یک:
بیدارمی کنی سحرم...تاغروب را...
ازتو نگویم و دهان روزه ببندم...
دو:
شروع تو...
یک جاده بود...
که میان دستان درختان می رفت...
آنقدرظرافت شاعرانه داشت...
که هیچ گاه...آغاز نکردم...
سه:
ترانه می گذاری و درکوچه های شهر...می گردی...
باورنمی کنم ...بخاطرمن...
شهر کر شود!
چهار:
معاویه...شهرکوفه را بخر اگرمی توانی !...
کوچه ها...گذرگاه ها...
ولی نیاموخته ای...دل غریبان و یتیمان را بنوازی ...
می میرم و دیگرخیالی نیست ...
حالا که دیگر علی هم دراین شهر نیست...
مسجد کوفه...خواب خطبه ها را می بیند و...
آه...که مولود کعبه اینجا نیست...
چه وفایی داشتی شهر...
علی که رفت...
دیگرباید خواب عدالت راببینی ..............
پنج:
برای هم دعا کنیم ...
تا دعاهایمان درحق هم اجابت شود...
نفرین و دعای بد...دراین شب ها برود کنار...
خوش بین باشیم به صفت های خوب خدا...مثل رحمان ورحیم...
وازخدابخواهیم...ماراببخشد وازآسمان باران نازل کند ...تا عشق کنیم...
عشق خدا برای همیشه دردلمان باشد نه برای شب های خاص ...
نتیجه می گیریم ووقتی نتیجه گرفتیم ...بازهم دعاکنیم...
(امشب بیماران خاص روفراموش نکنیم)