بی شمس

ادبی

۲ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

بیرون از داخل من یک تفاوت داشت، تنهاتر بودم و کسی نمی دانست!

یک/

روی برف...

             چندان که سکوت هیچ نلغزد

            می روم!

درون باغ، هزارشاه می گرید 

              و ،اشک من..

تا بیرون باغ، و هم همه ی خودروها

                              از شوق ، جدائی هاست!

 

دو/

زمانی که ...

        پیراهن کهنه ات بودم 

                   داخل هر کمد ،جایم بود!

شکافتی !

کاموا گران شده بود ،تا ببافیم ...

که دوباره تا بهارت 

ندیده باشم حتی کمدی!

 

سه/

پریروز 

بربلندای کوهی مه می خوردیم 

و 

توی آش مان ،پیاز داغ غش غش می خندید!

دیروز 

هوانبود!

گاز ،اسید می خوردیم و الویه توی تاکسی..

سردرد ،قرص تا مرگ...

امروز 

برف، برف،برف

بربری،پنیر، چای داغ وسیب زمینی تنوری 

مردم تهرانیم ، عجیب ،غریب!

 

چهار/

صد کبوتر عاشق حرم ات 

دستهای مرا که بوسیدند 

یا علی 

باورم نمی شود که هنوز 

دانه ها، اشتراک عشق هستند!

 

پنج/

برای من که ارزشی نداشته ام!

طلا،پول و خانه!

               مثل خامه روی کیک است!

نمی توانم که کیک را بخورم 

                  پف،پف، خامه ،چه سود!

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یا حسین ( ع) آشکار می بینم 

میان عشق و اشک و شهادت و...

هفت/

بهتر باشم ،بیشتر می نویسم ، کارهم زیاد است و به قول معروف انگتر از در و دیوار می بارد

هم چنان از هیچ کجا مرا فراموش نکردید ،من هم در فکرتان هستم 

۱۵ دی ۰۱ ، ۱۱:۲۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

happy birthday sir(t.c)

یک:

می دانم که تیره نوشتن

                                 با نور

                                با عشق

                                 با رنگ

                                         روشن نمی شود!

خنده دارست ؛ که سکوت هم تیره است!

                         درد هم تیره است!

                        غم هم تیره است!

ودر ادبیات وقتی فردی اول عشق شلیک می کند!

می داند...

که حکم تیر مقابل ؛ یعنی تیره در ابد!

 

 

دو:

در نور ...

            بالای روشنی

                                ایستادگی می کنم.

چون پروانه ای سمج ؛ چسبیده به داغی .

                                                   دعا می کنم " نمیرم"!

انگار چه خواهد شد!

                          " اگر حتی مرده باشم "!

در یک اتفاق بیولوژیک دیگر

مانند تولدی ناخواسته ؛ درگیر می شوم

...

که بازهم شانس " هرگز" نخواهم داشت!

 

سه:

درامتداد همین زندگی ؛ میان " گند زدن هایم"!

دچار استرسم...

دستهایم می لرزد!

امیدوارم موفق باشم ... و هیچ کدام آن " گندی " که فکر می کنم نباشد!

میدانم؛ فرار کردن!

غصه خوردن!

درد کشیدن!

فریاد کشیدن!

خوب است ...

ولی دستهایم می لرزد!

ودر تشنجی که حقم نیست ...

لابد " گند زدن" هم بلد نیستم!

 

چهار:

توی قهوه ی من؛ قهوه ای تیره ببر؛ ببر؛ ببر!

انگار فهمیده اند که دراین جنگل زندگی من؛ عشق هندی چه می رقصد!

 

پنج:

کوبیده ای دررا به دیوار ذهنم!

از کدام فرار تو ؛ گلایه کنم!

                             که وقت رفتنت ؛ تمام مغز من ؛ صدای کوبیدن ؛ نباشد!

نسیم با تو

خاطره باتو

ارامش باتو

حق باتو

چنان گریخته اند ؛ که گویی ظلم من بیشتر از اسارت خودم

دردستان تو بوده است!

 

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) دیگر نخواهم دید

از بس که درفراق دیدنت گریستم؛ از دو چشم نابینایم!

 

 

هفت:

درگذشته برای " مو " خیلی شعرها و داستان ها می گفتم؛ اما اکنون که گیجم و نمیدانم که چه بنویسم ...

چند تا یاد داشت جدیدم را اینجا می گذارم!

یک/

دیشب فیلمی بابازی جنیفر لوپز جانم و جرج کلونی جانم ازتلویزیون دیدم که شخص ثروتمندی درون

گاو صندوق اتاقش که پشت کمد گرانبهای لباسهایش بود ، چهار دست کلاه گیس هایش را پنهان

کرده بود!

عزیز من وقتی با خودت این کاررا می کنی و ابزار فریب را توی ده بیست رقم رمز گاو صندوق پنهان

می کنی و بعد الماسهایت را کف آکواریوم می ریزی ... من چه دارم بگویم ...

چقدر ما آدمهای ساده ای هستیم!

لابد الماسها را که می دزدیدی هربار یکی از این کلاه گیس هارا استفاده می کردی!

حیف!جای الماسهارا هم می دانستیم درعین سادگی مان؛ قبول کردیم که توکچل باشی یا مودار ؛

خیلی زرنگی!

زنده نماندیم و الان روح سرگردان ویلای شمائیم ؛ اخر می شود این همه راز مهم جنابعالی را بدانیم و

عین آب خوردن هم زندگی کنیم؟

 

دو/

چند وقت پیش با همین چشم های کورم شخصی را دیم که بسیار زیبا بود و موهایش را از پشت بسته بود!

خدا مرا ببخشد با خودم گفتم چه عجب شد ماهم در محله مان یک فرد خوشگل دیدیم ؛ امدم تیز

بین بازی در بیاورم ؛ عینکم را در آوردم دیدم طرف ریش بلندی دارد ...ای بخشکی شانس!(حالا

پموهایش کلاه گیس نباشد)!

بعدا از خط مو در امدم بیرون؛ دوست ندارم ضایع شوم ؛ بمن چه ؛ اصلا طرف خوشگل هم باشد

والله به خدا!

 

سه/

مادرم سالها مثلا از عهد زمان شاه یک موی بلند قهوه ای تیره ؛ سوغاتی ایتالیا را درکمدش نگه داشته بود!

وقتی نوجوان بودیم ؛ میگذاشتیم روی سرمان و توی خانه ؛ بازی می کردیم ...

بعد 50 سال؛ مادر مان خسته شد و از همسایه مان که یک خانم آرایشگر بود خواهش کرد که

موهارا بپذیرد!

ایشان هم گفت:انجور موی قدیمی و بلند گران است و برایش نمی صرفد!

مادرم که از نگهداری اسباب بازی ما خسته شده بود گفت:همین طور ببر؛ حالاشاید بدرد کسی بخورد!

همسایه امان هم قبول کرد!

راستش مادرم هرچه را می بخشید یا می فروخت ناراحت می شدم!

ولی با خودم فکر کردم ان مدل مو؛ دیگر به چه درد من می خورد؟ مگر بخواهم بچه هارا بترسانم و از

این دست یازی های قدیمی ؛ لوس!

خدا مرا ببخشد!جل الخالق...

 

چهار/

 

ای ناز نین!دنبال پدر و مادر واقعی خودمم!

پدرم فوت شده و مادرم مشکوک می زند و مثل گذشته دیگر من را نمی بوسد!

قبل از دو سالگی عکس ندارم!

و خیلی ها می گویند ما مهاجریم و پدرو مادر پولدارتری داشته ام چون ژنتیک و خونی ولخرجم!

از بین خانواده های پولداری که می شناسم هیچ کدام هیچ احساسی به من ندارند!

و گروهی متوسط هم در زندگی من بوده اند که چند سالی می شود آن ها هم مثل مادرم شده اند!

از طرفی معلمینی از دهه های قبل داشته ام که تا ازدواج نکرده یا فرزند نداشته بودند انگار مامانم بودند:

خانم فکری مهربان دوران دبستان

خانم فکری دوران راهنمایی؛ البته اینها باهم تفاوت داشتند

خانم پریچهره شاهسوند بغدادای

و استادم دکتر علی اکبر امینی بزرگوار

نمی شد حتی خانم کرباسی معلم اقتصادم یا خانم عامری معلم تاریخم مامانم از آب در بیاید

بی خیال!

هر گز هرگز هرگز !

خود مادرم همواره مدل بوده و آرایشگرش ایتالیا می رفته ووا ی به حالم اگر اینجارا بخواند؛ از ارث

محروم و تا ابد در زندان نفرین مادرم خواهم ماند!

بچسبم به واقعیت و بی دلیل خودم را ناراحت نکنم!

لعنت به وسواس فکری!!!

 

 

تولد دی ماهی ها مبارک ؛ تولد خودمم مبارک !

 

 

 

۱۰ دی ۰۱ ، ۱۱:۵۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی