بی شمس

ادبی

RRR

یک:

میان قولهای تو؛ بد قول ... پیوستگی به من!

یکبار نشدکه بدانی ؛ " لیلا" پیوست به که!

 

دو:

اما!

   جایگاه تو؛

              ورای هنر

                        عشق بود...

چه عشقی ؛ ورای هنر

               جایگاهت کو؟!!

 

سه:

باختی !

      زمان خالی بودن دست هایم

و کوری ام!

    چه حیف!

فریاد می زدی: شهلا؛ نگین؛ نگار؛ شیرین؛ نازنین!

خیر...

" لیلا" دست بعد!

 

چهار:

دیگر نه به گلبرگ می مانم

      و

نه به لطافت باران

بیشتر شبیه " قوژ قرنیه ام"

درخطای دید ...

که تو ...

      دیگر

     آن دنیای من ؛ " نیستی"!

 

پنج:

نرفتم از دنیای خودم بیرون

                              حتی به ضرب پوتین

من عشق دارمت ؛ دنیا

                           حتی به پای پوتین

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع)آمده ام

نفس نفس به گرمای عشق؛ تابستان ....

 

هفت:

دیباچه/

این روزها وقت بسیاری برای دیدن فیلم یا فیلمک های مربوط به آشپزی البته کوتاه از قاره های

مختلف می گذارم ؛ از andy cooks  استرالیائی تا داستان های آسیائی asian street food دنیای

خوراکی های هند و کره ؛ پخت نانهای مقرون به صرفه و خوشمزه patir یا همان فطیر خودمان در

ازبکستان و غذاهای خوب داغستان و جمهوری آذربایجان ....

 

یک/

اولین باری که شنیدم یک واحد متخلف اشپزخانه ای درایران بسته شد؛ مربوط می شد به سی سال

پیش؛ گناه آشپزخانه مذکور و اشپز ( طبخ گوشت خر به جای گوشت گوسفند برای کباب ) بود!

که البته هیچکدام از مسافرین محترم ( جهت اینکه رستوران بین راهی بود) متوجه نشده بودند...

تا اینکه یکی از دامپزشکان محترم از روی استیل خر( منظور اسکلت آویزان خر) به میخ اویخته شده

جهت ارائه کباب تازه فهمیده و گزارش مفصلی برای وزارت بهداشت آن موقع ارسال کرده بودند!

دران زمان این مسئله بیشتر مشمئز کننده بود و دیگر ندیدم دران مسیر بین راهی تا سال ها کسی

پیدا شود و هوس کباب کند!

 

دو/

دوستان می گویند دربرخی کشورهای اسیائی ؛ شستن دست برای طبخ غذا معنی ندارد!

نه تنها دست بلکه کلا روش های عجیبی برای از بین بردن ویروس و میکروبها وجود دارد ...

4 کیلو روغن را توی ماهی تابه با دیواره بلند می ریزند و شعله را تا ته می کشند بالا؛ بعد ببینم از

روی دست اشپزچه کسی می تواند میکروب را بلند کرده و توی غذای شما بریزد!

تازگی ها طبخ دل و جیگر مد شده و بعضی کشورها مثل ایران جاهای به خصوصی هم هست ...

 مثلا میدان کشتارگاه ( نزدیکی میدان بهمن فعلی یا همان ببعی خودمان)...

ودارند باروشهای عجیب و غریب جیگر است که تقدیم مشتریان محترم می کنند!

البته من و برخی از مشتریان " جگر رفقا" هستیم؛ این نام فانتزی نیست و دریکی از محلات تهران

پاتوق جیگر خواران حرفه ای بسیار می باشد.

"منظور خوئک و بال کبابی و اینها ...."

 

سه/

دو هفته پیش در سفری کوتاه به شهر رشت؛ اتفاقی از شهر " سنگر" رد شدیم؛ تقریبا ساعت 17 تا

18 آنجا بودیم؛ واقعا جایتان خالی ...

سر ماهی دودی و شور ؛ چنان از خودرو پریدم بیرون که نگویم ...

البته ماهی سفید انزلی تازه تقریبا متوسط 120 تومان به نظزم اقتصادی و خوب بود( جهت نمک

ماهی)

فکر می کردم برسیم تهران ؛ باقالی قاتق و ماهی دودی را بزنیم متاسفانه نشد؛ چون تمام شده بود

بزودی پاچ باقالی را خریده پاک می کنم و جایتان سبز با ماهی دودی صفا خواهیم کرد!

اگر گذارتان به شهر سنگر افتاد درخرید از بازار روز هیچگونه شک و تردیدی نکنید!

 

چهار/

پدرمان خدابیامرز از طرفداران بستنی از دوران اکبر مشدی تا فروشگاه های زنجیره ای بستنی نعمت بود

ولی بهترین کیفیت و شیرینی و بستنی (برای مهمان کردن خود و دوستان) در هوای گرم نوشهر ....

" قنادی داریوش نوشهر" بود...

این اواخر بعد از ظهرها برای خرید کلوچه سنتی سری به قنادی داریوش می زدم ...

فضای کافی و میز و صندلی چوبی همچون قدیم برای نشستن و گپ زدن و خوردن بستنی و شیرینی

هنوز هست ...

" کلوچه با کیفیت ؛ کلوچه سنتی قنادی داریوش با نیم قرن تجربه ... نوشهر روبروی مسجد جامع

شهر "

پنج:

ای نازنین!

دنیا دیگر به شیرینی سابق نمی شود!

دیگر معده مان فرصت خوردن 10 ...20 ...30 تا سیخ جیگر را به ما نمی دهد!!!

توی پیتزاها دنبال مزه بگردیم که چه بشود؟ .... گشتم نیست؛ نگرد نبود!!!

نان را بامحاسبه ی قند صبح یک کف دست بیشتر می توان نوش جان کرد؟!

حس شیرین این دنیا ؛ لبخند روی لبان اطرافیانمان است؛ پشت تلفن؛ حضوری؛ هرچی که ارتباز بین

ما برقرار کند!!!

بیا از مرغ و ماهی و گوشت بگذریم ...

و توی قابلمه ی خوراک لوبیا ... غرق در صفای دلمان ؛ دنبال گذشته سفره های خانوادگی و باد

معده های نگداشته یا نداشته ...عشق ورزی کنیم!

و یاداوری ؛ یادآوری که فراموش نکنیم زمان می گذردو باهم بودن بیشتر می ارزد.....

" لیلی جون"!

 

هشت:

بایدن!

من و تو باهمیم اما؛ دلامون خیلی دوره

همیشه بین ما دیوار زرد رنگ غروره ...( البته مطمئن نیستم؛ پررنگ غرور؛ هفت رنگ غرور؛ تلخ رنگ غرور)

 

نه:

خواهر بوگاتی جان:

انقدر از این کشور خوشم اومده که نگو؛ می خوام یه دوهفته ی دیگه بمونم!

بابا پژو:

اصلا برای چی بری خانم؟ مثل خودمونی ؛ اهل کنار دریا و نمیدونم مهمونی آنچنانی نیستی!

یه تیکه اندازه ی معده کلاغ مصرف پنیر مخصوص داری اونم خودم نوکرتم سفارش می دم از هرجای

دنیا؛ بکنن برات بیارن...

ما تو این مملکت به مهمونداری و اخلاق خوش مشهوریم!

مامان بنز باخمیازه:

پژو جان؛ من میرم بخوابم؛ خوابیدنی درهارو هم کلید کن!

باباپژو:

می بینی؟ مسئول حفاظت شما هم هستم!

ننه خاور:

این چرندیات چیه میگی پسر؟ شب همه خوش!

بوگاتی:

خواهر جان؛ می خوای بمونی اینجا خونه خودته؛ ولی همه تو ایتالیا دلشون برات تنگ شده ؛ نمی ری؟

خواهر بوگاتی جان:

همین دیگه؛ بذار جیگر شون به قول پراید حال بیاد!تا اونجا بودم ؛ همه شون می خواستن سر سهم

الارث بابابزرگ سرمن کلاه بذارن!

باباپژو:

چه جور کلاهی؟

خواهر بوگاتی جان:

شما که بی خبرید؛ من و بوگاتی یه کارخونه ی مایوی زنونه داریم که میلیونها یورو ارزش داره ؛ برا

همینه بوگاتی اومده ایران؛ منم وردستش ...

ناگهان پراید:

چی؟!!!

بوگاتی:

چرا گنده اش می کنی؟ همه اش خرجه! بعدشم من یه بار با تو صلاح و مشورت کردم تموم شد

بین اینا چرا گفتی؟!

خواهر بوگاتی جان:

کلا خرج من و تو با جمع همه چی اینجا 1000 یورو باشه با هرپنیری که بخوریم ؛ تازه تو ایتالیا می

تونیم انقدر جالب بگردیم!

ننه خاور باخمیازه:

ای دخترجان؛ مااینجا خودمون کلا " برندیم" مثلا همین خواهر عزیزم پاریس ؛ خیلی کار خوبی کردی گفتی ...

پراید:

من بدبخت رو بگو با این همه پول؛ اسنپ تریپم!

لامبورگینی و پورشه:

زنده باد مایو!زنده باد بابابزرگ ایتالیائی؛ زنده باد مامانی بزرگ!

باباپژو:

توروخداببین نصف شبی ما شدیم چی ...

مامان بنز با خمیازه:

حق همه تونه!

 

 

ده:

رهبرم ...

درعشق مکافات کشیدیم اگر حق ما نبود ...

از عشق علی (ع) هم جزای عشق همان بود ....

 

 

 

یازده:

یک/

برخی موسیقی هارا زیر آب نوشته اند ؛ وقتی ماهی ها خیلی آرام داشته اند دنبال زندگی شان می رفته اند و مثل ما استرس دیر یا زود نداشته اند!

دو/

برخی موسیقی هارا روی هوا ؛ بالای جو نوشته اند ؛ وقتی ابرها ارام داشته اند می رفته اند ببارندو بی خیال همه چی ؛ دنبال هم بودند!

سه/

موسیقی ایرانی را ازکجا نوشته اند؟

باور کنید کش و قوس روح؛ ان جا که می خواهی بگوئی نگوئی؛ انجا که داشتن یا نداشتن سر مهم می شود؛ ان جا که برای عشق بمیری یا نمیری؛ پای برهنه و دیوانه وار آزاد از جسم ؛ داشته یا نداشته حرفت را میزنی ...

چهار/

این حال و روزگار عاشقی رفته درتارو پود موسیقی ترک و عرب و آسیا... و عجیب سر در آورده از خانه پاک دلان روزگار؛ آن جاکه همذات پنداری می کنی ؛ روحت می خواهد فریاد بکشد ؛ همه را می فهمی ...راستی تو مگر اهل کجائی؟

پنج/

آشتی کنیم باروحمان؛ دنیا موسیقی ست؛ ابر؛ مه؛ دریا؛ حتی سنگ های قبر؛ عکس ها؛ موسیقی ست؛ روح سرکشمان را باور کنیم ؛ وقت بالا و پائین آمدن روحمان با موسیقی ... نجنگیم !

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ...

یا خدا؛یه سفینه ای اومد رد شد به چه بزرگی ... فرمانده گفت: این شهر فضائی از ما بهترونه!

با خودم گفتم: یعنی معیارهای قضاوت زمین اینجا هم رخنه کرده؟ این فضا این کهکشون هم از ما

بهترون داره؟ ایا ما که اینجا سالهاست کار می کنیم ؛ باید شاهد زندگی مرفه و خوشبختی بعضی

آدما و کار بیش از حد خودمون باشیم؟...

که پیامکی از بهجت خانوم جان رسید که:

اولین شهر فضائی بدون سرنشین!

خوب به چه دردی می خوری آخه این همه هزینه؟ جل الخالق!

پولدار ؛جون دوست تر از این حرفاست که الکی بیاد یه همچین جاهائی ....

 

 

سیزده:

استاد" دال" از شدت خشم بغض کرده و بدتر دو تا قطره اشک هم گوشه ی چشمانش چسبیده...

بازیگر مشهور:

شنیدم شما در آخرین باری که پریدید دچار مشکل شده و دیگه نمی پرید؛ درسته؟

استاد" دال":

من مثل بعضی کلاغا که غار غار راه میندازن ؛ نیستم!اگه اهلش هستید همین الان بریم ...سایت!

بازیگر مشهور:

نه!متاسفانه قرارداد کاری دارم و باید بگم که اگه صدمه بخورم باید خسارت قرار داد رو جهت صدمه

به کار بپردازم...حالا پریدن با شما مگه چقدر اهمیت داره؟

استاد" دال":

بسیار خوب؛ پس نپرید!

استاد" دال" بر می خیزد و یک تلفن به دوستش sir.mk می زند...

sir.mk:

اوه؛ چی شده دال؟ اول صبحی ...

استاد" دال":

بابا این دانشجوی کیک پزی دانشکده کیه تازه توی این سریالای آشغالیم مشهور شده ؛ اومده

نشسته روبروی من ؛ چطور می پری؛ چطور نمی پری؟

sir.mk:

اوه؛ هیچی ؛ ولش کن!هرچه سریعتر از کافه دانشکده بیا بیرون؛ اون پسر جوگیر خودمه!

استاد" دال" باخنده:

باور کن گفتمباباش توئی ولی بازم خیلی حرص خوردم!از حرص داشتم گریه می کردم ... می فهمی که!

sir.mk:

اوه؛ ناراحتم کردی؛ دارم میرم هند؛ دوست داری چای کلکته برات بیارم؟

استاد" دال":

4 کیلو نیاری؛ جبران نکردی!

sir.mk:

اوه؛ باشه ... جهنم!پس لطفا تا ظهر راجع به این ارتباط با کسی چیزی نگو!

چمدونم بیشتر از 4 کیلو چای سوغاتی جانداره...

استاد" دال":

ok!

چهارده:

تکان دهنده ترین سکانس این هفته مربوط می شد به فیلم هندی ( غرش قیام انقلاب ) RRR

 

بابازی آلیا بات ؛ آجی دوگان ؛ ان تی راما رائو

دقایقی از این فیلم مربوط میشه به قهرمانی که با تربیت ببرهای بنگال انتقام خودش رو از استعمار میگیره

به نظرم خشم رو نمی شه فروخفته دانست ؛ کسی که به حالش ظلم شدیدی شده که خودش و

ظالم می دونن؛ انرژی قوی ای برای انتقام داره ...

 

 

 

 

۰۵ تیر ۰۱ ، ۱۳:۰۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

lost lands!

یک:

می ریزم از نگاه شما ؛ توی قلب خود ...

آرامش دریا ؛ که پر تلاطم و موج است!

 

دو:

اگر میان عشق های خود؛ سر در گمم ... چه جای تعجب!

از چشم تا به قلب من؛ خط کش و متر نیست!

 

سه:

دوستت دارم

                میان فریاد های مادرانه ات ...

و

از گریز من ... ترس هایت!

دوستت دارم

                  که از من خالی نمی شوی

   از نفرت

   از حسادت

   و از کینه ام پری !

از شکنجه

از اسارت من ...

                      میان زندان خودت ؛ تعریف می کنی !

و

آن قدر که من لذت های دیوانه وار را تجربه می کنم

تو

   در استرس و اضطراب

                   روزهایت را می سازی!

دوستت دارم!

      که قلبت باهیچ داروئی کوتاه نمی اید ...

ومن

    درحالی که با دندان زندگیم را نگاه داشته ام

تو

  با قدرت تمام ؛ حرص می خوری

 

" همه ما یه همچین عشقائی رو تو زندگی تجربه کردیم ..."!

 

 

چهار:

رخنه می کنی درون سرد من؛ گرمای تو ؛ دست

دست درمغز من؛ یعنی هزار نور!

نور درکشف من؛ تاریک پسند؛ شرم ...

شرم درقاب شعرهای من؛ یعنی عبور

عبور یعنی رسیدنم به باور دوست داشتن و عشق

عشق درکلام یعنی سکوت و هیچ

هیچ یعنی اگر فردا بمیرم ام؛ تمام تمام ...

تمام یعنی رسیدنم به قلب تو ...

قلب تو ؛ عزیز ثروتم ؛ ثروتم؛ ثروتم ....

 

پنج:

باورم می کنی

             آن جا که از ارتفاع عبور می کنم تا زمین

و زنده ... باز می گردم!

