بی شمس

ادبی

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

سندروم استکهلم! ... چشم انداز خانه ی ما و بی اختیار دهه ی پنجاه!

یک:

غروب ؛ روی دوست من... مانده!

چون زمین؛

درحیرت چرخش خودم!

دو:

می روم ... از کتاب تاریخ بیرون" شاهزاده"!

و توی فرانسه های قدیم در " کافه"!

می پوشم لباس مردم عادی" دامن"!

و می خرم روزنامه های پر تیراژ " چپ چپ"!

می سوزم از " تغییر تغییر تغییر"!...

و می دوم درکنار رودخانه ی " سن"!

عادی می شود روزهای " تلخ تلخ"!

و می شوم ستاره ستاره ولی دیگر" من"!

علی الخصوص " من" .... که " شهروندم"!

                                  " فرانسوی"

                                 " ساده"!

سه:

در اصفهان! ... مرگم آمد!

و گردنبند های آبی و قرمز و سبز ...

مرجان؛ فیروزه؛ یاقوت...

ریختم پای خودم ... پول پول پول!

و با سرخ ترین مرجان شهر ... " سالم" برگشتم!

 

 

چهار:

احمق! پروانه ای که می سوزد و شمعش خاموش!

فردا که بیایند و به کبریت سپارند! کجا جان و کجا بال و کجا هوش!

پنج:

پوست از انار بکن!

                      خون بریز ؛ بنوش!

سیراب نمی شویاز بس؛

                             یزد و ساوه و شمال می نوشی!

شش:

مزار شش گوشه ات را می بوسم و از بیماری ...

تا بمیرم مرضم هست ؛ حسین (ع) درمانی!

 

 

هفت:

یک/

بادمجان ها را می چینم دور سینی مرغ و یاد مثال معروف" بادمجان دورقاب چین" می افتم!

 چه سری ست که اکثر مردان ایرانی بادمجان دوست دارند ... سرخ شده؛ یکدست و زعفرانی!

سرسفره ؛ این بار من از همه خوشحال ترم!و سکوت مثل همیشه برقرار است ... شام تمام شده و

" سلطان" دور  دهانش را پاک کرده و دارد از سماور چای برای خودش می ریزد ...

جواب آزمایش را که داخل پاکت است می گذارم توی بشقاب چینی و می گذارم مقابلش ...

سیبیلش را صاف می کند و می پرسد:

این چیه؟

تمام آزادی جهان را می ریزم توی دلم و یک جمله جواب می دهم:

جواب آزمایش!

شروع می کند قهقههه ؛ قهقهه و تقریبا نفسش می رود و بعد می گوید:

بارداری؟!نه ماه می خواهی بروی؟

با شادی ته دلم می گویم: خیر سلطان! سرطان خون دارم و انشالله به زودی یک نان خور از همین سفره کم می شود!

جواب آزمایش را پرت می کند آنور و بی خیال می گوید:

جهنم! از تو جوانترش هست!

سینه ام را صاف می کنم و دوبار کف دستانم را بهم می زنم ... " عالیه" وارد می شود!

توی چشمان من نگاه می کند و می گوید:خودت خواستی!مرا خودت خواستی!گفتی می خواهی

بخوابی و از دانشگاه رفتن و سرکار رفتن بدت می آمد!.... می خواستی همین طور مفتکی ماهی ده

میلیون بگیری!...خوب این هم عاقبت! پشیمانی؟!

لبخندی زدم و گفتم:نه!

" عالیه" تعظیمی کرد و یک گوشه ایستاد...

" سلطان" ادامه داد: " عالیه" کارهارا از " لیلا" تحویل بگیر...

بالشت کوچک کنار سفره را گذاشت زیر سرش و با موبایل مشغول شد ...

من رفتم اتاق رخت کن ... پالتویم را پوشیدم ؛ شال سرخابی ام را مرتب کردم و زدم بیرون ...

تازه سی سالم بود...!!!

دو/

 نشسته بودم کنار خیابان و داشتم از خوشحالی بال در می آوردم!

توی فکر خودم بودم که دیدم ؛ مقابل من ایستاده است ...

چشم هایش اشک داشت و توی دستهایش دوتا پنجاه تومنی لوله بود...

گفت:خانم!خیلی هواسرده!پول تو جیبی این ماه من رو بگیرید و برای خودتون شام بخرید!

به صورتش نگاه کردم ؛ کاملا معمولی بود.

دستهایش سرخ شده بود ... پول را بادب از دستانش گرفتم و درد مندانه گفتم:آخ پسرم!خیلی دلم

مرغ سرخ شده با سوپ می خواست! همین جا ؛ همین بغل؛ هتل رستوران بلوار... ولی نداشتم تو منو به آرزوم رسوندی...

لبخند زد.داشت می رفت که صدایش زدم: هی آقا پسر!

با چشمانی غمبار برگشت ؛ سریع گفتم: فالت رو هم ببر!بالاخره اگه این فال رو نبری؛ من فکر می کنم از تو گدائی کردم!!!

پسر آمد ؛ پاکت را گرفت و رفت... دیدم یک پراید سفید کمی دورتر شاهد ماست ...

سریع برخاستم و به سمت هتل حرکت کردم ...

چشمکی به آقای(؟) زدم و سریع به سمت اتاقم درهتل روان شدم .

می دانستم درپاکت را باز خواهند کرد و کارت هدیه ی 30 میلیون تومانی را خواهند دید ..." کارت

هدیه" " هدیه ی" انتشارات برای سالگرد تولدم بود!

سال ها که نوشته بودم و دیده نشده بودم و عمرم گذشته بود ... به تهران دعوت شده بودم جهت تقدیر ...

