بی شمس

ادبی

۱۴ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

چهارراه ولی عصر یا مرا بردند به زور تئاتر ولی از من از آن جائی که زرنگ بودم ...رفتم دماوند!




یک:
قلم را خوردم و اشکم در آمد ...
تمام شعرهایم ...غرق بودند!
دو:
سوادم کو؟ نوشتنم نمی آید!...." بقو بقو"!
کبو ترم که دست کم ...درهوای تو ...بال می زنم!
سه:
انصاف که نداشته باشی ...کشتن عشق آسان است ...
سرش را می بری و یک " شق" تن خالی ...ارزانی همه!
چهار:
ترسیدی ببوسنت!دیگر اداره نمی رفتی !
سال ها گذشت و دیدی...کارمندان عاشق ...دعوت به کار شدند!
پنج:
ماهی ام را خفه کردم از بس که در خوشی ...
آبش تازه بود و غذایش تا خرخره به راه!
شش:
مزار شش گوشه ا یا حسین(ع)نبوسم بهتر است ...
این لب های سیر کجت و لب تشنه عباس(ع) کجا؟



هفت:
امشب اگر گریه کردن دل سوختن است بگذار بگریم ...
...
که هرشب مخصوص خندیدن دنیاست ...برای من گریه آور است ..
مثل تابلو کوبیدی ام به دیوار!و تحمل می کنم چون لبخندت با من نیست!که انگار خسته ای و چه سود که میزمان پرباشد از انار و هندوانه و آجیل و پسته!
پس طنزهای قدیمی ات کو؟پس آن بوسه های تب دار پدرانه ات را توی کدام تاریخ جا گذاشتی؟ شده ای سلطان و به مبل تکیه داده ای و از گلویم پائین نمی رود که چشم غره می روی !
...
کو کتاب حافظمان که از لا به لای شعرهای موبایلی فال می گیری که البته فال من همان یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور است ... باز آید و    با حال خراب من چه کند؟ اصلا دیگر چرا باز می اید !تو که اولین و آخرین من بودی ...دیوانه ام بودی ...دیگر غیر تو چه کسی؟!
....
ولم کن حافظ!دیگر مولوی می خوانم ...فروغ می خوانم ...قیصر می خوانم ...ابوالفضل زروئی می خوانم ...روزبه بمتنی گوش می کنم !
...
مهم دلم است که دیگر دل نمی شود!می خواهم شادش کنم ...به تو نگاه می کنم که حسرت هزاران دیگری ...
خدایا شکر!نا شکری نمی کنم ...
می آیم که بنویسم که خوشبختم!می نویسم که خالی شوم !
همین!عزیز من!
هشت:
ترومپ!
الا یا ایها الساقی ادکاسا و ناولها ...
که عشق آسان نمود اول ولی ...افتاد مشکل ها!




نه:
پراید:
بچه ها معلم فارسی تونم اگه پول بگیره خوبه نه؟
لامبورگینی و پورشه:
نداریم بابا!
پراید:
نه! به معلم علومتون دادم ...فارسی ام قبول کنه این ترم خیلی خوب می گیرید!
بوگاتی:
نکن!این کارا تو ایتالیا خلافه!اینا عادت می کنن!دستگیر شون می کنن بدبخت می شیم!
لامبورگینی و پورشه:
مامان ماکه نمی خواهیم بریم چین!بریم ایتالیا همین طوره!
ننه خاور:
جل الخالق!
ده:
رهبرم ...
سرباز راه آل علی(ع)بوده ایم ما ...
سر باختن از حسین بن علی(ع) آموخته ایم...



امشب فیلم بی نامی رو دیدم!مخصوصا به خاطر بازی بی خیالانه و رهای آقای معج.نی رفتم که ببینم!
می تونست این جوری باشه که گاهی کارهارو حتی خیلی مهم رها کرد!
می تونست این جوری باشه نغمه جانش رو پیدا کنه و ریحانه جانش رو رها کنه!
می تونست این جوری باشه آروین و نغمه باهم ازدواج کنن و جیگرش رو به آتش بکشن!
می تونست این جوریباشه آروین شعرهای معجونی رو بدزده ...ترانه بخونه یا شعرهاش رو به نام خودش چاپ کنه!یا درنهایت می تونست جدائی با جدائی از ریحانه مالش رو به او ببخشهو خلاص!
می تونست دست از تئاترش بکشه ...می تونست کلا پدرشو رها کنه و لی برای تئاتر و پدرش از یکی از دوستاش کمک می گرفت!ای بابا!
کلا من هم می تونستم بازم فیلم خوک رو ببینم!ولی نه فیلم یه چیزی داشت به نام حسن معجونی!
دوازده:
امروز شنیدم یه نوجون هلندی به خاطر اینکه مادر و پدرش باهاش دردل می کردن و هرکدام به طور جداگانه دلیل ادامه زندگی شونو زندگی فرندشون می دونستن خودکشی کرده ...
اقا مراقب باشید بچه های این دوره زمونه جنبه ی درد دل رو هم ندارن!...ای بابا!
سیزده:
حس اون آدمی رو دارم که از بلندی پرت شده ...دیگه استخون نداره و فقط گوشته!قدرت خدا همه ام که گوشتو دوس دارن!!!



۳۰ آذر ۹۷ ، ۲۲:۵۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

حس تنهائی بدی دارم!...حس اون آدمی که بی همراه ...داره می ره توی اتاق عمل!



یک:
فکر نبودن تورا نکرده بود ...سلول های من ...
اندوه درتنهایی و نبودن تو ... انتحار کرد!...
دو:
ربطی به خشم من و خشم گفته های من ...
کوتاهی تو ..." شب یلدا" ...چه ارتباط؟!
سه:
چه چله سیاهی گرفته ام ...میان پائیز م ...
که درمیان زمستان من " یلدا" پدیدار می شود ...
چهار:
عشق من و تو از ارشاد مجوز گرفت به شعر ...
تمت حقیقت پنهان شده ...اجازه ی نشر ندارد!
پنج:
صدا یعنی سکوت...
                     برف!خفه!
ما کودکان شاعر ...یلدائیم!

شش:
مزار شش گوشه ات راحسین(ع) نمی آیم ...
حسود  آن همگانم که درزیارت تواند!...
هفت:
صبح ها بیداری قبل از من ...حتی قبل از طلوع آفتاب ...بیدار که می شوم با صدای خواب آلود می گوئی:صبح شده؟!و باز که می خوابم همین طور بالای سر من نشسته ای!!!
وه که چه نیکو ست پرنده ای چون تو داشتن!
وچه اندوهبار که تو پرنده نیستی!
....
تو واقعیت داری...اسم داری...شغل داری... جسم داری...و مرا نمی شناسی!!!اما که من چطور تورا درذهن خود ساخته ام پرداخته ام و صدایت را زنده کرده ام ...
آیا آفرین به ذهن من؟!
...
چون منی را باید بستن به درو دیوار!چون منی را باید با قرص های سنگین ادب کنند!چون منی را باید آنقدر بزنند که جن و پری درون من ...غلط بکنند که چنین کنند ولی در قرت بیست ویکم روانشناس ها پایشان را روی پای دیگر شان می اندازند ...لبخند می زندد و بدون اینکه به ذهن من آفرین بگویند می گویند: این همه را تو ساخته ای !عشق را تو ساخته ای ...هورمو نهایت دریک نافرمانی عمومی غلط کرده اند!و از همه مهمتر قشد  خودکشی که نداشته ای؟!!!
....
ای وای دنیا دارم می نویسم ...برای من واقعیت است ...دنیا خیالات من نیست!اگر لیلی و مجنون یک را بطه ساده داشته اند نظامی گنجوی صد هزار بیت سروده!هیهات!مگر کسی می داند که این حرف ها از کجا آمده؟
....واقعیت من !
چرا نمی آیند به تو دارو بدهند!چرا تورا ادب نمی کنند که بی تفاوتی!
آه نه!که اگر تو هم مثل من ادب شده باشی !
" کجا دانند حال ما سبکباران محمل ها"!!!
" ادامه دارباش توهم ...عزیز من"!




هشت:
ترومپ!
ارامش دو گیتی ...تفسیر این دو حرف است ...
با دوستان مروت!با دشمنان مدارا!
نه:
پراید:
خوش حتام که ریاضیاتتون را بیست گرفتین ولی اگه بگید دویست هزار تومنی که پریروز بهتون دادم چیکار کردید !جایزه می گیرید!
لامبورگینی و پورشه:
نمی گیم!
پراید:
بازم رفتید خبر مر گتون کافی نت!بابا بشینید تو خونه بازی کنید دیگه!
بابا پژو:
ایندفه کاری کردن که من و تو یا باید بکشیمشون یا تشویقشون کنیم!
پراید:
مثلا؟
بابا پژو:
پولاشونو دادن سئوال های ریاضی مدرسه رو خریدن!
پراید:
چی؟ مگه دانشگاه شریف می رید؟ بی عرضه ها تازه کلاس ششیشماید!وایسید ببینم!
ده:
رهبرم ...
جوان مانده ایم و هنوز به پیری نمی رسیم ...
ما ملت با ایمان و عاشق علی (ع) هستیم ...



