یک:
بستی دهان شعر مرا با لبان خود ...
گفتم تا شیرینی دنیا ... تلخی به جهنم!
دو:
گلوبند عشق تورا بسته ام به خود ...
تا طبیببان عشق ...بفهمند ...غم باد گرفته ام!
سه:
ای کاش وقت شنیدن عاشقیت مرده بود" من"!
وقتی به مرگ رسیدم که مرگ من!...فقط مرگ بود!
چهار:
حباب گلوی ماهی را هم معنی کرده بود ...
می گفت می گوید: هوای تو کرده ام ..."هوا" هوایم کو؟
پنج:
یوسف میان پیرهنش شهرت " خدائی" داشت ...
وگرنه شهرت جهانی " زلیخا "بودو" زندان هاش"!
شش:
مزار شش گوشه ات مرا تسلیم عشق کرده است ...
خدای میان من و ال علی(ع)وصل انداخت ...
هفت:
وشمردم تا زمانی که خودم به مرگ طبیعی بمیرم...مرا با هفتصد و هفتادو دو آلت قتل کشتی!و به طور متوسط درکل روز هفتاد بار ارزوی مرگم را می کردی!!!
...
وهمان ابتدای گل و بلبل و زندگانی بود که امر ملوکانه فرمودید :
اگر مرا دوست داشتی!چرا خودت را باسیم برق نکشتی؟ که گفتیم یا قجر!مگر درهمه ی پای تخت برق وصل شده که ما خودرا باسیم برق برای شما بکشیم که فرمدید عاشق اگر عاشق باشد می رود پیدایش می کند که دارالخلافه!(تهران)پر است از این جور آلات قتاله عشقی!...نکردیم گذشت ...
...
درمیان ابتداهای بعدی بود که داشتیم برایتان ضعف می کردیم که فرمودید:
اگر مرا دوست داری چرا خودت را جلوی اتول (اتو مبیل) نمی اندازی که گفتیم یا شاه!مگر درهمه ی تهران اتو مبیل هست که ما خودرا وربداریم بیندازیم جلویش که حالا اگر نمردیم خدای نکرده شل و پل شویم و نمیریم و عاجز شویم که فرمدید:
عاشق اگر عاشق باشد می رود اتولش را و خیابانش را پیدا می کند و ریق رحمت را سر می کشد ...تهران پراست از این جور آلات عشقی !
نکردیم ...گذشت!
...
وسط های حال و هول خودمان بودیم و داشتیم صفا می کردیم که عصبانی آمدی منزل و دادو بی داد که...اگر مرا دوست داری چرا مرا نمی کشی؟که گفتیم یا عشق با چی و برای چی؟ گفتی: برو از مردم بپرس روی صورت های عشق شان چطور اسید می پاشند؟ از فرط تعجب به برق وصل شدیم انگار که ادامه فرمودید حیف من؟ از داریوش بدترم؟ عاشق اگر عاشق باشد پیدایش می کند که تهرون تاکید می کنم تهرون پراست از اسید!...
بالاخره نکردیم گذشت!...
یک روز یک کاره از اداره به منزل تشریف فرما شده بودید با اسکورت!
زدید لامپ دم در را شکستید و طوری وارد شدید که انگار عالم برسرمان خراب شد فریاد پشت فریاد که اگر تو عاشق بودی تا حالا مرا کشته بودی...گفتیم جانم اصلا بفهم که تورا نمی خواهیم بکشیم خودمان هم نمی خواهیم بمیریم...دوستت داریم و سرورمان هستی ...داد و بی داد که ببین بمب روی بمب است که دارد ملت را می کشد تو چطور بلد نیستی تو چطور نمی توانی آخر عاشقی مثل تو نوبر است ...شهر تهران پر است از آلات عشقی!
نکردیم ...گذشت!...
...
آه که امروز سرقبرم که آمده بودی چقدر خنده دار بودی ...داد داد هوار هوار ملت ملت که هزار بار بهش گفتم مرا بکش!...آنقدر نکشت که آخر یک شب بالش را گذاشتم روی دهنش و بصورت کاملا عشقی !" وقتی که ماه کامل بود" کشتمش!...
آی می خندیدم که عشق فرار از دست دیوانه هائی مثل تو نیست!عشق زندگی کردن با لحظه ها ئی ست که می توان با دیوانه هائی مثل تو داشت!!!
بسوز ...من کردم!
....