وهربار

     درسقوط خود

     غرورم

باز گشت است ازآسمان

آموخته ام

       که درعشق

      سقوط

منجر به مرگ هم می شود!

مگر ؛ حرفه ای

و درعادت همیشه ... بتوانی !

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) آمده ام

دوباره ای که بگویم عشق من رقیه(س) و زینب (س) است...

 

 

هفت:

دیباچه/

فرار درعالم هنر تقریبا امکان پذیر نیست و اگر باور نمی کنید باید بگویم هنرمند مورد تشویق؛ همیشه از بین میلیون ها نفر هم متمایز شده و پیدایش می شود!

یک/

در موردی عجیب و باور نکردنی ؛ توسط من مورد شناسائی قرار گرفت!

جالب اینکه هنوز صورت جدیدش در مطبوعات و رسانه ها پرده برداری نشده بود...

دراتاق انتظار پزشک هریک برای دردی روبروی هم نشسته بودیم و به هم زل زده بودیم ...

چقدر اشنا به نظر می رسید ؛ ای وای خانم فلانی نبود؟

سکوت عجیبی میان ما بودد؛ بالاخره برای جراحی سینه یا موارد دیگر نزدیک به سینه داشتیم دردمان

قورت می دادیم و...پزشک هنوز نرسیده بود!

بالاخره درباز شد و خانم تا پزشک را دید دوید سمت منشی و باعجله گفت: من از نگاه مردم خوشم

نمی آد!سه ساعته منتظرم من رو اول بفرست داخل...

منشی با خونسردی گفت: خیر!ایشون اول وقت گرفتن ...ماباید به ایشون زل بزنیم ...

بعد ادامه داد: دوتا کف دست پروتز اینور و اونورتون گذاشتن؛ چه خبر تونه ...اومدید چک بشید دیگه!

بلند شدم سمت در و هم چنان که داخل می رفتم گفتم: خیلی عوض شدین!خیلی تغییر کردین!

باورم نمیشه معجزه شده انقدر عالی شدید!

سریع پاسخ داد:

لابد سرکارخانم از صداتون معلوم نیست کی باشید!شماهم غیر قابل تشخیص شدید!خانم فلانی

نیستید؟

باخونسردی گفتم: خیر!

وداخل مطب شدم!

 

دو/

آخر چه کسی باورش می شود ؛ خال برداری کنی و ریش سبیل ات را بزنی و تغییر کنی...

و بشوی یک آدم دیگر مخصوصا اینکه کلا روی لهجه خاصی مثلا یک منطقه ازخارج از کشور تاکید کنی !

....

توی نانوائی اول صبح؛ مشغول خمیازه کشیدن هستم؛ همین که می آید تشخیص اش می دهم...

البته کلی تغییر کرده ؛ کارت اش را در می اورد و می خواهد سریع یک عدد نان بگیرد و برود!

نفر بغل دستی من حرص می خورد؛ من آرام درگوشش می گویم : این فلانی است که کمی تغییر

کرده ...فریاد می زند: کمی؟بعد داد می زند: یا ایها الناس!فلانی تغییر چهره داده و برگشته توی

صف نانوائی ؛ این همین نبود نقش پیرمردها را بازی می کرد و توی خارج ابرویمان رفت؟

پسر کوچکی از انتهای صف ارام می گوید:

بابابزرگ ولش کن!بیچاره مثل خودت آلزایمر داره!

من کمی ناراحت می شوم ...هردو پیرمرد بغل به بغل بایک عدد نان سنگک می روند . یک پسر بچه

تقریبا ده ساله هم دنبالشان ...

این دیگر چه جورش است؟!!!

 

سه/

حرصم در می آید ؛ کلا بین این همه آدم استاد مرا می شناسد...:

به به!خانم نسترن بهاری نشان...توفیقی بود شماراببینیم ...شما نفر اول فلان جشنواره " سیب

سرخ دست چلاق " نیستید؟!

سرم را که بلند می کنم درکلاسی پر از مرد؛ تنها؛ درانتهای کلاس؛ خواب آلود ...شتابان می گویم:

بله؛ خودمم!

بعد بلافاصله شروع به توضیحات بیشتر می کند:

خانم نسترن بهاری نشان ؛ دارنده ی ده لوح تقدیر از جشنواره های فلان و فلان؛ ...

چشمم می خورد به مردجوانی کهاز ردیف اول تقریبا گردنش سیصد و شصت درجه برگشته و دارد با

بدبختی مرانگاه می کند ...

ادامه می دهم:استادمن؛ قدیمتر لیسانس گرفتم ؛ سالها پیش و عنوان کلاس شما به صورت اجباری

باید توی فوق من می بود؛ بالاخره مفتخرم که اینجا و درحضور شما اساتید گرامی حضور دارم!

چرا؟

حالا مگر جشنواره" سیب سرخ دست چلاق" چی بود؟

سریع با شیطنت لذت بخش مردانه اش می گوید:

انشالله اینجاهم 100 درصد موفق باشید ...!!!

 

چهار:

اینازنین!

روی می پوشانیم و دربین مردم گام بر می داریم ...

چه کسی می داند که هنرمندانه بیشتر به چه کسی" دلداده ایم"!

درنگاهمان نوعی عشق موج می زند که طرف مقابلمان +18 می پندارد!!!واز چشمان خمارمان

سوتعبیر می کند...

الا ایهال(شاید دیکته واژه غلط باشد)

گ.ئی نگاه مردانه جنابعالی بیشتر مورد پسند است!

که نگوئی هم مشخص است " کت دراین جامعه تن چه کسی می باشد "!

صبورانه ؛ ای نازنین ؛ هنر مندانه ای نازنین؛ ملت را دوست داریم ...

چقدر باورش سخت است ؛ اگر من ؛ منم و درخمار چشمانم هزار چم خمار دیگر دارم!

وقلبم آکنده از عشق می تپد ...

 

" لیلی جونتون"!

 

 

نه:

مامان بنز:

سلام عزیزم؛ صبحانه مورد پسند بود؟

خواهر بوگاتی جان:

خیر!پس اون پنیری که سفارش داده بودم از جردن بخرید چی شد؟

بوگاتی:

خواهرجان؛ اون زمان شاه بود ؛ هرچی تو ایران نبود از جردن می خریدی؛ الان از اینترنت پیگیری کردم گفتن از شهرک غرب میآرن!

بابا بیوک:

سرکارخانم؛ بعد صبحانه بامن شطرنج می زنید؟

خواهر بوگاتی جان:

پدرجان ساعت 9 صبحه من هنوز صبحانه نخوردم!پاشم اول صبحی باشما چی بازی کنم آخه؟!

پراید یواشکی درگوش مامان بنز:

دیدی چی شد؟ سلطنت خانم تشریف آوردن!

خواهر بوگاتی جان:

پراید؛ مرده شورت !لطفا سیگار مارلبروی من یادت نره!

پراید:

اینجا خیلی گرونه؛ می خوای مثل دیشب قلیون بکشی؟

خواهر بوگاتی جان:

اول صبح؟ خدایا این کشور تغییر کرده؟ خواهر بدبخت من با کیا وصلت کرده؟

ناگهان تلفن ننه خاور به صدا در می آید و خواهرش پاریس که تازه از عروسی برگشته صحبت می کند...

ننه خاور:

عزیزم؛ چه خوشگل شدی؛ عروسی خوش گذشت؟

پاریس جان:

آره!شنیدم سلطنت خانم آمدن ؛ بیشتر مزاحمتون نمی شم!سلام برسون...

خواهر بوگاتی جان تقریبا بافریاد:

من ساعت نه صبحه صبحانه نخوردم ... بعد ننه جانتون با اون خاله زنک خانم درمورد اون عروسی

خراب شده خاله زنک بازی در میآرین ... من سلطنت خانمم؟

ناگهان باباپزو با شلوار جین تیره و کت آبی روشن .ارد می شود:

به به چه سعادتی ؛ اول صبح سرکار خانم ...افتخار فرمودید...

خواهر بوگاتی جان:

همین دیگه؛ اگه باباتون باکلاس نبود؛ آدم دلخوشی نداشت بیاد خونه خواهرش ...

بابا پژو:

اوامری هست درخدمتم؛ زنگ زدم از شرکت پنیر ساز شکایت کردم ؛ گفتم هرروز که شما مشتری خاص ندارید!

خواهر بوگاتی جان:

جناب پژو آدم رو تحت تاثیر قرار می دید؛ این بسته یورو خدمت شما؛ ببخشید کادوئیه ؛ بااین تیپ

عالی ؛ واقعا شناخت سلیقه تون مشکله...

ننه خاور زیر لب:

نگاکن تورو خدا!فهمیده سراغ کی رو بگیره!کثافت ...

مامان بنز:

ولش کن؛ بالاخره معلوم شد چه اخلاقی داره!" چیز خوب جای بد نمیره؛ البته منظورم به پژو عه!"

( این داستان ادامه دارد)

 

 

 

ده:

رهبرم ...(سید علی)

دنیا اگر نخواهد مان تا که زنده ایم ...

از عشق مرگ ؛ مرده مرده درکنارتان ....

 

 

 

یازده:

یک/

" از فضولی مردم" و " از فضولی مردن" چه ربطی به علم دارد؟

باور بفرمائید دارد!و کلا هرچه دانش است از این دو عبارت نشئت گرفته است!

دو/

فضول ها هم مراتب بالاو بالاتر دارند ؛ تا جائیکه مرتبه آخر اشتباه کاریشان این عبارت است :

" فضول رو بردن جهنم ..."!

ولی باور بفرمائید گام های انسان که دارای مراتب عجیبی درفضاست ؛ 80 درصد به حیطه کار فضولان بر می گردد!

سه/

الان مثلا زمین مریخ اب داشته باشد یا خیر؛ سیب زمینی می شود درسیاره های دیگر کاشت یاخیر؛ آن اقا با خانم فلانی ارتباط دارد یاخیر ؛ طرف پولداره چقدر پولدارد و تاثیر پولداریش برفضا چقدر است؟

به من چه؟

چهار/

بهترین کار دنیا این است که " فضول نباشیم"

به خاطر این صفت نیکو ممکن است جایزه هم بگیریم مثلا جایزه بهترین شهروند!

بهترین آدم روی زمین!

و کلا هرکس مودبانه واژه ی فضول را با کنجکاو تغییر بدهد؛ اینجانب راضی نیستم!

پنج/

خدا مرا ببخشد؛ آخرین فضولیم مربوط می شد به اقوام یعنی فامیل ...

که یکی برگشت گفت: حتی مودیان مالیاتی هم مثل تو؛ کنجکاو نیستند!

جل الخالق!

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ...

آقای جانی دپ اومدن تو؛ خدای من شاهده باورمون نشد یه جعبه شیرینی ناپلئونی هم گرفته بودن ؛ دیگه فرمانده گفت نا پرهیزی کنیم با قهوه بخوریم !

حالا بهجت خانم جون از زمین هی پیام  می دادن ...نفرینش کنین خودش واسه ی 100 نفر شوهر خوبی نبود ؛ این بدبختم یه کاری کرد بمونه رودستمون!

ای جل الخالق!آخه چه جوری ؟ اون خانمم باشما فامیل بود؟ غیر قابل باوره؟

 

سیزده:

استاد" دال" اخم نموده و درحال اخم دارند برگه تصحیح می کنند ؛ دفتر دانشکده خلوت است و بوی سیم سوخته می اید!

استاد " دال" با صدای بلند:

آقای" ش.و. خ " تشریف بیارید ورقه ها رو لیست ها رو بگیرید من برگردم خونه!

آقای " ش.و. خ" 

استاد الان تموم میشه به خدا !

استاد" دال":

آخه اینجا کسی نیست؛ بوی سیم سوخته ام می آد!

ناگهان آقای " ن.و.ن" وارد می شود :

استاد جون چی شده؟ الان چک سیستمی می کنیم...

استاد" دال" خیالش راحت می شود!

بلافاصله استاد" ب.ر.ق" وارد می شود:

استاد ترسیدید؟ آب قند لازم شدید؟

استاد" دال":

خیر!بیادورقه ها و لیست ها رو تحویل بگیره ؛ منم راحت کنه...

استاد" ب.ر.ق" :

آه چقدر خوب شد بوی سیم سوخته ...رفت!

ناگهان استاد" ش.و. خ" وارد می شود؛ صورتش تقریبا سیاه و لباسهایش هم به همان صورت است؛ فقط چشم های سبزش بیرون زده

استاد" ش.و.خ":

استادببخشید؛ خودتون بذارید تو این کشو؛ سیم اتاقم آتیش گرفت ؛ خوب شد نمردم!

استاد" دال":

یعنی منفجر شدید؟

استاد" ش.و.خ":

خیر؛ تحت شوخی دانشجوئی قرار گرفتم!

استاد" دال":

کلاس من باشه ؛ نمره همه شون صفره!

استاد" ش.و.خ":

خیر استاد؛ سال اولین ... بچه ان هنوز!

استاد" دال" مبهوت از درخارج می شود؛ بیرون دختر و پسر دارند می خندند!خدایا چه شده سال بعد اینها چه می خواهند بشوند!

همان لندن بماند بهتر نیست؟ نه!اینجا نیاز به کمک است؛ اینها باید یاد بگیرند آدم باشند! 

 

 

چهارده:

ممنونم از دوستان و کسانی که از من یاد می کنند

چه احوال خوب و چه بد؛ دوستشان دارم علی الخصوص دوستان جوانم را و برای شان آرزوی صحت و سلامت دارم heart

 

پانزده:

نقاشی های این پست از جناب آقایان محمدرضا شیروانی زاده و محمد فاسونکی می باشد

 

۲۴ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۲۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

حسبی الله نعم الوکیل؛ نعم المولا و نعم النصیر!

یک/

من؛ زیاد هم عاشق تو نبوده ام!

مثل پروانه به پرواز ...

و یا ؛ مثل نور به تاریکی

ولی

درقلب چنان سوختم که

وقت مردن فقط" ریه" داشتم!

 

دو/

مرگ ام

         درخواب

خسته از مرگ ام

                 در بیداری

آن قدر که ؛ بیدارم!

درجهانی که متعلق به " من" نیست!

 

سه/

دزدی که" یوسف" را بدزد ؛ ای زلیخا...

تنها خدا می داندش ؛ عاشق تر از کیست!

 

چهار/

زبانم را میان قهوه های تلخ ؛ می شویم

از شعرهای نگفته

و حرف های منتظر

داخل هر کافه ای که " دود" دود" دود" ...

می رود داخل سینه

تهران فقط " بندر" ندارد!

 

پنج/

سرمای درون من ؛ تمام نشد

از آن روز دیماه

که میان گهواره

درجستجوی مادرم

اشک می ریختم

و امروز

که ... سالهاست!

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) چنان می بینم

که عاقبت

میان روضه های زینب(س) و رقیه(س) ؛ خواهم مرد

 

هفت/

یک/

متفاوت بودن سخت است.

دریک مثال دور از انتظار از دهه ی شصت خورشیدی بابردارم داخل هواپیما ازشهری نه چندان دور عازم

تهران بودیم!

دراین اشاره به تفاوت این جانب" متفاوت الیه" یا متفاوت محسوب شده و سرکارخانم ردیف بغل

بالخره تفاوت را از بین برده تا کنار برادر این جانب قرار گرفته و باایشان یک (ده دقیقه) ای گپ بزنند!!!

یک روز بعد درحالی که هدیه ای بزرگ از جانب سرکار علیه دریافت کردم به گمانم؛ که دریافتم "

متفاوت بودن" چندان هم بدنیست و بهرحالعقب کشیدن هم...

درمورد همان برادرم چنان عقب کشیدم که خودم که هیچ؛ هرکه مرا با برادرم می شناخت جایزه

های بزگی دریافت کرد .

" برای اطلاعات بیشتر از برادرم با شماره 021007007تماس حاصل بفرمایید"!

 

دو/

متفاوت بودن سخت است.

دیروز یکی از بانوان اقوام که سرمن قسم می خورد ؛ قسم می خورد که من بهترین دختر؛ زن؛ مادر؛

دختر خاله؛ دختر عمو؛ دختر دایی و دختر عمه عالمم!

البته باورش کمی سخت است؛ ولی من و عده ای چون من متعلق به دورانی هستیم که" فیلم

آهنگ برنادت" درما تاثیر به سزائی داشت ...

شبها  به سقف خیره می شدیم تا شمایل حضرت مریم سلام الله علیه را ببینیم یا سایر قدیسین

عالم ؛ و اگر باورتان نمی شود به تاثیر اعمالمان درثانیه اعتقاد داشته و داریم

جرخوردن لوله ؛ قلمبه شدن غده درسمت چپ مغز و اینها ؛ حتما ...

درمورد من یکی ؛ شاید عجیب باشد بدانید درتفاوت بابرخی ؛ عشق به حضرت مسیح سلام الله علیه

هم بی تاثیر نیست...

 

سه/

متفاوت بودن سخت است.

البته این جمله چندان درست نیست.

چون وقتی از جامعه ای که حتما با جامعه دیگر تفاوت دارد می روی و عین خودشان حرف می زنی و

راه می روی ...

حتما سال ها آموزش دیده ای ؛ بالاخره یکشبه که نمی شود!

بطور مثال اگر فردی چنان تاثیر گذار بود که عده ای حتی اعتقاداتشان را رها و به سمت ایشان

گرایش پیدا کردند و فرد بی غل و غشی هم بود... بایددر ابتدای کار به معلم طرف افرین گفت ...

مرحبا؛ استاد

حالا هی بگو فلان جا؛ معلمین خوبی ندارد ... چرا؟

روی نقشه جغرافیا بلد نیستی آن کشور کجاست... مهم نیست؛ توی هواپیما صد هزار تا صلوات می

فرستی تا برسی به مقصد ؛ولی زبان کشور طرف را طوری حرف میزنی که بپرسند: بابات ؟

 

 

چهار/

درنهایت؛ ای نازنین!

مثلا چرا داریوش و ابی یا فلانی را نمی شناختیم... اصلا می شناختیم!

چرا بافرم دیگری مثل بدبختها(!) راه می رفتیم ... اصلا می رفتیم!

مثلا چطور فلانی را بافلانی را بافلانی و فلان کشور را بافلان کشور را بافلان کشور ازهم تشخیص

می دادیم... اصلا می دادیم!

اصلا باهم رفت و آمد خانوادگی داشتیم؛ عاشق هم هم بودیم!

ولی تو خوبی

دریافت هرگونه فلان چیز ی از طرف مقابل مال تو!

ما دیگر دراین جهان از اول چیزی نداشتیم!

فقط تو!

( لیلا بدون داشتن داداش)

با دندان ومپایری بخوانید لطفا!!!

 

 

هشت:

بایدن!

عاقبت من و جنابعالی به تاریخ می پیوندیم ...

اما من کجا و " یو" کجا!

 

 

نه:

مامان بنز:

ای خدا؛ هوا گرم بشه من نمی تونم دیگه برم بیرون!

ننه خاور:

من چی بگم تو دوبی!

بوگاتی:

خوب بیرون نرید؛ خریداتون رو که من می کنم ؛ غیر اونم کاری ندارید که ...

بابا پژو:

آره دیگه؛ از خداشون باشه عروسی مثل تو داشته باشن!

مامان بنز:

من حاضرم صبح زود برم خرید ولی جلوی گاز که گرمه واینیستم!

بوگاتی:

مامان مگه نگفتی قربونت؛ فدات که گاز نو از ایتالیا برات بخرم؛ غذارو بذار رو تایمر خودش می پزه!

ننه خاور:

خودش بالای سر گاز باشه خوبه؛ مخصوصا کوفته!دستش خوشمزه س !

ناگهان پراید با هیجان:

پاشید!خدارفتگانتون رو بیامرزه ؛ سه ماه باید بریم جایی!

بابا بیوک :

خدا بیامرزه !خواهرم ملوک ... نه؟!

پراید:

وقت اضافی نداریم ...سیل سونامی ؛ قحطی؛ خواهر کوچیکه بوگاتی داره می آد ایران!

مامان بنز:

خوب بیاد!کسی نیست که!خواهر بوگاتیه دیگه...

پراید:

مامان!یاالان یا هیچ وقت...بیاد زندگی همه مون از هم پاشیده ست!

ننه خاور:

خوب حالاکجا بریم؟

پراید:

بلیط خریدم همگی بریم سمت کویر لوت از بیابون بدش می آد!

مامان بنز:

ای وای!از زبونی که بی وقت باز شه!من خونه زندگیمو به خاطر یه وحشی باید ول کنم برم ...کویر!

پراید:

فکر اونشم کردم!بدوئید... اصلا نمی دونید ...خودتون رو بزنید به اون راه که خبر ندارید!

بوگاتی با گریه:

آخه چرا می آد؟

پراید:

سئوال نکن!وسایل اولیه رو بردار ؛ بدو!

 

" این داستان ادامه دارد..."!

 

ده:

رهبرم...(سید علی)

کشته اند از غم ما؛ ما که دگر کشته شدیم ...

عشق شوخی قدیمی قدیمی ؛ که باور نکنند!

 

 

یازده:

یک/

دکتر می شویم که یک عدد ؛ شماره ؛ نشان بدهد توی آن سازمان نظام پزشکی چقدر مهمیم!

مهر می زنیم توی دفترچه مردم ؛ شش ماه  وقت می دهیم ؛دکتر غدد فلان بیمارستان هستیم ؛ از

صبح ساعت 4 تا شب ساعت 12 می دویم که پای نمره ای که نشان می دهد ماچقدر توی این

زشته استادیم ... بایستیم...

دو/

استاد می شویم؛ می رویم فلان دانشکده مهم فنی مهندسی؛ جان دانشجو را بالا می آوریم که ای

فلانی توی این رشته تو انقدر نمی فهمی  که از بیست 4 می گیری!

ده بار دانشجو را با نمره کتک می زنیم!تا آدمش کنیم!

سه/

توی دانشکده حقوق ؛ دانشج. را فرانسه؛ عربی ؛ فارسی می زنیم برجکش را داغان می کنیم

مباحثه؛ پرونده پشت پرونده ؛ روحیه اش را می کشیم!تا بفهمد سیستم حقوقی یعنی چه؟که پررو

بازی در نیاورد!

چهار/

کجتئیم ؟ درکشوری که ابن سینایش را تابلو کرده اند و بیمارستان امام خمینی (ره) مشهور است.

درکشوری هستیم که دانشکده ی شریف و خوارزمی اش حرف ندارد؛ اصلا خواجه نظام الملک ؛

خواجه نصیر الدین طوسی اش که بوده...

درکشوری هستیم که قاضی الگویش از زمان ساسانیان و بعد و قبل مطرح بوده ...

پنج/

کدام امضا آقای پزشک؟/ کدام امضا آقای مهندس؟/کدام امضا آقای قاضی؟/ کدام امضا ؛ امضا که

ربط به وجدان ندارد!

به آن علمی دارد که هی بفروشیم ؛ عقده هایمان را توی جاده ها و کشورها ی دیگر جا به جا کنیم ؛

جناب روانشناس مهربان خودم جناب فلانی؛ که نیستید فعلا!

ممنون که فرمودید: تا قرص می خوری خوشحالم؛ نگران نباش تو خوبی !

قرص من هم دارد نایاب می شود!

" مردم مهربان آبادن ؛ تسلیت؛ همین جاهاست ماهم مثل خودتانیم؛ شوکه می شویم و اشک می ریزیم

من یکی همین را بلدم! کتابت!"

عرض تسلیت به خانواده های محترم آبادان

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ...

یه نور بنفش زیبائی داره به سمت زمین حرکت می کنه ... یکی از همکارا گفت: وااای خداوند رو می

بینی؟ نورهای بنفش رو داره به زمین باز می گرددونه ...

دانشمند همراهمون ؛ همون طور که چشم از دستگاه روبرو بر نمی داشت گفت: حالا مگه شماروی زمین بودید نورهای بنفش رو می دیدید؟

هردومون با تعجب به هم نگاه کردیم و ساکت شدیم ؛ خلاصه کلام اینکه بقول بهجت خانم جان...توی

فضا تلا لو هائی هست که روی زمین قابل مشاهده نیست!

جل الخالق!!!

 

سیزده:

استاد" دال" و " بهداد" رو بروی تام کروز نشسته اند.

برخلاف نظر " استاد" دال" " بهداد" به او هیچ نیازی نداشته و دارد مثل بلبل انگلیسی حرف می زند ...

sirt.k :

استاد" دال" یاد تونه من دانشجوی شما بودم؟!

استاد" دال:

یوخ!!!

sirt.k:

چرا؟ شوخی می کنید؟

استاد " دال" مگر چند سالش است؟ چه شوخی با مزه ای !

" بهداد" :

یادتونه از ارتفاع می پریدیم ؟ گفتید استادتون" دال" همه چی رو بهتون آموخته!

استاد" دال":

آررررره!

sirt.k:

اوووه؛ کاش مثل قدیم بودید استاد؛ جوانتر؛ شادابتر؛ با حال تر!!!

استاد" دال":

اوووه! الان ساعت 9 شبه ومن باید جائی قرار باشم؛ مودبانه ست که از هردو تون خداحافظی کنم ...متشکرم!

" بهداد":

کجا استاد" دال"؟

استاد"دال":

بقول همشهریامون شام که ندادی؛ قولتم که قول نیست! خودتم که آشنا در اومدی ؛ دیگه چی میگی؟

" بهداد":

see you later

استاد" دال":

آرههههه!

sir t.k:

استاد خدانگهدارتون!از دیدنتون دوباره خوشحال شدم!

استاد" دال"پیاده می رود و خوشحال است که آن دو را درحالت دانشجوئی قدیم رها کرده!

یوهو!

 

 

چهارده:

مسلما مخاطب هنر داستان ها و هنر شیرین را بیشتر از هنر تلخ دوست دارد ؛ از آن گذشته هیچ گاه

مردم جامعه ای حاضر به خرید فقر برای اعتلای هنر نیستند؛ کلا فقر و بدبختی از دیدگان همه مخفی

ست وگرنه وجود نداشت!

گاهی هنر آنقدر تلخ است که شانس دیده شدن ندارد!

با این حال نمی شود زانر سینمای هند و مردم ساده زیست کشور بزرگ هندوستان و اسیای پر

جمعیت را ژانر فقر دانست ؛ مردم اسیا که جمعیت بزرگی از جهان را شامل می شوند در جوامع خود

بسیار کم توقع و شادند ؛ هیچ گاه ضعیف در یک فیلم هندی تنها و غم گین نیست ؛ هنرمندان بسیار

زیبا و اوازه خوان و رقاص اند و دربدترین شرایط روحی و اضطراب آور با شادی به استقبال آن چه برای

ما بدبختی ست می روند؛ اما درکشور ماهم شادی و بیان زیبا نباید فراموش شود؛ درجامعه ی پیش

رونده ایران مشکلات زیادی هست ولی درخاصیت کهن تمدنی ایران غم جایگاهی تعریف شده دارد؛

ایرانی کاری و فعال است و دلیل نمی شود انقدر فقررا برویش بکشیم؛ متاسفانه سو تعبیر زیاد است

بسیاری از فیلمسازان ایرانی جامعه شناسی ضعیف و بسیاری از جامعه شناسان ایرانی فیلمسازان

ضعیفی هستند!

نمی دانم اگر فیلم " شنای پروانه" یا " نگهبان شب " به جشنواره های خارجی می رفت چه مفهوم

دیگری می توانست از فقر و ناکامی مورد توجه باشد؛ بالشخصه درحالی که از تعجب فیلم " شنای

پروانه" و تاثیر گذاری فیلم متحیرم هنوز باورم نمی شود که جامعه خفته ای که فیلمساز از آت تعریف

می کند وجود خارجی دارد؟ ایا صحنه قتل اول فیلم بابازی درخشان امیر آقائی و طناز طباطبائی را که

کلابه ثانیه هائی می کشد می توان درسینمای ایران فراموش کرد ؟

خاطرم هست جناب جوادعزتی درجشنواره ان سال نبودند و همسرشان بدلیل تلاش های ایشان

برای نقش اول فیلم اشک می ریختند

سپاس از هنرمندانی که با زیبائی و هنر خود و هم چنین دقت فراوان و دلسوزانه به زعم خویش برای

رفع و نشان دادن فقر تلاش می کنند

از جناب اقای سعید آقاخانی ممنونم که درعین مشکلات و بیان سختی های قومی حتی ؛ بهترین

نگاه ها را به ما از جامعه ایرانی می دهند

دنیا دنیای سختی ست ؛ چه برای ما و چه دیگران ؛ خودمان را زیادهم از دیگران متفاوت نبینیم

 

باتشکر مخاطب سینمای ایران " لیلا"

 

چهارده:

روز دختر های گل رو تبریک عرض می کنم

 

 

 

 

پانزده:

 

روزهای وفات بنیانگزار جمهوری اسلامی ایران تسلیت

 

 

 

 

 

۱۰ خرداد ۰۱ ، ۱۱:۴۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نکن کاری که پا برسنگت آیو .....جهان با این فراخی تنگت آیو!

یک:

بوسیدن دستان عشق؛ رسم قدیم نیست ....!

درحال حاضر اما؛ عشق قدیم هست!....

 

دو:

می آمدم

       و تو ...

                  باور این بودی که" نیامدنی هست"!

و دیگران ؛ مرا ؛ در عریانی باورم

       با " بابا طاهر"

                            بدرقه می کردند!

این چه دردی ست که

                      " همه می دانند " و از دانستنش ؛ دوری می کنند!

و من می دانم که نمی دانمش!

 

سه:

بوی پای تورا؛ پای  "گل رز "...

                                ریختم!

آن جا که باغچه آخرین جائی بود که ؛ آمدی ...

و کفش هایت !

           احساس مرا ؛ له کرد!

رزقرمز ؛ سیاه و صورتی ؛ روئید ...

                                            و بازهم ؛ توانستم که ...در جا به جائی طبیعی حس ها

                             موفق باشم!!!

 

چهار:

از " یوسف" من؛ آسمان عشق گرفتی ؟!

من اشک اشک  " نیل" به عشقش نداده ام؟!

 

پنج:

" پنکه"!

      آرام روی سر من می رقصید ...

                              و آن نسیم دروغین می گفت: از گرما؛ صبور باش!

               من؛ پای شکسته ام را

                                          با شعر پوشانده بودم ...

" پنجره" به روی شهر باز بود!

                     از آن همه آدم!

                                       " هیچ کس" نیامده بود؛ از من بپرسد:

آن لیوان آب؛ آن گلدان گل؛ و پای پر از شعر من...

                                           باهم ؛ چه نسبتی دارند؟!!!

 

شعر:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) درعشقم ...

درراه کعبه هم ... حسین(ع) حسین(ع) حسین(ع)!

 

هفت:

یک/

کاپیتان " نمو" عصبانی است!و دستهایش را درهوا تکان می دهد!

خوب ؛ من چکار می توانستم بکنم؟

لحظه ی آخر که قرار بود بیایم زیر دریاو یک قابلمه آلبالو پلو برای کاپیتان " نمو" بیاورم!زهره خانم

هراسان آمد درخانه مان و گفت دخترش پروانه بیمار است؛ بدو رفتیم بیمارستان و بچه را رساندیم

و خوشبختانه خطر رفع شد؛ ولی دیر شدن وقت شام برای مردهائی که به رژیم آخر شب اعتقادی

ندارند؛ همین بلوائی ست که راه می اندازند!

الان کاپیتان" نمو" همین طور که دارد آلبالو پلو با مرغ زعفرانی را فرو می دهد ؛ غر می زند که از بچه

زهره خانم به ماچه؛ و من که اخلاقش را می دانم؛ برای فکر می کنم سه ثانیه دیگر که معده اش پر

شد؛ می دانم تمام می شود و می رود!

ولی باور بفرمائید هرچه آبرو داشتیم جلو نهنگ ها؛ وال ها؛ ماهی ها و خدا نصیب نکند...خرچنگ ها

هم زیر دریا رفت...

از بس این مرد "آلبالو پلو با مرغ زعفرانی " دوست دارد!

 

دو/

نوک برج " ایفل" بادوستان داشتیم بحث می کردیم که شب شام را برویم کجا بخوریم...

ناپلئون گفت: از اول شام دوست نداشته و علت بزرگ شدن شکمش هم همین خوردن شام بوده است!

من گفتم: برویم منزل ما؛ یک شب بد بگذرد ؛ میرزا قاسمی میل بفرمائید...

بالاخره گفتند ...می آیند !

توی باغ که داشتم بادمجان هارا کباب میکردم؛ ماری آنتوانت ؛ آه بلندی کشیدوگفت: خدا مارا

ببخشد؛ کی فکرش را می کند بادو پر سیر و یک عدد تخم مرغ و 3 تا بادمجان؛ شام سلطنتی بپزند!

من گفتم: خواخور جان!عزیزم!الان تخم مرغ دربرخی کشورها جزو خوراکی های سلطنتی ست!

گذشت ان دوره که گوسفند را بیاورند و سرکار عالی یک چنگال کوچولو بردارید و از کل گوسفند

نپخته؛ بخورید ...همین میرزا قاسمی ؛ الان فلان قدر می ارزد!

بالاخره یک شام گیلانی مفصل باهم خوردیم و راجع به تکرار تاریخ باهم حرف زدیم و خندیدیم!

 

سه/

ژان وال ژان و کوزت درمنزل ما پناه گرفته اند ؛ خدا از آن خانواده کافر کیش؛ تناردیه؛ و آن مرد بد

اندیش ؛ ژاور نگذرد که نمی گذارند آب خوش از گلوی این پدر و دختر پائین برود!

دیدم همه ناراحتند؛ پا شدم به رسم پنجشنبه ها و شادی روح فانتین مادر کوزت ؛ حلوا پختم؛ بوی

حلوای زعفرانی درکل پاریس پیچید!!!

اصلا می خواهم آن مردک ژاور بو بکشد بیاید تا خودم با دستهای خودم حق اش را بگذارم کف

دستش ؛ هرچند شنیده ام هر قوه ای دراین مرد ده برابر طبیعی اش کار می کند؛ الا بویائی!

جایتان خالی؛ الان پای سماور نشسته ایم و داریم حلوا می خوریم ...

مرگ بر ...

 

چهار/

ای نازنین!

یک روز می اید که من هم درافق محو شوم!

ومثل پلیکان ها؛ به افق های دور ملحق شوم!

آن روز؛ روزی ست که رهائی من برای من مفهوم دیگری دارد؛ برای تو هم هم چنین!

تو برای آزادی من شاد باش و من هم برای آزادی خودم!

اصلا فکر نکن من اگر سوکس(سوسک) می شدم؛ عاقبتم چه می شد ....

به نظر خودم آنقدر خوبم که تصور پلیکانه از خودم دارم ....

خدارا شکر!

پیشا پیش ... بای بای

لیلی مردنی!

 

 

هشت:

بایدن!

من پیرو شما پیرو ترامپ پیرو کیسینجر!

اماکه چه پیری و چه پیری و چه پیری و چه پیری!

 

نه:

مامان بنز:

ای خاک تو اون سرت پراید؛ که بازم گم شدی!این نمی دونم نشانگرهای مسیر یاب ؛ پس به چه دردی می خورن آخه؟

بوگاتی:

مامان جان ؛ چرا انقدر دلواپسی؟ مگه اون دفعه دزدیده بودنش ؛ سه هفته زبون نداشت؛ هرکسی رو می دید می ترسید؛ ضبطش رو زده بودن؛ توش مواد گذاشته بودن ؛ چی شد؟!!!

بابا بیوک:

یه دفعه بنزی جان بگو؛ الهی شکرتا حالا زنده مونده ! بگردیم پیداش کنیم دیگه!

ناگهان نور چراغی درتاریکی شب از پنجره پارکینگ به داخل می تابد؛ و زنگ در به صدا در می اید ...

بابا پژومی پرسد:

این وقت شب کیه؟ ( یعنی کی می تونه باشه)!

پلیس با صدای بلندی که همسایه ها خبر می شوند می گوید:

پلیس!

باباپزو سراسیمه به سمت در می رود و با چهره ی رنگ پریده ی پراید که دستانش در اسارت دستبند پلیس است مواجه می شود...

بابا پژو:

بله!

پلیس:

راه افتادن تو خیابون باحال بد؛ صدای داریوش در آوردن؛ مزاحمت ایجاد کردن ...توی خونش استغفرالله ازاون بدای قدیمی زمان شاه بوده؛ منظورم رو که می فهمید نوشیدنی!

بوگاتی:

آقای محترم!ایشون رو اینجوری نبینید ؛ ایشون 4 تا تابعیت دیگه دارن!

پلیس:

اشکالی نداره!کسی صدمه نخورده!جز آقای داریوش که خود ایشون شکایت کردن!

بابا بیوک:

جهنم!خودش انگار کی بوده که این ...

پراید:

جناب پلیس دیگه تکرار نمیشه !

پلیس:

ایشون که تعهد دادن!امثال ایشون مارا رو بدبخت کردن!از 12 ماه سال 11ماه ایرانند؛ تا میائیم خلافشون رو بگیریم میگن 3 تا تابعیت دیگه دارن ... عزیزم ...پسرم اقلا زندگی خودت رو تقسیم بر4 کن ... یه رحمی هم به ما کن!آمار جرم و جنایت و خیانتم تقسیم میشه بر 4 ... آخه تهران چه گناهی کرده!

بوگاتی:

چشم قربان...

پلیس:

معده پعده اشم شستیم!بفرمائید عین دسته گل تقدیم خانواده!

ننه خاور:

وای داش باشما!سنگ خدا برسرم!آبرومون تو دوبی رفت!

 

 

ده:

رهبرم(سید علی)

درکوری عشق جنابعالی ...نور مطلق!

آن نور علی(ع) بود که بینامان کرد....

 

یازده:

یک/

افراد باسواد و بسیار باشعوری که خود برای خود تفکیک جنسیتی قائل نمی شوند ؛ شاید جایش

باشد که ماهم نباشیم!

ولی دراین دنیا ؛ بازیگر زیاد هم خمیر بازی نیست که گاهی خانم و گاهی آقا از آب در بیاید!!!

 

دو/

دریکی از مهمانی های قدیم چقدر صمیمی بودیم ؛ حالا هرکه بودیم و هرکجا که بودیم ...

الان نمی شود؛ دیگر آن قدر خودمان فاصله از قدیم گرفته ایم که نگو ...

بد نیست گاهی از فیش هائی بگوئیم بالای ده میلیون(چه ربطی داره) ؛ که زیر فشار بدهی برای

دارنده اش مایه مباهات نیست؛ آن زمانی که با کسورات 1500 تومن تهش می ماند ؛ بیشتر به

طنزی شبیه است که می خواهد ؛ نخنداند تا بخنداند!

 

سه/

ای دانشمندی که فضولانه صدای میکروب ؛ باکتری؛ ویروس را صدابرداری می کنی ...

فردا می خواهی جایزه نوبل هم بگیری؟

وقت جایزه ؛ جایزه صد میلیون فلانی مثلا؛ به یاد ان ترانه بیفت؛ قبل از گران شدن ماکارونی" تو

نمیری؛ آردم"!یه تومنم نگرفت براش ...کجای کاری؟!

 

چهار/

از حالا به همه هنرمندانی که جایزه می گیرند ؛ الان هم درمسافرت خارج اند می گویم و اعلام می

کنم ؛ هرچه از من می شنوند و می گویند درست است!

اینجانب حسودخانم و از الان دارم مخارج مسافرت یک ساله بعضی هارا با مسافرت های خودم

مقایسه و از حسادت به خود می پیچم ...!!!

 

پنج/

بعضی دعواها آخرش خانوادگی ست؛ و ملت که سال هاست عاشق دیدن این برنامه یند؛ یک وقت

فکر نکنند دارند فیلم ناموسی قدیمی می بینند و طرف با چاقو کاردی می کند همه را و این داستان

ها... نه!

بقول دوستمان همچنان که آن دوران تمام شد که زنها النگوهایشان را برای مردها می فروختند ...

ان دوران هم تمام شد که مردها برای زنها( با عرض پوزش بانوان گرامی ) چاقو بکشند و ملت را

کاردی کنند!

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... ای وای آنتن سفینه مون کج شده؛ گفتن بدو که کار توئه؛ بالاخره

رفتم و آنتن کاری انجام شد؛ درست شد ...برگشتم یهو دیدم فرمانده میگه:

فلانی؛ کاش زودتر می رفتی!الان علاوه بر800 کانالی اینجا می دیدیم ؛ داریم 200 تا کانالم اضافه

می بینیم!

هیچی بهجت خانم جونم تماس گرفتن سرشبی که : ای والله؛ دستت درست ؛ چن ساعتی میشه

برفک های تلویزیونمون رفته؛ تلویزیون شده آینه...

دیگه جل الخالق نگم چی بگم!

 

 

سیزده:

استاد" دال" روی نیمکتی مقابل رودخانه تایمز نشسته و دارد به گذشته فکر می کند ؛ ناگهان مرد

جوانی با پالتوی تیره کنارش می نشیند!

مرد جوان:

چطوری ترسو؟ حالت خوبه؟

استاد" دال " با تعجب و نگرانی:

شما؟

مرد جوان" بهدادم" دیگه!یادته داشتی می رفتی دانشکده رسوندمت!

استاد" دال":

من زیادم ترسو نیستم!یه وقت خودت بیجا نترسی؟

مرد جوان:

بی خیال؛ پاشو بریم یه قهوه بزنیم!

استاد" دال":

من اینطوری حرف نمی زنم!هرکی دلت می خواد... باش!

مرد جوان:

بیا بریم کافه یه قهوه باهم میل کنیم...

استاد" دال":

اونوقت سرچی؟

مرد جوان:

همکاری!

استاد" دال":

سر اون همکاری نکردی یه معذرت از مادر پیرم بخوای؛ که داشت سکته می کرد ...

مردجوان:

باشه ...

بیابریم سرصحنه فیلمبرداری !دارم تو سری جدید هری پاتر بازی می کنم؛ شمام باش!

استاد" دال":

نه!

مردجوان:

توی یه فیلم عاشقانه هندی با هریتیک روشن و دیپیکا پادو کونه و ...

استاد" دال":

می آم ...خودم درچه نقشی؟

مردجوان:

جهنم!نقش پدر دیپیکا پتدوکونه!

استاد" دال":

حالا بیام ببینم چی میشه!

مردجوان:

پس بیا بریم....

استاد" دال" می رود ولی هی با خودش می گوید: سر زبان است ؛ بلد نیست و کمک می خواهد ...

تا بعد ...

 

 

و چه بگویمتان از لیلای مردنی !

اگر نبودم ؛ خودتان اتوماتیک یادم کنید و چون انسان های خوبی هستید؛ لابد حلالم هم می کنید !

wink

.......................

ممنون که بعضی ها دوستم دارند؛ هدایائی هفته گذشته بدستم رسید ؛ عالی از فرستندگانشان ممنونم heart

۲۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۲:۲۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

Mission: Impossible!

یک:

می سازی ام ؛ چونان وطن عشق تو باشم!

با حرف حرف حافظ و سعدی ؛ که عشق نیست!!!

 

دو:

دروغ تو از سیزده گذشت؛ عشق من ...

ای وای درچهاردهم؛ لیلی و فرار ....

 

سه:

هند دو چشم تو مرا کشت از دوقلب ...

ای آه من؛ در سرزمین کور؛ کجا عشق ؛ کجا نور؟

 

 

 

 

چهار:

و آن بیوه ی سیاه

 و آن چشم های گود خسته اش ...

                                            روی دیوار؛ دیوار .... آفریقا!

         و بند بند تنش ؛ خسته!

پروانه کو؟

            سوسک کو؟

                         مورچه کو؟.......!

بوسیدمش !

           آن شباهت دهشتناکش ؛ مرگ را!

: نیست!

 شهر شلوغ!

وهرچه حشره است....

درغم دستان و پاهای پر از موی تو ...

فدا!

 

پنج:

خرج شدم روی پیراهن عروسی تو ...

                                              از دوچشم!

سال ها پیش ...

                       چه خانه ام عروسکی

                           چه خانه ام کاخ فرح!

هیچ نماندم که ببینم

              درون خوشبختی تو ...

                                         نام من یاد آور کدام بدبختی بود!

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) درحسرت!

به سوختن به ساختن به عشق ولی عصز(عج)  ....

 

 

 

 

 

هفت:

یک/

می آید و لبخند می زند و می رود بیرون ... سه ثانیه نشده بر می گردد و می پرسد...:

ای وای ببخشید نشناختمتون؛ شما خانم سیاره هستید؟

می گویم:کدوم سیاره خانم؟ نه!

ادامه می دهد: همونی که خواهر کامران جون بود دیگه ...

می گویم: خیر؛ خانم ... بنده برادر ندارم!

به زور اخم می کند و ادامه می دهد: وا!خودم تو کنسرت شهرام دیدمتون...

خونسرد می گویم: لابد؛ شاید ...

سریع ادامه می دهد: میترسید لو برید؟ آخرین فیلمتون ام دارم!

با بی تفاوتی ادامه می دهم: کجا لوبرم؟ باشهرام جون؟!

باحرص و تندی و صدای بلند فریاد می زند: تو رو خدا چه اعتماد به نفسی داری! تو کنسرت دماغی

داشتی اندازه خرطوم ؛ شکمتم داشت می ترکید!

بلند می شوم و به سمت اش می روم ... به آرامی می گویم:عزیزم!اینجا مطب روانپزشکیه؛ بغل

دستی ام مطب چشم پزشکی؛با صلاحدید خودت؛ اول اینجا ویزیت می شی یا اونجا؟

آرام روی صندلی می نشیند و می گوید: واااای چه جای تر و تمیزی!درکل اولین مشکلم وسواسه؛

می دونید که ...

 

دو/

پشت چراغ قرمز دارم نقشه می کشم که رفتم خانه موضوع را چطور جمع کنم ...

خوب داستان را باید درست تعریف کرد...

داشتم ابش را عوض می کردم... مرد!

نه؛ صبح بیدار شدم همه رفته بودید ؛ نمیدانم!

از همه بهتر؛ من نبودم ؛ مرده!

وای چه احمقم؛ ماهی که پانداشت ؛ حالا که توی تنگ نیست؛ خدایا چرا انداختمش کنار گربه شمسی خانم؟

خوب پس؛ از آکواریوم محل یکی می خرم؛ جبرانی!

نه دوتا ؛ ایندفعه بچه دار بشوند که هرکدام مرد؛ نگویند مرد و رفت!

اصلا چرا تا به حال کسی زنگ نزده بپرسد که کو؟ ماهی کو؟

نه؛ پول کافی ندارم!

جهنم بابا؛ یه ماهی بود دیگه... مردم فامیلشونم مرده انقد حساس نیستن...

چراغ سبز می شود؛ گاز می دهم و می روم!

 

 

سه/

همکلاسی سابقم که از من خواستگاری کرده بود ؛ شبیه تن تن بود!

بدبختانه آنقدر پسر بد شانسی بود که نگو!بعد از اینکه من پاسخ منفی دادم و پمپ بنزینش در

آمریکارا رها کردو درایران دکترا گرفت ...

وارد سیاست شد و همین طور پله پله بالا رفت ...

اما از انجائیکه بد شانسی شکل های متفاوتی دارد ؛ درانتخابات شکست خورد ؛ بعد روی پله اول

ساختمانی که بیشتر شبیه کاخ بود لیز خورد و توی بیمارستان بیهوش شد و همین الان که دارم می

نویسم ؛ 2 میلیارد از پولهایش را باید بدهند به یک خواستگار دیگر من که دکتر بود و ازدواج صورت

نگرفت!تا گردنش را عمل کنند ؛ حالا خدا می داند گردن گردن بشود؛ تن تن تن تن بشود؛ یا نه!

خوب شد که من معلم شدم و همسرم هم یک (بیب)

آب باریکه داشتن بهتر است!

مخصوصا ان خواستگار دومی که کلا به خون تشنه است وای وای وای وای وای !

تا به حال 300 عملی که کرده؛ فقط دو نمونه آماری سالم در آمده بیرون؛آن هم محض اعتبار علمی دانشگاه مصدوره مدرک!

 

چهار /

ای ناز نین!

اصلا لازم نیست در آینه مرا ببینی ؛ خودم می دانم ...

ارادتمند ؛ لیلی تو ...

 

هشت:

بایدن!

بی تربیت نشوکه دست به ارواح هم ندهی !

دراهل ادب ماندن تو؛ دست مهم است!

 

نه:

مامان بنز:

ای وای چقدر هواگرمه؛ پاشم دیگه کولررو بزنم!

ننه خاور:

بابابنزی!تو چقدر گرمته آخه؛ بذار وسط اردی بهشت بشه!

بابا بیوک:

راست میگه! منم گرممه.... پاشو روشن کن!

بوگاتی:

آخه یه نگاهی به لباساتون بکنید ؛ پشم اردبیل پوشیدید ؛ چه خبرتونه؟

بابا پژو:

اینا بابا جان؛ آرتوروز دارن؛ بدنشون باید گرم بمونه!

پراید:

می خوان کولر روشن کنن؛ هوا به این خنکی ...

ننه خاور:

فشارتون افتاده پائین؛ سردی تون شده؛ یه کم شیرینی بخورید ...

ناگهان زنگ در به صدا در می آید و خانم مددی وارد می شود:

سلام؛ براتون حلوا آوردم؛ بالاخره پنج شنبه ست و ....

پراید:

چی شده؟ اتفاقی افتاده؟

خانم مددی:

آخه دیگه بستگی داره تو کل زندگی ؛ چی رو اتفاق بدونی ...

ننه خاور:

از نظر من عروس!عروس بد بی فرهنگ که الحمدالله نه تو داری و نه من!

بابا بیوک:

هووو!اون رو خانم ها داشته باشن؛ بقیه اتفاقات روزمره ست ... اصلا هیچه!

بابا پژو:

خدا نصیب نکنه؛ زبون بد!تنها حسن بنزی ... زبون خوبش بوده!

مامان بنز:

خدا بیامرزه!چه بوئی ام داره؛ انشالله از این به بعد ... جهت شما و همگان ...شادی اموات فاتحه ...

بقیه:

الهم صل علی محمد و آل محمد (ص)

 

ده:

رهبرم(سید علی)

به دعوت شما که نبوده است عشق ما....!

صد دعوت بی عشق و ... یک دعوت علی(ع)!

 

 

یازده:

یک/

صد تلاش می کنیم که نخندیم!از بس هوای طرف مقابل را داریم که ناراحت نشود ؛ خوب بشود!

اگر خنده یک وضعیت بیولوژیک است که از درون مغز ما اتفاق می افتد و تعبیرش روی صورت ما شکل

می گیرد؛ پس ما چکاره ایم و چکار کنیم ؛ خنده دارباشد و  ما نخندیم!

دو/

در تلاش روزانه امان؛ برای دل نشکستن ؛ خندیدن یا نخندیدن یکی از وسایلی ست که شعور یا بی شعوری مان را پنهان می کنیم!

بعضی وقتها درحالت سفت پنهان کردن یا نکردن بیشعوری مان( بیب) از ما خارج می شود که کلا

مسئله شعورمان به حاشیه می رود!

سه/

آنجائی که درشعورمان شک می کنند ! و می خواهیم بگوئیم خیر اتفاقا داریم! اتفاقات عجیبی می

افتد ؛ بلا نسبت (سن و سالغ تحصیلات؛ خانواده و اینها ) آنقدر کمرنگ می شود که نگو!

دریک مورد صدسال مان است ولی شروع می کنیم به جوانی و آهنگ های قبا انقلابی می خوانیم!!!

 

چهار/

خیلی جاها مسئله اقتصادی مهم است؛ این را دیده ام که می گویم !و خیالتان راحت که اصولا در

رفتن به متمدن ترین مکان ها و کشورها هم داشتن شعور جزو لیاقت ها ؛ پرسش ها؛ یا سئوالاتی مرتبط با گذشته یا آینده محسوب نمی شود ....

پس خیالتان کاملا راحت که کیف پر پول اهمیت فراوانی دارد و اصولا تمدن های بزرگ برای گردش

مالی قبلا شعور خودشان را به کار برده اند و اکنون تنها پول بیشعورها بلا نسبت شما می تواند در تشخیص مدنیت شما درمعارفه با آن تمدن پاسخگو باشد!!!

(جل الخالق ؛ چی گفتم! بازم بهتر از این بود که برید جادو جنبل کنید ویزا بگیرید)!

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... یه ویس درفضا پخش شد!

ترجمه کامل یک ترانه ی ایرانی بود به زبان فضا!.... ترانه اصلش مال دوران هخامنشی بود ...

من تا شنیدم خندیدم ... فرمانده با خشونت گفت: زهر مار!شاید رفتیم آخر زمان بعد دوباره سفر

کردیم اولش؛ حالا الان اینجا دوران کوروش کبیر باشه ؛ درسته من زبان فضائی باهاش حرف نزنم!!!

گذشته از این که من نمیدونستم ایران درزمان های گذشته چه ترانه هائی داشته؛ اینم یادم نبود که

داخل فامیل هستند بانوانی که تحصیلاتشون زبانهای باستانی بوده !!!

اگر تصور فرمودید بهجت خانم جون بینشون نیست ... اشتباه فرمودید!

 

سیزده:

مجری:

از استاد" دال" استاد بزرگوار علوم سیاسی دانشگاه ( بیب) دعوت می کنیم تا درهمایش امشب درمورد سیستم های اجاماعی فید بک خورده ؛ سخنرانی بفرمایند ....

(حضار کف می زننند)

استاد" دال" با اعتماد به نفس پله های سالن رررا بالا می روند و سخنرانی را شروع می نمایند!

سخنرانی از دقیقه ی 20 می گذرد ...که ناگهان استاد" دال" میان جمعیت استاد(پ.و.خ) را می بیند که بلند می شود و خیلی خونسرد به طرفش می آید؛ استاد" دال" زبانش بند می آید ؛ بدنش سرد می شود و فشارش می افتد پائین ؛ و هم چین که استاد(پ.و.خ) می رسد کنارش به لکنت زبان می افتد و غش می کند !

...................

گزارش اورژانس تهران:وغ زدن چشم ها؛ کاهش سطح فشار خون؛ نبض بیمار ناشی از هیجان شدید ...

مادر استاد" دال":

پسرم؛ دختر عمه آهو رو دیدی؟ باور کن دیگه پشمالو نیست ؛ باور کن ....

استاد" دال":( به آرامی)

مامان  می دونم ؛ استاد(پ.و.خ) بود!

ناگهان مادر استاد" دال":

مگه من فلانی ام که کشته باشمش؛ نه بابا؛ سکته کرد مرد!

استاد" دال":

واااای؛ چه صحنه ی بدی بود؛ واااای!

مادر استاد" دال":

قضا بلا بوده؛ لابد اجل بوده !رفته ....آه.... پاشو پاشو برات بلیط گرفتم برگرد!هوای تهروون بهت

نمیسازه ... پرواز ساعت 4 لندن خودمون...

استاد" دال " با بی حالی:

مامان ؛ هنوز کامل اجل رو رد نکردماااا!

مادر استاد"دال":

چرا!شورت مور تات روبا لباست اینارو ریختم تو چمدون ممدون همین بغله؛ الان ساعت هشته؛ ساعت

12 شب که سرم مرومات تموم شد؛ حالت جا اومد؛ اجل مجلت رو رد کردی ؛ آب پرتغال مورتغالت و

شامت رو تو بیمارستان خوردی ...سرویس vip  می اد می برتت فرودگاه؛سرتو میذاری می خوابی ساعت نه نه و نیم ده انشالله به امید خدا ؛ لندنی ...

استاد" دال" با ضعف:

استاد(پ.و.خ) چی؟

مادر استاد" دال":

پیداش کردی... سلام منم برسون ...پرستارش بودمم یه حقی داشتم؛ عین مردای خارجی مرد ...

بگو ننه ام شوهر کرد!

اسنتد" دال":

باشه ... برو خداحافظ...

پرستار بخش:

خانم؛ ایشون همون طور که دستور فرمودید الان تا ساعت 12 می خوابن؛ صحیح سلامت میرسن فردا شهر خودشون ... امری ندارین؟

مادر استاد" دال" گریه مریه اش را می کند ... و از داخل کیفش کارت پولش را در می آورد ...

خدا اساتید محترمی را که شوهرش بوده اند ... بیامرزد!

 

 

و با شرکت شپش تربیت شده ( کورتون آلا یانا کوریس)

باور بفرمائید امروز سر یه همچین جمله ای من خیلی خندیدم ... حالا خدا همه رو ببخشه و بیامرزه مارو هم همین طور !wink

....................

ممنونم از خداوند متعال که انسانهایی باشرافت و مومن رو سر راه من قرار داده چون کمک دیگران به انسان کمک خداوند به اوست ... قدردان خداو قدر دان اطرافیان مهربان هستم .heart

................................

فردا روز جمعه و احترام به فلسطین است ... همراهیم ...heart

۰۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۰:۳۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

فندک چیز عجیبی ست؛ در آب گرم کن؛ درفضا پیما؛ و دردستان تو ... من مشکوکم!

یک/

روی دست های من نخوای دیگر؛ قلب من

تا خواب مانده ای؛ دستهای من تپنده است!

 

دو/

می نویسمت " روی کیک"

                " روی چوب"

                             " روی کیف های مجلسی"

" روی پیراهن سفید خواب"

        " روی برگ های پر از گیاه"

                                            " روی دست های سپید؛ چو ماه"

                                               " روی شن"

"روی فرش"

" روی ذهن خالیم از نگاه"

                                " روی میز"

                              " روی ظرف های سپید سپید"

" روی قلب"

" روی ماه"

" روی صورت سیاه تخته ها"

                            " روی برگ برگ گل"

                           " روی پل"

                           " روی دستمال های سپید چوگل"

" روی بیلبوردهای شهر"

" روی دیوارهای رنگ رنگ رنگ"

                                  نخوان!

خودت را نخوان ؛ نخوان!

                        آنقدر دوراز خودت نوشته ام ؛ نخوان!

مهربان...شبیه فرشته های آسمان

            شبیه تمام زیبائی جهان

خودت را نخوان!

                   نخوان نخوان!

 

 

 

 

سه/

پولدارها که عشق را می خرند

                                توی خط زلیخا!

یوسف!

              من آن یکی ام

                               مثل خودت...

                عاقبت کنار هم!

 

چهار/

آن بردباری ام که دیوانگیت را ندیده است...

تا عاقبت کار؛ همان یار و همان یار و همان یار!

 

پنج/

اگر تو مرده ای ؛ مرا خبر نکرده اند

                                           چه خوب!

مثل فرشته ها؛

                   پاک ؛ توی شهر

بین روزنامه ها

                    مهمترین خبر؛ توقهرمان ؛ تو بازیگر تمام عیار ...

                                                                              تو زیباترین نفر...

چه انتخاب کرده ام ...

حتی به شرط مرگ...

                             ماندگار!

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) اگر به اشک شسته ام

افتخار ...

که عشق من حسین(ع) درشهادت خویش هم زیبا خفته است

 

 

 

هفت:

یک/

عرضی دارم درارتباط با واژه " خر"!

دراین همه رابطه ی زیبایمان اولین بار که کلمه ی " خرمن" را شنیدم؛ یکه خوردم!

همین طور که چشمهایم هنوز گرد بود توضیح دادی که: درلغت نامه به زبان فارسی" خر " یعنی بزرگ؛

شیطنت آمیز چشمهایت را ریز کردی و کمی مچاله شدی که یعنی: تو بزرگ منی...

ای داد از این مغز زنانه من؛ یعنی چقدر بزرگ ؛ به اندازه ی دنیای تو؟

آه باورتان می شود که واژه ی " خر" برایتان شاعرانه باشد؟

" ای عشق خر" مثلایعنی( عشق بزرگ)!!!

 

دو/

درهمین علوم سیاسی که مثلا خر نشانه ی فلان حزب و فیل نشانه ی فلان حزب و خرس نشانه ی

  فلان کشور و شیر نشانه ی فلان کشور ... یاخدا!یعنی چه؟ این چه مسائلی ست؟ همین طور

ساده حزب بیب و بیب ؛ همنقدر ساده!

حالا برسد خر ( همان بزرگ بارکش) یا فیل( همان بزرگ بارکش) ...

صد هیهات اگر من بی ادب باشم؛ این حرفها به من نمی چسبد که نمی چسبد و درخاطرم هم نمی ماند ...

 

سه/

از " خرشدن" چه می دانید؟ ان طور که می شود یک انسان را خام و از خود بی خود کرد ...یعنی خر...

آخرین باری که یک " خر" را دیدم ؛ دیدم نه؛ واقعا ممکن است عده ای مرز " خریت " را بشکنند ؛

بطور مثال کدام آدم عاقلی از برج الخلیفه دوبی می رود بالا یا با هلی کوپتر روی نوک اش پیدا می

شود و بعد تبلیغ می کند ..." من"!

آنقدرهم جدی ام که نگو!بگو زن ؛ خانم این همه شهرت و ثروت به چه درد تو می خورد ؛ از آن بالا

بیفتی چه می شود؛ هل پوک هم از تو بیشتر می فهمد!

 

چهار/

درحیرتم!با این بزرگی و متانت و زیبائی که درچشم های" خر " است!

چرا سفینه های فضائی میمون را موش را به فضا فرستاده . نمی کنند دست و پای یک " خر" را 

ببندند و بفرستند فضا؛ شاید 2 دقیقه حضور یک " خر" درفضا ذهنیت کلی بشررا نسبت به " خر" تغییر

دهد!

 

پنچ/

ای نازنین!

                    " خرتم"!

دراینجا مخصوصا از واژگان ترکیبی( خرم کردی) ؛ (خرشدم) و( خر می خواستی یا نمی خواهی)

صرف نظر می کنم!!!

                    مثلا ما دردنیای ادبیات هستیم ها؛ نه بی ادبی !

(لیلی جونتون)!

 

 

هشت: 

بایدن!

من دربرابر خداوند بزرگ و مهربان زانو می زنم ...

که ای خدا؛ ان یو اسی که قسمتم نشد؛ پس چی شد؟

( قسمت کی شد)؟

 

نه:

مامان بنز:

وای چقدر خوش گذشت؛ دیگه پژو هم سنگ تموم گذاشت واسم؛ هرجائی که دلم می خواست ؛ من رو برد!

بوگاتی:

خوش به حالتون ؛ کاش وقت برگشتنمی آمدید دوبی؛ همه که اونجا بودیم!

مامان بنز:

من و باباپژو؟ نه عزیزم هرکس  یه حدی داره!

ننه خاور:

بنزی جان!برات سوغاتی آوردم...حراج بود از اون دامن های عربی که دوس داری ...

مامان بنز:

منم برای همه تون کادوئی گرفتم!

پراید:

مامان چی گرفتی؟ لابد رفتی از انگلیس گز آوردی!از تو بعید نیست...

مامان بنز:

نه پسرم!یه چیز عالی ؛ تی شرت های کنسرت خانم ادل؛ ایلیش ؛ مایلی سایروس ... اینا!

پراید:

مامان اینهمه کنسرت واسه چی رفتی؟ بعد این ها که دست دوم محسوب میشه!

مامان بنز:

دادن به خودمون ؛ ولی من که نمی پوشم!

بوگاتی:

من کلا پنیر آوردم چون رفتم ایتالیا به خانواده هم سری زدم...

بابابیوک:

خانوم؟خاورجان؟ اون پیرهن کادوی من" ادل خانم " رو بده با بچه ها برم تنیس!

باباپژو:

 پدرجان؛ بنزی شوخی کرد برای شما یه پیرهن مردونه مارک گرفتم؛ عالی...

بابابیوک:

من ازاونی که فکر می کنی پژو ؛ جوونترم!پاریس خانم به من گفت!

مامان بنز:

این شما و این هم چمدوون سوغاتی...

لامبورگینی و پورشه:

ما ازشما توقعی نداشتیم ولی عجب چیزائی ...

 

 

ده:

رهبرم ....(سید علی)

درفکر عشق هم سوختن اتفاق می افتد

حسادت همه عالم درون فکر من است ....

 

 

 

یازده:

یک/

فال عطسه شما امروز چهارشنبه می گویدکه: پول فراوانی به دستتان خواهد رسید؛ دشمن کثافتتان به طرز معجزه آسائی از بین خواهد رفت وازهمه جالبتر تراکتور موفقیا شما شروع به کار کرده و چنان خواهید تازید که نگو!

(یکی نیست بگوید عزیز من؛ آلرژی داری و هوای بهاری هم حالش خوب نیست)!

دو/

یک هفته قبل از اینکه امیکرون بگیرم از خواب بیدارشدم ؛ اولین روزی بود که در این چند سال اخیر بعد از بیدار شدن عطسه نمی کردم ؛ اول خوشحال شدم و بشکن زدم ولی بعد کم کم ترسیدم!

سردرد گرفتم و تا برسم به دستشوئی احساس ام بد تر شد ؛ بدترین اودکلن خانواده را زیر دماغم گرفتم و دوتا پیس زدم!نه؛ من عطسه نمی کردم ؛ وحشت ناک بود ؛ یعنی من مرده بودم؟

سه/

امروز رکورد عطسه من جا به جا شد ؛ 30 عطسه پیاپی پشت هم ؛ ممنونم از خدا متشکرم!

درراه مدرسه به رانندگانی که زحمت بردن مرا می کشند توضیح می دهم که؛ بیمار نیستم و آن هاهم با جنبه بالائی که دارند می گویند که مهم نیست ؛ چون من دوتا ماسک می زنم و عینک هم دارم و تازه اینکه چیزی نیست!

چهار/

جل الخالق!داخل منزل اگر عطسه کنم و عطسه به سایر واکنش های بدن متصل شود ؛ با آن سرعت چند صد کیلومتری ؛ چه انتظاری دارید ؛ نه روده مقاومت می کند ؛ نه بینی ؛ نه چشم ... 

انگار همه شان راحتند؛ جز خودمن!

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم..... روی یکی از ماهواره ها یک برند تجاری تبلیغ میشه از تعجب مات

و مبهوت بودیم که ؛ یکی از برندهای لباس اینجا چکار می کنه! " گوچی"

عزیزان ما فضانوردان لباس مخصوص می پوشیم وقتی هم می رسیم زمین لباس آزاد می پوشیم بعد شما چه پنداشته اید؟

مگر چقدر پول داریم؟ اندازه یک مهندس ساده روی زمین پول میگیریم ...

درهمین رابطه صحبتی داشتیم با فامیل مشهورمان بهجت خانم جان که ایشان فرمودند:

عروسی دختر خانم یکی از فرماندهان فضا باشد و شما بدلباسی کنید ...

جل الخالق؛ چشم!!!

 

 

سیزده:

استاد" دال" ترک موتور نشسته و محکم راننده را چسبیده است؛ اتو بان جای وحشتناکی ست؛ راننده لباس مناسبی برتن دارد ؛ کت و شلوار برند پوشیده و کلاه ایمنی روی سرش است!

استاد" دال":

آقای محترم ؛ جان مادرمحترمتون یواش!من ساعت ده قرار دارم الان ساعت نه و نیمه ؛ 5 دقیقه ی دیگه میرسیم دانشکده؛ بخدا عجله ندارم!

راننده محترم موتور:

هه؛ فکر کردید چی؟ برادرمن... می خوام شمارو زودتر برسونم؛ خودم کار واجب تر از شما دارم حوالی میدون منیریه؛ اوووووه اون سرشهر!

استاد" دال":

میمیریم و هیچکدوم به قرارمون نمی رسیم!

راننده محترم موتور:

چه جون دوستی!نه بابا؛ مرگ مغزی نمیشی نترس!نهایت بخوریم زمین دست و پامون اوخ میشه!!!

استاد" دال":

من دستشوئی دارم!

راننده محترم موتور:

چقدر حرف میزنی...

نزدیکی دانشکده اتفاق مهمی می افتد؛ یک راننده پراید محترم با موتوری لج می کند!استاد" دال" فریاد می زند " منو پیاده کن اقلا"!ولی راننده محترم موتور نمی کند و ناگهان.....

پراید باقدرت بالا از سپر می زند به موتوری و ...

استاد" دال" و راننده محترم موتور درجریان باد ؛ سه متر بالا و سه متر دورتر می اقتند روی زمین ...

استاد" دال" بیهوش می شود؛ درهمین حین اورژانس و پلیس وارد عمل شده و به کمک می شتابند .......

استاد" دال" کنار تخت راننده ی محترم موتور چشمهایش را باز می کند...

استاد" دال":

وااااااای وااااااای ؛ بیشعور منو کشتی...... بااون سرعت بالا تو اتو بانمیرفتی منیریه؟......خاک.....

تخت بغل:

چی میگی سوسول؟تو چیزیت نیست که ؛ الان ننه ات میآد ببرتت ؛ زنگ زدن بیاد دنبالت؛ البته یه شلوارم لازم داشتی!

استاد" دال":

مرد؟ اون مرد کثافت ضد افرهنگ ایرانی مرد؟

تخت بغل:

نخیر نمرد؛ چرا بمیره؟ یک کم دستش فکر کنم ضربه خورده...

در اتاق باز می شود و پرستار محترمی داخل می شود و سمت تخت بغل می رود...

پرستار محترم:

جناب بهداد!مارو کشتن !دربیمارستان رو دارن می شکنن بیان تو؛ قبل اینکه بیان یه سلفی با من میندازین؟

راننده محترم موتور یاتخت بغل:

بیا بندازیم؛ دونیا وفا نداره!

استاد" دال" ناگهان:

چی تو بهدادی؟ انقدر زیر پا.... ای خدددداااااااا!

راننده محترم موتورتخت بغل یا بهداد:

فکر کردی چی؟ منم مثل تو؛.....فکر کردی کوجائی؟ تو ایران همه ی هنرپیشه ها موتوردارن!

استاد" دال":

بذار از جام پاشم ازت شکایت می کنم!

راننده محترم موتورتخت بغل یا بهداد:

برو بکن!میآئی ایران یه ماشین برای خودت نمی خری اینجوری میشه؛ می ترسی غربیلک فرمون رو بگیری دستت! سو سول جون....

بدون مقدمه دو افسر پلیس وارد می شوند و ادای احترام می کنند

یکی از دو افسر پلیس:

جناب بهداد؛ قاتل مشهور راننده محترم پراید دستگیرشد!(درجریان عملیات تعقیب و گریز)خداقوت!

استاد" دال":

واااااا؟

راننده محترم موتور تخت بغل یا بهداد:

چی فکر کردی؟ بخواب منتظر ننه ات باش!

نیم ساعت بعد ؛ مادر استاد دال و خودش به سمت خانه می روند...

استاد" دال" از خودش می پرسد ؛ واقعا جریان چی بوده؟ رئیس دانشکده می گوید قسمت نبوده که به دانشکده برود ؛ مادرش می گوید: خاکبرسرش !راننده محترم موتور تخت بغل یا بهداد واقعا کی بوده؟ راننده محترم پراید چی؟ واز همه مهمتر خدارو شکر واقعا....

 

چهارده:

ممنون از کلیه خوانندگان؛ دانشجویان و دانش آموزان محترم؛ این روزهای بهاری خوش باشید 

 

۲۳ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۰۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

1234!با شرکت شاهرخ خان...

یک:

از رفتن بی خبر...

                هنوز پندار تو؛ ماندن من است!

بمان!

   دراین قید ذهنی مثبتت...

   چون در بی خبری ؛ هزار خبر خوش خفته....

 

دو:

عشق...

بین جسدهای بی کلام ؛ سخنی ست از خدای

درجهنم سوزنده ی عذاب ... می پرسند:

چرا نداشتی؟

که ابلهانه ترین پاسخ ...

اشک و التماس!!!

 

سه:

نه بوسیده ای مرا و نه می بوسمت تورا؛ انتقام هست...نه؟

نگهدار شور عشق که نگهداری منم؛ درحد لب؛ انتقام نیست!

 

 

چهار:

از بهار خواهد گذشت شعور تابستانی من

دریاهم داغ می شود

از دریاهم خواهد گذشت؛ شعور تابستانی من

چنانکه از شب!

در آغوش باد ؛ رها خواهم کرد شعور خویش را

وعاقبت

درکلبه ی چوبی مادرم

اشک خواهم ریخت ...

 

پنج:

بیرون من؛ تو ای شادی ؛ شادی ؛ شادی!

اما درون من؛ بازنگرد شادی ؛ که غم توراخواهدخورد!

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) با عشق علی(ع)

چون دیده ام ؟ بهشت...

از عشق یاعلی(ع) و از عشق یا علی(ع) و از عشق یاعلی(ع)...

 

 

هفت:

یک/

همین طور که دارم به مفهوم فرار فکر می کنم ؛ یاد"  پله  "بزرگ می افتم در فیلم فرار بزرگ!

مگر می شد از دست گشتاپو فرار کرد؛ هرگز!

اما بالاخره شد !

از آن بالاتر به زندان آلکاتراز هم که دیوید کاپرفیلد شعبده باز معروف قسم خورد چند ثانیه ای از آن بگریزد هم همین طور (البته به صورت نمایشی(!)

خوب درمدرسه باز است!ویک پرده ی کلفت بدریخت دارد!

من و آن دوتای دیگر میخواهیم از درباز بدون نگهبان بزنیم به چاک؛ مادرمن دیشب از سوئیس آمده ایران و آن دوتای دیگر هم دارند می روند با نامزدهایشان ناهار بخورند!

روانشناس مشهور شهرتهران هم دارد درسالن اجتماعات ؛ درمورد فریب نخوردن؛ سخنرانی می کند!

بالاخره تصمیم می گیرم .

سه ماه است مادرم را ندیده ام ؛ تا بجنبم مادرم شکلاتها را سوغاتی کرده و داده که بروند ...

خیلی خونسرد و عادی از درباز می روم بیرون ...ان دوتاهم همین طور ...هیچ کس خبردارنمی شود ...هیچ کس نمی فهمد؛ هنوز موبایل نیامده؛ زنگ آخر مدرسه است؛ هنوز مدیر خشن مان خبردارنیست؛ از حضور و غیاب هم ...

سی و یک سال پیش!!!

 

دو/

همیشه به فرار از آلکاتراز فکر می کنم!

که البته بازیگر مورد علاقه ی من کلینت ایستوود هم در آن نقش افرینی کرده؛ هیچ چیز غیر ممکن نیست؛ از جائی که در آن اندیشه و تفکر و دل تنگی هست؛ چگونه بگریزیم...

من یکی بیشتر به فرار از سیبری هم فکر می کنم؛ اما کمتر ؛ چون از سرما خوشم می آید و فرار از سیبری برای من ... دردرجه دوم اهمیت قرار دارد!

یکی از داستان های مورد علاقه من( چنانچه می دانید) داستان بینوایان است!که البته نشان می دهد فراری بزرگ ؛ ژان وال ژان درحین فرار؛ زندگی خود ؛ کوزت و دیگران و حتی خودژاور را که سالها درتعقیب او بوده را ؛ تحت تاثیر قرار می دهد...

جایتان خالی اگر وقت فرار از مدرسه همراه من نبودید!!!

 

سه/

عده ای که از زندگی فرار می کنند یا ازدست زندگی ؛ یا عده ای که خیلی طبیعی از دنیا می روند ولی به نظر می رسد که از دست خیلی ها فرار کرده اند ...

فرصت هم اندیشی خودشان را با عده ای که هم کلاس؛ هم طبقه اجتماعی یابی لیاقت هستند را از افراد گفته شده می گیرند!!!

تاسف؛ از فوت بعضی ها همین است که ای دل غافل؛ فلان دکتر؛ فلان مهندس؛ فلان آدم؛ باشعور ؛ خیلی راحت اطرباف ما بود ولی قبل از اینکه بهره ای از کلام و سطح ایشان ببریم از دست ما رفت...

بیائید فرصت فراررا از شخصیت های بزرگ اطرافمان بگیریم!!!

 

چهار/

ای نازنین...

درفراری بزرگ درایام سعید عید؛ بیهوش درکما و درآغوش مرگبار بیمارستان ...

چنان مقابل من و دررفتنم ایستادی که نگو ...

به غلط کردنم افتادمکه زندگی تا مرگ را ستایش کنم ؛ به زانو درمقابل خداوند ایستادم که نفس خویش را درراهی بگذارم که فرار را برقرار ترجیح نیست ...

درماندنم و ماندنت هزار شکر ...

ودررفتن هرکه رفت اندوه؛ که دستان من و دیگران قدرت نداشت و ضعیف بود ...

پروردگارادرسال جدید و آغاز قرن پانزدهم شمسی مرا از نیروهای خدوم جلوگیری از فرار قرار بده ...

سالهاست که اطرافیانم درفرار برقرار جزو اساتید بوده و دیگران هم برای من ژاور!

به ذهنم قدرت درک فرار را ارزانی کن و فرار را ازنقشه های من و اطرافیان من پاک بگردان ...

الهی آمین یا رب العالمین ....

 

 

هشت:

بایدن!

من دردرون خویش اگر سولاریسم!

برای تو پدرجان... همان فامیل دور ...

(به به چی گفتم)!

 

نه:

پراید:

چرا من مادرو پدرم رو دست کم گرفتم؟

بوگاتی:

یدفعه توی عمرم خواستم مادر شوهرمو بسوزونم...چی شد ...

لامبورگینی و پورشه:

یعنی واقعا مامان بنز و باباپژو رفتن اینگلیس؟

بوگاتی:

بیا عکساشونرو تو پیج مستر بین ببین؛ اونوقت من پاشدم رفتم دوبی...خاکتوسرم!

لامبورگینی و پورشه:

مامان بی خیال!مام از صب تاشب با پسرهای هرتیک روشن بازی می کردیم!

پراید:

خفه!پانشید عکسارو بذارید تو پیج اتون!... مردم فکر میکنن ماتو این مملکت چکاره ایم!

بوگاتی:

بیااین پیج ننه خاور... عکسای ما با هریتیک روشن(من و پسرانم)!

عکسای خودشون با پاریس هیلتون خانم و ابروگوندش خانم(من و خواهرانم)!

عکسای بابا بیوک و تاراخانم و فوتبالیست های قدیم (من و تیم موردعلاقه ام)!

پراید:

یاخدا!اگه مدرسه هارو وانکردن!اگه مالیات هارو چن برابرنکردن!اگه من رو ارزون نکردن!اگه ...

لامبورگینی و پورشه :

یعنی ما بدبخت شدیم ...!!!

 

 

ده:

رهبرم(سید علی)

چون ماه کامل است ... شب عشق ما به هم ...

فردایمان به روزه گرفتن شود چه ماه ...

 

 

یازده:

یک/

داشتم توی اتوبان غش غش می خندیدم که ناگهان رابین هود جلوی من ظاهر شد!که ای افعی بیشعور کنار شاهنشاه نمی دونم چی چی؛ زودباش هرچی داری روکن!چی داشتم دوتا نخود گوشواره ولی داشتم فکر می کردم که اخه این همه شخصیت رابین هود!...چرا غش غش

درانیمیشن هالیودی؛ غش غش مستر هیس است)

دو/

اگر افعی هارا بکشید ؛ ذهنشان قابلیتی دارد که تصویر شمارا ضبط و نگهداری می کند ؛ مادرما می ترسید که ما مارهارا بکشیم!

همیشه می گفت جفت مار اول به چشم هایش نگاه می کند!و تصویر قاتل را ضبط و درنهایت انتقام بدی خواهد گرفت!

سه/

چه کسی از قابلیت های ذهن انسان خبر دارد؟ژان رنو بهعد از هزار گلوله بیدار می شود(درروایتی استتهام) بعد ازرنگ چشم قاتل ؛ قاتل خودش را بعد از بهبود پیدا و بعد می کشد... جل الخالق

شما نترسید!

درعمل تغییر رنگ چشم پیشقدم و چشم سبزتان را به میشی تغییر دهید!!!

 

 

دوازده:

توی فضا نشسته بودیم ...یهودیدیم یک عده انسان بدون ماسک ریختن فضا؛ هرچی فرمانده گفت؛ ماسکاتون رو بزنید ...نزدن!

دستگاه ویروس یاب هم نشون می داد که هیچ ویروسی نیست!

خلاصه دیدیم جل الخالق بهجت خانم جان هم زنگ پشت زنگ ...

فرمانده هم گفت؛ صداش رو برای ملت پخش کنیم ...

متن سخنان بهجت خانم جان دررابطه باویروس و ماسک:الهی همون جا تو فضا بمیرید!پاتون زمین نرسه؛ ذلیل شده ها تا دیروز پول نداشتید یه دونه ماکارونی تو تهران بخورید؛ یه کاره پاشدید رفتید فضا؛ پولتون کجا بود؟

بیائید تهران طرف خونه ی ما دیده بشید؛ میزنم قلم پاتون رو می شکنم؛ برید همون شهرستان خودتون...

فکر می کنید بعدش چی شد ... (3) ثانیه سکوت شد و بعد دوباره گویا ترانه یک خواننده خارجی به نام ساسی(!) پخش و ملت رقصیدن ...

هیچی دیگه ماهم درفضا بدبخت شدیم رفت!

 

سیزده:

استاد" دال" برای مادرشون کلی سوغاتی از لندن تهیه و مادرشون درحال پختن قورمه سبزی هستند.

تعطیلات عید فرصتی بوده تا استاد" دال" مادرشون رو ببینند...

استاد" دال":

مامان تورو خدا !من اینارو با بدبختی خریدم آوردم تو یه دقیقه از آشپزخونه نمیای بیرون اقلا اینارو نگا کنی...

مادر استاد" دال":

دارم می آم دیگه؛ زنگ زدم دوستام بیان تورو ببینن؛ داشتم ژله درست می کردم !

استاد"دال" باترس:

کدوماشون؟ نکنه فتانه خانم پشمالو رو می گی؟

مادر استاد"دال":

بابا تو چقدر به پشم و پیل حساسی؟ گذشت اون زمان ...همه ببین همه میرن لیزر می کنن؛ پشماشون میریزه؛ هیچکی دیگه پشم نداره!خوبه درمدرنترین کشور جهان زندگی می کنی!

استاد" دال":

نه جدا کدوماشون؟

مادر استاد" دال":

شاعرا!

استاد" دال":

فهیمه خانم اینارو میگی ؟

مادر استاد" دال":

آره بابا...

.........

ساعت 2 بعد از ظهر است. استاد" دال" و دوستان مادرش که کنجکاو دارند نگاهش می کنند ؛ درحال خوردن چای ؛ به هم خیره اند!

فهیمه خانم:

عزیزم!مادرتون میگن شما علوم سیاسی تدریس می کنید ...

استاد" دال" :

بله!

فهیمه خانم ناگهان:

درتیره ترین اندیشه ی کمونیست تو!

                                        ای مرد!

                                               پول؛ زن؛ خدا؛ کو؟ کو؟ کو؟

مادر استاد" دال":

به به!

نازنین خانم:

پشم است اندیشه های تو...

                            درساحت مقدس من...

                                             پول کو؟ کو؟ کو؟

نگین خانم:

من درسیاسی ترین فکر تو ...

                                 ای مرد پشم ستیز من!

                         نوریدم؛ نوریدم؛ نوریدم!

(منظور نور پاشیدم)!

ناگهان استاد" دال":

خانمای محترم!ببخشید الان از سفارت زنگ زدن ؛ من جهت کاری اداری باید برم!

فهیمه خانم:

مگه الان جمعه نیست؟

استاد" دال"

همین دیگه؛ شنبه یکشنبه؛ تعطیلی اوناست؛ جمعه بازان!خیلی خیلی لذت بردم؛ مادرم میدونه هرچی توش پشم باشه من دوست دارم!

مادر استاد" دال" با تکبر و غرور:

آآآره این بچه از بچگی پشم و پیل دوست داشت؛ ولی خودش زیاداین شکلی نیست؛( اشاره به

عکس مرحوم ؛ خدابیامرزاستاد(پ.و.خ)!

استاد" دال" سمت در می رود ؛ کفش هایش را بغل کرده تا درراه پله ها بپوشد....

 

 

 

۱۳ فروردين ۰۱ ، ۱۱:۵۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

از صبر و بردباری شما متشکریم!

یک:

گریز پای ؛ تا مرز عشق از خود ...

                                            فرار؛ فرار؛ فرار ...

درون من ؛ مرا نمی خواهد تورا چرا ...

                                    قرار؛ قرار؛ قرار!

دو:

روزهای بهاری سرد

روی برف های تیز که باور نیست بمانند ...

پیروز مندانه!

                که رسیده ای به روستا؛ به سال بعد ؛ به قرن جدید!

از درون اشک می ریزی اما

میان شکوفه ها

گذشت باید کرد!

چون کلاغ !!!

 

سه:

سال نو از میان دستمزدم ... می دزدم!

به اندازه ی یک کفش ؛ برای خودم!

دربحرانی تلخ که هدیه ها برای دیگران اند...

همسر

مادر

پدر

فرزند

خواهر برادرو....

ودرمهمانی شب عید

کفشهایم ؛ سخن خواهند گفت...:

راحت باشید!

من باپیرهنی نمیز و کفشی نو ...سال بعد درخدمت شما؛ هستم!!!

 

 

چهار:

بوسه رادر آینه من دیده ام از صورتت

ماه؛ ماه ؛ ماه از تو گرفت ...

ازبس که دردیدارتو ... احساس هست!

 

پنج:

بهار می شود رفت و درانتهای ایران ...

یک گوشه خوابید

و

توی خواب ...

دست های نامرئی بخت را لمس کرد ...

امید

از چشمه کوهی می جوشد

و توی خواب ...

دست های نامرئی بخت تورا می نوشاند ...

بهارمی شود درانتهای ایران ؛ یک گوشه خوابید

وسررا

روی بالشت دستهای نامرئی بخت گذاشت ...

توی خواب ...

فرداشب ...

تا سال بعد ...خواب خواب خواب !

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) امشب من ...

غرق در نور و عشق می بینم ...

عشق زینب(ع) رقیه(س) سجاد (ع) است ...

کشانده باز مرا سوی تو؛ حسین(ع) حسین(ع)...

 

 

هفت:

یک/

از پله های سن بالا می روم ؛ حس غرور عجیبی مرا فراگرفته؛ میان نویسنده های بزرگ جهان و

کشورم ؛ توانسته ام بااغراق درچند دروغ شاخدار؛ آنچه که اصلا وجود خارجی نداشته است؛ بالاترین

جایزه ی ادبی جهان را ببرم!

پول؛ خوشبختی؛و آینده ی بسیار خوبی درانتظار من است ...

روی سن درحالی که صدای کف زدن هاتمام شده؛ من باید چند ثانیه؛ دقیقه؛ بالاخره سخنرانی کوتاهی کنم!

از آنجائی که دروغ بخشی از سیاست کاری من است ؛ می گویم:

دنیا حتما پر است از کسانی چون من که متاسفانه شانس بالاآمدن از چنین پله هائی را نداشته اند!

من؛ باذهن خودم دوستم؛ و نوشتن بخشی از من است؛ انتظار نداشتم شما داستان های مرا باور کنید و حتی بخرید!

اما ... درکل ممنونم!

دوباره صدای کف زدن ها بالا می گیرد و من پائین می آیم و درهمین حال است که خبر نگار جوانی

که بسیار خوش تیپ است از من می پرسد:استاد همین حالا چه حالی دارید؟

ومن که بسیار خوشحالم در پاسخ می گویم:

البته مثل یک سیب زمینی خوشحالم؛ ممکن بود الان داخل شکم یک موش صحرائی باشم ولی درون

شکم نا پلئون بناپارت حس غرور عجیبی دارم!

خبر نگار جوان خوش تیپ می گوید:بسیار سپاسگزارم ولی درکل؛ چه ربطی داشت!

من عبور می کنم!

 

دو/

یک کم پیرتر و حرفه ای تر برای چند جای مهم دنیا دارم مطلب می نویسم و حسابی پولدارم!

نه اهل جشنم و پارتیو نه اهل رفت و آمد ...یک قصر موروثی دارم و بچه هایم با پولدارهای جهان

ازدواج و همسرم فوت کرده...

در جشن ها و جشنواره ها کمی گریم مرا شبیه خوشگل ترین نویسنده ها می کند ؛ یکی از رازهای

خوشبختی من این است که بلدم ازهمه فرار کنم ؛ کلا دست بالایم و اینها ...

الان دریک کنفرانس ادبی قرار است سخنرانی کنم؛ یک خبرنگار سمت من میآید ؛ انگار چهره اش برای

من آشناست ...

می گوید:استاد؛ آیا نوشتن برای مردم رضایتتان را جلب می کند؟ همین الان چه حالی دارید؟

ومن که بسیار خوشحالم می گویم:البته من مثل یک سیب زمینی خوشحالم؛ ممکن بود الان درشکم

یک موش صحرائی باشم ولی درون شکم ناپلئون بناپارت حس غرور عجیبی دارم!

خبر نگار اخم می کند و می گوید:

استاد25 سال پیش دراولین موفقیت بین المللی تان همین جمله را پرسیدم و شماهمین را پاسخ

دادید؛ عجیب نیست ؟من الان برای روزنامه و سایت خبری چگونه پاسخ شمارا بنویسم ؟

دستم را می گذارم روی شانه اش و می گویم:

پسرم!مطمئن باش که سئوال های تکراری با پاسخ تکراری همراه است؛ بماند جلسه بعد... البته

مشکلی نیست همین هاراهم باصداقت درسایت خود بنویسید!

 

سه/

دارم بادوستم که از یک کشور عجیب آنور آب آمده بحث می کنم ؛ می گوید :

ما کتابهای شمارا دردانشگاه باعشق تدریس می کنیم ؛ چرا که نوشته های پر تخیل شما برای ما

عجیب است؛ ما در آن کشور حق نوشتن چنین کتابهائی را نداریم ؛ چون ممکن است که باسایر

مسائل در آن جا تداخل نماید ...

با خنده می گویم: جان من؟ مثلا من درکتابهایم به کاخ الیزه حمله می کنم ؛ دیوسفید هستم و به

پاهایم منگوله های قرمز بسته ام ؛ درکشور خودم راحتم ولی درکشورهای آنور آب که اصلا نمی

شناسم مثلا باعث دردسر چه کسی می توانم باشم؟

دوستم می گوید:نپرسید!درسطوح عالی می گوییم ؛ شما که هستید!ولی درسطوح پائین نمی

توانیم!!!

با خنده می گویم: تقصیر ناشران کتاب است لابد!...وچای ام را سر می کشم!

 

چهار/

همین چندروز پیش مردم!

دخترم درحالی که بلند بلند گریه می کرد می گفت:بابا بیا ببین چه دسته گلهائی برایت فرستادند!

الان جات توبهشته؟

بله من دربهشت بودم!و داشتم باچند نفر که در کشورهای آنور آب به خاطر نشر؛ خواندن یا بحث

درمورد کتاب های من مرده بودند؛ صحبت می کردم ...

یکیشان پرسید:استاد؛ الان چه حسی دارید؟

گفتم: خوشحالم!بهرحال می توانستم سیب زمینی ای باشم که الان داخل شکم یک موش صحرائی

له شده؛ ولی سیب زمینی ای هستم که داخل شکم ناپلئون بناپارت پودر شدم!

او پاسخ داد:این جواب شما تکراری نیست؟

گفتم:

چرا... چراهست و خندیدم!!!

 

(لیلی جونتون)!

 

 

هشت:

بایدن!

من که دردیدن آن یواس تو چشم به راهم ...

پس کو پاس ماهم؛ پس کو پاس ماهم...( پاس تلخیص شده پاسپورت می باشد)!

 

نه:

مامان بنز:

وای چرا سال تموم نمیشه؟ پیر شدیم رفت!

باباپژو:

این همه سال اومدو رفت ؛ چرا انقدر به این سال حساسی؟!

مامان بنز:

درحس پلنگی خودم؛ سال جدید رو دوس دارم!خیلی پلنگ دوستم!

ننه خاور با پیراهنی پلنگی از دروارد می شود:

بچه ها ببینیدبهم میآد؟ فردا می خوام برم دوبی مهمونی خواهرم پاریس جون؛ گفتیم ابرو جونم بیاد؛ عروس قشنگه نه؟!

باباپژو:

چی از تون کم می شد؛ ماهم می اومدیم؟

بوگاتی:

مام داریم می ریم آپارتمان خودمون؛ من و پراید و بچه ها!

مامان بنز:

خداوکیلی یعنی بعد 120 سال من و پزو باهم تو خونه تنهائیم؟!!!

بابا بیوک:

من تهران می مونم؛ چی هست تو اون دوبی؟ من فرهنگی ام!

ننه خاور:

بیخود!شماهم می آی ؛ اتفاقا تاراخانمم دعوت کردیم جهت آشنائی بیشتر!

بابا بیوک:

من که نمیآم ؛ موارد مشاجره درست میشه؛ با دوستام می خوام برم هرروز پارک لاله ؛ شطرنج...

پراید:

آره؟ نه بابا بابابزرگ ؛ شنیدم پلنگ امسال عید زیاده ها؛ نیایئیم ببینیم پلنگا می خواستن جیگر تون رو بخورن!

ننه خاور:

جهنم بخورن!بمون تهران ...

پراید:

اه؟ پس دعواتون چی شد؟

ننه خاور:

چمدوناشم بسته؛ موارد مشاجره رو چرا نگا می کنی... می آد...

پراید:

اوف!بابابزرگ قهر اینا کردی بیا پیش خودمون!

مامان بنز:

الهی شکر!موارد مشاجره کشیده شده دوبی؛ من موندم و پژو که اصلا هم اهل این حرفا نیست ...

سکوت عمیقی درخانه حکمفرما می شود!

 

 

 

 

 

 

۲۷ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۵۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

مثلث پنروز!

با عرض سلام و تشکر از خوانندگان گرامی

با توجه به اینکه از پست قبلی ؛ شماره یک تا شش(شعرها) ارسال و خوانده شده و بدلیل بیماری اینجانب زمانی گذشته؛ دراین پست ادامه از شماره هفت تاسیزده خدمت شما ارائه می شود ...

از دوستانی که درهر شرایط این فضای مجازی را رها نکردند و با من بودند؛ ممنونم از خداوند می خواهم هیچ بیماری مخصوصا کرونا و او میکرون نگیرند و سلامت باشند(واکسن یادتون نره)

 

هفت:

یک/

_ : نه مامان؛ من نمیرم  خنداننده شو 3!

_: چرا نمی ری؟یه جا پیداشده ما فامیل و پارتی داشته باشیم!خودتم که نویسنده ای؛ کسی نیست که به شعرها و نوشته های تو؛ آی تا می تونسته نخندیده باشه!

_:مامان ؛ عصبانی ای؟

_: نه؛ مگه درحد دکترا خودت رو نکشتی؟

_: خوب آخه چرا؛ هنوز دوس دارم بنویسم؛ ولی تو مخالف باشی دیگه نمی نویسم!

_: می ری خنداننده شو یا نه؟

_: نه!

_: برای چی؟ دلیل؟

_: مامان اونجا خیلی دیگه دیده می شم!ملت باید قضاوتم کنن!چیکار کنن بیچاره ها...

_: خوب قضاوتت کنن!تو از قضاوت ملت می ترسی؟

_:نه!

_: خوب مشکل چیه؟

_: مامان من می ترسم یه عده ی خاصی من رو ببینن!

_: مثلا کی بوده تورو ندیده؟!

_ : هریتیک روشن؛ کیانوریوز؛ تام کروز؛ جان کیوساک؛ بهروز وثوقی؛ شهاب حسینی؛ کیکاووس یاکیده؛ مریل استریپ؛ کاترینا کایف؛ و...

_: خوب ببینن!

_: خوب یعنی چی؟ من از ترس کرونا 3 ساله نرفتم آرایشگاه!

_: واسه چی اینا اهمیت دارن؟ صد دفعه مردی بدبخت؛ مردی خودت خبردار نشدی!

_: مامان چرا خودت نمی ری؟

_: باورت شد که من گفتم برو تلویزون ؛ خنداننده شو!

_: اصلا ولش کن؛ کارت هنرت رو گرفتی؟

_: هنوز چاپش نکردن!

_: آهان؛ همین طور استعدادت رو تو وبلاگا بریز تو چاه!

_: اوهو اوهو ( گریه) من کتابام رو چاپ کردم؛ مجوز گرفتم!فرانسه انگلیسی؛ او هو اوهو!

_: اقلا می رفتی مردم شانس رای بهت می دادن!

_: هان؟ نه!

_: مامان بزرگ؛ مامانم نمی تونه؛ پانیک میشه!

_: مگه مامانت معلم؛ نمی دونم دبیر چی نیست؟

_: چرا هست!ولی طفلک چن ساله مشکل داره خوب!

_: حیف؛ حیف؛ اون زحماتی که من کشیدم!

_: آره مامان بزرگ خنده داره ولی ...

_: همین دیگه؛ نمی تونیم از پارتی هامون استفاده کنیم ! همین جاست!

_: آره!خیلی حیف شد دفعه ی پیش 50 میلیون بهشون دادن!

_: چی؟ پولم بهشون دادن؟

_: منظورم اینه که... مامانم خیلی مجانی کار میکنه!بی خیالش شو...

_: دیگه چیکار کنم!این یکی از همه اون یکی ها ...

_: مامان!

_: مامان بزرگ!

_: چائی دم شد؟ اقلا تو این مملکت سه تائی یه چائی بخوریم؟

_: اره مامان!

 

 

دو/

دکتر بالبخند:

وااای خانم مددی! این چه وضع گلواه؟

خانم مددی:

هان؟ دیشب دکترشهرام گفت با اب نمک قرقره کن؛ تو نگو روی زخم نمک پاشیدم؛ تا صبح داشتم می سوختم!

دکتر بالبخند:

گلوت بوده ها!لابد زیاد نمک ریختی تو لیوان!

خانم مددی:

چه می دونم؟ نه بابا!نمکه عجیب بود ... همین نمک گلها بود !

دکتر بالبخند:

چیزی نیست؛ آمپولاتو که زدی... بعد قرصاتم که میخوری...به امید خدا خوب می شی؛ گلوت باز میشه؛ سوپ لعابدار بخور!

خانم مددی:

آهان!

همسر خانم مددی:

قرصای اعصابشم همین جا تمدید کنید!

دکتر بالبخند:

باشه؛ آفرین خانم مددی؛ آفرین ...(!)

 

 

 

 

سه/

( دوهفته بعد یکی از دوستان با ترس و لرز تلفن می کند؛ خانم مددی دارد کارتون تن تن می بیند؛ سرش هنوز درد می کند و کمی بینی اش گرفته...)

دوست خانم مددی:

مددی خوب شدی؟

خانم مددی:

آره خدارو شکر!یادته همون روز داشتم قورمه سبزی می پختم ؛ زنگ زدی گفتم گلوم جزغاله شد؟

دوست خانم مددی:

همه گرفتن دیگه ...

خانم مددی:

دیگه تقصیر خودمه؛ بین 300 نفر که بری فیلم خائن کشی رو ببینی همین میشه!البته قبلش فیلمای دیگه روهم دیدیم؛ نمی دونم سرکدومش شد؟ شایدم سرکنسرت بمرانی شد!

دوست خانم مددی:

خوب بالاخره بعد 3 سال که نمی تونستی نری بیرون!یا خودت رو زندانی کنی!رفتی اشکال نداره؛ مثل من باشی خوبه؟

خانم مددی:

نه!من هیچ جا نرفتم!دیگه دعوت بود دیگه؛ خدائیش...

دوست خانم مددی:

خوش به حالت که رفتی !

خانم مددی با گلوی هنوز سوزان:

آرررره!خیلی خوب شد!بالاخره دلیل داشت می دونی که من هیچ کاری رو بدون دلیل نمی کنم!

.............(سکوت و بعد...)

 

 

 

چهار:

ای نازنین!متاسفم که از هم گرفتیم!

تمام نکات ایمنی رعایت شد؛ خدایا با سه تاماسک و سه تا واکسن خارجی؛ چطوری؟

من شرمنده ام!

البته مسئله چندان مهمی نبود عین بچگی هایمان بود؛ همان موقع ها که برف می آمد و همه مریض بودیم و من مخصوصا که لوزه داشتم( خاطر دکتر وایزمن بخیر)

فقط احساسم این بود که فشارم کمی رفته بالا؛ یا مثلا قند خونم پاچه هایش را دریده؛ یا مثلا گلویم دارد از چشمم می زند بیرون!

خیلی رمانتیک و قشنگ بعد سال ها همه مان با هم استراحت گزیدیم!!!

سال ها بود که نکرده بودیم ( استراحت)

انشالله مریضی رخت بر بندد و برود ... انشالله آمنین

 

سیده لیلا مددی

 

 

هشت:

بایدن!

از نظر اخلاقی: چه مردی؛ قدرتمندی؛ سیاست بازی...

از نظر جنتلمنی: چه دست و دل بازی؛ بخشنده ای؛ کلاسی...

 

 

نه:

مامان بنز:

من دیگه خرماام خریدم گفتم طفلک خانم مددی!

بابا پزو:

اوووووووه؛ خاله پاریسم اومد ایران!از بس این زن نظیر نداره!

بابا بیوک:

تارا جان خانم رو می گید؟

ننه خاور:

یه سمعک لازم داری!قدکاسه ...مثل گوشواره بندازی گوشت !خانم مددی رو باتاراخانم جان اشتباه نگیری!

پراید:

ننه جان گنده گی که شرط نیست؛ سمعک شده نامرئی؛ همه ام دارن تا سرکوچه رو هم می شنفن!

ننه خاور از جیب روی سینه اش:

بیا!صد میلیون ؛ یکی برای این بخر!

مامان بنز:

ننه خاور جان؛ هنوز نشنفه قیامته ؛بشنفه اول خودت ناراحت میشی!

ننه خاور:

خودمم می خرم!بیا اینم صد میلیون دیگه؛ ببینم این چیارو می شنفه!!!

بوگاتی:

عزیزان!ساکت باشید لطفا... مغزم ترکید؛ اومیکرون دارم...

پراید:

پاشو بریم دکتر؛ مثل خانم مددی میشین مثال میزننتون ها!

بوگاتی:

کاش مثل اون خانم دکتر بودیم!واقعا زن درستی ایه که مادرت ناراحت میشه!

مامان بنز:

شما ایتالیائی ها کلا به درستی و نا درستی آدم ها خیلی حساسید!چون مافیا دارید!... اما ما آلمانی ها کلا به سیستم علاقه مندیم ؛ سیستم هم ربطی به مافیا نداره!!!

ننه خاور:

ای الله اکبر؛ پاشید برید از جمهوری برای این سمعک بخرید!

پراید:

دارم میرم دیگه؛ عجبا... نمی ذاری موهام رو ژل بزنم؟

بابا پژو:

خودشم ببر؛ همه چی تو این دنیا سایز داره پسرم!

بابا بیوک:

این سایزی که اینا می گن؛ سایزه؟!

مامان بنز:

استغفر الله؛ اه؛ غلط کردیم خدایا!

باباپژو:

آهان؛ هروقت به این خانم مددی گیر می دی؛ همه چی میره رو اعصابمون!

پراید:

ول کنید تورو خدا!زن من او میکرون گرفته؛ برید اونور ...

ننه خاور:

یه دفعه بگو همه تون دارید!

بوگاتی:

خوب الان همه تون دارید!راحت شدید!؟

( متاسفانه بدلیل سایز سمعک خانم مددی ؛ دارد می شنود)!!!

 

 

 

ده:

رهبرم ...( سید علی)

قالبا عشق جزا دارد ؛ جزا (مردن)!

این جزارا خدا نصیب کند ... شهادت نصیب ماست...

 

 

 

یازده:

یک/

بقول حافظ:

چون پیر شدی حافظ؛ از میکده بیرون شو...

رندی و نظر بازی درعهد شباب ؛ اولی ...

پدرجان؛ مادرجان؛ دراین اوضاع پیشرفته جهانی که کلی طنز پرداز داریم!

شما دیگر چرا؟ آخر این کارها یعنی چه؟که دراین سن و سال به مغزتان می زند ...خوبیت ندارد!

جوگیر می شوید و یک کارهائی می کنید در فضای مجازی و نمی آئید بگوئید که دونفر تحصیل کرده در طرح(بیب) می ایند جلو تا جلوی بابابزرگ و مامان بزرگ های ملت را بگیرند!

مطابق معمول چهارتا جوان را مثال می زنند!نمی آیند ده دوازده هزار تا مثل شمارا مثال بزنند که ... یک کم خودتان را کنترل کنید!!!

دو/

دوست فرهیخته ما که سالیان درغربت جانش به لبش رسیده ؛ برداشته فیلم مادربزرگ حاج خانم را ارسال کرده که درمسیر مهمانی ودر بیوتی سالن فلان دختر جوانی شده طوریکه مثلا کسی نشناخته و فیلم را خودش پخش کرده ... اولا عزیزان من؛ والسر و المخفیات!

چرا از خودت فیلمبرداری کردی؟ آخر دیگر خواهر شوهر و مادر شوهر و جاری سرکارعالی بسوزند چه می شود ...

نکن ننه جان؛ مگر این استوریها استوری می شود؟

داریم از بیماری میمیریم!!!

ای جل الخالق!

سه/

گلاب به رویتان 13 سال است داریم درفضای مجازی می نویسیم ؛ هرکی از راه رسیده مارا قضاوت کرده؛ که خدای نکرده یک برگ مجازی تقدیر نامه از دست آقا یا خانم فلان نگیریم؛ از من می شنوی فلانی (ایکس خان) من و تو چکار به طرح ( بیب) داریم! که ملت با خرید (ببخشید چوس تومن) الان یک فروشگاه مجازی دارند 600 میلیون تومان!

چهار/

الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

شده بود از فضا بیایند آمدند و گفتند خانم اگر مینویسی؛ تحمل کن!ماهم تحمل کردیم!دم همه شان گرم!

ولی بیائید به انهائی که مست و ملنگ و دروغگویند بگوئید پول فضای مجازی اصلا کجا بود که پدر آمارش را دربیاورید و درخارج توی روز روشن میلیارد تومن پول هم بگیرید!

جان برخی از جوانان را ازحسرت سوزاندید!

هفته ی پیش که داشتم فشن مد یکیشان را می دیدم بقول زنجانی ها(جین گورداغی) اصطلاح قدیمی ؛ افتادم که استغفرالله؛ الله اکبر خاک بر سر فضای مجازی کنند!که فرصت تبلیغات هم دارند!(؟)

من معلم دارم توی فضای مجازی برای فرستادن یک قطعه فیلم می سوزم و فحش هم می خورم ... نوش جانم معلمم دیگر!

نگران نباشید اینها یادداشتهای یک عدد مرده است که دیگر ...خدا از وسط ...

 

 

راستش را بخواهید فکر نمی کردم بتوانم قسمتت دوازده و سیزده را بنویسم( ازشدت بی حالی و کسالت ) ولی می نویسم :

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... تو نگو جایزه ی دختر شایسته به مارسید؛ حالا من نخندونمتون سال ها پیش ازدواج کردم و عنوان این جایزه دراصل به انگلیسی بانوی شایسته ست ... درهرحال بعد از دریافت500 هزار پوند ؛ بهجت خانم جان و فامیل تماس گرفتند و گفتند که اگر من مایلم با قیمت روز بفروشم ... که درجهت همان اصل خانواده گفتم: بپرسم اگر خانواده مایل به رفتن به سایر کشورها هستند نفروشم!

بهرحال نمردیم زنده موندیم جایزه ی بانوی شایسته رو هم گرفتیم؛ ای جل الخالق ...خدایا شکرت ؛ همین بود که تو فضا خودمون رو سپرده بودیم به دست پرقدرتت؛ خدارو شکر!

 

سیزده:

استاد" دال" اشکهایش را پاک می کند ؛ آدم چشم های قهوه ای کثافتش را که می بیند جگرش می سوزد!

دانشجوی اول:

استاد می دادید ما می کردیم!

استاد" دال":

از دست شما چندشم میشه!دوتا پیاز پر قدرت بودن؛ جیگرم رو هم سوزوندن!

دانشجوی دوم:

استاد آخه خجالت آوره؛ ما بشینیم شمادرست کنید...

استاد" دال":

من به دست حساسیت دارم!شما دوتا اصلا توی دستشوئی؛ دستاتونم می شورید؟

هردو باهم:

آره استاد!این حرفا چیه؟!ما دانشجوی دکترائیم ها!دبستانی که نیستیم...

ناگهان مادر استاد" دال" زنگ می زند ...

استاد" دال" گوشی را بر می دارد و شروع می کند:

...: مامان جان چطوری؟

...: چی شده؟ داری آب غوره می گیری؟ دوباره یه لیلی دیگه رو تو قلبت فنا دادی؟

...: نه! مهمون دارم ؛ دارم پیاز رنده می کنم...

...: اه؟ یه چوب کبریت لای دندونات می ذاشتی خوب...

...: تموم شد رفت دیگه مامان؛ مرحله مخلوط گوشت با پیازه ...

...: می دونی ... استاد(پ.و.خ) مرد!

...: چی؟ همین طور بدون مقدمه؟ ناسلامتی ناپدریم بودها!

...: خوب شوهر منم بود!سکته کرد!اگه تونستی بیا!نتونستیم میگم نتونستی... همین!

...: همین دیگه؟

...: همین دیگه کلا سر پیری معرکه گیری بود!راحت شدم از دستش ؛ تازه ملت حسویم می کردن!هرچند خواستگار جوونیام استاد(پ.و.ل) دیشب تو ختم داشت به من چشمک می زد!خاک تو اون سرش ...آره دیگه تا مسئله قورمه سبزی و زن فرهنگی وقدیم و خونه ی بیخ بالای شهره؛ انگاری من خواستگار دارم!

...:خدارو شکر مامان ؛ که هیچ وقت تنها نیستی من دل نگرونت باشم!

...: آره پسرم؛ نگران من نباش؛ برو به کبابت برس!

...: خداحافظ...

دانشجوی اول بعد از قطع مکالمه:

مامانتون استاد؛ چند سالشونه؟ اصلا بهشون نمی آدپسر همسن شما داشته باشن!

دانشجوی دوم:خدائیش من فکر می کنم بیشتر شما شکسته شدین ؛...

استاد" دال":بفرمائید حیاط جهت کباب؛ خدارو شکر از بابت استاد(پ.و.خ) خیلی ناراحت بودم!

دانشجوی اول: خدا دلهای پاک رو خیلی دوست داره!

دانشجوی دوم: اره؛ استاداز دل شکسته غافل نشید!

استاد" دال": من الان از تو؛ از داخل عزادارم!تشریفتون رو ببرید حیاط جهت کباب ؛ از عرض تسلیتتون هم متشکرم!

هردو باهم:

خدابیامرزه!چشم؛ پلو هم گذاشتید؟ یا نونیه؟

استاد" دال": تشریف ببرید حیاط من نون سنگک هارو بیارم!

...............

واز دل استاد " دال" که استاد(پ.و.خ) را به پدری پذیرفته بود ؛ چه کسی خبردارد؟

 

 

۰۶ اسفند ۰۰ ، ۱۳:۰۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

To go to a better place!

یک:

دیدار وقت مرگ!... درون تخت خواب

نیا!

صدسال من؛ اهل جنگ و نبرد ...

کامکار!

کبوترم ...

        سپید بخت؛ میان آسمان ... ببینمت!

 

دو:

کاش بدانی قلمم را با عشق تو فروخته ام!

به میوه فروش محل ... خرید!

جای کدو؛ پیاز و کلم!... برای سوپ!

چون به معجزه نوشتن من؛ اعتقاد داشت ....

برای زیباترین دختر محل!!!

 

سه:

بین هرچه عشق هست؛ من...سر در گمم!

اما چه خوب...

فراموش می کنم؛ وقت دیدن تو؛ وجود خودم را!

 

چهار:

مرا که خریده ای پسرم یوسف؛ به قیمت دوچشم ...

من کور می شوم؛ که خدایم قضاوتم نکندبه پدر بودن!

 

پنج:

 نمی بخشمت !

آن قدر مفهوم آزادی برای من دور بوده است!

که ؛ اسارت!!!

وقتی بال هایم را باز می کنی ...

فرمان تو برای پریدن ...

مرا میان دنیای موجوداتی که نمی شناسم ...

رها می کند ...

این رهائی توست!

از من ؛ نه من از اسارت ...

نه من؛ نمی بخشمت!

...

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) در اینه ها ....

هزار هزار مرتبه با عشق آمدم ... باور کن ...

 

 

هفته پیش دوراز جانتان امیکرون گرفتم و انگار خدا واجب کرده باشد این مطالب را در تب نوشتم ؛ خواستم این هفته ننویسمشان دیدم آنهائی که دارم؛ الان می نویسم بدتر است... پس نوشتمشان!

۲۹ بهمن ۰۰ ، ۱۲:۴۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی