یک:

باورنمیکنم...که نام من...لیلی ست...

چراکه یاد ندارم...کجای قصه ی مجنونم !

دو:

بابغض...بخندم...توشادی ام را باورمی کنی...یا غمم را؟

سه:

درمان آسمان ابری...

آوردن خورشید است...

قدرتش رانداری ... نسیم تابستان؟!

چهار:

ماکوچه نداریم!

مجتمع آپارتمانی داریم ...

اماهنوزدخترهمسایه ...آش نذری که می آورد...

بوی یاس...می پیچد میان راهروی ذهنمان!

پنج:

کافر بودم ونمی دانستم...

ازکفرتاخدای...

عشق یوسف است!

ترجمه خطبه 119:

مسئولیت های رهبری:

و...برای من سزاوارنیست که...لشکروشهروبیت المال وجمع آوری خراجوقضاوت بین مسلمانان...

وگرفتن حقوق درخواست کنندگان رارهاسازم...آنگاه بادسته ای بیرون روموبه دنبال دسته ای

به راه افتم.....

به خداسوگند...اگرامیدواری به شهادت درراه خدا نداشتم...پای دررکاب کرده ازمیان شما...می رفتم

................

من...شمارابه راه روشنی بردم...که جزهلاک خواهان...هلاک نگردند...

آن کس که استقامت کردبه سوی بهشت شتافت ...وآن کس که لغزید...درآتش سرنگون شد!......