بی شمس

ادبی

۱۲ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

نشد عراقِ غمت را بگریم از دل و جان ...بدل به آه کنم این شکسته‌حالی را...

یک:

موضوع:سپیدی موی من و سیاهی موی تو نیست ...

موضوع:دلی ست که جوان تر از سر من فکر می کند!

دو:

ثروتم توی دوچشم تو "هیچ " بود ...

دنیا دنیا واژه که " هیچ" عشق آورده ام به پای تو ...

سه:

صدای قلب تو داشت از ته کوچه می آمد ...

آرام آرام طلوع می کردی توی تاریکی چشم های من ...

 

چهار:

قربانی صدای تو شد اشک های من ...

میمرد وقت شنیدن آسمانی ترین ... " لیلی " دنیا...

پنج:

ابررا قورت بده توی گلویت ...

نگذار باران توی مهرماه ببارد ...

سنگدل!گریه نکن غمت را پنهان کن ...

آنقدر آبی باش!عادی باش !که نگو!

شش:

مزار شش گوشه ات را توصیف نمی توانم کرد ...

وقت دیدار اربعین و بیست میلیون نفر...

 

هفت:

همیشه رفتنی هست ... رفتنی که پشتش اشک باشد و نتوانی جلوی چشمهایت را بگیری و بباری ...توی این دنیا فقط رفتن جانداران نیست که دل آزار ست واشک می آورد گاه رفتن اشیا محو شدن و از بین رفتن شان می طلبد که گریه کنی و زار بزنی ... اشیا گاه مثل سند می مانند ...گلدانی که مادرت با عشق خریده ... لباس ها حتی خیلی چیزهای دیگر و درنهایت عکس ها ...

ما قدیمی ها عکس های کمتری از قدیم داریم و به همین دلیل از بین رفتن اشان آزار دهنده است ...

یک:

توی کتابخانه دارم می گردم بین کتاب های خودم نیست ...

لا به لای کتاب های تو شاید باشد ... دنبال یک نوشته ی کوتاهم ... که ناگهان کاغذ تا شده ای نظرم را جلب می کند ... کاغذ قدیمی ست و دستخط زنانه به تاریخ بر می گردد ...به بیست و اندی سال پیش ...

یکنفراز ته دل برای تو نوشته است ...بلد نبوده خوب بگوید ولی ...درنهایت می خواسته بفهماند که تورا دوست دارد ... شعرهایش عامیانه و همین هاست که همه می خوانند و می دانند ... با این حال فقط درانتهایش نه امضائی است که بتوان شناخت ...دو حرف است ... ف.ز...تمام دخترهای فامیل تان از جلوی چشم من عبور می کنند چه می گویم حالا سال ها گذشته و هرکدام بانوئی شده اند ...نه هیچ کدام ف.ز نیستند ... پس دخترهای همسایه ی مادرت ؟ان ها هم که از ما پیرترند ...بله دانشکده!می خورم لب هایم را تا حرص بیرون نزند که با این همه عشق بعد سال ها چرا نامه را نگه داشته ای مگر چه داشته ولی ... خنده ام می گیرد و دوباره می گذارمش همان جائی که بود ...بعضی  چیزها باید سرجایشان بمانند ... اگر پاره اش کنم شاید تو سال ها دنبالش بگردی و حرص بخوری واقعا امکان ندارد  دردوران جوانی چنین چیزی پیش بیاید؟...

دخترمان جوان شده و این احساسات ممکن است گاهی با ادبیات در بیامیزد ... من نامه را نمی کشم ... من نامه را برمی گردانم و می گذرم ...مثل همهی سال هائی که خبرنداشته ام ف.ز دیگر نیست و تا به حال او هم دنبال زندگیش رفته است ... ف.ز فقط یک احساس نگه داشته شده است بین کتابها ...همین!ولی من زندگی ام!حیاتم!مادرم و عشقم ...

دو:

نمی دانید و نمی توانید مرا درک کنید من همسر یک مجری مشهور تلویزیونم!

همسرم موی درست و حسابی ندارد !چشم هایش ریز و قدش متوسط اشت ولی تا بخواهید خوش بیان است و بخاطر شغلش خوش پوش ....

با اینکه جامعه ی ما با جوامع دیگر در ارزشها و اعتقادات متفاوت است ...ولی با این حال عده ای هستند که صادقانه احساس شان را نسبت به همسر من می گویند :واااای چه مردی!

دوست ندارم بگویم ولی قدیم ها برایم خیلی سخت بود حل شدن این قضیه که یکنفر می تواند برای عده ی زیادی فرد محبوبی باشد و متعلق به یک خانواده هم باشد آسان نیست ... همسرم گاه با دسته گل و هدایائی بر می گشت که کاملا شخصی و فردی بود و من باید این محبوبیت را هضم می کردم ... من تصمیم گرفتم و " دزد" قلب همسرم شدم و چنان این کار را ماهرانه انجام بدهم که بین 80 میلیون نفر سارق ... من دست بالا باشم ... وسایل کار من خیلی ساده در اختیارم بود وزمینه درزندگی ام فراهم شده بود ... یک شب من به چنان اعتمادی در زندگیم رسیدم که شک نداشتم که دیگر کسی بتواند روی دست من بلند شود ...

حالا دیگر احساسات دیگران درمن تاثیری ندارد و عادی شده ...

کما اینکه می دانم خیلی ها از جهت طرفداری و حمایت ابراز علاقه می کنند و این می تواند برای همه افراد مشهور ...نویسندگان نقاشان حتی فوتبالیست ها و ورزشکاران و سایر هنرمندان هم اتفاق بیفتد ...

من می گذرم و خوش حالم و دارم زندگی می کنم ... زندگی من بوی تنفر و حسادت نمی دهد چون نفراول منم ... دنیا این را فهمیده...

تو هم ای نازنین!

قلب های کند پشت سرتورا کنار زدم و قلب تند خودم را به پیش کشیدم ...

هرچند تو پیش قدم بودی ...ولی من با زرنگی فرصت پیش آمده را از دست ندادم ...

دیگران نمی دانند تو واقعا چه کاره ای؟ولی من می دانم که تو بین عده ای آنقدر تافته ی جدا بافته ای که نگو!

نباشیهمه می فهمند ولی هستی همه چیز عادی ست !اوایل دیوانه ی تو بودم وحسادت تنم را خورد و بیمارشدم ولی ... پیوسته درزمان آرامتر درکنار تو حس بهتری پیدا کردم و خوبم ... خوبم نگرانم نباش ...

می توانم ادامه بدهم ... می توانم ... " لیلا"

 

هشت:

ترومپ!

جای هیچ نگرانی ای نمی باشد ...

خوش بختانه ما بسیار فوق تخصص روانپزکی داریم!

نه:

مامان بنز:

پژو یه موسسه هست از من خواسته بیکار نمونم ... روزی بالای 500  هزار تومن خودم را کرایه بدم ...

بابا پژو:

بنزی تو چقدر پول دوستی!یه مهریه توزعفرانیه از من گرفتی دادی اجاره می ری آلمان تو کبری 11 بازی می کنی ...یورو می گیری ...حالا می خوای بری کرایه بازی ...

پراید:

مامان به دردسرش نمی ارزه ...این پولارو یا برای حمل مواد می دن ...یا بعضی ملاقاتهای خفن!تو اعصابشو نداری !می ارزه بقیه عمرت رو تو زندان باشی؟

مامان بنز:

بابا!ماشین عروس!

بابا پژو:

یعنی بعد محرم و صفر؟

بوگاتی:

وای فکرشو بکن!مامان هرروز عین عروسا درستت کنن تو خیابونا بگردونت بوق بزنن!

ناگهان بابابیوک:

عروس!دیگه بسه حرفشم نزن!خودم روزی 500 بهت می دم ولی باید تو خونه خانمی کنی ...

ننه خاور:

ایول!بیوک من به تو افتخار می کنم ...

مامان بنز:

همیشه جلو پیشرفت منو می گیرید ولی باشه!

ده:

رهبرم...

اربعین یعنی زنده ماندن عاشورا ...

ملت حسینی ایران پاینده ...روز عاشورا جاودان ...

 

یازده:

نمی دونم بعضیا چطوری بعضی اطلاعات رو نگه می دارن یا به فرض دسته بندی شون  برای نگهداری اطلاعات  چیه؟فقط می دونم دورو برم تازه از مادرم یا خدا بیامرز پدرم یه چیزائی از گذشته می شنوم که شاخ در می آرم و بیشتر خنده ام میگیره که توی دنیای امروز هشتاد درصد اون چیزائی که قبلا راز بوده اصلا راز نیست ...یکی از موارد خنده دار زندگیم دراین مورد رو براتون می گم:برادرکوچکترم و من بیست سال پیش با خانواده اش جائی رفته بودیم که برادرم با یکی از دوستای صمیمی اش روبروشد که چندین سال با هم دوست بودن ...بعد من رو معرفی کرد و گفت : خواهرم لیلا!دوستش یدفه شوکه شد و گفت:اه ...ببینم مگه تو خواهرم داشتی؟خوبه زن داداشم اونجا بود و گرنه نمی دونم این کشف رمز چه فکری رو تو مغز طرف می انداخت!

 

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم یهو دیدیم یه کامپیوتر برای معرفی به ما آوردن...من زیاد خوشحال نشدم چون اصلا با وسایل جدید حال نمی کنم ولی وقتی گفتن چه کارها که نمیشه با هاش کرد عاشق اش شدم ...من اسم این کامپیوتر جدیدرو گذاشتم " مری پاپینز" !

درواقع ما می تونیم بریم توی کهکشان اینور اونور پیاده روی کنیم " مری پاپینز" کارهامونو مدیریت کنه مثلا اگه من یه سری عکس قدیمی از فضارو یا فیلم قدیمی رو بذارم تو کامپیوتر بعد فامیل بخوان از اون راهی که بلدن!بیان ببیننش امکان پذیرهخ!می دونید یعنی چی؟یعنی " مری پاپینز" می تونه اطلاعات جدید منو قایم کنه و اطلاعات قدیمی منو بذاره دم به دست!این طوری فامیلم سرگرم می شن ...منم با بچه ها می رم گردش!آخ جون!مقسی مری پاپینز!

سیزده:

توی پائیز یادم می اید و

کنار دست پنجره می نشیند ...

که چه خوب بود وقتی درخت ها بودند و برگ هایشان می ریخت ...

چه خوب بود که پنجره ی خانه امان رو به خیابان ولیعصر باز می شد ...

چه خوب بود که موش هارا می دیدیم که زرنگ بودند ...

پائیز...

الان کناردست من پنجره است که رو به اتوبان باز می شود ...

صدا صدا صدا ...

وفرقی بین فصل ها نیست ...

چهارده:

یعنی قربون خدا برم !توی دنیا خنده کم نیست ولی امروزه بیشتر جوکارو سیاستمدارا می گن ...بابا جان! تو دنیای امروز که همه می تو نن راحت یه زبون دیگه رو از طریق گوگل یا موبایل یا وسایل دیگه ای که دراختیار شونه ترجمه کنن چرا انقد جک می گید که دنیا بخندن؟1شما نمی گید نماینده یه ملتید ...

نمونه اش رو نمی گم فقط اینو می گم که فرض کنیم همه ی عالم دیوانه ان!دوتا عاقلو انتخاب کردن که زندگیشونو به عهده بگیرن و اداره شون کنن بعد اون دوتا عاقلم بهم دیگه می گن دیوونه!خوب پس اگه همه دیونه ان ...منم می تونم همون کاری رو بکنم که شما دوتا دیونه سرش دعوا می کنید ... بیام!!!!

 

 

۲۷ مهر ۹۸ ، ۲۱:۰۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

اربعین آمد و اشگم ز بصر می آید..., گوییا زینب محزون ز سفر می آید.

یک:

کناردست تو ... تقلب طعم جادو داشت ...

تو می نوشتی ...دوستت دارم ... من هم همان!

دو:

بوسیدی پای مرا چون دستم را شکسته بودند ...

به جرم نوشتن عشق تو ... از قلم!

سه:

شب قلب تو صفای دیگری داشت ...

انگار از تنفرپر بود ولی ... سیاهی لشگر عشق بیشتر!

 

چهار:

آسوده در کمین آهوی توام ...

که با پای خویش بیفتد دردام...

اربعین است و من ...

شکار می کنمت با عشق تا ...خدا!

پنج:

می کشم درد تورا درد تورا درمان کجاست؟

کربلا می آیمت ... درمان درد من حسین(ع)...

شش:

مزار شش گوشه ات را آمدم ... اربعین است یا حسین(ع)...

اربعین دریای مردم سوی تو جوشان ... حسین(ع)...

هفت:

مرا دیوانه ات فرض کن ... بین دیوانگان دیگر ...

که تو مجنون خواهی و ... مجنون ات بسیار ...

که من ... مرا اگر از دور هم ببینند می شناسند که از دیوانگان توام که درمانم نیست ...

نامت را نوشته اند توی سرنوشت من ... که عاقبت ام خواهم مرد و عشق تورا با خویش خواهم برد ...

عاقلان ... فرزانگان دلسوزان من اند ... که دنیای همه چیز و هیچ اشان ... دنیای مطلق لذت درقرن بیست ویکم ... عشق ندیده را باور ندارد ... عشق بدون کام ...که چه می دانند من از کجا کام می گیرم و لذتم کجاست ...

درون من پر از توست و تو مگر می گذاری که من کمبود تورا حس کنم ... که تو دستم را می گیری و سلیمان قدر قدرت من هستی ...مرا تا خدا می بری و می آوری ...

چه کم دارم!وقتی انقدر هستی که باید ... که کفایت که آرامم می کنی و دلبسته ام به تو ...

                                                 " حسین (ع)"

هشت:

ترومپ!

ممنون!که می فهمی تا حدی که می فهمی!

همین فهمیدن شما ... درد جنگ را می آورد پائین!

 

نه:

مامان بنز:

ببین پراید من واقعا نگران توام!خیلی فست فود می خوری ...یه سره تو سعادت آباد با دوستاتی ...یه وقت نمیری؟

بوگاتی:

مامان!من به پراید پول نمیدم!این...دوستاشو سوار میکنه میبره اونام هزینه ی ناهارشو می دن!

پراید:

بابا شما دوتا زنید چی کار به کار مردا دارید ...من دارم بیزینس می کنم دنبال شریک می گردم ...

ننه خاور:

شریک ...من!بیچاره داری می ترکی!

پراید:

200 میلیون تومن بدی ...بامن تو شرکت ماهی آوران سبز اندیشه شریک می شی ... می خوام ماهی ازاد تولید کنم ...

ننه خاور:

جدا!چرا باخانم مددی جون ات شریک نمی شی؟

پراید:

خوب شد گفتی 200 تومن ام خانم مددی!قبول زحمت کردن...

مامان بنز:

یعنی دوستات خانم مددی ان؟

پراید:

مامان یه میلیارد لازمه یکیشون خانم مددیه!

مامان بنز:

بقیه رو نام ببر!

پراید:

پسرخاله ی خانم مددی!برادرزاده ی خانم مددی!بعدپسرعموی خانم مددی با خودش!حالا اگه ننه خاورم بیاد!

مامان بنز:

چی؟شرکت مددی می خوای بزنی؟

پراید:

نه بابا!گفتم که:ماهی آوران سبز اندیشه!

بابا پژو:

جووووون !سبزی پلو با ماهی ... جوووون باقالی قاتق با ماهی دودی!

جوووون ماهی شور!اصلا کلا جوووون !

 

ده:

رهبرم ...

کنده ایم از ریشه فکر تن دادن به استعمار ...

ما استقلال خویش را مدیون رهبری شما ایم ....

یازده:

توی مسکو ... توی سرمای مسکو ... قهوه می چسبد ...

می ایم دنبالت که برگردیم ولی تو ... شاید بمانی و دیگر همانجا بین هنرمندان تئاتر زندگی و کار کنی ...

همیشه فکر می کردم توی زندگی تئاتری تو ... شکسپیر برنده است و بالاخره تو ...توی لندن کار می گیری و توی نمایش ها غرق می شوی ...ولی اشتباه می کردم تو رفتی مسکو و بین هنرمندان روسیه غرق شدی ...درست وسط باغ آلبالو!

اشکالی ندارد...

بی تو بر می گردم تهران ...دیگر پیر و بی هیچ کسی ...ادامه می دهم ...خوش به حال چخوف!از اوایل قرن بیست!

لابد دامن تیره و پیرهن سپید می پوشی وسرت را به رسم زنان به شکل محلی ...می پوشانی ... بین شکوفه های آلبالو!و...تماشا گران را به زندگی یکنواختی که حالا حالاها تکان نخواهد خورد ...می خندانی ...

بمان!دیگر مسکو هم مثل تهران می شود ان چنان که تو ... غرق دنیای نمایشی ....

برای من دیگر چه فرقی می کند؟

یکنفرلیلا!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا داشتیم حرف می زدیم یهو از زمین پیام دان ما نمی شنویم شما چی می گید !!!

با اجازه ی برادر فرمانده ی فضا پیما خدمتتون عرض کنم ما یه جور دیگه ای هم حرف می زنیم!یه سازمان مرکزی حرف داریم که حرفای مارو به هم منتقل میکنه بعد ماز طریق ذهن باهم حرف می زنیم یعنی با هم حرف می زنیم حرفامون می ره اونجا سوئیچ میشه براهم ...درکسرهائی از ثانیه!

شما این چیزا رو نمی دونید!بنابراین ببخشید یه سری حرفای مارو نمی شنوید!

جل الخالق!یعنی شما می خواهید همه چی مارو بشنوید؟!!!

 

 

سیزده:

یعنی فکرش رو بکن کم مونده بود دردیدار رسمی به جای سرود ملی روسیه برای جناب آقای پوتین آهنگ ستایش رو بذارن!" من برم هیشکی تنها نمیشه"!بابا ملت عجب سوتیاای می دن!

دمت گرم جناب پوتین!

برادرائی که ایشونو دعوت گرفته بودین عجب دسته گلی به آب دادین...اما خب دنیا باهمین سوتیاش قشنگه ...

فردا نگین ما بودیما ...ما نبودیم!...

زندگی...نمی دونم چی...دارم راه می رم توخواب"!!!بله!

 

چهارده:

زیارتتون قبول

پانزده:

پشت مون عین جلومون نیس...یعنی توبخش پشت بیان من هیچی ندارم جز... نوشتن!همین ....

ببخشید حرف بدیه ولی از وقتی فضای مجازی تکون خورده بیانم انگار گوز معلق شده(ببخشید بچه ها نبینید حرف بدیه)!(درکل گلا به روتون ببخشید)!

 

۲۴ مهر ۹۸ ، ۱۳:۴۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

صندوق بیان چرا ندارم؟میز کارمن ...صدا ندارد؟صندوق بیان وفا ندارد!

یک:

روی پای من ... خوابیده بود گیسوی طلا...

من ... بی حوصله چشمم دنبال موی سیاه تو بود!

دو:

مسیح نگاه تو ...

مرا بالای صلیب ...خندان می دید...

من...

گناهکار دین دیگری بودم ...

سرانجامم ...حسین(ع)...

سه:

مرا ترکیب کن باسیاهی چشمت ...

ببین چع رنگی ام که می شوم آبی!

 

چهار:

غروب توی شهر تهران زیر پل حافظ...

من دراتوبوس بین هزار بوی ...

بوی تورا پسندیدم و ...نفس کشیدمت...

پنج:

گور مرا کندی و انداختیم بین مرده ها ...

بیدار شدم لحظه ی انداختنت که با تنفر!

هنوز داشتی حسادت می کردی به من و ... بچه هام!

شش:

مزار شش گوشه ات را ندیده ام به اربعین ...

می آیمت که ببینم چه قیامت است ... کربلای تو ...

 

هفت:

ما بچه بودیم و عروسی را دوست داشتیم...مثلا اگر از خانواده عروس بودیم چهره ی داماد چهره ی جدیدالورودش برای ما چقدر جذابیت داشت ...فکرش را بکنید که پسرها چقدر به ایم موضوع اهمیت می دهند که نگاه اول فامیل چطور باشد...خوب یادم است که اغلب شان با کراوات و پیراهن و کت و شلوار هماهنگ چطور بودند ...و خوب یاد م است که برای بعضی هایشان چه اتفاقاتی که درهمان جلسه معارفه نمی افتاد!(البته دروغ نباشد قبلنها اشاراتی به بعضی از این داستانها کرده بودم ولی نه این طور)!

یک:

فکر نمی کردم تو این طوری باشی!منظورم خوش تیپ و خوش هیکل و برازنده که البته بودی ولی چیزی که درمورد تو فکر نمی کردم این بود که عینکی باشی ...حالا جواب داده بودیم و دفعه ی دوم بود که تو می آمدی و مثلا می خواستیم دو کلام بیشتر با هم حرف بزنیم که جنابعالی دستشوئیت گرفت و تشریف بردی ...دو دقیقه ی بعد انگار برق گرفته باشدت از دستشوئی بیرون پریدی و گفتی:لیلا جان!سیخ ندارید؟من هاج و واج مانده که تو هنوز نرفته آمده ای گفتم:سیخ برای چی؟و جنابعالی جواب دادید:عینکم!عینکم افتاد توی توالت!نمی توانم سعی آن شب تورا توصیف نکنم...و موفقیت ات را که چطور عینک قشنگ دسته طلائیت را ازچاه مستراح ما بیرون کشیدی!پدرم چنان آفرینی به تو گفت که ...نگو!البته بگویم الان که فکر می کنم می بینم اخلاقم خیلی هم بد نبود!بعدها که همان عینک را می زدی از تو چندشم نمی شد!هیچ!خوشم هم می آمد!(قابل ذکر برای دوستان خارجی ست که مدل توالت ایرانی با فرنگی تفاوتها دارد)!

دو:

تصورش را بکن که من هیچ گناهی نداشتم ...فقط می خواستم تورا ببینم ...شما دراناق پشت به پشتی نشسته بودیدو حرف نمی زدید یا صدایتان انقدر کم بود که من نمی شنیدم ...مادرم پشت دراتاق رختخواب چیده بود ...منهم برای شنیدن و دیدن شما از لای در رفتم روی رختخوابها ...فقط نمی دانم یک لحظه چه شد که ...درباز شد و من از روی رختخوابها قل خوردم و افتادم روی پای مادر جنابعالی ...ایشان فریادی کشیدند و من سریع خودم را جمع کردم ...خوش بختانه شلوار پوشیده بودم و آرایش مختصری هم داشتم و ...طوری که مورد پسند قرار گرفتم ...درهرحال یک نظر حلال است و خدا می خواست شما پرو پاچه ی ...

ببخشید!

سه:

باورکنید این خاطره تلخ برای خیلی ها اتفاق افتاده و من نمی دانم اصلا چرا شما از ذهنتان نمی رود ...خوب درست است که من آن موقع سی ساله بودمولی خوب شما آنقدر جذاب و جنتلمن بودید که دست و پایم را گم کنم ...بعدش هم همیشه می گوئید چرا من؟ولی نمی دانم ...بهرحال در آن محفل شما با دیگران فرق داشتید!چه عرض کنم ...که از توی آشپزخانه دستم می لرزید گفتم چائی را کمی سرد بریزم ولی نگذاشتند همین طور که از سماور جوشیده بود ریختم و تا به شما رسیدم ان اتفاق هولناک افتاد ...دستهایم لرزید و سینی چای و فنجان ها افتاد روی پای شما که چه عرض کنم قشنگ آن وسط...

حالا چندین سال است که باهم ازدواج کرده ایم ولی هنوز موقع آوردن چای متلک می گوئید:بابا محو من نشی!به پا دفعه ی اولت نیست که منو می بینی!من دیگه اون امیر سابق نیستم!و این حرفها!

ولی خیالتان راحت ...گذشت آن زمانی که دستهایم می لرزید ...

چهار:

تو هم ای نازنین!

یادت می آید که برای رسیدن به تو از چه موانعی سخت گذشتم؟

والبته باید بگویم چای داغ را روی پایت نریختم که این نشان می دهد درگذار از حادثه های تلخ خواستگاری موفق بودم ...

تو هنوز برای من تازه ای!مثل همان روز اول !هنوز عینک می زنی و من اصلا به هیچ عنوان تورا با عینک تصور نمی کنم!تو برای من یک کلیت از زیبائی و شخصیت هستی که نمی توانم از تو بگذرم!

....

گذشت ولی ...زنده باد خاطره های روزهای اول ...انتخاب و آشنائی ...هنوز تازه ای!

لیلا...فقط همین!

 

هشت:

ترومپ!

افتادیم ولی پاشدیم چون ..

یا علی گفتن از کودکی برای ما یعنی آغاز ...

 

نه:

پراید:

تاکسی تو واقعا قبول کردی که بری خونه ی قدیمی ننه خاور اینا زندگی کنی ...بهرحال مبارکت باشه...

تاکسی:

آره!واقعا دلباز و خوبه150 متر با 100 متر حیاط

پراید:

چی؟حیاط؟

تاکسی:

آره من و سوبارو بدوبدو بازی هم بکنیم کسی نیست بگه چه خبرتونه!

پراید با خنده:

پس دمشو ببین فردا پس فردا بچه دارم شدین همون جا بمون!

تاکسی:

بالخره می خرم ازش!

پراید:

چی رو خونه رو؟

تاکسی:

خونه رو!راستی تو اون خونه رو ندیدی؟

پراید:

نه!من از اول که چشممو باز کردم تو همین خونه ی قیطریه بودیم ...

تاکسی:

خبرنداری!خونه ی مادربزرگت جواهره!

پراید:

مگه قدیمی نیست؟

تاکسی:

چرا ولی دیواراش آینه کاریه!خیلی کاردرسته!

پراید:

تاکسی!بی خیال! نکنه رفتی خونه ی دکتر مقدم نشستی که اینجوری حرف می زنی!ننه خاور هنوز اون روی قشنگش رو رو نکرده!

تاکسی:

جدی!

پراید:

جدی جدی!

 

ده:

رهبرم ...

ما برنگشتیم و برنمی گردیم از شما ...

فکر بازگشت اشتباهی ست که مرتکب آن نمی شویم ...

یازده :

این هفته یه مستند از شهر آشغالی دیدم به نام آراد کوه که محصول و زائیده ی زباله های تهرانه ...

بعد از اون روز به بعد دارم فکر می کنم که روی فرهنگ زباله نساختن از همین الان فکر کنیم حداقل 10 سال طول میکشه و شاید آراد کوه تبدیل به ووووااااایییی چی بشه!

کاش صنعت بسته بندی مون هم تغییر کنه و اگر بشه جنس هارو طوری بسته بندی کرد که با طبعیت سازگار باشه ...

انشالله

دوازده:

نشسته بودیم تو فا یهودیدیم کلینت ایستوود اومد دیدار از فضا!وای!من چقدر خوشحال شدم دیدمش!نکته جالب درموردش این بودکه برامون از زمین سوغاتی ام آورده بود :نفری یه دستکش بوکس!

حالا من که خیلی به ورزش بوکس علاقه ندارم ولی یادگاری نگهش می دارم ...

شب دیدم از زمین فامیل پیام دادن دستکش بوکس ات رو بفرست زمین تو حراج تهران برات چن میلیارد بفروشیم ...

بابا من نمی خوام!می خوام یادگاری نگهش دارم چرا وسوسه ام می کنید ...

بهرحال ممنون که بفکرمن ووضعیت اقتصادی من هستید!

من الله توفیق!

سیزده:

من موش زستوران لوکس طلائی ام!

همانی که از زیر پای شما همیشه در می روم!

سال هاست که بین خیابان ولی عصر و رستوران می دوم ...

می دوم دنبال یک لقمه غذا...

و خدا...روزی رسان است ...

هیچ کس تا به حال مرا ندیده جز بانوئی که می شناسمش!

از کودکی...

واو تا به حال مرا لو نداده!

هنوز انسان هائی پیدا می شوند که انسان باشند ...

و موش هارا به چشم دشمن نگاه نکنند ...

به فرانسوی ...

مرسی!

 

چهارده:

کارخدارو می بینی یه زمونی مردم پاریس دنبال بین التعطیلین بودن که رکورد مردم ایران رو تو این زمینه بشکنن و برن ددر...یا شمال خودشون جوج بزنن!الان شنبه ها می رن تظاهرات که با نظام کثافت سرمایه داری مبارزه کنن...من یه سئوال دارم الان دقیقا می خوان برن جلو یا عقب!بهرحال هرکی دستگیر بشه باید 135 یورو به دولت بپردازه یعنی نظام سرمایه داری هزینه ی تظاهرات و خسارتش رو ازشون می گیره!جل الخالق!

خوب بابا بشینید سرجاتون اینهمه گاز اشک آور زدن چشم و چالتون در نیومد ...عجبا !؟

............................

نقاشی ها ازجناب آقای  ماهیار چرمچی به جز نقاشی دوم که فکر می کنم از آقای علی سلامی باشه

 

۲۲ مهر ۹۸ ، ۰۰:۴۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

گرفتمت ...مثل نسیم در آغوشم ولی ... عبور کردی از من ...ترانه!

یک:

دوره ی عشق شماهم گذشت ...مثل برق ...

خداحافظ!که می روید دنبال وصل و سیم دیگری!...

دو:

بدبودی و انتقام گرفتم وقت رفتنم!

چشمت به من نبود!

همیشه نگاه می کردی به ساعت ات!

سه:

به زور می خواهند گلابی را مثل سیب قرمز کنند ...

وشعبده ی تغییررنگ!

نمی توانند اصالت سیب را زیر سئوال ببرند!

وگرنه گلابی آبی هم می تواند باشد!

 

چهار:

دم می کنم چای چشم تورا برای خودم ...وعده ی عصر!

من صبحگاه بود که از لب تو عسل می خوردم!

پنج:

وای اگر مشخص شود که تو کودکی و من!...

تمام عاشقانه هایم برای بازی اطفال است!...

شش:

مزار ششش گوشه ات را با پای زخمی خواهم آمد ...

تا ببینی که من راه رقیه (س) را چگونه آمدم ...

 

هفت:

اصالتا توی مشتم هزار عشق هست ...کوچولو کوچولو مثل موجودات سرزمین لیلی پوت!که همه به آن ها مظنون اند ...که بی عشقان همه را دزد عشق می دانند ...مگر خلافش ثابت شود!

...

یک:

سرندی پیتی موجودی که حالا برای کودکان ناشناخته است برای ما سوزه ی جمعه صبح ها بود موجودی صورتی رنگ که بزرگ بود اصلا داینا سور بود ولی چشم های قشنگی داشت و مهربان بود ...من می دانستم اگر در اقیانوس گم شوم یک وال بالاخره مرا خواهد خورد ولی پسر بچه ی توی کارتون شانس داشت و نه تنها زنده ماند ... با دنیای جدیدی هم روبرو شد.یعنی می شود ؟من توی شهر خودم گم شوم و یک سرندی پیتی مرا پیدا کند و امید وار نگاهم دارد تا من از پیدا کردن خانواده ام مایوس نشوم؟شانس که نیست فردا زد و من گم شدم و تو پیدایم کردی ...اولین کاری که می کنی می پرسی رمز کارت بانکیت چیست و فقط درصورتی مرانگاه می داری که از جای نامشخصی شارز شود و گرنه نان خور اضافی به چه دردی می خورد؟حالا تو سرندی پیتی باش و من ...

دو:

از آن بدتر حادثه ی خانواده دکتر ارنست بود که حالا استغفرالله می گویند بابایشان دکتر نبوده و شغل دیگری داشته که نگویم بهتر است !حالا هرچی!وسط جزیره روی درخت بلد بود خانه درست کند ...از نیشکر مواد قندی بگیرد ...قایق بسازد و درنهایت از جزیره سروقت و حوصله فرار کنند!

من هم اینجا درتهران جمع بند تنها هنری که دارم آشپزی ست ...

فردای روز گار گاز قطع شود و برق برود من بلدم آتش درست کنم و بچه ها گرسنه نمانند؟بعد البته به این موضوع هم فکر می کنم که کاش بلد باشم قایق بسازم یا اینها ...فردا تو بعد از اینکه مرا از غرق شدن نجات دادی چه می خواهی به من بگوئی جز بی عرضه!آتش هم خودت باید درست کنی و لباس هاراهم خودت باید بشوری وشاید مجبور شوی شکارهم بروی ...چون من آلرژی دارم !!!در آن صورت مدرسه ها هم تعطیل است و من آن حقوق مختصر معلمی را هم ندارم که بگویم بله!

واااااای!

سه:

رابین هود!که الان اسمش سر زبان هاست ...هود بی مکث ...هود راسان ...هود فلان و هود بهمان!

و فکر می کنم روی بورس ترین کارتونی که دیده ام همین باشد ولی بااین تفاوت که سارقان امروزی معرفت رابین هودرا ندارند انگشترهای پادشاه را درسته می بلعند و بعد برای نامزدشان ماریان خرج می کنند نه ملت و اینها!

اصلا پولدارها خودشان می روند رابین هودهارا پیدا می کنند و دخلشان را می آورند که لذت پولداری نه به پول بلکه به ایجاد تفاوت من با دیگران است و این حقیقتی ست که رابین هودها می خواهند تغییرش بدهند .

همه ی دخترهای هم نسل من می خواستند ماریان باشند تنیس بلد باشند و بارابین هود تنیس بازی کنند و بعدش پدر پسرعموی خلشان پادشاه را دربیاورند و ملکه شوند ...ولی خیلی از دختر هائی که من می شناختم با پسرعمویشان ازدواج کردند و مسئله ی هود فقط توی آشپزخانه برایشان اهمیت داشت!

...

چهار:

درکل توهم اینازنین!

بدان مثل خیل کسانی دیگر داستان سیندرلا را دوست داشتم که باپسر پادشاه ازدواج کنم که البته تو نبودی ولی ساعت 12 نیم شب باهم رقصیدیم و مثل آن ها توی عشق هم غرق شدیم ...

وهمیشه توی زندگی همه ی ما یک آناستازیا هست که می خواهد پسر پادشاه را غصب کند ولی بی عرضه است و غلط می کند و من خوشگل تر بودم و تو آه تو دنبال من می گشتی و پیدایم کردی!

دیگر نگویم چه انیمیشن هائی دیده ام بهتر است و ختم کلام را با "قلعه متحرک"نقش می بندم که اگر عشق عشق باشد روز به روز جوانتر می شوی نه پیر!

جوجه اردک زشت: لیلا!

 

 

 

هشت:

ترومپ!

غم دنیا!غم نداشتن سلاح نیست ...

چون بالخره شما باشید همه مسلح اند ...

نه:

پراید:

مامن کیف پول من روی گاز بود چی شد؟

مامان بنز:

اونجا چرا؟تو نمی گی پولات می سوزه...خیلی پولداری؟

پراید:

بابا یه دقیقه گذاشتم روگاز اومدم اینور چائی مو بخورم دیدم نیست!

مامان بنز:

لامبورگینی و پورشه !کیفاتونو بیارید بگردم!

بوگاتی:

مامان این چه کاریه؟

لامبورگینی و پورشه:مایرمون شده رفتیم!

ننه خاور:

حالاچقدر توش بود؟

پراید:

بابا گواهی نامه ام ...کارت ملی ام ....اصلا کارتام!به اضافه ی یه میلیون تومن!

باباپژو:

حالا پول لازم داری ده تومن بهت بدم!

مامان بنز:

آره ده تومن بهش بده کیفشم بهش بده!

بابابیوک:

مالت رو سفت نگه دار همسایه رو دزد نگیر!چقدر پول تو کیفت بود؟100 تومن!کجا بود؟باور نمی کنی روی سیفون!کی؟دی شب!

همگی:

وا؟

بابابیوک:

ببین پراید جلوبچه ها خوب کردی گفتی یه میلیون ولی جلوی ما عادت کن راستشو بگی!حالا بفرمائید!

 

ده:

رهبرم ...

دیدار شما آرزوی قلبی من است ...

ولی دورا دور حب شما کم نیست ...

 

 

یازده:

یادمه اوایل که می نوشتم تعداد خواننده هام همیشه یک بود!باور نمی کنید که فکر می کردم آمار گیر اشتباهه تا اینکه روزی که دوازده نفر بیننده داشتم روز شادی بود!بعد همین طور ادامه داشت ...بعد فکر کردم اگه می نویسم وبلگ شخصیه و دلیلی نداره توقعی داشته باشم ...ولی الان مطمئنم یه عده هستن که همراه من ان!من نمی تونم نگاه مهربون یا نامهربون شونو نادیده بگیرم ...تا هستم این دقت و این توجه رو فراموش نمی کنم ... ممنون

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم اومدن ازمون عکس بگیرن بذارن تو مجله ی ناسا من گفتم نمی خوام گفتن نه!باید عکس بندازید ...خلاصه یه عکس دسته جمعی انداختیم اموم شد رفت الان فامیل تماس گرفتن میگن خیلی زشت و چاق افتادی!حتی یکیشون گفت اونجا کارنداری بخور بخوابه داری می ترکی!دمتونگرم!شما تشریف بیارید فضا قدمتون روی چشم !بخورید بخوابیدببینم شما تو عکس چه جوری می افتید؟من الله توفیق!

 

سیزده:

پائیز بوی خودش را گم کرد ...

بهار بویش را به پائیز بخشید ...

هیچ چیز توی دنیا عوض نشد  

جز اینکه...

درختها عصبانی شدند...

اما زبان نداشتند ...

6 ماه کارو کارو کار ...

به امید تعطیلات...

تعطیلاتی که دیگر نبود ...

به همین سادگی!

چهارده:

بی خوابی یعنی همین...تازه فرداشنبه ست و روزکاری ... عیب نداره یه شب م نوبت ما!

 

 

 

۲۰ مهر ۹۸ ، ۰۳:۴۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

قلبم! به پا!حتما این جعبه شکستنی ست!و...روایت درمانی!

یک:

پول سیاه کف دست من ... چه می ارزد ؟

من تورا بین کاغذهای باطله ...

به اشتباه ... فروختم!

دو:

باز گشت پروانه ها دیگر محال بود ...

گل ها روی دست خریدارانشان ... رفته بودند...

سه:

بغل دست من جوراب مب فروخت ...

دیدم ...یکروز همه را فروخت وبعد ...

برای پسریکه وزنه داشت ... کفش خرید ...

گفت:همکلاسی پسرش است و کفش هایش...

دلم پرواز کرد!

 

 

چهار:

بوسه هایت را میان دستهایم ...پنهان کردم ...

تا پر نکشند و بروند ...سمت لب هایم!

پنج:

تورا خوردم میان بستنی ... پسته خانمی !

شیرینی و خامه و گلاب ... نوش جانم ...عشق!

شش:

مزار شش گوشه ات این شب ها قیامت است ...

از سراسر دنیا می آیند ...اربعین توست یا حسین(ع)...

 

هفت:

یک:

من ساکن روم باستانم ...شهر پر هیاهو و شلوغ!

امشب می روم تا جنگ دو گلادیاتور را ببینم ... امپراتور نیز خواهد آمد ...تمام لذت برده داری در این است که عاقبت یکی همه را ببرد!همه را بکشد و برای آزادیش و شهروندیش درشهر زیبای رم تلاش کند ...

مردمانی پیدا می شوند که برده داری را نکوهش می کنند و اصلا تمدن هائی هستند که به داشتن برده اعتقادی ندارند ...پس چطور می توانند مفهوم ازادی را برای فرو دستان جامعه معنا ببخشند!ما دموکراسی و آزادی را با تلاش می بخشیم و آن که آزاد است گران بها ترین شی را خود به خود دارد ...ارث!آزادی و دموکراسی!

دو:

من یک برده از سیاه پوستانم!

می دانم سال ها بعد در کتاب های سپسد پوستان که مارا به اسارت گرفته و شکنجه می کنند داستان هایم را خواهند گفت!

چون ادبیات سپید پوستان بخشی از آزادی ست!

می جنگم تا آزادیم را به دست بیاورم چون می دانم نعمت آزادی خصوصی ترین لذت یک فرد است دراجتماع که هرگونه بخواهد رفتار کند ...من برای ساعت خوابم نوع غذا خوردنم و میل به شادی می جنگم و داستانم دردنیای آزاد بعدها نوشته خواهد شد...

سه:

پول ندارم ...بی کارم و دریک کمپ در آلمان زندگی می کنم ...

درکشورمن آزادی فقط یک واژه بود ....و اینجا من دریک قفس هم علیرغم بی پولی و بی کاری و بی مکانی!احساس آزادی دارم!

به زودی همه را بهدست خواهم آورد و فرزندانم را نجات خواهم داد ...دیگر من از آن کشور دور دور دور خواهم شد و با  تابعیت جدید ازاد آزاد زندگی خواهم کرد!

چهار:

نازنین!امروز از بچه ها پرسیدم مفهوم آزادی چیست ؟و دیدم درست حدس زدو ...همه چیز!

یکی گفت:موی سر!یکی گفت:آرایش!یکی گفت:عشق و عشق و عشق!و یکی گفت:سیگارو یکی از همه بامزه تر گفت:استادیوم!

نه!آزادی همان میدان قدیمی تهران نیست ...

از من بپرس که آزادی اسارتی ست که دوستش داریم ...

اسارت به معنی مطلق وول بودن؟نه!شاید اعتقادات و لی ما دیگر قدیمی نیستیم و توی عصرجدید به موضوعات فراوانی فکر می کنیم ...

نازنین تو بگو:به آزادی جزئی بیندیشیم یا کلی ؟

که من به قول حافظ از هرچه رنگ تعلق بگیرد آزاد شوم...یا نه!خودم را بکنم توی بند هر جزئی و زندانی بپندارم و آزادی بخواهم ...

قربانت نمی دانم:لیلا!

 

هشت:

ترومپ!

با این همه فریب بازهم گاهی فکر می کنم ...

دنیا دست عاقلان است و گرنه می پوکیدیم!

نه:

پراید:

تاکسی بابا با سوبارو ازدواج کن دیگه 20 سال نامزدبازی؟میخوای رکورد بشکنی؟

تاکسی:

کی گفتهما نامزدیم؟20 ساله ازدواج کردیم ...فقط خونه نداریم!

ننه خاور:

پسرم من یه ملک تو نازی آباد دارم 150 متر 50 میلیون رهن کامل برو با عروست زندگی کن!

تاکسی:

خانم جون ما تو شهرستان مشکلاتی داشتیم انقدر نداریم صد و پنجاه مترم به دردمون نمی خوره یه 40 متری سالم لازم داریم ...

ننه خاور:خوب سی میلیون بده چون توئی ماهی 500 تومنخیرشو ببینی!

بابا بیوک یواشکی:

خاور یه وقت سقف خونه روسرشون نریزه جوونمرگ شن!

ننه خاور:

آها یادم رفت می تونم 25 میلیون بگیرم ولی 5 میلیون رو تو خونه خرج کنی مثلا نوسازی!

مامان بنز:

زرنگ کی بودی تو ننه خاور؟کی خونه تو نازی آبد داشتی؟

ننه خاور:

یادت نمی آد همون موقه که اومدیم خواستگاریت ...

پراید:

اوووووووه زمون تیر کمون شاه !رابین هود!شروود اینا!

 

 

 

ده: رهبرم ...

اربعین می اید و جهان حیرت خواهد کرد ...

از عشق عظیمی که به آل علی (ع)و حسین(ع) داریم ...

 

یازده:

یعنی گریم خانم نرگس محمدی تو ستایش رو جوری بیان کردن انگار چی شده!

بابا فیلم داریم میبینیم!همین خانم اکرم محمدی جای مامان خانم نرگس محمدی هستن توی فیلم اسمشونم خانم بزرگه ماشالله از منم جوونترن!هزار ماشالله صد قل هو الله چشم کف پاشون دوسال دیگه توی ستایش چهار جای دختر خانم نرگس خانم یا همون ستایش خانم بازی می کننوووتا ما بفهمیمگریم یعنی چی!!!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهودیدیم یه رعد و برق زد بعد یه شهای سنگ از بیخ گوشمون رد شد!نمی دونید چقدر وحشتناک بود ...دو دقیقه دیگه دیدیم فامیل عگس گذاشتن آقای ما با زیر شلواری دم فضا پیما دارن به آسمون نگا می کنن کت شونم انداختن رو دو ششون!

فامیل محترم!ما نسبت به پدیده های فضائی بی تفاوت نیستیم راس می گید عکس بذارید شهاب سنگ داره رد میشه ماداریم سریال ترکیه ای می بینیم...اینجا نشستیم تا مرزهای فضا به هم نریزه...بله!

 

سیزده:

باور نمی کنید ولی من این روزها یک ساعت معینی دارم یک نمایشنامه مشخصی رو می بینم و همه ی عوامل نمایش دارن از پایندگی و حمایت من تعجب می کنن نه آقا تعجب نکنید دارم با روایتی که شما طرح کردید درمان می شم!خودم می دونم چه جوری!تازه 8 شب دیگه باقی مونده ...مثل قرصی که باید دوره اش تموم بشه حالا ادامه می دم...بله!جلاالخالق از من! بارک الله به من ...آفرین به من ...آخرش خوب می شم ...

تئاتر چهل تیکه با بازیگرای نوجون و تازه کار تماشاخانه همای سعادت...بشتابید!

 

 

 

۱۹ مهر ۹۸ ، ۰۱:۵۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

گنجشک ها ...مردی را که توی دهانش گنجشک داشت ...کشتند!دیگر دانه ای نمانده بود!

یک:

برنده ی جنگجو!

برد دو چشمم را تا آسمان!...

ندیدم چاه عاشقی!

بی دست و پای ...فلج!

دو:

سرچهارراه حافظ فال می فروختم ...

ده تومن دادی ...

همه اش را خریدی ...

بعد برگشتی و گفتی:

برو به جان شاخه نبات دعاکن ...

یعنی کداممان ... حافظ بودیم؟

سه:

الله ی خوانش ابیات مولوی ...

درون تو را کشت!

مثل گنجشک پریدی و شمس را درلباس معنویش ... پوشیدی ...

انگار نبودی ...ولی میان بودن تو ...

صد هزار بیت ...

میان لب هایت ...اتش بود!

 

چهار:

پوست تن تو ...آدمی بود که می خواستم ...

کندی خودت را از پوست و من ... ستاره پرست شدم!

پنج:

خدای درون حنجره ات ...تلاوت یوسف بود ...

این بهترین داستان ... زلیخای درون مرا کشت ....

شش:

مزار شش گوشه ات خریده ام به عشق ...ولی ...

صاحب اصلی بیت شما ...رقیه(س) است ...

 

 

هفت:

توی تونل زندگی ...خانه ها اهمیت دارند ...

جائی که به دنیا می آئیم و بزرگ می شویم ...جائی که با عشقمان زندگی می کنیم وجائی که می توانیم در آن عشق تولید کنیم ...

...

خانه ی ما یک اتاق بیشتر نداشت ویک حیاط خیلی کوچک با این حال برای من تاب خریده بودند و نصف حیات تاب بود!اصلا تاب نصف زندگی من بود ...حتی درباغی که بعدا خریدیم و تاب میان دو درخت بستیم تا بازی کنیم ...!

نمی دانم حسادت برای کدامشان بیشتر بود اینکه درهر حال حیاط خانه ی ما تاب داشت یا اینکه روی تاب می نشستیم همدیگررا هل می دادیم وقاه قاه می خندیدیم ...

این سعی پدرم بود!تاب سواری!یادم می اید بچه هائی بودند که می آمدند تا باهم تاب سواری کنیم ...درخانه باز بود و کلید نبود ...خانه خیلی تحفه نبود ...درختانش میوه داشت ...گردو و پرتقال!می خوردیم و می خندیدیم ...بین ما فاصله ای نبود که از بین ببریم ...خیلی خوب بود!

...

اما این جا یک خانه دریک محله ی شیک از پاریس است و دیزاینش کره ای است!صاف و ساده!

نه یک خانه درتهران که آدم را بیشتر یاد موزه می اندازد!بعضی ظرفهای خانم جان از دوره ی قاجار مانده و مگر جرات می کنیم دست بزنیم ...

توی خانه ی پاریسی بیشتر راحتیم ...راحت تر بگویم دزد خانه ی تهرانی حال بیشتری می کند تا خانه ی پاریسی!بغیر از ظروف قاجار طلاها و جواهرات مادرجان باعث شده سالهاست خانه را تنها نگذاریم ...!!!

دلمان نمی آید خانه را بکوبیم و برج بسازیم ...باز سازی اش کرده ایم و داریم زندگی می کنیم ...

...

اما عشق توی خانه ها لا به لای کاغذ دیواری ها و رنگ ها ...پنجره های دوجداره و تزئینات کو؟هنوز می شود روی سفره های رنگی حساب باز کرد؟هنوز می شود 50 نفر مهمان دعوت کرد و سفره انداخت؟هنوز می شود تلویزیون سیاه و سفید داشت و به برفکها خندید؟هنوز می شود آبرو داری کرد؟هنوز می شود دبرنا و شطرنج و مارپله بازی کرد و بعد یک گوشه نشست و از عشق ها گفت ؟

کجای شهر خانه مان باشد و چقدر بیارزد!دغدغه همه مان شده ولی ...شادی و عشق توی چهار دیواری مان کجاست؟لابه لای سریال های ایرانی کوکو سبزی یا سریال های ترکیه ای شام خوب جوجه کباب و دنر کباب؟

راستی پاسپورت ایرانی ...نه!پاسپورت خارجی چند؟

...

خانه آنجائی ست که برای اولین بار برای حقوق از دست رفته امان فریاد می کشیم برای اضافه شدن یکی دیگر فریاد می کشیم و از همه مهمتر از دست دادن ها هم باعث فریادمان می شوند ...

عشق هم همین طور می اید و می رود و برای بعضی ها گاو صندوق اسرار مگوست ...

...

تو هم ای نازنین!

خانه نداشتیم و مستاجر بودیم و چقدر خوش می گذشت ...که صاحب فرزندهم شدیم ...بوی خانه هایمان هنوز یادم است ...خانه ی کارگشا خانه ی نیلوفری خانه ی شمس و خانه ی سالاری درفرهنگ داشتیم!!!

ولی الان داریم توی سایه زندگی می کنیم ...بی من و تو از قرار من و تو هیچ خانه ای دیگر خانه نمی شود و بدون جگر دنیا دنیا خانه مفت نمی ارزد!

از همین خانه برایت بوس می فرستم و از خدای می خواهم تو و جگر زیر سقف هرخانه ای شاد باشید ...

لیلا!

 

 

هشت:

ترومپ!

داروی بهاره برای تقویت موی ایرانی ست ...

برایت می فرستم تا ... خوش تیپ تر شوی ...

 

نه:

مامان بنز:

گردوهارو کجا گذاشتی ننه خاور؟امروز دخترخاله " جک" اینا دارن می آن می خوام فسنجون بپزم...

ننه خاور:

کدوم؟من و بیوک شبی ده تا می خوریم !تموم شد!

پراید:

ننه خاور تری گلیسرید تون می آ بالا انقد گردو نخورید!

مامان بنز:

یعنی چی؟برنامه غذائی من بهم خورد!چی درس کنم؟چرا نمی گید به آدم!

بوگاتی:

مامان جون سخت نگیر من نیم ساعته لازانیا می پزم!

مامان بنز:

چی؟"غذای سنتی" دختر من تو فامیا ابرو دارم!

پراید:

بابا می پرم از قهوه خونهی خودمون براتون دیزی می گیرم"فست"!با مخلفات!از دیزی ام سنتی تر نداریم ...توی تنورم پختن!

بابا بیوک:

آفرین پسرم ...بارک الله!

مامان بنز:آره دیگه مثلا همه تون دوس دارید؟ازحالا بشمارید دفعه ی بعد کی فسنجون داریم ...

بابا پژو:

همین امروز!اتفاقی من دوکیلو از قرار کیلوئی 156 تومن گردو خریدم ...بپز ببینم چه می کنی ...

مامان بنز:

وای پژو!تو نباشی من چیکار کنم از دست اینا!خدا سایه ی هیچ مردی رو از سر خونواده اش کم نکنه!

بابا پژو:

هستم!

 

ده:

رهبرم ...

کلا مرگ برای ما یک واژه است ...

ما به بالاتر ...شهادت می اندیشیم ...

 

یازده:

توی دهن من لپه خیس نمیشه!یادتون باشه جلوی من خلاف نکنید حتی گاز و گو...

چون یهوئی همین طور با خنده توی یه جمع دیگه مطرحش می کنم!اصلا یه طوری دهن لقم یه طوری دهن لقم که تا حالا چهار تا فتنه ی جهانی رو رقم زدم!

چیه از صبح تا شب برگزیت برگزیت!شما نمی گید من می رم لندن یه چیزی می گم!طرفتون رو بشناسید دیگه!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهوئی دیدیم داماد فرمانده فضا پیما با یه جعبه شیرینی دانمارکی اومد چی شده؟قبول شده بود دانشگاه صنعتی شریف!حالا همه مون داشتیم خوشحالی می کردیم وتبریک می گفتیم از زمین بهجت خانم جون پیام دادن که پرونده شون قاطی داره گفتیم چرا؟گفتن پارتی بازی شده!بابا ما اینجا این جونو می شناسیم اصلا مدرک لازم نداره!تو فضا سیستمهای سرمایشی و گرمایشی مارو کنترل می کنه ...

می گن :نه!بالاخره فامیل بهجت خانم جون اینا ان دیگه!چه میشه کرد!

 

"فکرکنم شعربالااز آقای عباس نادری باشه"

سیزده:

مرگ یک گنجشک اهمیتی نداشت ...

توی گلویش آدامس گیر کرده بود ...

خفگی!

اما بین گنجشک ها !این فریب آدمها بود!

برای اینکه...گربه هارا بیشتر دوست داشتند ...

خواب صبح را بیشتر دوست داشتند و

از صدای گنجشک ها لذت نمی بردند!

...

سال ها بعد

گنجشک ها خیلی رشد کردند ...

و کارخانه های تولید آدمس را خریدند ...

گربه ها و موش ها و سگ ها دیگر جرات نمی کردند ...

از خانه بیرون بیایند ...

پائیزها ...

دنیا برای گنجشک ها بود!

چهارده:

استغفرالله ...خواهرمن ترکیدیم از خنده!شوهرتو فرستادی باباتو سورپرایز کنه ...باباتم انقد سورپرایز شده که یه گوله تو مخ شوهرت خالی کرده ... حالا بی شوهر می خوای چیکار کنی؟باباتم که زندونه!

جل الخالق از کارای خارجیا ...

 

از شل سیلور استاین

 

 

 

۱۷ مهر ۹۸ ، ۲۳:۰۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

تبریز چشم من سوخت ولی ستارخان قلب ام هنوز مقاومت می کرد!!!

یک:

قلب من توان دویدن پشت سرتورا نداشت ...

پیش از دیدن تو ...تا توان داشت دویده بود!...

دو:

بستی چمدان چشم مرا و ...بردیم سفر...

من جزصفا و عشق ندیدم در آن سفر!...

سه:

مثل حس لمس جوجه تیغی بود ...

                                               حس حمایت از تیغ های زنده!

مثل حس لمس لاک پشت ...

                                         حس حمایت از سختی و آرامی ...

یک عمر نوشته بودمت!...

                                ولی ...نخوانده بودی تا بدانی ...

هیچ! ...لاک پوشیده!

 

چهار:

کمر بند دو ابرویت ...که باز می کنی ...

قلب من حساب کار خویش را ... کرده است!

پنج:

مردن توی تنگ!

با مردن توی اقیانوس یک فرق بزرگ دارد ...

کوچکترهائی هستند که می میرند تا بمیری!و توی اقیانوس بخورندت!

ولی توی تنگ ...

پرتت می کنند لا به لای هزار تا خوراکی دیگر ...

جوری که گربه ها هم ترجیح نمی دهندت !بخورندت!...

شش:

مزار شش گوشه ات را هم جمال است هم کمال ...

وقتی که می رسیم محو هردو ایم " زیبائی و برتری "

هفت:

داشتم فکر می کردم به دنیای دریا صفت!که چقدر چون ماهی از صبح تا شب مرا قبیم که توی قلاب نیفتیم و چقدر از صبح تا شب مراقبیم که توی قلاب بیفتیم ... به عبارتی روزی صدبار می خواهیم یکجاهائی انتخاب مان نکنند و بالعکس آرزو داریم یک جاهائی انتخابمان بکنند!!!

...

خودم (یک):

شب عجیبی بود ...قرار بود جواب کنکور بیاید و برویم از سایت ببینیم ...دیگر آن دختر جوان با نشاط نبودم که روزنامه بخرم و سر چهارراه ولی عصر(ع)بالا و پائین بپرم که چه شده؟علوم سیاسی قبول شده ام ...نه!نبودم!

بانوئی بودم میان سال و انگیزه های عجیب و غریبی داشتم ...

می خواستم مثل خانم "ع" باشم!فوق لیسانس قبول شوم و بروم چشم همکارانم را دربیاورم!می خواستم پز بدهم که بعد بیست سال کنکور قبول شده ام "جز کارهای شاق"و می خواستم با "تو" هم طراز شوم و اصلا حقوقم مهم بود که حالا بخندی یا نخندی 100 هزار تومان سال نودو یک فرق می کرد!!!

اسمم بود ...اسمم لا به لای اسم جوانترها بود ...من انتخاب شده بودم ....

همان ماهی بودم که سال ها حباب بالا انداخته بود که بیایند و با قلاب ببرندش کجا؟دانشگاه!

چه حسی داشت وقتی فهمیدم که خیلی ها قبول نشدند...حس برتری جوئی !

انگار داشتم از قعر اقیانوس بالا می آمدم وای ....حتی اگر قرار بود بخورندم ...انتخاب شده بودم ... ماهی کوچولو!

خودم(دو):

تو معلوم نبود چه جنسیتی داشتی !وحشتناک می ترسیدم که تو یک سیبیلو از آب در بیائی بی احساس مثل پسر یکی از اقوام که انگار عصا قورت داده بود ...

نمی دانم این چه جور انتخابی بود!می خواستم قلاب تو را گاز بزنم ولی می ترسیدم قلاب یکی دیگر را گاز زده باشم ...چطور می توانستم بفهمم که تو آن سیبیلوی خشک که قرار است سربازی برود نیستی؟!

بالخره فهمیدم!تو دقیقا خودت بودی یک دختر که احتمالا با موهای مشکی به دنیا می آمدی و دستهای کوچکت را توی دستهای من قایم می کردی و از بوسیدن تو ...نه آن سیبیلو چه حالی داشتم ...با من می آمدی خرید و صدایت را نازک می کردی و گریه می کردی ...آه بهترین انتخاب شدن من!تو بودی!

ممنون که مرا انتخاب کردی و نمیدانی بعد از دیدنت که هم آنچه بودی که می خواستم چقدر خوشحال شدم ...

تو به همه چی می خندیدی حتی ترک دیوار!برای همه چی داستان می ساختی و ازهمه مهمتر بقول قدیمی ها برای مردنم ...تو گریه کن خوبی بودی ...

خودم(سه):

مرا انتخاب کردی و آمدی تا درزندگی خودت شریکم کنی ...

شریک!قلبتو قلاب اختیاری بود که گاز زدم !

طعم شیرین عشق می داد و عجب ماهی خری بودم که داشتم دستی دستی خودم را توی دام تو می انداختم ...

راضی بودم ...از چشم پاک و قلب مهربانت ...هرچند دراقیانوس... تشخیص از قعر و عمق امکان پذیر نیست ولی ...

لیلا

هفت:

ترومپ!

عجله نکن!همه یکروز می میریم ...

ولی عمر طبیعی صفای دیگر دارد ...

 

نه:

مامان بنز:

پزوتو که دیگه خوب شدی ...پاشو برو بیرون ...یه دوری بزن ...خسته نشدی انقد نشستی تو خونه وردل من؟

باباپژو:

بنزی جون!تازه فهمیدم درمورد تو چقدر کم کاری کردم و این سالها رو ازدست دادم!باید کنار تو می بودم و زمان بیشتری رو باهات می گذروندم ...

بوگاتی:

آه چه رمانتیک ولی ...خاک برسر پراید!

پراید:

بوگاتی مامان بابای من عشقولانس شدن تو منو فحش می دی؟راس میگی بیا باهم سه ماه بریم ایتالیا بچه هارو هم ببریم ...

بوگاتی:

الان فصل مدرسه؟

پراید:

خوب بچه هارو می ذاریم پیش مامان اینا!

مامان بنز:

ببین پراید غلط کردیم ...بی جا کردیم!همه برین دنبال کارتون ...توام پژو جدی میگم درو بازکن برو بیرون!

ننه خاور:

چه رمانتیک!مگه نه بیوک؟

بابا بیوک:

اصلا ام!نه درحد ما!

ده:

رهبرم ...

عشق به ایران به ما انگیزه می دهد ...

مثل عشق اهل بیت (س) که دیوانه وار هستیم ...

 

 

یازده:

فکر نمی کنید ما خیلی بیش از حد از همه چی خبر داریم ؟

خبر خبر خبر خوبه ها ولی یه طوریه ...دیگه رسیدیم به آمار!رسیدیم به عمق خبر یعنی تحلیل گری ام می کنیم ...رسیدیم اون ته یعنی منبع خبر!عجب چیزی هستیم ...اصلا دیگه دربطن خبریم ...طوریکه خودخبرم خبرنداره ما چی هستیم ...اصلا دلیل خبر یه چیزی تو مایه های ارکوندن خبر ...اصلا نمی تونم توصیف کنم ...دیگه ما چی خبر می تونیم باشیم ...

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم دیدیم چن تا رزجاودان از زمین رسید باورتون میشه ما اینجا هستیم رسانه ای شدیم و چن تا زمینی عاشقمون شدن و بهمون میگن عشق آسمونی ...؟البته که من از این سوسول بازیا بدم می آد ولی میگن یه زمینی عاشق من شده ...85 سالشه!تو کار تراختورام هست!

آقاجان مارو وارد حاشیه نکنین ما فضانوردیم !می فهمین؟فردا فامیل روزمین راجع به ما چی می گن؟

میگن یه کاره پاشده رفته فضا با اون سن و سالش اینجوری!نکنید!بابا دل لامصبتون رو نگه دارید!اه!عجبا!

اصلا بر می گردم زمین دیگه از کجا می تونید منو ببینید هابل دارید؟نه!دیگه پیدام نمی کنید!

سیزده:

تو آشنای منی ...به این خوبی ولی من ...

دراعتقادات خودم ...بیگانه پرستم !!!

چهارده:

روزهای نیروی انتظامی مبارک ...مخصوصا امروز که مربوط می شد به دنیای سایبر ...به پلیسای فتا و فضای مجازی تبریک ...موفق باشید ...

 

۱۳ مهر ۹۸ ، ۲۰:۲۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

چوسان...پوسان؟...جینا لولو بریجیدا و...تامبلینا!

یک:

(هدیه)روی لب هایت" رز جاودان"...

برای من ... که هیچگاه نبوسیدمت!

دو:

درانبوه غم ... کمی خندیدم ...

حتی مادرم باورش نشد!وقتی گفتم!

سه:

برگ برگ ریخته بودم پای تو ...

من درختی که در " سنتز"عشق و حسرت!

درپائیز پای تو ...شعر می ریختم!

 

 

چهار:

نگارم دیوانه شد!...

دوست داشت ...توی مینیاتور استاد" بهزاد" ....

لیلی باشد ...

ساقی شد!!!...

پنج:

بوئیدمت "!کاری که برای تو " هیچ" نداشت!

حتی زحمت چشم بستن و ..." بوسیدن"!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را باور دارم مثل خدای ...

آن قدر که با پای شکسته هم بیایم جهت حاجت هام!

 

هفت:

یک:

از خانه ام که یک پنت هاووس جائی در نیویورک است دارم آن پتئین را نگاه می کنم ...

تو..."وسواس "خریدن نان داری!نگاه می کنم که چطور نان هارا درکیسه ی پارچه ای بغل کرده ای تا کسی به آن نخورد!هرچقدر هم به تو می گویم اینکار درست نیست ...قبول نمی کنی ...نان باید جای مخصوصی و توسط شخص مخصوصی پخته شود و به این خانه بیاید ...

چه کنم دوستت دارم وگرنه به خاطر این اخلاقت از تو ...جدا می شدم!

دو:

از خانه که دور می شوم از عشق غذای تو پاهایم سست است ...

نرفته می خواهم برگردم ...

در"دهلی" چندان متداول نیست ولی بانوان هندی نان را درخانه طبخ می کنند ...من بوی " کاری" ونان تو را که نمی دانم چی و چی تویش می ریزی دوست دارم ...یکبار سر یکی از دوستانت عجیب بحث کردیم و داشتیم جدا می شدیم ولی بدون اینکه به تو بگویم بخاطر همین اخلاقت " پخت نان " ادامه دادم!!!من وابسته ی دست پخت تو و نان هایت هستم ...

سه:

عادت بچگی را نمی توانم فراموش کنم ...

شاید یک جنتلمن نباید این طوری غذا بخورد ولی من سر هر میز شامی با سوپ باید تکه های نان بخورم ...

آن خانم فرانسوی که روبرویم نشسته حتما دارد فکر می کند که تیپ من " فیک " است و برای اولین بار دارم چنین جاهائی غذا می خورم بگذار فکر کنند ولی ... به به!همیشه یاد دست پخت ها ی مادرم می افتم وقتی چیزی نبود و مارا با سوپ و نان تکه تکه شده سیر می کرد ...

چهار:

آه ای نازنین!

می روی از سید حاجی آقا نان سنگک می گیری چون می دانی بدون وضو نان نمی پزد و خودت هم وضو داری ...همیشه ...

بوی سنگک سید حاجی را هیچ کجای دیگر ندارد ...به خصوص اینکه وقتی کله پاچه هم خریده باشی ...

اصلا تو نباشی من چکار کنم؟!همین خریدن نان انگار به من قوت قلب می دهد که تو هستی ...

که پول نان حلال و خودنان هم طعم بهشت دارد ...

ای عشق!

لیلی

 

هشت:

ترومپ!

آمدیم و نشد و نقشه های شما خراب شد ...

با فکر مردم دنیا چه می کنی؟

 

نه:

پراید:

تاکسی جون یک کم حواست رو جمع کن پول بیشتری در بیاری ...روزی 150 تومن؟ یعنی چی؟

تاکسی:

پراید جون تو خودت روزی چن در می اری؟خبر شو دارم بیشتر از 60 تومن اگه دربیاری ...

بابا پژو:

بذارید من خوب شم !بالا سر مریض دودوتا چهارتا می کنید ...آخه من مردم!!!عصبانی می شم!

مامان بنز:

قربونت برم ...کی گته تو مرد نیستی!بلند شی یه دور بزنی 300 در می اری!

ننه خاور:

بیوک همین طوری روزی 400 در می آره!بعد تو نمی تونی؟!

پراید:

ننه خاور اینجا که نمی خوان از مون مالیات بگیرن دروغ بگیم ...اگه به حسایب بابا بیوک باشه من 40 در می آرم!!!واللا!!!

 

ده:

رهبرم ...

کوله بار تجربه ی مارا کمتر ملتی دارد ...

تاریخ جهان جاهائی مدیون ملت ایران است ...

 

یازده:

امروز شنیدم از دکتری این واژه هارو که " با مرگ اشغال فکری پیدا می کنند"نصیب نشه!!!ولی 90 درصد کسانی که با مرگ اشتغال فکری پیدا می کنن فکر می کنن بازماندگانشون بعد اونها چه می کنن !!!اشتغال فکری شونو از دست می دن!

مثلا کسی که اشتغال دولتی داره بعد از اشتغال فکری به مرگ فکر میکنه بقیه ی خانواده که بیکاران چیکار می کنن!!!ادامه می ده چون می دونه دیگه شانسی رو به کسی نمی کنه!دیگه اشتغال شونو ...بله از دست می دن!!!

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم یهو من آلرزی گرفتم ...

بیست تا عطسه یهوئی آمد و رفت ...انقدر خجالت کشیدم که نگو بین کی؟ فضانوردان بزرگ!حالا بعد یه ربع دیدم فرمانده فضا پیما اومد تو ...گفت چیکارکردی؟هول برم داشت نکنه زدم تاسیسات فضارو وقت عطسه داغون کردم دیدم نه!یه نمودار دستشه قدرتی خدا بعد چند میلیون سال از روز تولد زمین موجودات فضائی به عطسه من واکنش نشان داده و دستگاه فرمانده بوق زده بود!واقعا متشکرم خدا!همین مسئله درزمین هم انعکاس داشت فامیل شب پیام دادن تبریک!تو بالاخره مارو سرافراز کردی ...خدایا شکرت...انشالله....

 

 

درمورد تیتر باید بگم توسریال های کره ای من بالخره نفهمیدم چوسان درسته یا پوسان " یک بندر قدیمی"بعد سرکار خانم جینا لولو بریجیدا و فیدل کاسترو!!!بعد شم جهنم بذار بگم همیشه بین گل ها حالا ایرانیش بین نخود لو بیاها دنبال یه دختر کوچولوام از تامبلینا خوشم می آد می خوام بگیرم تو مشتم باهاش برم بازار!!!!

سیزده"

baby!cyber space

 

۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۵:۰۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

آقا چقدر لبخند به شما ...می آید ...

یک:

روی من زیر اب بود و تو نمی دیدی...

مرگ مثل ریشه ی نیلوفر ... درمن...

دو:

دویدم رو به آتش ...از سوختن سرمایه درهراس ...

شعرهایم دروزش باد ...سوخته تا خدا می رفتند ...

سه:

می رفتیم و بین ما سکوت" خورنده " بود!

اعصاب و عشق و اعتماد ...دیگر نداشتیم ...

 

چهار:

بگذارند ...پائیز دستهایش را هم می خورد ...

مثل خوردن روح برگ ها ...

مثل خوردن ابرها توی آسمان ...

مثل خوردن تابستان ...

قرچ قرچ!

وکسی باور نمی کند ...روح من چطور خورده شد؟

میان روح برگ ها ... میان روح ابرها ... یا میان روح تابستان ...

اهمیت داشت.

پنج:

"شعرمن" مایه داشت آنقدر که " کامیون ها"

تلاش می کردند بنویسند پشت شان ... " شعر من"!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را به قلب خود فشرده ام ...

مثل در آغوش گرفتن رقیه (س) است ...اغوش و مزار تو ...

 

 

هفت:

یک:

جایزه ی " پولیتزر" را گرفته بودم و داشتم می آمدم خانه که حواسم به تو پرت شد !

زنگ زده بودی که بگوئی وقتی مایع کیک را می ریزند توی مخلوط کن ...درش را می بندند یا خیر؟

که از محل اهدای جایزه تا خانه داشتم به دسته گل تو فکر می کردم که اگر برگردم باید چند ساعت توی آشپزخانه بشورم و بسابم تا مایع سفت شده ی کیک از درو دیوار برود ...

...

توی خانه امان اما بوی کیک سوخته دنیارا برداشته بود ...تو هوس کرده بودی توی بهترین روز زندگی من با پختن کیک مرا غافلگیر کنی ...ولی خوب!...

وقتی داشتم با لبخند و قهوه فرو می دادمش پائین گفتی:آه عزیزم!دفعه ی بعد...بعد موفقیت تو ...کباب می پزم!و بچه هاراهم دعوت می کنم ...

ومن توی دود ...دود و دود!یادم آمد یکساعت پیش تازه " پولیتزر " گرفته بودم!

دو:

داشتم از محل گرفتن جایزه نوبل به خانه بر می گشتم ...

که تو زنگ زدی و گفتی : عزیزم!می خواستم لباس هارا بشورم تا به تو کمک کرده باشم ولی شک دارم مایع سپید کننده توی لباس شوئی ریخته باشم یا مایع لبس شوئی!

تمام مدت داشتم به رنگ پریده گی لباس قرمزی که با خواهرم از شانزه لیزه خریده بودم فکر می کردم هزار یورو ارزش داشت!فقط یکبار!آه نگویم!

...

وقتی رسیدم دوان دوان به حیاط پشتی رفتم تا ببینم لباس ها درچه وضعیتی هستند ...تو نشسته بودی و میز پر بود از گل و قهوه و کیک!و همین طور که به من نگاه می کردی واشک توی چشم هایت بود گفتی :عزیزم!یکبار خواستم کمکت کنم!

ولعنت!

پیرهن قرمز من خال خال و سفید سفید شده بود!

شانس آوردی جایزه هنوز توی دستهایم بود ...یاد افتاد هنوز یکساعت نیست که جایزه را گرفته ام ...

سه:

داشتم با جایزه " امی" به خانه برمی گشتم ...که تو زنگ زدی و گفتی : آه عزیزم!بیائی خانه من نیستم و چندروزی جهت دیدار کوههای " تبت" به هیمالیا می روم!!! شام هم که خورده ای!خوب بخوابی!

می دانستم درخانه چه تصاویری خواهم داشت ...درخانه همانطور که حدس می زدم ...

لباس های زیرت را پخش کرده بودی و عادلانه میان تخت خواب و کاناپه پهن بودند ...پیراهن هایت را ریخته بودی وسط اتاقک لباس ها و زیر جامه هایت چنان دورو بر اتاق ریخته بودند که یکیشان را از روی لوستر اتاق برداشتم ...

آه عزیزم!می دانم چقدر خوشحال بودی و رفته بودی خنک ترین جای دنیا تا خودت را خنک کنی !و درضمن نخواسته بودی به من زحمت جمع کردن چمدان هایت را بدهی ...

خوش بختانه هنوز از گرفتن جایزه چند ساعت هم نگذشته بود ...

اوه ه ه ه ه !

چهار:

آه ای نازنین!

تعادل به هم می خورد اگر من جایزه بگیر باشم ...پس تو همیشه باش!

پوست خودم را نمی کنم تا از تو موفق تر باشم!و همیشه برای کنفرانس ها و همایش ها می توانی روی من برای اتو کشیدن لباس هایت حساب کنی!

حسابی خوشحال می شوم و به بچه ها می گویم:رفته است تا برای ما افتخار کسب کند و می دانم تو جنبه اش را داری ...

خدای من ...روزهای خوب را درزندگی ما بیشترکن!

 

 

هشت:

ترومپ!

شایع شده شما عاشق ما شده اید!!!

می خواهید مارا بگیرید ولی نمی دهند هرگز!!!

 

نه:

بابا پژو:

بچه ها من چن روزی باید بیمارستان بخوابم!

پراید:

چی شده بابا!داری وصیت می کنی؟(هههههه)

مامان بنز:

زبونت رو گاز بگیر!دوروز می خواد بخوابه بیمارستان ...سینوس و پولیپش رو عمل کنه ...تا شبها خرو پف نکنه نمیشه که!یه عمره مغز م رفته شبا شماکه خبر ندارید؟

ننه خاور:

چرا؟من دارم!اونچه من می دونم خروپف تواه!شب تا صب آروم نداری یا می ری دستشوئی یا خروپف می کنی بعد بچه من باید بره بیمارستان!

بابا پژو:

مامان!مشکل پزشکی دارم!مردونه اس!

بابا بیوک:

اینو بگو!ابهت داره!سینوس و پولیپ؟مارو داشتی گول می زدی ؟اونم سرچی خرو پف!

لامبورگینی و پورشه:

آخ جون!بیمارستان می ریم ملاقات!بخش مردونه!

مامان بنز:

همینو کم داشتیم ...من اعصاب ندارم!

بوگاتی:

آخه چرا؟داره می ره خوب شه ...نمی ره که با حال بد بیاد!

مامان بنز:

شایدم اومد!

بابا پژو:

نترس!دکترای ایران خوبن!تازه من بدبختم صد تا جوون دارم یادته خودم به خاطر یه میلیون منفجر کرده بودم ...می آم دوباره می رم سرکار

ننه خاور:

بنوا بالا!(اصطلاح ترکی)

ده:

رهبرم ...

کل ایران فکر مثبت است و همه ایمان به حق دارند ...

این بین اعتقادشان به آل علی(ع)هست و بس...

یازده:

روز منسوب به مولانا و شمس گذشت و امسال با حرف و حدیث های بیشتری همراه بود ...از داستان فیلم اینده و از رابطه های گذشته ی مولانا و شمس ...

خلاصه اینکه از من می پرسند بی شمس یعنی چی؟و من می گویم :شمس ندارم آنها می خندند ولی نمی دانند که من دارم!

خوب چرا باید نداشته باشم؟مگر چه می شود داشته باشم؟

یک شمس شهید همت که من ندارمش ولی دارمش البته!من همین کش و قوس داشتن و نداشتن را دوست دارم نه مولانا شدن و شمس تبریزی کو؟

می فهمید چه می گویم ...حالا بخندید که یعنی تو باید شمس داشته باشی؟!!!!

دوازده:

تو فضا نشته بودیم یهو دیدیم یه صدای بلند دالامب اومد ...

انگار یه تشت از سقف آسمون افتاده باشه زمین ...حالا ما که روی زمین نیستیم ...اینور اونور دیدیم فرمانده فضا پیما با سرو صورت سیاه اومده چی شده چی نشده؟نگو نوک فضا پیماش رو پراید ساخته بود ته فضا پیماش رو فورد اگه فکر می کنید نوک فضا پیماش افتاده بود اشتباه می کنید ته فضا پیماش افتاده بود ...رفته بود زیش درستش کنه روغن ریخته بود رو صورتش ...حالا خوش بختانه توفضا همه چی گارانتیه مخصوصا خارجی حتی اگه خودت دست کاریش کرده باشی!!!

جالب اینکه شب عکسش رو تو پیج بهجت خانم دیدیم ....من نمی دونستم اونم فامیل بهجت خانمه ...جل الخالق!

 

یه تشکر دارم از کسانی که می خوان از من یه موجود جدید بسازن:

از صدام:شمسی فضل الهی

از هیکلم: آنجلینا جولی

از دستهام:بروس ویلیس

از روحیاتم:آرنولد شوارتزنگر

از ذهنم:دیوید کاپرفیلد(شعبده باز)

از علمم:دکتر حسابی

از خانه داری:شهین خانم

از شوهرداری:مامانم

از جنبه های پلیسی:شرلوک هولمز

از اندیشه های سیاسی:دکتر دهکردی

ازسیاست:مارگارت تاچر

ازوبلاگ نویسی:

عباس قاضی زاهدی(کاسنی رحمه الله علیه)

ولی من همون خودمم ببخشیدآ ...مایو سنشید و سعی تون رو بکنید ... و به تلاشتون ادامه بدید ...

شایدم شد!

آها از نظر فضای مجازی : هیچ چی رو یادم رفت!!!

سعیکم ماجور ....

من الله توفیق ...

انشالله...

خداروچه دیدی...

 

 

۰۹ مهر ۹۸ ، ۲۰:۵۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نیمه ی گمشده ی من ...؟چه کسی می تونه باشه!!!

یک:

دیوار من ...کوتاهتر از دوستیت بود ...

راحت تو پریدی به آن سوی رفاقت!

دو:

گله کردم که چرا چشم تو از من" دزد" است ...

پاسخم می دهی:... ای یار خدایت را شکر!

سه:

روباه چشم تو ...خرگوش عقل مرا فریب می دهد ...

انگار کلاغ است و...دردهان خود ...قلب پنیر دارد ...!!!

چهار:

یوسف را گرگ ها هم نتوانستند ...بخورند!

ریباترهااز گلوی تیزدندان های گرسنه ...پائین نمی روند!

پنج:

توی رستوران ذهنم ...کباب کوبیده ای ...

میان چرب زبانی ...

می خواهم فریب اینکه گوشت هشتادو من هزار تومانی هستی ...بخورم ...

ولی پانزده تومن بیشتر نمی ارزی!

شش:

مزار شش گوشه ات را می بوسم و بوی رقیه(س)را ...

می اورم به شهر خودم ...یا حسین(س) جان!

 

 

هفت:

یک:

نیمه ی گمشده ی من توی موزه ی لوور پاریس بود!خودم دیدمش پشت شیشه گذاشته بودندش و داشت لبخند می زد ...از کودکی انگلیسی خوانده بودم و فرانسه بلد نبودم!یک چیز عجیبی اسمش بود ...گفتم چه کنم چه نکنم ...یک پیراهن غواصی خریدم و به سبک فیلمهای جیمز باند از سقف لوور فرود آمدم و بدون اینکه لیزرهای امنیتی صدا کنند یا کسی خبردار شود دزدیمش!

الان من و نیمه ی گمشده ام روبروی هم نشسته ایم و داریم راجع به پدیده کوته فکری در قرن بیست و یکم بحث می کنیم !

تلویزیون فرانسه دارد خودش را می کشد!بگذار بکشد!توی آن همه بدبختی فرانسوی کی به سرقت نیمه ی گمشده من ...اهمیت می دهد؟!

دو:

توی لابی نشسته ایم و هردو داریم به سیب قرمز توی سبد نگاه می کنیم ...من مطمئنم که اوهم تا به حال نیمه ی گمشده اش را پیدا نکرده ...اوه!خدای من...ما نیمه ی گمشده هم هستیم .

سیب را برمی دارم و گاز می زنم ...لعنت به شانس چقدر سفت است ...او صورت به صورت من می شود و می اید از آن طرف سیب گاز بزند ...اوه!خدای من ...چکار کنم؟دیگر فکم فک سی سال پیش نیست که بتوانم با قدرت یک سیب را لا به لای دندانهایم نگه دارم ...یک آن پس می کشم ...و...نه!

دندان های مصنوعیم از توی هوا می افتد پائین !خدا مرگم بدهد مدیر آسایشگاه هم همزمان می آید تو ...به انگلیسی می گوید:

آقای "بین"هنوز دنبال نیمه ی گمشده اتان هستید؟این بار یا ازدواج می کنید یا گورتان را از آسایشگاه من گم می کنید...اوه!خدای من...یعنی من باید از این بهشت بروم؟

سه:

نیمه ی گمشده ام را پیدا کرده ام ...از بیست و پنج سال پیش همسایه امان بودند....ولی من دانشجوی پزشکی بودم ...باورتان نمی شود که چه عشقی به تشریح و باز کردن اندام مرده ها داشتم.دیوانه ی این کار بودم ...شاگرد اول بودم...و دوران تخصص و فوق تخصص مغز و اعصاب را با نمره بیست گذراندم ...فکر نمی کردم که نیمه ی گمشده ای داشته باشم ...همیشه خیالم به مرده هائی بود که باعشق تشریح اشان کرده بودم .همینکه درسم تمام شد یک روز با دختر همسایه روبرو شدم ...عین اولین مرده ای بود که تشریح کرده بودم ...از مادرم پرسیدم گفت اسمش همیلاست ...همیلا بیست و شش سال بود مرا دوست داشت!و شوهر نکرده بود ...پس منهم نیمه ی گمشده اش بودم ... ما هفته بعد ازدواج می کنیم ...

چهار:

آه ای نازنین!

مثل هلوی پوست کنده بودی انقدر خوشگل!و همه می خواستند تو نیمه ی گمشده اشان باشی ...ولی من با درایت و فرزی خاص خودم!!!تورا ازچنگ بد اندیشان خارج نموده و مال خودم کردم!

اینکه کجتیشان می سوخت و می سوزد مهم نیست!این جمله مهم است" درایت و فرزی خاص"!!!

که الحمدالله کمتر کسی دارد!

هنوز مثل"آن سیب که از باغچه همسایه دزدیدم" تر و تازه ای!

چشم حسود کور!

layla!

هشت:

ترومپ!

کلنگ پروزهی نوسازی شهر نیویورک دست کس دیگری ست ...

تو به آبادانی تهران ...می اندیشی؟

نه:

پراید:

وای مامان!نگا کن دوتا گربه پیدا کردم گوگولی !از نزاد سفید و کمیاب !می خوام بدم بچه ها نگشون دارن!

مامان بنز:

تو غلط کردی؟من به گربه حساسیت دارم.

ننه خاور:

پس درسته که تو فوبیای تو کسو پلاسموز داری!!!بابا دوتا گربه ان بایه ظرف شیر سیر می شن!

بابا پژو:

من نمی ذارم!من بچه بودم دو تا گربه پریدن روم ...هنوزم می ترسم!

بوگاتی:

اووووه!فردا زمستونه گربه ها زیر ماشینا می خوابن!اصلا ماشین خونه ی اول گربه هاست!

لامبورگینی و پورشه:

بابا میشه بدی گربه هارو ببریم مدرسه!؟

پراید:

نخیر!فکر شیطانی نکنید!فردا می برید می اندازید رو معلما یا دخترای مردم!

بابا بیوک:

من دیگه چی بگم؟!جل الخالق!

 

ده:

رهبرم ...

دوست داریم که ایران ما زیر سایه ی اهل بیت(ع)

همیشه آباد و سرفراز و جاودان باشد ...

یازده:

دخترای گلم:

من آلرژی دارم ووروزی ده بیست تا عطسه پشت سرهم می کنم و از چشم هام اشک می اد

یک:

تند تند نپرسید چی شده خانم دارید گریه می کنید!

دو:

تند تند عافیت باشه نگید

سه:

این صبرا!دلیل برصبر اونم هرکدوم 10 دقیقه نیست..

چهار:

فال صبر؟از عطسه های من فال صبر می گیرید؟نگیرید درست در نمی آد ...نگید نگفتی!

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهودیدیم پیام تصویری از فامیل اومد ه که نسترن خانم جون گم شده!اینور اونور به من میگن از بالا نگا کن ببین پیداش می کنی؟بابا من نمی تونم دوربین چی می دونم دستگاه اداره رو قبض به شخص کنم!اه!

بعد پیام دادن نگران نباشین خانم داشته از پالادیوم می رفته تجریش افتاده بردنش بیمارستان حالا پیداش شده ...هیچی شم نیست!

من الله توفیق!

حالا حرف درنیارین ... فضای مجازی پی سی هارو دوس نداره...چرا داره!!!!

۰۷ مهر ۹۸ ، ۲۰:۲۴ ۱ نظر
سیده لیلا مددی