یازده:
نباید کسی رو که داره اندازه ی وسعش به دیگران کمک می کنه پشیمون کنیم !دیگه اینجوری شده به یکی که واقعا نیازمنده کمک می کنی چند نفر دیگه که واقعا نیاز مند نیستن از جهت خود زرنگ بینی می خوان همون کمک رو بگیرن!
دیگه باید روانشناس باشی تا بتونی نیازمند واقعی رو شناسائی کنی!ولی بعضی جاها وا می مونی و طرف انقدر خودش رو گرفتار نشون می ده که نگو!
صندوق صدقات و خیراتم یه چرخه است که ما پرداخت می کنیم ولی یه سیر پرداخت طولانی داره که گاه مجبور میشی ...برای افرادی که سریع به کمک احتیاج دارن فکر دیگه ای بکنی!الغرض!کمک گرفتن رو با پوست کنی اشتباه نگیرید!واگه واقعا بعضی چیزا لازمتون نیست و فعلا دارید!کمی صبرکنید!
"خدا رازق و روزی رسان است"!
دوازده:
می تونم نوید یه موج رو درایران بدم که شاید زیادهم مورد توجه نیست!موجی که از تماشاخانه های کوچک شروع شده و تا نگارخانه ها ادامه پیدا می کنه ...اتفاقا اگه دقت بگذاریدو  چند ساعتی توی نگارخانه ها و تماشا خانه ها بگذرونید می فهمید نسل های جدید عجب اعجو به هائی هستن!
مطمئنم دنیا اینده خودش رو به هنر های دیداری و شنیداری ایران مدیون خواهد بود ...
" نگین نگفتی"!!!
سیزده:
شب چله و یلداتون مبارک ...بابا ما فکر نمی کردیم برا شب چله هم پیشواز برید ....جل الخالق!

۲۹ آذر ۹۷ ، ۱۲:۱۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

اگر بیائی ...من چشم به راه چه کسی بمانم؟

یک:
کشتی چشم تو ...که درحال غرق بود  ...
امیدم خدا بود ...امیدم خدا بود ... نه آن نا خدای کشتی ...
دو:
پرسیده بودی ...درس اول عشق را همیشه ...از آخر پرسیده بودی ...
درس اولمان عشق زلیخا ...در س آخرمان ...جدائی لیلی ...
سه:
دریغا که باغبان روی لاله ها مرده بود ...
گل های رز هم از حسادت !روی هم جان داده بودند!
چهار:
گفتی درون گوش من ...صدای ترانه ای !...
صد سال دارمت!" شلیک روز به بمانی"!
پنج:
پینه بسته بود پلک های من ...
از بس که دوخته بودم ...چشم هارا به عشق!
مرد و حقوق بازنشستگی اش رسید...
به تخم چشم های تو ...!!!