هی بخشکی شانس!داشتم می خندیدم به تمام سال هائی که از کنارم گذشته بودند و مرا ندیده بودند ...

رفت ؛ ولی چه رفتنی !!!                                

سه/

دیگر بوی پول دراین شهر معنا ندارد!

دیگر توی بالشت بانوان میان سالی مثل من هزاری پیدا نمی شود!؛ دیگر زیر فرش های خانه پول نیست ...

پس پول کو؟

شاید من و امثال من ؛ عاشق بوی پول باشیم؟که نازنینی چون تو دستش را بکند توی جیبش و یک

دسته دربیاورد ؛ بعد هم ناامیدانه بگوید:مواظب باشا!این ماه اوضاع خرابه!

نه! دیگر از پول خبری نیست!... دنیا شده موبایل و کارت از اولی پیامک می رسد که دومی شارژ

شده که یعنی حواست هست ؟ و اگر نباشد؟

برای من یکی به جهنم!ولی برای دیگران...

امروز گریه کردم ! چون از تمام دنیا مطمئنند که من پولدارم! حتی خودت نازنین!ولی من از تمام دنیا

مطمئن نبوده و نیستم؛ یاد گرفته ام کخ بگردم و خالی های دنیارا پر کنم ...

وخودم ... لعنت به تربیت غلط!

باز می گردی و مرا می بوسی و مرا می گیری توی دستانت مثل گنجشکی که تپل است ولی تپل

است نباید؟نباید بلرزد؟نباید گنجشکی کند؟....عیب ندارد می گذرم از تمام نان های خشک دنیا ...

دراین وضعیت دنیا ؛ دیگر هیچ چیز اهمیت ندارد!!!

 

 

هشت:

ترومپ!

از توی دل سوخته ی ما چه خبر؟

از برگه ی آرای یو اس جان ؛ چه خبر؟

 

نه:

مامان بنز:

پاشو!پراید؟پاشو!پاشو پدرت رو ببر دستشوئی!

ننه خاور:

بابا این همه پول خرج کردی ؛ برای این " ایزی لایف" خریدی حالا هم خودت هم پراید هم منو اذیت می کنی!

بابا پژو:

خانم! یه عمل ساده ست!بذار یه شب بیمارستان بخوابم ؛ درست میشه !

پراید:

بدبختی همینه دیگهه!اگه نمی رفتی با این قیافه که برای خودت ساختی توی اینستا گرام شاخ نمی

شدی!غرور برت نمی داشت!الان می رفتی ...از خجالت دخترا نمیری بیمارستان بگی کجات مشکل داره!

بوگاتی:

باباجان!بیا بریم ایتالیا...الان اونجا موقعیت مناسبه ؛ یه سرم بریم فرانسه!

بابا پژو:

حالا بگم از آبرو می رم!... من فقط 100 تا دوست دختر فرانسوی دارم!

مامان بنز:

خوب برو بگو عین فرانکی یه پاتو بسته بودی به یه تریلی یکی دیگه روهم به یه تریلی دیگه ! هیچی

نشده!فقط از وسط جر خوردی؛ چون مثل اون تجربه لازم رو نداشتی!

بابابیوک:

خانم ها دیوار موش داره؛ موشم گوش داره!از بس سرو صداکردی همسایه بغلی رفته شکایت!+

مامان بنز:

من کلا دوکلمه بیشتر حرف می زنم؟

ننه خاور:

تو؟فقط درحال عصبانیت رنگ میگیری با قابلمه ترانه های مهدی احمدوند رو می زنی و می خونی!

لامبورگینی و پورشه:

بابابزرگ بیا بامابریم دستشوئی!

باباپژو:

بزرگش نکنید!فعلا خبری نیست!

 

 

ده:

رهبرم...

اگر ریاضیات ما درست باشد ... سال هاست مرده ایم!

ولی... درس عشق و ادب را غلط نمره داده اند... که ما ایستاده ایم!

 

 

یازده:

یک/

نگرانم !نگرانم از نوشتارفارسی؛که سال هاست موبایل را گذاشته ایم مقابل فرزندانمان و رفته ایم و دیکته و املا را کشته ایم!

نگران اپلیکیشن هائی ام که همین طور که بچه حرف می زند می شود تایپ!

و سخت می گیرم ! خدامرا ببخشد که وادارمی کنم همه با دست جواب سوالات را بنویسند!

دو/

دارم عاشق گروگانگیر می شوم!... همین کرونا!

به این حالت می گویند: سندروم استکهلم!

حالتی که فرد گروگان گرفته شده از گروگان گیر حمایت می کند و تاتوی دادگاه هم می رود و بعدا با آن بخت برگشته ی زندان رفته؛ ازدواج هم می کند!

جل الخالق!

سه/

مردند!بسیاری هم مردندو بسیاری هم خواهند مرد!فقط به یک دلیل ساده!

که نمی توانند پرو پاچه ی خودشان را جمع کنند نه دماغشان را!

چهار:

در عنکبوت من خسته دل ندانم کیست!

که من خموشم و او ... درنهایت رویاست!

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ...یه عده با شیرینی و تقدیرنامه و پاکت پول و اینها آمدند...

یه لحظه گفتم: خدایا!... بعد دیدم همه اشون برای من اومدن! واقعا تقدیر شون چه لذتی داشت1 بهبه!

جهت انجام بهینه ی ماموریت های فضائی برون جهانی !

چه عنوانی!

جان کیوساکم فکرکرده بود من ؛ مجردم؟

چه لحظاتی ... چه لحظاتی!

دیدم بهجت خانم جان پیامک دادند:لیلا جان!مبارک باشه!گفتم : ممنون! ننه ام هنوز نمیدونه...

سیزده:

استاد" دال " نشسته بود و داشت جزوه را توضیح می داد:

درابتدار قرن بیستم میلادی!این کثافت ها!کشورهای استعمارگر متجاوز!خبر مرگشان ! پدر ملت های ضعیف را در آوردند!

که ناگهان " لیلی" گفت:استادببخشید موردی نام می برید؟

استاد" دال" گفت:یعنی تو دکترا میگیری؟آمریکا؛ شوروی؛فرانسه؛انگلیسغواینها! اینارو نمیشناسی؟

لیلی زیر لب گفت:

استاد می خواستم موردی درموردآغاز قرن بیست سوال کنمفردا تو امتحان اگه شوروی رو نوشتیم روسیه بعد اینگلیس رو نوشتیم بریتانیا اشکال می گیرید؟

ناگهان صدای خنده ی دانشجویان!

صدای ضعیف دانشجوئی برخاست:

استاد بیخیال!ماخارج رفتیم بابامون مارو شورویام برده به خدا!حالا تعریف ازخودنباشهآقازاده هستیم!داریم باکشورهای کثافتم مبارزه امونرو می کنیم ولی جون مادرتون کوتاه بیائین مابریم دنبال زندگیمون!پی دیش رو بذارید بره دیگه!

استاد"دال":باکدوم کشور مبارزه می کنی بگو ببینم؟

دانشجو:استاد ترکیه یا همون عثمانی قدیم ابتدای قرت بیست!

ناگهان صدای خنده دانشجویان:

دانشجو:استادالبته مبارزه ی مبارزه که نیست می ریم فرهنگشونو نجات می دیم بر می گردیم!و فرهنگ زیبای ازدواج رو اونجا رواج می بخشیم!

سکوت!

استاد" دال" لیوان آبش را درون گلویش خالی می کند و بعد می گوید:

من خودم هنوز مجردم!ولی برین از کلاس من بیرون آقایون داماد! سر دفاع .......

 

چهارده:

ممنون از دانش آموزان و دانشجویان و دانشگاهیان محترم که از اینجا بازدید می کنندو گاهی ...لطف می کنندو بیان می فرمایند

بسیار از بازدید کنندگان محترم متشکرم

 

 

۳۰ مهر ۹۹ ، ۱۴:۴۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دیگر چه سود از بدی و خوبی من! اگر تو نتوانستی اصلاحم کنی و اگر من نتوانستم ...اصلاح ... شوم!

یک:

بهار آمد و من...دنبال تو می گشتم ...

" محمدرضا..."!

که پیدا نکردنت گذشت و سی از من!!!

دو:

شروع کردم

                 : الا یا ایهالساقی ....

صدایت را ...

پنج سال تو بودم با حافظ!

                               " شاخه نبات"!

سه:

مرگ پیدایم کرد ...

                       و سوگوار تن خود ! ( قبل همه)...

میان زندگان دگر...

" ملاقاتی شد میان کلمات: زنده باشی"!

دیدم ...

هنوز بهار هست و می توان زندگی ...

چهار:

آنقدر جوان بودم ...

                        که می رفتم پی رفتن دیگران ..." که رفتن چیست؟"!

و نمی دانستم!

دیشب تورفته ای ...

و بال هایت را از شعر کنده ای ...

می شنومت ... دوباره ... از بس که جهان عجیب است ....

از گلوی " همایون"!

دست می برم توی شعر ...

نه قافیه نه وزن ...

" هیچ" بلد نیستم ...

که حنجره هارا وادار کنم ... به خواندن!

ومثل تو ...

پنج:

چقدر پول ها عوض شده اند و دنیا ...

چقدر سیب ها عوض شده اند و بهشتها ...

چقدر آدم ها عوض شده اند و آدم و حوا ...

امروز وقتی می برندت آن دنیا ... دیگر آدم سابق هستی؟

شاید هم نبرده از دنیا چنان بدانی که ... لازم هست بپرسند؟

گاهی ان قدر حرف می زنند که مجال نمی دهندت بگوئی...

چه خوب چه بد...

چنان درفشار که می خواهی مثل انار از هم باز شوی و درونت را بریزی بیرون ...

نمی توان با زمان کاری کرد ...

با سکوت و لبخند ...

زمان را که بگذرانی ... دنیای پوچ هم ... می گذرد!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) ار بعین نمی آیم!

هزار سال درونم غم است از تو ورقیه(س)... باز می آیم...

 

 

هفت:

یک/

بدشد که داریم وارد قرن جدیدی می شویم ...

سال ها بعد می آیند ...دوبیت شعر چه می دانم ... صدایمان ... تصویرمان را می گذارند توی همین وسایل جدید ازتباطی و چند خط که هرطور دلشان خواست و هوا هوا ی جامعه بود می نویسند و ... می روند ...

دلم می خواهد آنچه درمورد من است ... کوتاه باشد و البته قوی!

" مریض " و " دقیقا هیچی"!

الته درموردمن مریض یعنی فردی که بیمارگونه سعی در حدود کردن روحش داشت!!!

و " هیچ چی" یعنی وارد قالب ...نشد!!!

با این تعریف کمی خود بزرگ بینی است وهم است ولی شاید واقعی هم باشد ...

دو/

آدمهائی که توی هنر کارشان می گیرد به قول امروزی ها ... یک " مانکن" دارند!!!

همیشه آن مانکن خیالی توی ذهن شان هست و دوستش دارند ...

وقتی یک کار تمام می شود ...

تازه می بینند ...از دفعه ی قبل بیشتر دوستش داشته اند یا خیر ...

و نهایت ...

در آن پایان غم انگیز ...

نگاه می کنند ومی بینند چقدر رفتن اشان درد آور بوده ...

سر همان دوست داشتن مبتایند به بلا...

هشت:

همه ی آن هائی که دوست شان داشته ام

و رفته اند ...

می دانم که می بینمشان به زودی...

 

نه:

در آن بیمارستان هائی که انسان بعد از یک دوره تحمل بیماری از دنیا می رود...

بعضی پزشکان صدائی بسیار زیبا دارند ...

در اوج بیهوشی دستشان را می آورند توی زندگی انسان و آرام تر از آرام می پرسند ...

چطوری؟

قول می دهم که رابطه اشان هم با خدا بدنیست ...

سال ها سعی می کنی و بعد ...

 

 

 

 

۱۸ مهر ۹۹ ، ۱۴:۴۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

روی دیوار بیمارستان ها ... آگهیم را جدی نمی گیرند: کلیه با قیمت توافقی... " حیف من و کارکردم"!

یک:

فروختم دل خودرا ... وقتی که رایگان..." دنیا" بود!

می خندیدی به هیچ من !... وقت فروش دلت ... نمی ترسیدی؟!

دو:

پوشیده ام صدای ابر را تا تو " کویر " باورم کنی ...

انگار " باران " خودش قبلا " تردید زا" بود......

سه:

میان میله های دنیای خودم " زندانی"....

روزنامه ها برای من تعطیل ...

کتاب ها همه فریب فریب...

رسانه ها دروغ پردازند ...

می دوم...

ودرفرار خودم ... فرش 6 متری!

صدا ...صدا... جهان جهان تو نیست ...

و درخیال خودم می بینم ... کنار تو " زندانی " نیست ...

بهار بهار گذشت از من ...

پس کجاست جنگل ... و جنگل ...تالاب ...کویر ...؟

می دوم و درفرار خودم ... فرش فرش 6 متری!

 

چهار:

بین دنیاهای من گیر افتادی...

عجیب زنی بودم ...

با موهای تراشیده و شمشیر بدست ...جنگنده ...

می خندی ...

هم باورم سخت است و هم ... دنیاهای دیگر...

ف.ر.دال.ضال.جیم!!!

پنج:

رفتم درخواب ودرسیاهی مطلق...

فرضیه های تو ...

مشکی بود!

به زور کشیده ایم بیرون: چرا داستان نمی بینی؟

از بس در چشم های توام ...

حتی باور بینائیت ...

مطلق...

درباور" کوری" تو ...

دیوانه ام می کند...!!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع) پرستیدم ...

آن جا که خداوند هم " صبر" نداشت ! خوابیدی!!!

 

هفت:

یک/

می روم تا درمیان دقیقه ها 2 دقیقه بخوابم ...

هنوز 1 دقیقه نشده ...بیدارم می کنند ...تق تق تق ... خیلی خوابیدی ...درس اقتصادت ...فردا پرسیده می شود ...

می روم تا درمیان دقیقه ها 2 دقیقه بخوابم ...

هنوز 1 دقیقه نشده بیدارم می کنند ...تق تق تق ... خیلی خوابیدی... درس مبانی سیاستت فردا پرسیده می شود ....

می روم تا درمیان دقیقه ها 2 دقیقه بخوابم ...

هنوز 1 دقیقه نشده بیدارم می کنند ... تق تق تق ... خیلی خوابیدی فردا درس تاریخ بچه ها چه می شود ... باید بپرسی!!!

می روم تا درمیان دقیقه ها 2دقیقه بخوابم ...

هنوز 1 دقیقه نشده بیدارم می کنند ... تق تق تق ... خیلی خوابیدی ... بلند شده و شیر می خواهد ...

می روم میان دقیقه ها 2 دقیقه بخوابم ...

هنوز 1 دقیقه نشده بیدارم می کنند... تق تق تق ...خیلی خوابیدی... وقت صبحانه است ... مدرسه بچه ها دیر می شود ...

می روم تا درمیان دقیقه ها 2 دقیقه بخوابم ...

هنوز 1 دقیقه نشده بیدارم می کنند ... تق تق تق... بیا این دوتارا نگهدار!رئیسمان بداخلاق است و مهدها تعطیل شده ... بالاخره مادربزرگی....

می روم تا دودقیقه بین دقیقه ها بخوابم ... هنوز 1 دقیقه نشده؟...

راستی چرا هیچ کس بیدارم نمی کند؟دراضطرابم دردنیای من چه خبر است؟

اصلا دردنیای من ساعت چند است؟ شما می دانید؟

دو/

یعنی درون خودم جنگ داشتم که بگویم یا نگویم که بالاخره گفتم ...

"ش" عزیز همسرت راهمین دیروز دیدم آن هم درون کافه که داشت با همکارمن " ن" می خندید...

"ش" عزیزتکیه دادبه مبل و گفت: نگران نباش!تو هیچ وقت همسر نداشته ای! این کارهارا می کنند تاهمسرشان را آزمایش کنند ...از این که شب بیاید و برایم تعریف کند ... لذت می برم!!!

چای داغ را فرو دادم و تاته داستان قدیمیش را فهمیدم و ... سکوت کردم!!!

دوروز بعد...

همکارم" ن" شیرینی تر خریده بود و مارا مهمان قهوه و شیرینی کرد ... وقتی داشتم می خوردم به هرجور پایانی که فکرش را بکنید فکر می کردم ...

خانم" ن" گفت:

همکاران محترم!من از فردا به اداره نمی آیم! و جای من خانم" ش" اینجا کارخواهند کرد ... ایشان همسر آقای" ب" هستند ... با تجربه کافی درمدیریت و دکترای حسابداری ...امیدوارم لحظات لذت بخشی را کنارهم داشته باشید ...

با کنجکاوی از خانم ن" پرسیدم: عذر می خواهم کجا می روید؟ انشالله خارج از کشور؟

ایشان جواب دادند:اووووه شما تجربه ندارید .... من ازدواج کرده ام و صلاح می دانم مدتی درمنزل بمانم و استراحت کنم ...

درهمین زمان همسر خانم"ش" دوستم وارد شد و انگار چه کرده باشد ... همکاران محترم سوت و هورا کشیدند!!!

آیا پایان این داستان فقط برای من تعجب انگیز است و ابهام دارد ؟ یا برای شما هم همین طور است؟

سه/

ای نازنین...

درون هرکس را خدا می داند و هندوانه ی سرخ ازدواج را هم ...

ولی ...آیا عشق با ازدواج ادامه پیدا می کند و یا همان روز اول ریخته می شود درکیسه ی زباله و می رود ...

هست که هست که هست ...!!!

هست که می روند برای عروس طلا می خرند و النگو می گیرند ...چون می دانند آن جا که قرار است گذشت باشد و عشق همین طور سرمایه است که از دست زن می آید توی زندگی ...

که طلا یکی ... ماندن یکی ... و کفن سفید یکی!!!

ای نازنین!سخت نگیر... فردا دلت می سوزد و من دیگر نیستم ها!

آنوقت مثل پیرمردهای فامیل که میبینم و دوست ندارم ... بنشینی و خاطره هایم را تعریف کنی ...

سخت نگیر ...

سخت نگیر ...

سخت نگیر ...

لیلی!!!

 

هشت:

ترومپ!

دردعائیم که ویروس و کرونا نباشد و عالم ...

نفس بگیرد و زنده باشد و شکر گزار خدای دو عالم باشیم ... " والله"...

نه:

مامان بنز:

دارم دیوونه می شم چطور عمه مینی بوس 200000دلار بی زبون رو داده پراید...

بابا پزو:

باید خوشحال باشی... هرکی از راه می رسه واسه ی ما خیر و برکت داره ...

بوگاتی:

مامان من حواسم هست که پراید پولاشو مثل اون دفعه اشتباه نکنه ...

بابا پژو:

که چی؟ مگه اون دفعه چه اشتباهی کرده؟

بوگاتی:

پدرجان من نمی تونم بگم ... اصرار نکنید!

ننه خاور:

نه بگو! بریز بیرون...

بوگاتی:

به یه نفر قرضی داد اونم یه مدت مریض شد و بعدشم نتونست پس بده ...

بابابیوک:

یعنی پول رو داد و برگشتی نداشت ...

مامان بنز:

خوب بگو کی بود دوستم شوهرش نیسان آبیه ...بگم با بچه های پتئین خفت شو بگیره ...

پراید:

این چه حرفیه؟ من خودم بچه ی پائین نیستم؟ شاید آشناست... حالا می ده دیگه ... بوگاتی چیه معرکه گرفتی ...

بوگاتی سریع: قرض داد به ببخشید... باباپژو!

ناگهان همگی:

چی؟

پراید:

بابا نوش جونت! خواهرت و تیوولی خانوم جبران کردن !

مامان بنز:

خدا بیامرزه اون هووی من رو!!! مثلا مورد چی بود...؟

پراید:

خونهی دوبی رو برای سه سال اجاره کرد یه میلیارد و نیم!!!

مامان بنز:

چچی؟ همه تون شنیدید؟ اینجا توی این دنیای قشنگ نقشه میکشید ... بعد از اون درون دنیای قشنگ قشنگ تون چی به من می رسه ..." کوئیک و اعصاب خراب"!!!

باباپزو:

ای دهن لقای ... چی بگم آخه ؟

 

ده:

رهبرم...

درمرگ بوده ایم ولی ... از عشق ولایت زنده ...

آن خدای می داند که عشق علی (ع) با جسدها ...چه کند ...

 

یازده:

یک/

دروغ هائی که می شنویم برمی گردد به سال های پیش و گاه خیلی پیشتر:

( موارد گفته شده مثالند):

1)"سحل" پسل بوده و الان دختل است.

2)" سحل" پولدال بوده و الان بی پول است.

3)اگل " سحل" لا نمی بینید دلیل نمی شود " سحل" ملده باشد! او زنده است و نزد عمه اش دالد دل یک کشول دیگل زندگی می کند.

4)" سحل" بسیال مهلبان است و شوهلش لا عوض نکلده!!!

5)" سحل" دوست بچه های قدیم فامیل است.

6) " سحل" استول!

دو/

واقعا خودمان باعث شده ایم که کسی که " بخشی از یک واقعیت هنری" است درباقی بخش های "زندگی"!!! ماهم دخالت کند!!!

مثلا اقتصاد و سیاست و کشاورزی و صنعت

(مثلا مونالیزا بدبختی داوینچی و خودش دریک مقطعی ست فکر شرا بکنید شما بکشیدش بیرون تا او در هرمورد نظر بدهد)!!!

برخی کارهای خنده دار از ابزارهای هنری:

1) ورود و خروج به دنیای انسان های حساس و ضربه پذیر ( دربهترین حالت دخترها)!!!

2)ورود و خروج از کشور طوری که معلوم نیست کدامشان مال کدام کشور است؟

3) ورودو خروج از عالم خوش بختی به عالم بدبختی واقعا چنین چیزی ممکن است؟

4)ورود و خروج به عالم سیاست از همراهی زندگی تا ... فرضیه ها و نظریه های مدرن بالا...

5)ورود و خروج به عالم اقتصاد ...روانشناسی و سایر هنرها ... انگار در آمد هنرپیشگی بد باشد ...

6)ورود و خروج درفرضیه های دینی ... و غیره ... انگارکه ...دیگر نگوئیم بهتر است !!!!

 

" گاهی فراموش می کنیم مقبولیت و ظاهر ... دلیل بر تخصص نیست..." !!!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... اوووووه مادرمون!کارنامه هامونو گذاشته تو این....س...چی؟ زنگ زدیم ببینیم چی بوده ... یهو دیدیم عمه ی محسن افتاده سر زبون ها ... انگار دیپلمم نداریم!!!

بعد مادرمون خواسته حمایت کنه... مادرمن معدل 17 زمان دهه ی هفتاد عالی بود الان کمتر ازبیست رو تو فضا هم راه نمیدن چه برسه جاهای دیگه ... لطف کن پاک...

بعد بهجت خانوم جون کارنامه گذاشتن ... مردم از خجالت!!!

ببخشید مردم!!!

 

سیزده:

استاد" دال" روی زمین نشسته و داشت اسمان را نگاه می کرد ...که صدائی ضعیف از موبایل دنیایش را فرا گرفت...:

استاد " دال" ؟ ما چه گناهی کردیم؟ تو خونه نشستیم بعد جنابعالی تشریف آوردی ویلای شمال لب دریا؟ یا نمره ی مارو همین الان بدید یا ازتون بخاطر همه ی ظلم و ستم هاتون شکایت می کنیم ...

استاد " دال" آرام و خونسرد گفت:

دیدمتون... سرکوچه داشتید پیتزا می خوردید همین جا ... متل قو!

آدرس میدم تشریف بیارید " حضوری" فیلمتون هم هست!

بده اینجا اومدید؟ ... یه ناهاری باهم بخوریم...

لیلی و مجنونم دیدم...

الهی دست اونی که نمره داده تا اینجاها بالا بکشید... بشکنه...

 

 

 

گفته ام... دراین احوال...درد مندم ...دردمند دردهائی ام که شاید من ببینم و دیگران....

 

۱۱ مهر ۹۹ ، ۱۴:۳۱ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

آقای دیک عزیز!

یک:

بعد از فوت شمع تولدم!

کیک ... گریه کرد!

اعلام پایان زندگی شیرین شیرین ...

" کیک خوری"!

دو:

می روی ... روی دست من ...چونانکه بی جانم ...

و... موریانه ها!

از طاقت گرسنگی شان ...

در عظمت مرگ ...

و اندازه ی دهان و... گوشت....

در شگفت!

سه:

من پیر تو ... اما تو جوان منی ... از بس!

من رنجور عشقم که تو ... عین خیالت ... نیست!

 

 

چهار:

از آسمان رفتی برعکس...

هشت هشت هشت ...

تا سیبری!

تا تابستان ...

پائیز آمد و نرسیدی...

تمام دانه های گندم تورا ... می بخشم ...

به مرغک همسایه...

تصورعشق من ...

برای تو پلیکان ...

دراندازه های پروازت هم ...

ممکن نیست ...

پنج:

روزی مرا می خوری و باک مرا نیست ...

من دوزخیم ...

باورعشق " من و یوسف"

خورشید

اگر باشد و تو ...

ایمان " بیاوری"!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع)...

نگه دارم...

میان قلب خودم زنده ام ...

به گورستان!...

 

 

هفت:

یک/

بی ادبی نباشد در دانشگاه با " شرلوک هولمز" همکلاسی بودیم ...

ترم سه ... همین طور داشتیم درس می خواندیم که بی ادبی نباشد ... کیف پولمان را گم کردیم!

مجبور شدیم برویم خانه ... و حسابی گریه کنیم که ...کو تا پدرمان از هندوستان پول بفرستد و ما زندگی کنیم ...قدیم که مثل حالا نبود هرکسی توی دستش ده تا کارت باشد...

خلاصه نقشه ای کشیدیم تا بتوانیم پول بسازیم ...

و این طورنباشد  که مثل آن داستان شاهزاده کوچولو برویم آشپزخانه دانشگاه کلفتی و آبرویمان پیش پسرها برود ...

بهمین دلیل تصمیم گرفتیم شبانه روزی روی دستگاه عجیب " زمان گذر" کارکنیم ... برویم زمان شاه ایران ... بعد برویم عروسی و شاباش جمع کنیم ...

موفق شدیم!

رفتیم زمان شاه عروسی و شاباش جمع کردیم بعد برگشتیم ...کلی پول بود که می توانستیم حتی درزمان خودمان درلندن یک کاخ کوچولو هم بخریم ...

العجب!

سرکلاس شرلوک آمد روبرویمان و بالحنی خاص گفت:

دختر ختنوم!دیشب عروسی تشریف داشتید ؟ کف دستتان حنا دارد هنوز...

با اعتماد به نفس خاص هندی خودمان گفتیم:

بله بودیم ...

بعد شرلوک ادامه داد:

بدبختیم که می رویم توی داستان مردم ! کم مانده بود سگ باسکرویل مارا بخورد ... بعد سر کارعالی با یک دستگاه تقلب می کنید یک شب می روید عروسی کاسبی!

درهمین حال همکلاسی دیگرمان واتسون وارد مکالمه شد و گفت:

به زودی هردویتان ترک تحصیل می کنید ... تو قشنگ می روی توی کار ... و تو ... توی زمان می شوی شاباشی!...من هم می شوم دکتر...واتسون دستیار تو...

" برگی از خاطرات شاباش السلطنه هندی"

دو/

وسط آجرها گیر کرده بودم که صدای زن چینی را هنوز می شنیدم ...:

اووووه!این زن دروغگو کو؟ اگر پیدایش کنم طوری می خورمش که ملت خفاش خوری را فراموش کنند!!!

به جان خودم به زور از آن طرف دیوار آمدم بیرون ...

........

خوب من بین شاگردهای " دیوید کاپرفیلد" معروف چندان موفق نبودم ...

مثلا یکی دوبار که قرار شد درمدت یک دقیقه دست هایم را ازدستبند باز کنم تا گیوتین روی من

نیفتد!آخرش استاد مجبور شد ...با کلی بد و بیراه زمان را نگه دارد تا مرا آزاد کند ...که بروم پی کارم!

نهایتا به من گفت که خوب است بی آزار ترین جادویش را یاد بگیرم ..." عبور از دیوار چین"!

که... خوشبختانه خوب یاد گرفتم ...

به هرحال زندگی خرج دارد ... سالی یک بار از آمریکا به چین می روم و بانوئی را پیدا می کنم که بخواهد با یک مرد پولدار در لوکزامبورگ ازدواج کند ... خودم را خواهرش معرفی می کنم بعد می کشمش پای دیوار ...

همانجائی که راحت تر بتوانم بروم توی دیوار ...آن ور...

و بانو منتظر بایستد تا برادر من ... بیاید ....و ...خودم غیبم می زند ...

البته قبلا با ترفندهائی طلاهایش را کش می روم و برمی گردم ...آمریکا...!!!

سه/

ای نازنین...

این روزها یک کلمه جایگزین بسیاری کلمات می شود و ... چه خوب است ...:

مثلا برای قدیم ها که از دست مامان دوست ها و مامانی ها و بچه  ننه ها ناراحت می شدیم " عزیز ننه "...

یا از دست لوس ها و ننرها خسته می شدیم " ته تغاری"...

از بین کسانی که می پریدند وسط و هی چاپلوسی می کردند " چایی شیرین"...

خسته نبودیم؟

خوب است که این روزها همه اشان جمع می شود دریک کلمه ترکیبی که اتفاقا " مردانه " است ...

" آقازاده"!!!

و هیچ عیبی هم ندارد ...

می خواهم برایت نامه بنویسم و بگویم مثلا همه ی آن  سه تا کلمه هستی و از دست تو ناراحتم ...وخیلی هم امروزیم و خیلی هم دوستت دارم و خیلی هم خوب است که تو آن جوری هستی و افتخار می کنم و حسودیشان را دربیاورم ...

خلاصه بگذار بنویسم:

سلوم

عجیجم ؛ عجقم؛"آقازاده"!

دالی میائی خونه ... " سوشی" نخر!

بدنم کرم زده از بس خوردم ... انگلم برم داشته ...از سر بلوار فردوس ماکالونی بخل ...

ملسی ! عجقم!

پ.ن.:

اگه اذیتم کنی از این به بعد می دم کرمام بخورنت ...

خودم" لولی "تو!!!

..............................

هشت:

ترومپ!

می رسی به کارخودت و جهان و ماهم ...

حساب کن که ما چقدر ... بیکاریم !!!

 

نه:

مامن بنز:

پراید؟ببین پسرم انقدر غصه نخور نگا کن 40 کیلو لاغر شدی؟ آخه پسرم چرا انقدر غصه می خوری آخه؟

پراید:

مامان عمه مینی بوس و دائی رضوانی هیولا با اون هیکلشون منو مسخره می کنن اونم جلو زن و بچه ...

اون عمه اس؟ اون دائیه؟ اونا هردوتاشونم دیون! فولاد زره ان!

ننه خاور:

بیا اینجا!تو خیلی خوبی نه؟ دامادم بعد سه سال از آمریکا اومده تو این مملکت سرمایه گذاری کنه ... بیاد پدرو مادر و خانواده اش رو ببینه اونوقت یکاره سر سفره بر گشتی می گی ...اومدین از ایران بچه بخرین؟ خجالت نمی کشی تو؟

مامان بنز:

ننه جان!خواهش می کنم پراید ول کن ... از غصه مریض شده ... نمی بینی؟

ننه خاور:

چیه همیشه خانم مددی رو مثال نمی زدی یهو لاغر شد دکترم نمی رفت ... خوب ورش دار ببر بیمارستان ... آزمایش ... اینور اونور ... از این همه ثروت یه وقت یه دست رخت و لباس براش نخری ؟ تازه شنیدم پولاشم ازش میگیری...

بابا بیوک:

خجالت بکشین ... بابا این رضوانی هیولا داداشت نیست؟ ولش کردی چسبیدی به پسرت؟

ناگهان دائی رضوانی هیولا:

exuse me family!اووه ببخشید ... ما دیگه از امشب رفت هتل!اسپیناس پالاس بالای کوه ...

کیلی کیلی خوش گذشت ...

بابا پژو:

کارخوبی می کنید ... مازیاد فامیل خوبی نیستیم ...

عمه مینی بوس:

وا داداش؟ این چه حرفیه؟ اتفاقا انقدر تو این دو سه روز به ما خوش گذشت که نگو ...

اومدیم ایران چون دلمون برا همین کاراتون تنگ شده بود ...

زن داداش عاشق همین کاراتم ...

بوگاتی:

عمه جون!منم اگه ایران موندم واسه همیناست ... فامیلیشون خارجیه ...خودشون ایرانی ...

پراید به ارامی :

ممنون عمه از بابت 200000هزار دلاری که بهم کادو دادی...!

مامان بنز؛باباپژو؛ننه خاور؛بابا بیوک؛بوگاتی؛لامبورگینی و پورشه:

چچچچچچچچچی؟

عمه مینی بوس:

وااااااااااای عزیزمپراید... آخ چه روزی بود به دنیا اومدی ... بگو عمه!

پراید:

ععمه!

عمه مینی بوس:

اوووووووووووه مای گاد! عمه گفتنشو.....الهی عزیزم!

 

 

ده:

رهبرم ...

نکشت عشق ولایت ... نکشت ...

اما ...

ما آرزوی شهادت داریم با عشق ولایت تا ....بهشت...

 

یازده:

یک/

بسیار دردمندم ...بسیار بسیار بسیار ...

وهم اکنون درغصه جوانی مبتلا به کرونا میسوزم ... که نمیتوانم ...

از گفتن عاجزم ...

دردمندان بدانند که درد داشتن دلیل گریه نیست ...

وخندیدن

دلیل نمی شود که از درد نباشد...

دو/

همکار محترم که می ترسانندت از صدای ضبط شده ات نترس...

باورکن تو فقط یک معلمی ...

از این همه ضمن خدمت تو دکتر نیستی... تو فیلسوف نیستی ... تو متخصص هیچ چی نیستی ... تو دوبلور و صداساز نیستی ... تو فیلمساز نیستی... تو تدوینگر نیستی... تو مستند ساز نیستی ... تو نویسنده نیستی... تو نظزیه پرداز نیستی ... تو تکنسین نیستی ... تو فقط طبق حکم معلمی...

فقط

بزن برو جلو

از چی میترسی آخه درس ات رو بده ... نه رو اعصاب خودت باش نه دیگران ... اصلا کسی از تو متوقع نیست ... همینه که هستی ...

یه معلم ساده ... با بیانی ساده و روان و مثل همیشه اعصاب درست ... مهربان و فراموش نشدنی ... همین!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا ... یهو دیدیم واخ واخ واخ واخ واخ پلیس فتا اومده ...

از تعجب شاخ در آوردیم ...ببین چی شده که اومدن فضا !

نگو ! عکس پرسنلی مونو دادن اپلیکیشنی چیزی بیست سال جونمون کردن ... کی؟ هکر!

گفتم : آقا اون هکر هر کی هست دمش گرم ...من یکی که راضیم!

گفتن:نه ! دسترسی به اطلاعات محرمانه هرچی باشه با هر نیتی جرمه ...

انقدر دلم سوخت پسر جوونه آبدارچی مون بود ... دستگیر شد ...

حالا گریه می کرد چی...

میگن آخه این چه کاریه مرد حسابی ....عکس همکارات رو چراهک کردی ... چرا پرو فایلاشونو جوون کردی عکس روز مهمه ...فعل افراد ... میفهمی؟

برگشته میگه... یکیشون قبلا عشق سابق اش بوده خواسته نفهمن کدومشون بوده !...

یواشکی:

یعنی من بودم بهجت خانم جون؟

 

سیزده:

استاد" دال" درحال خواندن جزوه پشت فضای مجازی:

درحالیکه انقلاب فرانسه شکل می گرفت... گروهی از گداگشنگان فرانسه از نظر مالی پیشرفت کرده که به آن ها" بورژوا" می گفتند ... به کمترین هاشان هم " خرده بورژوا" می گفتند ...

" بورزوا" ها خیلی خیلی پدیده جدیدی بوده و طبقه ی جدیدی بودند ...

ناگهان " لیلی":

استاد؟ یواش بگین دستمون درد گرفت ...جونمون دراومد ...

استاد" دال"

خیل خوب! زود باشید امتحان وقت ندارم هواپیما منتظره!

دو دقیقه بعد...

استاد " دال" رو به مجنون:

مجنون بگو ببینم ... انقلاب فرانسه با انقلاب صنعتی چه تفاوت هائی داشت؟

سه نظریه بگو... یاللا هواپیما متظرمه!

مجنون:

استاد من تب دارم! تست کرونا دادم مثبته! دارم میمیرم! " لیلی" من از این تریبون اسافاده می کنم و می گم دوست داشتم ... مردم زیاد گریه نکن!جهنم دیگه برو با همون خواستگار پولدارت ازدواج کن ...

استاد" دال":

احمقا!همش بشینید به ازدواج فکر کنید ... من مجردم مردم؟

ناگهان پ.م.س.ت.با صدائی بسیار ضعیف:

ای بابا!چه بدبختی داریم ...بابا استاد وردار جزوه اتو بذار تو کانال همه رو راحت کن ...خودتو ...خلبانتو ...بقیه ام کنفرانس تعیین کن بدن خلاص!مردیم از عشق و عاشقی این دوتا ...

هرجا من می رم عمل ام می پره ... گفتیم می آئیم دانشگاه توالت کلاس بالا ... کرونا اومد ... لعنت به هرچی لیلی و مجنونه ...

چهارده:

اشکم را فرو می خورم

خدا می بیند ...

خدا می بیند و خدا می بیند و خدا می بیند و خدا می بیند ...

به اندازه ای که ...

می فهمم ...

نمی دانمش....

پانزده:

آقای دیک عزیز!

دیوید کاپرفیلیدم ...مرا به خاطر می آورید؟

حالا دیگر دنیایم از دنیای شما و چارلز دیکنز جداشده و دارم می روم ...

ولی محبت های شما از خاطرم نمی رود ...

ذهنی آرام ... لبخندی همیشگی ... بادبادکی به دست درکنار ساحل ...

تصویر من از شماست ...

 

عکس ها گویای همین روزهایند ...

۰۶ مهر ۹۹ ، ۱۹:۰۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی