بی شمس

ادبی

۲۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

سرزمین دست ها...


یک:
سرزمین دست های تو...
اشغال شده...
باید مبارزه کرد...تایکروز...جای دست های من شود...
دو:
مریم!
نگاه تو...
نظر خداراجلب کرد...
پیامبری فرستاد...
تامردم ...بمیرندوزنده شوند!
سه:
دیوانه ی تو...زنجیرموهایت رانمی خواست...
فراری شد...
ازفکربوسیدن لب های پاک تو...
چهار:
تشنه ی تو هستم...
سرابی که پایان ندارد ...
می دوم وکویرراه تو...
پاهایم را می سوزاند...............که هیچ!
پنج:
شکلات ها قرار بود بمیرند...
و دمیا بماند بی طعم!
این دعای بچه ها ست که نمی گذارد ....اکولوژی بدون کاکائوبه راه خود ادامه دهد...
باورمی کنی !
شش:
پند حافظ یک غزل بود که فالم شدومن...
چه کنم ...چاره ندارم ...که باید بفریبم...دل را...
هفت:
دنیای کوچک تو...
یک غلط داشت...
وقتی بالای جوش ...پرواز می کردی ...
دیگر برای پایین آمدن ...راهی نداشت...
هشت:
ترجمه خطبه 195:
یادآخرت:
ای بندگان خدا...شمارا به پرهیزکاری سفارش می کنم ...
که عامل کنترل ومایه استواری شماست ...
پس به رشته های تقواچنگ زنید ...وبه حقیقت های آن پناه آورید ... تا شمارا به سرمنزل آرامش و جایگاه های وسیع و پناهگاههای محکم و منزل گاههای پرعزت برساند...................
نه:
به یاد شهیدکتر چمران ....
۳۱ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۰ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

کجا؟کاخ مرمر


یک:
دروازه های شهر...
میان شهر ... میدان شده اند...
تهران...
خاطراتش را...بادود فرومی دهد...
دو:
دورم ازتو...گله ای نیست ...
جنگ من باتو آنقدر جدی است ...
که همان دوری ودوستی...به!
سه:
بایک پیرهن مشکی ... ازذهنت بیرونم کردی ...
امروزکه می بینی ...بنفش پوشیده ام...
فریاد می زنی که...خودش رفت !
چهار:
تب ... درمان نداشت...
باید پاهایم را می شستم...
ازآنجاهاییکه...به غفلت...باتو...می رفتم!
پنج:
گل ...برای تو کم بود...
جان یک پروانه راگرفتم...
تاباورکنی ...
زیبایی های دنیای من...
لابه لای دفترشعرتو...گم شدنی ست ...
شش:
یوسف!
پیراهن جدیدم را ندیده ای !
دیگربرای کسی ...جای دریدنی ...نیست !
هفت:
زمان بهارراخورد!
باید تابستان راببینی ...
که غروب را می کشد...
تاخستگی جان دادن خورشید...
هشت:
ترجمه نامه 53:
جایگاه صحیح مشورت:
بخیل رادرمشورت کردن...دخالت نده...که تورا از نیکوکاری بازمی دارد...وازتنگدستی می ترساند...
ترسورا درمشورت کردن دخالت نده ...که درانجام کارها روحیه توراسست می کند...
حریص رادرمشورت کردن دخالت نده...که حرص را باستمکاری درنظرت زینت می دهد..................

۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

saray!


یک:
یک عمر ... ازسیاست فرارکرده ام!
نگو!...
طرفدارتوبودن...جرم بود...و...
مشق سیاست کرده ام!
دو:
خبررسیده که دل داده ای به یار دگر...
چگونه نسوزم !که کارخود ...بلد نبوددلم!
سه:
واژگان ...درتداوم کثرت عشق...دریا شده اند ...
که ..
جانشان بالا می آید...در نورسوزناک ماه شب چهارده !
چهار:
برگشته ای ازهزاران عشق بی فرجام...
می خندم...
که فرجام عشق من...اولین بی وفایی توبود !
پنج:
سروهم که باشی... زمستانی هست... تبری هست ...
جان سالم هم که بدر برده باشی...وببری...صندوق خاطراتت پرمی شود ...
ازدرختانی که جفاها دیده اند ...
می توانی هم نوع نباشی؟
شش:
دربند ... یادتو کردم ...
قرارشد بروی...
نیامدی ومن ...
میان میله های قفس ...
saray...تو بودم!
هفت:
ترجمه خطبه 113 نهج البلاغه:
پرهیز دادن از دنیا پرستی :
شمارا از دنیا پرستی می ترسانم...
زیرا منزلگاهی ست برای کوچ کردن ... نه منزلی برای همیشه ماندن...
دنیا خودرا با غرور زینت داده وبازینت و زیبایی می فریبد ..........................
۲۹ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

به یاد ...زرد قناری...



یک :
تبر... رویا نداشت...
وقتی ... کمر درخت را می زد ...
به آینده ...
که ... جوانه می رویید ...
فکر نمی کرد !
دو:
قهرمان !
دستم رابلند کردی ...که ... پیروزعشق ...
به شکست جدایی ... نیندیشد!
سه:
یوسف!
قدر عشق من نمی دانی !
شاید برای کافری مثل من !...
خداباعشق تو...
بهشتی ... خریده باشد!
چهار:
شهرخلوت شد و تو...
بازنرفتی ...
پای رابسته به عشق ... کجا فرارکنی ؟
پنج:
حسودی می کنم ... به صحبت قناری ها...
به حد یک قفس هم... جای من و یار نبود!
شش:
چشم هایم را درآوردی...
می گفتی ... عروسک ها... بی چشم باید!
شاید ... آغوش صاحبشان ...عوض شود!
هفت :
کناریارت که آسوده بخوابی ...
من ... خشنودم!
که بین ما...
یکی ...حداقل خوشبخت است !
هشت:
ترجمه نامه 53:
مردم گرایی ...حق گرایی...
دوست داشتنی ترین چیزها نزدتو... درحق میانه ترین ... ودرعدل فراگیرترین ... ودرجلب خشنودی
مردم گسترده ترین باشد...
که همانا خشم عمومی مردم ... خشنودی خواص ...راازبین می برد ... اما خشم خواص را ...خشنودی همگان بی اثر می کند .......
ادامه مطلب...
۲۸ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

moon light...

ادامه مطلب...
۲۶ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۳ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

ژن انگورهاخراب نیست؟

یک:

تنبلی کردم وافکارم را...نوشتم...

تو...هزاران کیلومتر...دورتربودی...

برای احساس چهره به چهره...من!

دو:

مربای بهارنارنج...طعم یک جمله ی توبود...:

صبح...خواب ماندی ویک بغل...ترانه جاگذاشتی...

سه:

ارتباط مان...این گونه دچاربحران است...

دردنیای کنونی...اگرپلاسما رابطه ی بین ماراپیوند نزند!

چهار:

ازکمین بیرون بیا...دیگرشکارنیست...

اهوان دشت...باپای خودبه دام تو...گرفتارمی شوند...

پنج:

انگورها...ژنتیک مست می کنند...

این ژن خوب نیست!

ولی خورندگان انکاری کنند!

شش:

خطبه153 نهج البلاغه :

درمان غفلت زدگی ها:

هرکس باید از کار خویش بهره بگیرد...

وانسان بینا...کسی است که: به درستی شنید واندیشه کرد...پس به درستی نگریست وآگاه شد...

وازعبرت هاپند گرفت............

۲۳ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

خنده ی لب های فروغ...

یک:

فروردین... یک کوه بود...

که بهارچشم های تو...ازآن بالا می رفت...

دو:

ضربه ای که ازعشق می خوری...

نابینایت می کند.....

عادت می کنی...روی ریل بایستی...

تاقطار شکنجه ی یار...غرورت را...هرروزله کند..

سه:

یوسف...

خسته ام...چقدردنبالت بگردم...

شایداصلامرده ای!...

من اگرجای توبودم...برای انتقام هم که شده...

یکبارباخوشحالی...ازکنارخانه ی زلیخا...می گذشتم!

چهار:

قلبم...فروشی نبود...

فقر...تو...داشتم...

که قلبم رابه...کسی شبیه تو...فروختم!

پنج:

مرگ تدریجی...کنارتومزه می دهد...

بگذارلب هایت را...ببوسد...تاچشمهای من...

آزکاسه دربیایدو...پای عزراییل...بیفتد!!!

شش:

خطبه145

نکوهش ازبدعت ها:

هیچ...بدعتی دردین ایجادنمی شود...مگران که... سنتی ترک گردد...پس ازبدعت هابپرهیزید!...

۲۳ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۴۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ببار...ای برف...

یک:

نگران من نباش...

وقت خداحافظی تو...اشکی نریختم...

شجاعانه...روی تخت تو...خوابیده بودم!

دو:

دربیکران...

کویرهست...

خورشیدهست...

ماه هست...

دریاهست...

ولی تو...همچون نقطه ای...که آغاز نمیشوی!

سه:
آقای ج عزیزوارجمند:
خوشبختم...که انسان مشهور... و...هنرمندفرهبخته ای نبستم!
وگرنه...درزمان حیات...کتک خورخوبی بودم....
ودرزمان ممات...انسان بی نظیری.....
چهار:
خطبه86:
ارزش های اخلاقی:
ای بندگان خدا...آن کس که نسبت به خود خیرخواهی اوبیشتراست....
دربرابرخدا..... ازهمه کس فرمانبردارتراست....
وآن کس که خویشتن رابیشتر می فریبد...
نزدخداگناهکارترین انسان هااست....

۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۳ ۲ نظر
سیده لیلا مددی

مست ازخانه برون آمده ای...یعنی چه؟

یک:

بوی تو...شادی اردی بهشت می آورد...

که باغ بودی و...هوای نارنج هاراداشتی!!!

دو:

حوض بودوهندوانه های خنک...

دل چاقوازاین همه شیرینی خون بود!!!

سه:

ترجمه خطبه176:

اقسام ظلم وستم:

آگاه باشید...که ظلم برسه قسم است:

ظلمی که نا بخشودنی است وظلمی که بدون مجازات نمی ماند...

وظلمی که بخشودنی وجبران شدنی است...

اماظلمی که نابخشودنی است...شرک به خدای سبحان است.............. ............




۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

کوچه ها روشن اند...

یک :

کوچه هاروشن اند...

سحرخوردن... یعنی سبزی خوردن کارکباب تابه ای

چای شیرین وپنیروخرما...

و...خندیدن...باور نمی کنی...که عبادت...گاهی باخوردن ونخوردن...

تاخدابالامی رود!

دو:

مرگ راشستم و روی بندرخت پهن کردم...

ولی...می دانم...پپیراهنی ست که بالاخره... دریازود....

باید بپوشم!

سه:

یوسف!

قدیم ها هیچ قرصی نبود...که بخوری وبیماری اسکیزوفرنی رادرمان کنی...

منی که زلیخا بودم...

از صدای یوسف...یوسف...درونم...عاقبت به خیر نشدم!

چهار:

خطبه 62:

موضعگیری امام دربرابرتهدید؛

پروردگارمن... برای من پوششی استوار قرار داد... که مرا حفظ نماید...هنگامی که عمرم بسراید...

ازمن دورشده...ومراتسلیم مرگ می کند...

که درآن روز...نه تیرخطا می رود... ونه زخم بهبود می یابد...

۲۰ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۳۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی