بی شمس

ادبی

۲۹ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

ان الله بصیر بالعباد ....


یک:
من ازوفای تو ای یار درعجبم !
که موقعی که قرارست من بروم ...تو می مانی ...
دو:
قیمت جان مرا...عشق تو باید بدهد ...
که بمانم ...بروم ...جان دگررا بخرم !
سه:
می خواهی که بیماری نفرت بگیرد این دل من!
تا تو هستی ... دگرچه نفرت ها!
چهار:
باغ دیگر مراندید!
علف های هرز روییده بودند و میل به آسمان داشتند...
پیرزن باغ روبرو که برای تمیزی می آمد...
ناخن هایش را مونیکور کرده بود درفرانسه!
دیدم که باید بروم...
حالا که خودم هم...طاقت این همه را ندارم!
پنج:
ازپشت کوه آمده ای خورشید ...
دیگر کجا این همه...انرژی رایگان!
شش:
شمس باید برود چون کنکورد!
درآسمان...این همه تکنولوژی مد نیست!
"ازطرف برادر کبوتر"
هفت:
یا امام زمان ...خودت یاری کن!
آن چاه و چاله ای که مرا می بلعد...خال گونه ی توست!
هشت:
مردم قدیم ...بایک شمع ...نامه می نوشتند...درس می خواندند...حتی دستشویی!
اما حالا...باطری خورشیدی...نصب می کنندو ...شب ها نمی بینند!
نه:
عزیزم...گردنت رو نبند!
بذار همه ببینن...که داشتم با همین دستا...خفه ات می کردم!
ده:
پراید بخنده بلند باخود گفت :
بسوز!همشهری ...دزدگیرمن دی جی تال است!
یازده:
خدا آن بالابود...نمی خواست پایین بیاید ...
آدم یا حوا...دیگر چه فرقی می کند...کدامیک.
بهشت را ترک کردند!
زمین راآفرید ولی به شرط جهنم!
ادامه مطلب...
۳۱ تیر ۹۵ ، ۲۰:۲۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

معارف بشری!


یک:
به دست تو بمیرم و آزاد شوم...
کناردست تو آموخته ام جان دادن...فرشته ی مرگ!
دو:
یک خلبان می شوم " کامی کاظی "
بدخواه تو ناو سرگردان است ...وطن!
سه:
برگردی به سال ها قبل مرا می بینی ...
که واحد شمارش قلبم...توراکه می دیدم...هزاربود!
چهار:
پشت یک داستان ...تخیل است...
خدای راببین چه خیالاتی دارد...
که می شود زندگی ما!
پنج:
بالای برج میلاد می پریدی بدنبود...
اینطورکه بال می زنی ...ارتفاع پست یک پله است !
شش:
قند و عسل می شود طبیعی!
تو انسانی حیف است درحد زنبورها شوی!
هفت:
گریه می کردم و...مادر تکیه گاهم بود...
آنقدرعشق داشت که بفهمم...عشق ها رفتنی ست !
هشت:
درانتهای یک بزرگ راه می رسی به یک کوچه...
آنوقت داد می زنی که شهر برای ما کوچک است!
نه:
بگرد یه مدرک پیداکن...
پرادو...دوتای یه پرایده...اما چرامن دارم !
ده:
صد واژه ی پسندیده نه...هزارواژه ی پسندیده ...ازالقاب توست ...
چکار کنیم خدایا...به هزارویک برسیم ...نمی دانیم.
بگذار اقبال این راداشته باشیم که حداقل ده نام پربرکت تورابه زبان بیاوریم درروز...
ان الله سمیع البصیر...
یازده:
تصویر خلبان کامی کازی
۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۷:۱۳ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

اگر با چشم خود ...نمی دیدم!


یک:
می رویم ... در سکوت بین مان چاوشی !
مه...درگلوی سیاه بیشه است !
دو:
برای خواب هم ... جایگاه آسمان...
فقط خدا کند ...خدای مارا...چون ستاره ها...نگه دارد!
سه:
لازم است از دیوارچین هم رد شوم؟
همیشه قرار ملاقاتمان ... یک شعبده است !
چهار:
نمک بپاش به زخمم!وقت خندیدن!
که زخم قلب مراندیده است...جزگونه های سبزه ی تو!
پنج:
بستری که درآن ماه تو خفته بود ... چاه است ...
مواظب باش زلیخا...که توهم سرفراز بیرون آیی!
شش:
لیلی پشت یک کامپیوتر نوشت ...قسطنطنیه!
مجنون به سرعت یک تایپ گفت: جای یارت بود؟
هفت:
همه ی ما باید از استاد کامپیوترمان تشکر کنیم ...
مخصوصا بعضی ا...که سال هاست دارن مثل من...از معلومات گذشته لذت می برن ...به به!
هشت:
باورش سخت است ...اما گذشته ام ازتو...
دیگرزمان قدیم نیست...که ببخشند فراموشی ها!
نه:
اگه این خونه رو بخری...پرایدت هم شبا باید تو کوچه بخوابه !ببین طاقتشو داری !
ده:
یک لیف حمام "مینیون " ازاو می خرم ...زنی ست که می شناسمش به مهربانی ...
می بافدو درآمدش را صرف کودکان همین شهر می کند...برای نیکی راه دوری نرویم!


۲۹ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۹ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

چند سال قبل ...!


یک:
دیوانه با خود " گفتگو " می کند و می خندد...
عاقل نباش مجبوری میان " جمع " ساکت باشی !
دو:
چه کنم ؟ ... موی تورا نیست سرمن!
بگذارم دانه ای ... میلیارها ریال خرج است !
سه:
کاش " نذرآزادی یک پرنده " را به من می دادی !
دست تو خوب است ... پرواز می کردم و یک چرخ می زدم !
چهار:
بنگاه قلب تو...کارش گشایش است ...
معامله به چند با خدای ... مادرم ؟!
پنج:
تخت پادشاهی سلیمان... گم شد!
نه اینکه مرد نباشد که روی آن بنشیند ...
دگر سلیمان نداریم!
شش:
شمال شهر ... با کافه های شیک ...
کنارمیز یک زن ...یک مرد.
پایین شهر هم همین است ...بیش ازاین دو جنس نداریم !
هفت:
ترک برمی دارد ... حتا به سیمان هم!
اگر تنظیم قلب ات را...به یارخویش بسپاری !
هشت:
قربانی تو...با پای خویش آمد ...
پذیرا باش ...
همیشه لازم نیست...اسماعیل ها ... مرد باشند !
نه:
با این سیستم که روی رنو 25 بستی ...
تریلی ا که کنارنمیرن ...
قدرت ماشین خودت زیاد میشه؟
ده:
خدایا...خواب هایم ....کودکانی هستند که...مرا می شناسند...آبرویم را نگیر دربیداری!
۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۷:۰۰ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

ای خدا ای فضل تو حاجت روا..................باتو یاد هیچ کس نبود روا!


یک:
دبیرستان...راهنمایی ...دبستان نداشتیم ...
یک مکتب بود!نه صندلی ...نه تخته سیاه ...
اما برای خواندن بوستان ...گلستان ...ومثنوی ...با دکترای امروز برابر ...مجنون بیرون می آمدیم !
دو:
خنده از لب های من...گرفته است غم تو ...
چه کنم که می خندی به غم هایم ...که درقواره ی تو نیست !
سه:
شب گذشته ...صبح را نپذیرفت !
آنقدر سیاه کرده بود...خورشید را!
چهار:
زورق پلک تو ...روی دریاهای چشمت!
گفته اند آنقدر سبک باش ...میان آن بنشینی !
پنج:
آمده ای ... یک کیسه پول نقد ...
دیگر گرانی است ...عشق پارسال ارزانتر بود!
شش:
شعبده بازی ...نه درحد " دیوید کاپرفیلد"
من نمی آیم ...بلدی ظاهرم کن در" هاوایی"
هفت:
تولد تو را که تبریک نگفتم ...بلای جانم شد ...
مبادا که بدانی که من بی حواس توام !
....................................
تصویری که دوست دارم ....
هشت:
فرشته هایت را ...خدای من...
گاه شبیه مردان می آفرینی ؟
که می ایستند پای فقر بعضی ها...تا...توانگرشان کنند!
نه:
یک لشگر پراید از جاده ی شمال برگشتند!
اما یک پورشه سیاه درتهران نمی تواند راه برود!
ده:
ای خدای من!
به من لیاقت بوسیدن دست کارگری را بده ...
که نیازش را نمی گوید و برای کارش قیمت نمی گذارد ...
می بخشد و با اندک می سازد ...ومی گوید:خدا بده برکت ....
۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۳:۱۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سیده لیلا مددی

یک:

لازم به شبیه سازی نیست ...

بیا کمی زبان انگلیسی کارکنیم ...

تا...جونی یور ... ازدنیا نمیریم ...

" مردم دنیا دیگر به چیزهای بزرگتر فکر می کنند ...

مثل نمردن یک نوزاد دردستشویی عمومی پارک ...

مثل حرکت ابر اختر آسمانی ... درفضای کهکشان ...

مثل چرخه طبیعت ... که اززندگی یک سگ می گذرد ...

مثل خوراک جمعیت نزدیک به 8میلیارد کره زمین ...."

دنبال من نگرد ...

من پشت هیچ مردی ... پنهان نشده ام ..."

........................................................................................

دوستان عزیز امروز پست جدید من در oleeeii.persianblog.irقدمتون روی چشم ...ببخشید این پست تکراری بود عطف به بهمن ماه...


۲۶ تیر ۹۵ ، ۰۹:۲۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

مرده بودم...زنده شدم!


یک:
تنفرطعم خاصی ست...
اگرعشق راجویده باشی ...
دو:
دل تنگ یک غروب که می رفت...
می پاشم رویای خود راروی بوم!
سه:
بلد نبودم روبه روی تو...بگویم ...
" دوستت دارم "را به دل کاغذ کاهی نوشته ام!
چهار:
تلفظ صحیح اسم تورا ...تازه می دانم !
ببخش !باید یک روح به لب های خود می بستم!
پنج:
به ستون جدول هم نباید اعتماد کرد !
گاهی درست فکر می کنی و غلط در می آید !
شش:
تنهایی یک بخش از زندگی اجتماعی ست ...
جایی که آپارتمان پست مدرن ...دارددرگوش خانه ی ایرانی قدیمی ...می خندد به...زندگی !
هفت :
دروغ بود مسیحا!مردنم به جسم !
به راستی که دمت گرم !
که تا گورم آمدی !
هشت:
صندلی شکست و تو افتادی ...
کسی نخندید!
چون رفته بودی بالا ...تا تابلوی " حضورخدا درجهان امروز " را ...محکم کنی !
نه:
یک برگ از دفتر صد برگ مال تو!
دیگر نگو ...که درجهان من ...جایی نداشته ای !
ده:
این دست های قدرت مند برای توست!
که روزی 50000تومان حقوق ات است و...
داری علاوه برخرج خانه...
خرج تحصیل 2 کودک یتیم راهم می دهی !
۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۵:۲۹ ۲ نظر
سیده لیلا مددی

چک برگشتی!


یک:
کشتی غرق شده ی پرازحواس!...پرید !
تاکه دریای سیاه چشم تو...بلعید او!
دو:
شمع ...خوشم می آید می ایستی !
تاثابت کنی اگرمردی...گریه ننگ نیست !
سه:
فردا عقب داستان تو...
هزارحرف می نویسند!
نقدی که پس از مرگ اندیشه است...
اثرندارد جانم!
چهار:
تیرگان مهرتو افتادبه دل!
بخارشدوغیرت آمدو...جلوی ماه گرفت!
پنج:
اگرسعی کنی...مگربتوانی...
که گروه خون لاله ی دشتی را...تشخیص دهی !
شش:
یک سازخریدیم و ساختیم ترانه به اشتیاق...
بعد یک سی دی خریدیم ودیدیم که قبل ها...ساخته بودند...ترانه ها!
هفت:
یوسفی گم کرده ام...بادست خویش!
نمی توانم پیداکنم خدای را!
ازخلق می پرسم کجاست؟
هشت:
کافه...یک جای خالی هم نداشت ...
کافه چی...خسته ...آمد نشست روی زمین ...
همه نگاهش کردند...
یک گل رز...میان روزنامه...زیرپای تو...له می شد...
وعین خیالت هم...نبود!
نه:
گربه های کوچه ی ماهم ...خدایی دارند!
با تمام لاغری(ازگربه های خانگی)...خوشبختی راآزادانه جستجو می کنند!
ده:
پدرم پاسبان بود ...شهربانی سابق...نیروی انتظامی جدید...
دیگرپیرشده وروزنامه می خواند!
اما به خاطر روزهایی که ساعت هادرکوچه ها نگهبانی داشت ...
واریس شدیددارد...
خدا می داند ...بعضی شغل ها یک جنگ است...درحالیکه درجامعه باهم برادریم ...
خداراشکر که با پاکی دست هایش...فرزاندن خوبی شدیم .....

۲۳ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سلسله ی موی دوست ...حلقه ی دام بلاست ...


یک:
تدبیرم نبود ...جنگ با لشگر چشم تو...
دوسپاه سیاهپوش مرا کشتند...ومن درصلح بودم!
دو:
سپیدارها...تاب راقبول کردند!
من دوازده ساله بودم که ازکنارشان تا آسمان می رفتم!
سه:
شهرتم درشهر شیرین بود ومن...
ظاهرافرهادرامی شناختم ازدور!
چهار:
بستنی ایتالیایی ...هم ...وطنی ست ...
این همه را باکدام هواپیما آورده ایم ...
تادل اکبرمشدی را بشکنیم !
پنج:
پشت کوه های تهران ...گرم است ...
به خانه هایی که...تادشت ورامین ...
زندگی را فریاد می زنند !
شش:
تب آلود وبیمار...آمده بودم...
چراغها روشن بود و یار...دربازنکرد!
هفت:
برای اینکه نخوابیم...قهوه خوردیم...
امتحان عشق فردابود وماتاصبح بیدار!
هشت:
مزرعه ی ذرت ...مرابلعید !
بسوی آتش می رفتم ...تاچندتایشان را کباب کنم!
نه:
خانم "ن"دیگر شش ماهی می شود که شمارا ندیده ام...
ولی هنوز مزه غذاهایی که برای بچه های خاص می پختید ...زیرزبان من هم هست...
بخصوص "فیله"...فردابرمی گردم !باورکن!
ده:
قدرم به قدرقبرم باشد...بدنیست!
قراراست تاابد ...آنجا بخوابم !
یازده:
نقاشی ازگالری آران سرکارخانمmariam quil
۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۷:۰۲ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

میدان توحید...


یک:
دردی که سررا به بدن متصل کند داریم!
اما این درداز دردهای مادراست!
دو:
بنده خدا!لازم نیست تا "بی جینگ " بروی ...
برای کسب علم..."جامع کاربردی"!
سه:
توانگرم به دو الماس چشم تو...
می ریزد چون اشک...روی شانه هایم ..."ثروت"...
چهار:
رئیس انجمن عشق ...یک پروانه بود...
جمع می کرد همچوخود رادرپی دیوانگی !
پنج:
شمعدانی کنارپنجره ... به شمعدانی کنارحوض...حسادت می کرد!
می خواست بچه ها...باتوپ پلاستیکی ...
گلدانش رابشکنند...
تاعوض شود ...زندگی بالباس تکراری!
شش:
ماهی مغز کوچکی داشت!
وقتی از تنگ به دریارهاشد ...برگشت!
چون از قبل فوبیای ترس ازجمعیت داشت و... نمی دانست...!
هفت:
کنارحافظ توکیستی؟
اگرشاخه نبات نباشی...دگرچه فرق کند...
هشت:
ابرهای تهران می رقصیدند...
صدای هل هله ی شهر ...می رفت آسمان!
نه:
دست از مغز پیام گرفت...
شیشه رابشکن!
توگفتی :عصبانی نیستم!...
دیگرکامپیوترخریدن بس است !
ده:
گفتی : گل های من را بخر...
گفتم:
چقدر گران فروشی ؟نه!
گفتی:بخر ارزان هم می توانم بفروشم...
گفتم :چند تاست ؟
گفتی:35تا17000تومن!
گفتم:بفرماییدو...دسته ی گل ها راگرفتم...
گفتی:خدامی داند...برایم دعاکن...برایت دعاکنم...
خنده ای تلخ روی لبانم نشست...
فردای آنروز...پزشکم گفت:...تودیگرمشکل نداری ...واقعا که شفا ازخداست...
گفتم:خدایی که همه جاهست...حتا میدان توحید.......

۲۱ تیر ۹۵ ، ۱۷:۰۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی