بی شمس

ادبی

۲ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

بروماسیون!

یک:

رفت روی اعصاب درخت

                             وزش،  سوز، برف

                          واعتماد به نفس برگ ( که نداشت)

تا تکیه داد...

دخترک به تنش ...

" وجود " همین است ، حس " تکیه گاه " شدن!

دو:

می توانستم 

به راحتی بلع لقمه ای کباب 

یا حل شدن یک تکه شکلات تلخ

یا باز شدن شیرینی روی زبانم 

                                 بگویم: نه!

وقتی که از کنارم می گذشتی 

و در انتهای " مسیر دره ها" 

                           فقط "پایان " در انتظار تو بود!

سه:

کمین

در خاتمه ی یک روز غم انگیز

شکست

و اشک ،اشک،اشک

نامه 

که می رسی ... فقط، برای تسکین 

پول 

که برایش شب می رقصم!

آتش 

که ذهنم ساخته 

پیراهن 

که قدر زندگیم می ارزید ...

تو

که بالخره می آیی

اما

....

 

 

 

 

چهار:

از غم عشق تو " یوسف " پناه گاهم نیست

جز همان پیرهنی که با دست خودم، از تن تو ، دزدیدم!

پنج:

بردند لیلی را سر تشخیص " مجنون " ها

تا خندید دانستند، بین مجنون ها، " مجنون " نیست!

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) غریب دانستند 

پس زینب (س) و رقیه(س)  و سجاد ( ع ) ... کیستند !

.............

عزیزان ، ادامه نوشتار روزهای دیگر درهمین پست ،ویرایش خواهد شد و تصویر خواهد داشت

سیده لیلا مددی

 

 

 

هفت: 

یک/

آنچه می دانیم مارا قدرتمند می سازد، ولی تا چه حد... 

مثلا فرض بفرمایید ،قرص خورده ایم و داریم حسن آقا همسایه بغل را بطور معجزه آسایی می بینیم، تازه فهمیده ایم بنده خدا یک مرد خانواده دوست است، حق استفاده از کارت پولش را بدون اجازه همسرش ندارد، صبح ها نصف لیوان چای خالی و یک کف دست نان بربری میخورد، ناهار با همکارش می رود سلف اداره ،و بعد از ظهر که می رسد خانه ۲ ساعت می خوابد، سال هاست نه معده ،نه دندان، نه پا، نه اعصاب ،نه مغز و نه حتی لباس زیر درست و حسابی ندارد!

بچه هایش حال ندارند هفته ای یکبار دعوتش کنند منزلشان، دوتا زیر شلواری دارد که بطور معجزه آسایی از زمان شاه تا الان دارد می پوشد...

خوب حالا این همه از حسن آقا می دانیم جرات داریم برویم از همسرش فرناز خانم اخاذی کنیم!!! ان هم سر ۵ دقیقه مکالمه ذهنیش با گل گیس بانو قبل شام که خداببخشدش که نرفته با او ازدواج کند و خوشبخت شوند...

از این همه اطلاعات توسط فرناز خانم جر نخوریم خوب است!

دو/

برگردیم به قدرت خودمان " قدردانستن همه ( چیز و کس)

اگر همه بدانند که مادارای " دانستن همه " هستیم و هیچ چی در بساط نداریم(آه) یعنی که آن ها این را فهمیده اند ، می دانند که "دانستن همه" بچه دردی می خورد( هیچ چی)!

اگر همه بدانند که مادارای " دانستن همه " ( چیزو کس) هستیم و همه چی دربساط داریم یعنی این که انقدر می فهمند، و می دانند ، که "  دانستن همه " باعث شده به هیچ کس هیچ چی ندهیم، پس " دانستن همه " به چه دردها که نمی خورد!

اگر همه بدانند که ما داری " دانستن همه" ( چیز و کس) هستیم ولی این دانستن فقط وقتمان را تلف کرده ، نکرده ایم که خرید و فروش کنیم ( می فهمید که ) یا نتوانسته ایم یا نشده یا عمرمان به دنیا نمانده ( می فهمید که) پس " دانستن همه" بچه دردمان می خورد!

اگر همه بدانند که ما دارای " دانستن همه " ( چیز و کس) هستیم ولی این دانستن باعث شده توی نان و روغن غلت بزنیم و دست و دلمان باز باشد و کیف کنیم و به عده ای حال بدهیم و بلدیم پس...

این مورد آخری ...را بیشتر دقت بفرمایید!

سه/

ای نازنین!

می دانم که دانسته های ام از توکم است ، آن چنان که دانسته های تو از من کم!

می دانم که قدرت من از تو کمتر است ،آن چنان که دانسته های من از تو کم!

اما دربازی زندگی، که بیش از احساس ، برای من در هم ریختگی بیولوژیک بود، دانستم که چه بسا قدرت داشته باشی ولی دراحساسی کمیاب ، زندگی را مز مزه کنی !

آن بیرون ،آن جا که دانسته های بعضی ها از تو، از من بیشتر است ، حیف که این درون می سوزد و کس را خبر نیست ،چرا...

مگر این قدرت دانستن ،جهت جنگ است که پیروزیم را فریاد بزنم که همه بدانند که عالم روز به روز پر از اخبار نبرد و شکستن هاست (باختن ها)...

و تا این حد دانسته ها و بردن ها و ندانسته ها و باختن هارا چه بنامیم ...می گویمت که گله مند نباش، در کور ترین نقطه ی دانستن هایم از تو،می دانم که بردن من، حس عمیق لمس بهترین پرسش است که می شنوم ، وقتی لحظه ای ساکتم و دنیای من،از آن بیرون هیچ ،هیچ ،هیچ است ...

آن جا که می شنوم" لیلا خوبی؟" !

و پاسخی از ته سیاه قلب من ، در تمامی کوری های جهان که درون من است ، می پاشد بیرون : بله!

(سیده لیلا مددی)

 

 

 

هشت :

بایدن!

تو نگو من کجای یو اس تو...

من هم نمی گویم که تو کجای ایرانی(!!!)

" ترومپ! ..."

نه:

پراید:

کل زندگی من ،تو این دنیا دوهزار تومن نمیشه،میزارم میرم!

بابابیوک:

یاتوعمرت دوهزارتومنی ندیدی، یاداری واسه من ادای قدیمی هارو در می آری!

ننه خاور:

بیا دوهزارتومن! از بس نرفتین نون بخرین ،پول بلد نیستین!

پراید:

نه ، من اصطلاحا گفتم وگرنه...

مامان بنز:

از در آشپزخونه تا کنار یخچال دوقدمم نمیشه ،۵۰هزار تومن نفس میکشی!

لامبورگینی و پورشه:

خوب بابا شما شرایط رفتن رودارید ،بگذارید برید، مادوتا مامان رو محافظت می کنیم!

بوگاتی:

شمادوتاغلط می کنید،خیلی بابای خوش سابقه ای دارید...

پراید:

ننه جان دوتومنی روبدید من نرم( ههه )

ننه خاور باخنده:

بیا اگه مشکلت بادوتومنی من حل میشه، بفرما!

مامان بنز:

تو بعضی وقتا که مارو دست میندازی،خوشگلتر میشی،شده بادوستات رفتی قهوه خونه دوسیب بزنی،۵ میلیون تومن از کارت من دادی رفته...

پراید:

آره مامان، اگه من این پولا رو جمع می کردم ، الان گاراژ( شوینی) مال من بود...

همه باهم:

آره دوتومن ها جمع گردد...

 

 

 

ده:

رهبرم...

درراه عشق جان دادن ما ،فراموش نشد...

از آل علی( ع) تا برکت بود... گرفتیم ...

 

یازده:

یک/

لطفا فکر نکنید اگر کسی بهتان هدیه می دهد، پشتش تحقیر است !

فکر نکنید یکی پیداشده دارد بخشی از زحمت و کارش راتقدیم شما می کند بدبخت است! یا از عقل معاف است! ،لطفا هدیه رابگیرید ،اگر تشکر هم نمی کنید ،اشکالی ندارد ، حداقل دلش را گرم کنید که دوباره این کارزیبارا انجام بدهد، هدیه دادن از سنت های رسول خدا( ص) ست، هرچند اندک ،و هرچند بدقواره، نشان دهنده ی یک روح زیباست ... دریافت کنید.

دو/

عیدتان مبارک، روز میلاد بهترین های خدا...

لطفا بد نشویدکه بگویید آدم خوب ها در این دنیا وجود ندارند ،همیشه هستند کسانی که مارا خوشحال کنند وقتی حتی اسمشان را می آوریم.

بزرگترین شگفتانه دنیا، سورپرایز دنیا این است که بیایند و بگویند کل مردن ۱۰ دقیقه است و همه خوبان عالم درمحلی نزدیک به ما درشادی و سلامتند ...

تاچه حد خوشحال می شوید؟اگر بدانید زنده اند ،حالشان خوب است ووقت آمدن نزد مارا ندارند!

شاید بزودی بیایند و بگویند!

سه/

حالا سال هاست که دیگر کوروش یغمایی را ندیده ام ، همین امروز از  studio cock اجرای هندی " هوا هوا " که همان هوار هوار بود را شنیدم از جناب" حسن جهانگیر " با گروهی عالی ،انگار داشت دنیای مرامرور می کرد که ای بی معرفت ...

عالی بود بسیار عالی 

 حالا اگر کسی نبود که هدیه ای به ما بدهد ، خودمان که ....

 

دوازده: 

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم... استاد سابقمون جناب ( جیم) برای سخنرانی دعوت و قرار شده جشن تولدشون رو در فضا بگیریم،ایشون سخنرانی بسیار مفیدشون رو فرمودند:

ای فضانوردان،رسالت شما اینه که درفضا دنبال آدم فضایی بگردید...

من فکر میکنم انشالله بتونیم، وکنارهم شیرینی ناپلئونی و قهوه ترک بخوریم ...

جل الخالق،بهجت خانم جان پیامک دادید پاسخگو نبودم، منو می بخشید؟

 

 

 

سیزده:

استاد"دال" دوباره لیلی پیداکرده و دلش می خواهد در منزل پدری درتهران بماند...

مادراستاد" دال":

پسرم،اون دانشجوی ایتالیاییت بود ،سه سال از تو بزرگتر بود،چشم هاش آبی بود ،رفت؟

استاد " دال":

بله رفت، شوهر کرد رفت کشورش.

۵ دقیقه بعد مادر استاد " دال:

چاییت رو بخور سرد میشه، اون دانشجوی فرانسوییت بود ،مادرش مولتی میلیاردر بود ،تولندن مزون داشت، حالش خوبه؟

استاد"دال":

آره خوبه، باشوهرش رفت کانادا،دیگه تو دانشکده نیست!

نیم ساعت بعد مادر استاد "دال" سر شام:

واااای اون دختره که طفلک یه دستش مشکل داشت،ولی پدرش معاون وزیر بود تو استرالیا،عجب ذهن خلاقی داشت،عجب نویسنده ای بود...

استاد"دال":

آره، دکتراقبول شد باشوهرش رفت سوئد!

یکساعت بعد حدود ساعت ده ونیم شب،مادر استاد "دال":

پسرم وقت خوابه من می خوام بخوابم ،ولی موردی هست درمورد پدرت که باید بگم...

استاد"دال":

مورد انحصار وراثت رو می گید، من حرفی ندارم!

مادر استاد "دال":

پسرم اون پدرخدابیامرزت رو نه!،این پدرت رو که از ساعت ۶ عصر توکوچه ست که بیاد تو، آخه من از شدت تنهایی ازدواج کردم!

ناگهان استاد "دال" می پرد بالا:

چی؟ تو ازدواج کردی بعد شوهرت رو خیلی خونسرد تاالان که نزدیک ساعت ۱۲ شبه نگه داشتی تو کوچه و خیابون؟

مادر استاد"دال":

خوب چیکار می کردم! توهیچ ایده ای درمورد ازدواج خودت نداری!

چاستاد "دال":

یعنی چی؟ یعنی من برم اون بیادتو یا بالعکس؟ خواهش می کنم مامان بگو ایشون بیاد تو،من میرم بیرون، اصلا میرم هتل...

نیم ساعت بعد...

استاد " دال"،مادرش و استاد" پ.و.خ" کنارهم...

استاد"دال":

خیلی خوشحالم استاد،من فردا از محضرتون میرم ،یه منزل دارم فرمانیه هستش، به خاطرمادرم اینجا بودم...

استاد"پ.و.خ":

اینجا خونه خودته،توبا پسرم هیچ فرقی نداری...

استاد "دال" دولا می شود و دست پدرو مادرش را می بوسد و بعدبا خوشحالی می رود که بخوابد!!

چهارده:

عزیزان برای استودیو کوک درست kock studio می باشد

"بروماسیون" در کوروکودیل ها عجیب است ؛ باتنفس منظم و کم می توانند درنیمه مرگ و زندگی میان یخ ها ؛ تا بهار لذت ببرند!

ضمنا عذرخواهی برای تکه تکه نوشتن و یهو پست نکردن، گردن درد بد دردیست،فردا تصویرهم خواهم گذاشت،این حد از لطف شما عزیزان دردلم و ذهنم فراموش نمی شود

دوستدارتان

 

۲۸ مهر ۰۰ ، ۲۲:۵۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

extreme ways!

یک:

می سازم

قطعه ای از یک ترانه ی قدیمی

                                       روی زبان من

عشق

      با لهجه ای که دوست می دارمش

                                          تقدیم به تو!

دو:

فرصت عقل سال هاست

که از من گرفته شد!

تصویر تورا دیدن ...

                             بیشتر

جنون می خواست .

 

سه:

فریاد...

         که خوردن اشک؛ غذا نمی شود!

از این همه قضای روزگار

                        خون؛ خون؛ خون!

 

چهار:

می روی به " اضافه" زمان حال؛ بربری!

و گذشته؛ وقتی می رفتی به " اضافه" باگت!

درون تیلیت ذهن من؛ " اضافه " نشد که نشد!!!

چرا که چربی دنبه وداغی به " اضافه" سنگک "

می چسبید.

 

پنج:

کوچه هارا درون خلوت خود؛ شلوغ شلوغ

وقتی خواب می بینم

                 در ازدحام " گل ها"

            برای خرید یک شاخه

                                      چقدر زمان گرفت!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) در آغوش

می برم تا آسمان خود

به حق رقیه (س)و زینب(س) و سجاد(ع) و علی(ع) ... فاطمه(ع)

 

 

هفت:

یک/

آنقدر سماق روی کباب ریخته بود که نگو!

البته من عادت به اضافه کردن مزه ندارم و مزه های اصلی را ترجیح می دهم ؛ با این حال درحال خوردن لقمه ترش و چرب کباب دستم را داخل جیب کتم بردم تا دستمال مرطوب معطری را که از قبل آن جا بود بردارم...

همزمان انگشتانم به چند اسکناس تا شده برخورد که به احتمال قوی 50 تومنی بود ؛ در آوردم که نگاهی بیندازم ؛ دیدم 300 تومن گم شده ام ؛ پیدا شده ... با لحنی بی تفاوت گفتم: اون چارشنبه 300 تومن گم کردم ؛ این چارشنبه 300 تومن پیدا کردم!

 درحالیکه خونسردیش را حفظ می کرد گفت:خوب دیگه چرا میگی وقتی انقدر رقم رونده؟!

گفتم: خوب جالب بود آخه!

گفت: ببینم؛ احتمالا دفعه ی قبل پول کبابا رو من حساب نکردم؟

لبم را گزیدم و گفتم: مجبورم درقرار با جنابعالی همه اش کباب بخورم؟

با شیطنتی زیبا گفت: خوب نخور!ماشالله ماشالله پول خوردن پیتزاام داری!

گارسون را خبرکردم و پول میزبانی وانعام گارسون را یکهو باهم 300 تومن پرداخت کردم!

( چهارشنبه ی پیش)!

 

دو/

نمی توانم احساسم را نسبت به اصطلاح " نون خور اضافه" بیان کنم!

به جملات زیر توجه بفرمایید:

" نون خور اضافه" نمی خواهید ( گاه فعل جمع می رسد به جائی که ... نمی خواهیم)!

" نون خور اضافه" به حدکافی داریم!

رفتی " نون خور اضافه " آوردی؟!

....

این جملات که بار جمعیتی و نسبیتی دارد ؛ اگر شکل جنسیتی هم به خود بگیرد ... وای!

 

البته ؛ نمی خواهم ولی ... بگوئی نگوئی درلعضی مراکز خدمتی ؛ رئیس کاملا جملات بالا را با بار

قدرتی فراوان به کار برده و اگر کارمند در نافرمانی خدمتی دقایقی چند چشمان مبارک خویش را

بسته و بعد از ناهار ی چرب به خواب کوتاه ظهرکاهی رفته باشد ...

 

با لحنی مقتدرانه چنان بیان می کند و به کار می برد که طرف حساب کار خودش را بکند؛

" اداره مگه جای نون خور اضافه است؟ یعنی چه؟"

زیبا اینکه مادر شوهر درحالتی مقتدرانه ؛ با کاربردی درمقابل پسر؛ عروس خویش را بوسیده ؛ ناز می کند و می گوید:

ما به عروس جوری که" نون خور اضافه ست" نگاه نمی کنیم ...

به به؛ به این نگاه زیبا ی ما ...

جل الخالق!

 

سه/

بردند سایه مارا بردند؛ بردند که بیندازندش روی سر دیگرانی که ما نمی شناسیم!

بردند که اشک از چشم بریزیم و مثل قدیمی ها بنشینیم به آه و نفرین و ناله...

جوجه یمان مارا بغل کرد و توی چشم های ما نگاه کرد و تا می توانست به ما فهماند:

جی جی: الان که بارونه؛ خدامارو دوس داشته ؛ پس سایه به چه دردی می خوره؟

جی جی: مثلا اگه؛ ما تو آفتاب خودمون بریم زیر برگا قایم بشیم؛ به ماچه؟

جی جی: الان که داره فصل سرما می آد ؛ ما مثل فصل گرما می سوزیم؟

خیلی وقتها دزدها نعمتد!

کجایند که دستهایشان را ببوسیم !

موجودی که به سایه فکر می کند ؛ دنبال سقف نیست؛ و سقف داشتن آنقدر مهم است که دیگر چرا باید دیگران رانفرین کنیم!

هفته پیش درگذارمان به محل سایه ؛ تصویری از خوددیدیم ... چسبیده به دیوار داروخانه ی محل...

سایه نوشته بود:زاغی من با تصویر فوق همراه با جوجی مفقود شده ؛ از یابنده خواهشمندم با

شماره0912.......... تماس و با دریافت مژدگانی مرا خوشحال کند ...

وقتی رد میشدم دوتا کوچه پائین تر؛ جوجی زیر سقف منتظر بود!

 

چهار/

ای نازنین!

دوسالمان بود که با ترانه های قدیمی نینای می کردیم ؛ چه میدانستیم فردای روزگار آرتوروز گردن و غیره می گیریم و درد آنقدر به مخچه مان فشار می آورد که زیر " قر " دیروز می" بیب " زیم!

آن موقع خواننده ها جوان و محجوب و محبوب ولاغربودند؛ الان همه چی را ترک ...تپل و بی حیا!

ای نازنین!

بیا از همه چی مان توبه کنیم ؛ علی الخصوص من از بابای شیطان صفت ! که دردوران ستم شاهی مرا به دنیا آورد!

خودمان می دانیم که هرچه می گویند جزو دانش ماست ولی آنقدر تمیز بوده و هستیم که نکرده ؛

نمی کنیم و نخواهیم کرد!که چنان قفلی به مرکز شیطانی ما زنده اند که نگو!

ای نازنین!

بیا جزو کلاس پیلارتس محل شویم و با کش خودمان را ورزش داده و به موسیقی کلاسیک علاقمند شویم و به درمان دردهایمان بپردازیم ...

وقت آن است که انقدر که بابای خودمان را درخواب می بینیم (که دارد می اید مارا ببرد جای خوب)

به جهان دیگر هم فکر کنیم و حداقل با ترمیم گردن بی شعور مان از یک ناحیه سالم به جهان دیگر

مراجعت نمائیم!!!

لیلیانو لیلی!!!

هشت:

بایدن!

نشکن دلم رو... اگه دیدی غریبم ...

دریواس جنابعالی ...آمدنم بهرچه بود؟!

" ترومپ؛ باورنکن" !!!

 

 

درمورد عکس ها:

سرکارخانم میترا تبریزیان

درمورد خودم:

نوشتن آزارم می داد ؛ هم عزیزانی رفتند و هم گردن درد و سردرد نمی گذاشت که لذت دوباره از نوشتن ببرم...

بهترم خداراشکر ...

بازهم می نویسم؛ ادمه نوشتارم درهمین پست فردا خواهد بود

ندیده دوست می دارمتان

 

سیده لیلا مددی

نه:

مامان بنز:

واقعا که؛ رفتم خونه ی خانم مددی آلبوم عروسیش رو ببینم؛ سکته کردم تا... الان!

پراید:

مگه نگفتی میری یه قدم احوالپرسیمادرش؛ خوب پس چی شد؟

مامان بنز:

آره!ولی کنجکاولباس عروسی و تالار و این بحث هاشم بودم!

ننه خاور:

خوبه که از عروسیش لابد بیست سالی میگذره! با اون فرهنگ...حالا چی دیدی بهم ریختی ؟!

مامان بنز:

مدیر شرکت کرایسلر؛ مدیر شرکت آی بی ام؛ مدیر شرکت لو رآل؛ مدیر شرکت فراری؛ مدیر شرکت مینو...

ننه خاور:

خوب که چی؟اینا که همه مسئله دارن!تو عروسی چیکار می کردن!

مامان بنز:

دهمین دیگه!همه شون داشتن می رقصیدن!

بوگاتی:

خوب تو ایران اینطوریه دیگه؛ همه فامیل ریزو درشت میآن ؛ زشته نرقصن!

باباپژو:

بی خیال بابا؛ ببین تو عروسی چی خوردن!همون بیست سال پیش رفتن که بیان!

مامان بنز:

نه!ظاهرشو نگا نکن!نفری 100 تومن تک تومنی ها!بش کادو میدادن الان خونه اشون کاخ بود!

پراید:

مامان!بی خیال شو!همین الانم با ما همسایه ست تو مگه کم آدمی هستی؛ چرا اونور قضیه به زندگی خودت و خانم مددی نگا نمیکنی!

ننه خاور:

یه جوری میگی؛ انگار بدبختی!اینور ابرو گوندوش...اونور پاریس هیلتون؛ به این میگن فامیل.....

بابابیوک:

تو اصلا مشکل حسادت داری!از مددی ؛ داشت می مردم زودتر از اون رفتی قبر خریدی...

مامان بنز:

نه منظورم از اینها ؛ بیشتر صفای قدیم بود ...

پراید:

آره!

 

ده:

رهبرم

می روم درامتداد مرگ از جاودانگی عشق و ولایت....

زنده ماندنم عجیب نیستاگر علی هست و آل علی(ع)....

 

 

یازده:

یک/

چقدر باید بگذرد تا دنیا بفهمد ؛ قدیم نیست!

من اگر دانشمند باشم می گویم که شاید منشا برخی بیماری ها یا داخل اقیانوس هاست سا بالای جو!

اصلا انسان دوست دارد هرجانوری را بخورد بخورد!

ولی وقتی آن جور تخت تاثیر زباله های (بیب) است و جانور آن هارا خورده و بلعیده و اصلا سلولهایش

درگیر بیماری شده ؛ من دیگر چه جوابی دارم به بیماری های خودم بدهم!

دو/

همیاری از بالا لازم است.

زباله های (بیب)و هم چنین تاثیرات (بیب) روی زمین ؛ سال هاست ادامه دارد!آن بالا که معلوم نیست چه می کند که سرعت گردش خون را بالا می برد و مسلما درگیری بدن با بیماری ها سرعت می گیرد؛ درچنین حالی لازم است درفضای باز ورزش نکنیم و درهوای باز بیرون نیائیم!

سه/

راز این است که مادرزمانیم و بعید نیست که یکهو تاریخ ها بهم بریزد؛ اگر ناگهان وارد تاریخ شدید و سر از کاخ مغول ها در آوردید متاسفم!و اگر یکهو سر از ویلای مشهور رونالدو ؛خوش به حالتان!

 

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... چن تا سرباز جوون از زمین آوردن جهت دوره ی آموزشی؛ حالا بهجت خانم جون پیام پشا پیام که لیلا جون ؛ امینم بین ایناست...

رفتم دیدم امین با دوستاش نشستن دارن اینستاشون رو چک میکنن؛ گفتم: خوش میگذره امین جان....

بچه برگشته میگه: لیلا خانم؛ مامان فخریم نیست که دم به دقیقه بگه امین دستات تمیزه برو نون بخر... راستی انشالله چن سال من اینجام؟

باحالتی تاسف بار گفتم:امین جان؛ این جا زمان ده دقیقه اشم سه ساله؛ پاشو برگرد ؛ تموم شد!ترخیصی!

بیچاره بچه کم مونده بود دیوارای سفینه رو گاز بزنه...

جل الخالق!

نکنید این کارارو!....

 

سیزده:

استاد" دال" درپارک نشسته و دارد برای پرندگان دانه می ریزد...

ساعت زنگ می خورد یعنی وقت کلاس...

دانشجوی اول:

وای استاد!عجب جاب باحالی ؛ کی میائید ایران!؟

دانشجوی دوم:

استاد میشه دوربین رو بچرخونید ؛ عجب خارج قشنگی ؛ الان کجای لندنید؟!

دانشجوی سوم:

وااااای استاد!جون روح پدرتون؛ پول می دم بیام اونجا!

دانشجوی چهارم:

استاد بارونه؟خدائیش سرما نخورید!

دانشجوی پنجم:

استاد شما مهربونید؛ اینا سو استفاده می کنن؛ موضوع درس امروز چیه؟

دانشجوی ششم:

مرگ بر(؟)...

دانشجوی هفتم:

یعنی چی؟ اه... کلا سن مون 19 سالم نیست؛ به ماچه؟

دانشجوی هشتم:

من اونجا بودم ؛ با بنزین همه جارو میسوزندم؛ کثافتا!

دانشجوی نهم:

(با گریه) خدایییا!تفاوت بالادستی و پائین دستی رو ببین!!!

 دانشجوی دهم:

بی تربیتا!هی زر می زنید ؛ استاد هنوز حرف نزده!

ناگهان استاد" دال" بر می خیزد و می گوید:

اولا: سلام

دوما: من تو پارک دانشکده نزدیک فواره نشستم؛ هرکی دلش می خواد الان بیاد

سوما :معلومه سال تا سال نمی آئید ببینید ؛ می بینیدم نمی بینید !

چهارما :دوسه تاتون پیش شماره همون لندن رو دارید ؛ جون خودم !!!

پنجما :از فردا همه می آئید همین جا از بچه های سرکوچه نزدیک دانشکده تا همون خارجیا؛ وگرنه پایان نامه امضاش افتاد به قرن دیگه ...

ناگهان:سکوت!

 

 

 

 

۱۸ مهر ۰۰ ، ۱۴:۵۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی