ولی چه سود ...خندیده ام که ...خاک ها ...سرد است !
چهار:
وجود پاک تورا مهدی موعود سلام (ع)...
میان هفته آمدم ...نگو که ...دیر چرا؟!


پنج:
آمدی با دوستانت میان قصه ی من ...
که رسم تو رسوایی عشق است و رسم من ...رسوایی خویش!
شش:
پایان یک قرن خسته کننده ازعمرتو بود ...
می خندیدی به فرشته ی مرگ که بازهم تورا آدم حساب نکرد !
داشتی سیب را کنار عشق تازه ات گاز می زدی که ...تلفن زنگ زد !
:سلام ابلیس!آب هستم !
عشق ات دارد با یک آدم هم زندگی می کند ...خبرداری ؟!
خندیدی چطور ؟من که همه جا هستم !...
که یادت آمد ازفناوری جدید موبایل ...و... بی خبری !
دویدی چک کنی ولی شارژنداشتی !
یارت کنار سیب یادداشت گذاشته بود ...
عزیزم !من لیاقت تو رو ندارم !بای!


هفت:
سرمای پیشانی من ...نشان مرگ تو بود !
چه سود که فکر می کردی که دست تو بگیرم ...
"میان مرگ" دست هایت گرم بود؟!
هشت:
سخنگو باش ...طوطی دروزارت قفس!...
چه سود ما رفتیم !روی سقف!زبان نداریم ...به نام مارمولک!!!

.........................................................
نه و ده این جارو به پای این شهید نمی نویسم درصورت تمایل در پرشین بلاگ با همین آدرس بخوانید ...
مگه مملکت خودمون چه شه که باآدرس کوره دهاتای ....می آی !






:یه توضیح:فکرکنم عکس بالا عکس همین شهیده پایینی که داستان جالبی داره ...
اگرنیست ...ببخشید پایینی که هست!
۲۷ مهر ۹۵ ، ۱۰:۵۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

بگذاربگذرد ...ما مگرزنگ می زنیم؟!


یک:
به نازتو ...قفل های در باز می شود !...
باران ...کمی بیا روی بالش افکارم!...
دو:
نگارش من دیوانه ...ازتو هزاردستان است ...
نمی کنی کمی بخوانی ازحافظ....رفته ام ازدست ...!
سه:
5+1سکوت بره گی!آن سال ها که تو...
زور داشتی ومن ...به شعر آویزان !...
چهار:
دشت کن عشق حسین (ع)...یاد بگیر مردن را!
که اگرسر ببرندت ..."قلم"آزاد شوی !
پنج:
ببند آن لب کبود را ...تو ای دندان !...
که فاش نگویی...رازعشق ..."که بگویند احمقی"!
شش:
تلف شد ثانیه ها ...من ایستادم !
تو بیایی و نیایی هیچ فرق نمی کند !"من واقعیت دارم "!
.........................
ببخشید میون نوشتن اینترنت قطع شد
هفت:
سرخاب و سفید آب نکن ...خانم خوشگل !
جراحی قلب بازکردم ...مد شده!
هشت:
تو آن سوی دنیا ...من این سوی ...
اقیانوس ها اگربین مان نباشند جای تعجب است ...
این دنیای پراز جانور ...بیش ازانسان ها ...
چه دانند که بین ما چه می گذرد!!!
نه:
آقای پراید :
ما بچه های منزل رو بعد کارروزانه تازه 9و 10 شب می بریم پارک!
آقای بنز:
اوه ...اوکی !ما بچه هارو ازصب باید ببریم ...تا بچه ها مارو به دوستاشون نشون بدن ...
ساعت 10 خوابیم!
ده:
میزنگیردت ....بقول قدیمی ها ...
میز نخوردت ...بقول قدیمی ها ...
میز فریبت نده ...بقول قدیمی ها ...
شفا ازمیز بگیری ...بقول قدیمی ها ...
زیر میزی ...بقول قدیمی ها ...
کنارمیزبشینی ...بقول قدیمی ها ...
میزدارم دومتر...بقول قدیمی ها ...
ازمیزبیفتی ...بقول قدیمی ها ...
شانس بیاری ...یه میزداشته باشی ...بقول قدمی ها ...
قربون میزت ...بقول قدیمی ها ...
میزت رو چند بخرم ...بقول قدیمی ها ...
میز ت پایه چند ...بقول قدیمی ها ...
میز نداریم ...بقول قدیمی ها ...
فرارمیزها ...بقول قدیمی ها ...
حالا دیگه میزم نمی خوای ...بقول قدیمی ها ...
میز ایرانی...بقول قدیمی ها ...
میزتو تاکن تاخونه ببر ...بقول قدیمی ها ...
میز رو بگم یا تو رو ....بقول قدیمی ها ...
میز پلاستیکی ...بقول قدیمی ها ...
میزخانم ها ازآقایون جدا ...بقول قدیمی ها ...
میز کوتاه من؟...بقول قدیمی ها ...
میز فرا ملیتی ...بقول قدیمی ها ...
................................................
مردم درگذشته به این اعتقادداشتن که پشت میزی ها کاری براشون نمی کنن ...
ودرزمان حال "هم"ایضا "!...
من به این اعتقادی ندارم ...شما دارین!
یازده :
یه سئوال درزمان های قدیم که برای ساختمان ها "ضد رعد و برق " می ذاشتن یا می ساختن ...
چطور فرانسوی ها برج "ایفل" رو می سازن که همش فلزی بوده و هست ؟
یعنی دراون سال ها فکر رعد و برق گیرش هم بودن ؟
دوازده:
یک آقای خارجی وارد مغازه ی کله پاچه فروشی شد .شانزده کله گوسفند ...توی آبگوشت چیده شده بود و بخار به هوا می رفت .
آقای خارجی با تعجب گفت:اوه!دراینجا گوسفندها هم به جکوزی میرن؟!
"ازکتاب بگو ماهم بخندیم .نویسنده:شهرام شفیعی"


۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۱:۱۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

با جسد های مکانیکی خود چه کنیم ؟!


یک:
بی روح مانده ای چو جسد پشت پنجره ...
باورکن مرگ همین است ...دنبال یک روح بگرد!
دو:
ساعت دیواری امرکرد به بیداری ...
ماهم چنان خوابیدیم !...ساعت خانه است ...اداری نیست!
سه:
سه ریال می ارزید خانه ی پدری !
بابا بزرگمان نکوبید!گذاشت ما بزرگ شویم ...چون مهندسیم!
چهار:
لگد کردی دل مارا ...قدر خود ندانستیم ...
نگو ما لاله ها بودیم !و...پای تو پوتین ها بود!...
پنج:
بعد عشق مرگ است ...چون عشق واقعی به پیری نمی رسد ...
همیشه جوان است!
شش:
بانک ما زن های ایرانی چرا شوهرنباشد ...
هنوزغربی ها بلد نیستند ...کارمی کنند تا صبح!!!
هفت:
بعد از سوزاندن تو ...می روم خواب کنم چشمانم ...
حیف !آن عشق ...در آتشگاه می سوخت ...می گفت که :من پروانم!
هشت:
علی (ع)را معاویه نشناخت !
آن شمر می دانست "بحران دانش علوی "چیست!
نه:
آقای بنز:ما رفتیم ...زنگ نزن !منتظر بمون خودم می آم می برمت آرایشگاه !
خانم پراید:
وا مگه چلاقیم!خاله رنوم داره می آد ...بهترین آرایشگره !
ده:
دزد گرامی !
ال ای دی و یخچال و وسایل خانه مان را قسطی خریدیم ...
چون خواهر وسطی مان شوهر می رفت و می خواستیم داشته باشیم !
لطف کن اگر آمدی این هارا نبر!
طلاهای مامانمان راببر!
با تشکر فرزند کوچک خانواده...
یازده :
یک طنز ازکتاب بگو ما هم بخندیم ...
معلم به سامان گفت: به کلاس سوم خوش آمدی ...دیگر برای خودت مردی شده ای ...
سامان گفت:
خودم می دانم ...هروقت مادرم برایم پوشک می خرد ...با ناراحتی همین را می گوید!



۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۴:۳۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

امیر ارسلان نامدار!







یک:
می شکنم ...شاخه ام را که به دستو نشکند ...طوفان!
گناه نیست کارتو ...درد از خودم بکشم سهل تراست !...
دو:
میان شمشادها ...همهمه ای نیست ...
آن درختان بلند با برگ های بزرگ ...طبل جنگل اند ...
سه:
برق موی تو ...یک شهر خاموش می کند ...
ببین چطور به من وصل می شوی ...که قلم فریاد می زند ...شعرها !
چهار:
بنیاد عشق مهدی (ع)...درون قلب شیعه است ...
کدام بمب ...کدام قتل ...می تواند این چراغ را بکشد...یا علی (ع)...
پنج:
سوگند که یارمن رها نکرد دست های من !
اگر که جار زنی ...دست های توراهم گرفته است !
شش:
خدای از پنجره ها فاصله نداشت ...
اما فکرکن ...ازخانه ای که پنجره ندارد ...خدای چگونه بیاید !
هفت:
بوی پائیز ...آلرژی ...یعنی خیلی قوی ...خاک!
واضطراب جنگل ...وقتی زیر آسمان دیگر بهار نیست!
هشت:
سیلی محکم بزن برچهره ام ای روزگار!
سرخ تیره رنگ من ...انگارمد شد در سالن" زیبایی!"
نه:
خانم پراید :
من این اختیارو دارم ...به عنوان حقوق حیاتی !که سپر "بیب " رو بشکنم برم تو دل راننده اش !
آقای بنز:
خوش به حالت ...کلا برات چیزی تموم نمیشه !اگه من این کارو بکنم ...صاحبم اول میمیره !
بعد خودم !
...هنوز چکای خرید منو پاس نکرده !
ده:
مادرها و پدرها سالمند می شوند و خودمان هم همین طور...
دربعضی کشورها ازبوسیدن دست پدرو مادر و بزرگترها لذت می برند ...
چه می شود یک هم چین رسمی درکشورما هم باشد ...
کلمهی پاچه خواری وریا دراین مورد صدق نمی کند .....پشتش ثواب است وعشق ...
که دل بزرگتری را با بوسه بخریم !...
یازده :
غم تورا به سنگ های فیروزه ...
غم تورا به سنگ های عقیق ...
غم تورا به کهربای کمیاب ...الماس ...خریده ام!
شادباش ...دیگر عشق تو...گران تمام می شود!



۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۲:۵۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

بارک الله به من...می گذرم ازغم ها....!


یک : تفریح سیه چشمان ...انداختن است ...
بحر عمیق چشم شان ...جای افتادگان هرروز نیست؟!
دو:
سیم خارداررا می کشی (کشتن)و جایش درخت می کاری ...
کل باغ حریم ندارد !تا دست درختان همسایه دردست درختان ماست !...
سه:
بیابان به خیابان گفت : خوش به حالت !
آمدند رویش اتوبان ساختند :ازخوش حالی پمپ بنزین خبرنداشت !...
چهار:
سجاد سجده نمی کرد خدای کجا بود...
پدر برادر و خانواده کجا بود ...
شد زینت عبادت کنندگان و رفت ...
آن جاکه درد جان خدای بود ...پدربود ...خانواده بود...
پنج:
خارها خفته بودند درون چشم امیه ها...
هیچ نشانی نیست ...ازاین که رفته باشند قلب شیعیان ...
................................
خارها اشک نداشتند ولی معرفت چرا ...
ذات طبیعی شان راکشتند ...که پای بنی هاشم نروند.......
شش:
دردقلبم رفت روی یک بالن !...
تو کجا بودی ...وقت رفتن درد دلم !...
هفت:
یک پاکت شعر را دود کردم ...
وهی خندیدم ...خندیدم ...و خندیدم ...
یادم آمد ...هوا بارانی بود که سروده بودم ...:
"وقتی تو با عروست برگشته بودی "
و هی گریسته بودم ...گریسته بودم و گریسته بودم ....
هشت:
سربازم و مثل آن کبوتر ...
راه منزل خویش گم می کنم!...
جمعه ها ...برای تو می جنگم آزادی ...
مگر حافظه ام را درشهر تو پیدا کنم!
نه:
خانم بنز:با هواپیما بیم ترکیه یا با قطار یا یا اتو بوس !!!؟
آقای بنز:اوه ...حالا انگار کجا میری ...حواست باشه ازکبری 11سر درنیاری ...ماشین های سریال رو ازترکیه آوردن !!!
ده:
آقاو خانم همشهری :
درگذشته های دورکه شهرها هنوز اسفالت نشده بود ...مردم آب بینی و دهان خود را روی خاک می ریختند و قاعدتا جذب می شدند ولی امروز روز که دستمال های نانو آمده و سر چهار راه...
2تایشان 2هزارتومان ...لطف کن وروی آسفالت این کارزشت را نکن ...چون تا جذب شود ...
پروسه ی 8 ساعته را می طلبد تا آن زمان مردم کل شهر با ویروس و دی ان ای شما
آشنا شده اند ...خوشحالی؟!!
یازده :
اضطراب دارم درحد هیلاری کلینتون ...
پیر نباشم یک وقت!برای کارم !دارم می روم بالا مواظب باشید!
دوازده:
من قانون کپی رایت رابلدم و اینجا بدون اجازه چیزی نیست ...
مطالب را خود نگاشته و هنوز قیمتی برایشان تعیین نکرده ام !...
برداشتن شما هم اینجاباید قید شود که می شود ...
درمورد عکس ها همگی آزاد بوده ولی شرحشان را می گذارم تاخودتان بفهمید
کوچکترازآنی ام که بگویم هستم ولی بهرحال خودم را که نمی توانم انکارکنم :سیده لیلا مددی
سیزده :
تصویر مربوط میشه به تشت یا حوضی که امام سجاد(ع)سر مبارک ازتن جداشده ی شهیدان کربلا رو شستن...
مکان هم جاییست درانتهای اسارت ...



۲۳ مهر ۹۵ ، ۱۱:۱۱ ۱ نظر
سیده لیلا مددی