شش:
مزار شش گوشه ات ...مدیون عشقتم ...
کس را خبر چو نیست زعشقم ... فدات یا حسین (ع) ...
هفت:
کولاک بود و هیچ کس خبر نداشت که داشتیم می رفتیم زیارت!
گفتم که بر گردیم...گفت خیلی راه آمده ایم و حیف است.جلو تر و جلوتر کولاک تر و کولاک تر ...چسبیده بودیم به صندلی هایمان ...
من اصلا حال خوشی نداشتم تو نگو خدا ...
رسیدیم به فروشنده های زنجیر چرخ!زنجیر چرخ های خوب و مرغوب!گفت بخریم!گفتم که برگردیم چرا چیزی را که داریم باید بخریم ...آن جا که می رویم لابد دیگر از برف قیامت است ...گفت دیگر خریدیم تا بالای اورست هم می توانیم برویم!
رفتیم و رفتیم ...انگار سقف آسمان را از هم جدا کرده بودند ...تا هرچه برف و برف است فرو بریزد...
داشتم چراغ های امامزاده را از دور می دیدم  که پلیس راه نگهمان داشت ...: ببخشید شما از اینجا یک قدم هم نمی تونید جلوتر برید!...ادامه راه ممکن نیست!
اشکمان در  آمد ...شاید خیلی کمتر از آنچه به نظر می رسید راه مانده بود ...حتی به التماس افتادیم ...گفتند که ...امکان ندارد ...گفت از همین جا سلام بدهیم و برگردیم ...سلام دادیم ...دعا کردم و اشک ریزان برگشتم ...
درراه برگشت اوضاع خیلی خراب شد تا آن جا که یادم است یک ماشین برف روب می رفت و ما پشت سرش حرکت می کردیم ...
از برف ها که در آمدیم ناگهان یک رستوران ظاهرا شیک جلو رویمان ظاهر شد ...گرسنه بودیم و احتیاج به استراحت داشتیم تقریبا ساعت ده شب بود ...
حال همه خوب بود ...روز دوم فروردین مردم کجا می توانستند باشند یا شمال یا خارج از کشور یا درحال استراخت!
ولی من در اتاق آی سی یو در حالی که دست هایم بسته بود جز سیاهی و خستگی چیزی نمی دیدم !می خواستم ساعت ها بخوابم !کسی خبر نداشت و نداشت که من یک شب قبل از غرق شدن درسیاهی کجا بودم ...ولی بودم!از قضا دلایل برای نجات بسیار بود ...داشتم خاطراتم را مرور می کردم که گفتم کاش باز هم برویم آنجا برای زیارت ...تنم لرزید که مباد خودش مرا نخواهد و نمی خواهد!...بعد لا به لای افکارسیاهم نوری پدیدار شد که لیلا شاید همان زیارت بود که تورا نجات داد و از کجا معلوم که دلت را خرید و بازهم بخرد ...
می روم بازهم روز برفی ...با ... تا گردنه های دور ... تا بداند جان می دهم و برنمی گردم!
تا بداند من هستم... ونمی گویم جانم را که خرید و می خرد!!!
هشت:
ترومپ!
برکشتی دولت به سمت ساحل عشق ...
خدای می داند که با سیاست چه عشق ها نمی شود خرید!



نه:
پراید:
ببینید می خواهیم بفرستیمتون آمریکا پیش عمه مینی بوس و دائی رضوانی هیولا...
لامبورگینی و پورشه:
ما نمی ریم!
بوگاتی:
یعنی چی؟ همه ی عالم دارن حسودی تونو می کنن!
لامبورگینی و پورشه:
آره!خانم مددی میگه مامان بابا تون مگه عرضه ندارن شمارو تو ایران آدم کنن!که میفرستنون ...
پراید:
شیطونه میگه!
بابا پژو:
راست میگه دیگه!بخاطر یه نمره ریاضی ببین چه بساطی راه انداختی!
ده:
رهبرم...
هر ملت عشقی که بگوئیم ...ایران است ...
ایران که ملت عشق است ...عشق ...آل علی (ع) ست ...

یازده:
تاریخ حافظه ی جمعی ملت هاست و لی ما با این قضیه کاری نداریم ...تاریخ را می خوانیم چون درونش صد ها هزار زن و مرد شجاع و دلیر با خونشان سر نوشت سرزمینمان را رقم زده اند ...می خواهیم با این فکر مریض هم مبارزه کنیم که می گوید تاریخ پولساز نیست!که اگر نبود کاسه ها و کوزه های شکسته امان در زیباترین و مدرن ترین موزه های جهان چه می کرد ....
می خواهیم تاریخمان را بشناسیم که هرکسی نیاید دروغ خودش را جا بزند و برود ...کاش نه از سر افتادگی و نه از سر تقوا ...شهدامان را انقدر بزرگ می کردیم که بچه ها بدانند دنیا بداند که چه ها کرده اند تا تاریخ ما بشود زندگی حال حاضرمان ...
که این فکر مسموماز سر نوجوانان ما بیفتد که تاریخ به ماچه و به چه دردمان می خورد ...
تاریخ عشق است ...
که اگر دشمنانمان را هم بشناسیم ...مباد که تاریخ دوره ی فتحلیشاه تکرار شود که از دست بدهیم خاکمان را ...
زنده باد تاریخ ...و یاد شهدایمان گرامی ...
دوازده:
ممنون بچه ها ... و دوستان گرانقدر که شرمنده می کنید و به یاد من هستید ...
دوستون دارم خودتونم می دونید ...
سیزده:
شاعر تیتر رسول یونان



۲۷ آذر ۹۷ ، ۱۳:۲۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

کوله پشتی مامان مارپل یا چگونه پرونده های جنائی اداره پلیس پیداشد!

یک:
گم شدم درهیاهوی قلب تو ...
انگار درهزار توی جان خودم ...بودم!
دو:
اگر خوابیده قلب تو ...من بیدارم ...
صدای قلب من دیگر ... شبیه هق هق هاست!
سه:
بوسیدمت و مردند از نرس کسانی که ...
از این شجاعت دیوانه وار ...لذتم هزاران بود ...

چهار:
یا مدرسه یا یوسف!یعنی درکل تر ک تحصیلم!
زندان راه حل سوم ...من هم خلافکار م!
پنج:
نگران اشک های تو هستم که از آتش دل است ...
چطور خاموشی؟ که وقت مرگم بود!
شش:
مزار شش گوشه ات را به جای دست خودم ...
لمس اش که می کنم ...لمس عباس (س)است!


هفت:
وخریدن عشق چطور ممکن است؟
....
خوب یادم است که برای امدنت هیچ هزینه ای نکرده بودم ...
کما اینکه تو ...شتید پول داربودی و یا شاید اصلا فقیر!...
مرتب می پوشیدی و من اعمال سلیقه نمی کردم که تو باید چه بپوشی!
...
خوب یادم است که آمدنت مهم بود نه رنگ پیراهن و نه کیفیت ملاقات که چند بار هم باهم تا کاخ موزه رفتیم که خیلی خیلی کلاس هایشان بالا بود!
...
دوست داشتم باشی ...بوی عرقت را دوست داشتم و گرمای تنت را که درخانه ی سرد کوچکمان می پیچید ....حرص می خوردم که حتی کوچکترین موضوع باعث می شد من را از تو جدا کند و برای خودت و دیگران چقدر عجیب بود و هنوز هست ...
....
تو ازادبودی و آنقدر ازاد که خریدنت برای من ممکن نبود ...همیشه از همه ی راه های رفته باز می گشتی و درکنار من بودی و هستی ...
توانستم از تو ...تمیر و پادشاهی بسازم که می خواستم باشی ... سرورم خوش حالم که هیچ گاه کارگر عشق من نشدی و نبودی!!!
....................
هشت:
ترومپ!
کشتی و بازهم انتخابات آمد ...
قبول کن زنده مانده خیلی ها ...مربوط به همبان است!
نه:
مامان بنز:
من نمی دونم این کارنامه است این دوتا بچه دارن!
ننه خاور:
عزیزم!باهاشون ریاضی کار کن بذار موفق شن!
پراید:
ولشون کن!فردا می خوان برن سربازی!با کلاس پنجم بخرم!بصرفه تره!
بابا پژو:
این کیفیت مغز که تو داری!خوش به حالم!
ده:
رهبرم ...
کلید عشق آل علی دست مهدی (ع) است ...
برای ملت ایران شما و مهدی (ع) و آل علی(ع) عشقید

یازده:
بدو بدو رفتیم فیلم " مارموز" بدنبود فقط همین!درضمن حاود بهدادش زیادبود که همین رو می خواستیم!
دوازده:
خیلی خسته ام ...مغزم برعکس کار می کنه ..ازش خوشم می آد ولی دیگه نه انقد که باعث خنده بشه یا بعضیا بگن طفلک هنوز جوونها!
سیزده:
موش بخوردت دشمن!
چهارده:
تولد امام خوبان مبارک


۲۵ آذر ۹۷ ، ۱۷:۲۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سیب در زمین نایاب است و ما این را می دانیم ...شیطان عزیز گولت را نمی خوریم و دربهشت می مانیم

یک:
حواسم نبود که تو از زندگی من رفتی ...
صدازدم لیلی !و سکوت خشمگین مرا بلعید...
دو:
روی تارهای سه تار خوتبیده بود شعر عریان!
تو اشک می ریختی و دیگران از کنار غمش ...می گذشتند!
سه:
مرده بودم و دیگر فایده ای نداشت که بخندی!...
صد طنز بالای قبرم نوشته بودن یکیش: " عجب رسمیه ...."!!!
چهار:
بوی تورا که باد برد تا قاره ی آمریکا!...
از آن روز مرزهارا شکسته ام با شعر!
پنج:
روی دست هایت جتی بوسه هام هست ...
باز می گویمت که دستانت ...پرچم عشق است!
شش:
مزار شش گوشه ات را شسته اند با گلاب...
بوی بهار می دهی و زمستان است ...عشق من ...


هفت:
برای من از جائی هزینه کرده ای ...که گفتنی نیست !
ولنتاین سال گذشته یک کتاب شعر به تو هدیه دادم    ...که از تو نوشته بودم ...دیدم لای کارتابل هایت رها کرده ای و رفته ای ...آوردمش  روی میزت گذاشتم و بعد برای همیشه رفتم!
....جوجوئی حساب کردی و یک خرس عروسکی و شکلات خریددی و تمام شد و رفت!
دادمشان به بچه های همسایه و بعد فرو رفتم در خود و دوباره شروع کردم به نوشتن!و نوشتن!
دتنسته بودم برای حروف و خواندن وقت نمی گذاری و هیهان ت اززبان کلمات که کتر دخترکان نوجوان است .منتظر بودی تا یک کراوات برایت بخرم و ساعت قبلیت را هم با ساعت جدیدی که می خرم تبدیل کنی ...ولی نشد!هدیه همان شعر بود که بود ...
...
گذاشتی و رفتی که با دیگری از هدیه های کلان لذت ببری و توهم بخری و شاد    در کافه های تهران حرف بزنید و سیگار بکشید و قلیان فرو ببرید!
...
که دیدم چقدر متفاوتم!داشتم جهانی از تو می ساختم که روی وزن هتی عاشقانه می چرخید!رفتم و ادامه دادم ...انقدر ادامه دادم تا همه پی بردند عشق یعنی بیان تحساس و شرف پایداری و توبرعکس میان داشته هایت از دیگران ...عکس های سلفس و دنساس مجازی ...عشق می کردی...
...همین دیروز که برگشتی !دوان دوان نشستی کنار من درحالی که دهانت بسته بود و عجیب ادای مست ها را در می آوردی وشعرهای مرا می خواندی ...!
....
کجا و چطور دیگر فریب نخورم؟ می دانستم که شهره نیستم ولی می خواستی ببری و با شعرهابین دیگرانی که خودت می شناسی پز بدهی!و همتن کردی که می گویم ...دیگر دستبند های طلا جواب نمبیداد و پول های کلان برایت کم می آمد ...
برمی گشتی و برمی گشتی و برمی گشتی ...
شعر توی رگهایت رفته بود و ذهنت را تسخیر کرده بود ولی ... من دیگر لیلای سابق نبودم !کوچیده بودم به دامن واژه هائی که از تنهائی عشق می کرد ...
...
آمدی نه دیروز و نه زود ...فقط بی جا!و بی هدف! با همان تندیشه های بخر و بفروش!آخرش خرید و فروسش شعر بود که نتوانستی!
...
پیر خواهمشد ولی خودم هستم ...درست مثل تو که تو هم خودت هستی ...
" عزیز من"



هشت:
ترومپ!
اگر به ر.ح تعتقاد داشته باشی ...بهتر است ...
آنقوت معنای دردسرهایت را بهتر می فهمی!
نه:
مامان بنز:
اینم رستوران خوراک گیلان ماسوله !
بابا بیوک:
عجب ماهی دودی ای ترشی اش ...کیف کردم عروس!
بوگاتی:
میرزا قاسمی هاش حرف نداشت!
لامبورگینی و پورشه:
ما ازاینا خوردیم!
بوگاتی:
اینا که باقالی خام اند...پس ناهار چی خوردی؟
مامان بنز:
وقتی بعد ده دوازده سال می اریشون رستوران سنتی بچه ها پیش غذارو جای غذا می خورن!


ده:
رهبرم ...
خستگی معنا ندارد اگر سرباز شمائیم ...
کار می کنیم . عاشق کارووطن ...می جنگیم ...

یازده:
O the blue pulse, you have bridged with your arms
Over my shoulder
A bridge that terminates to eternity
At last let me for the day of the "Voletile"
Your foot print lasts up on my eyes

با دستهایت پل زدی ای نبض آبی
بر شانه‌های من، پلی تا بی نهایت
پس دست کم بگذار تا روز مبادا
در چشم من باقی بماند جای پایت
" شعری از قیصر امین پور"
دوازده:
ممنون از برخی دانشگاه های داخلی و خارجی
سیزده:
درس خوندن باید عشق خود آدم باشه...
فشاری که به بچه ها می آریم درست نیست ...سر بچه ها منت گذاشتن اشتباهه ...
گفتم که نگید نگفتی!

۲۳ آذر ۹۷ ، ۱۵:۰۱ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

حتی به خنده‌ای شده مهمانمان کنید...زلفی نشان دهید و پریشانمان کنید...

یک:
آشفته ام ...انقدر که پیراهنم ...فدات !
فریاد می زند که عوض کن وجود خویش!...
دو:
روی بند اسمان انداخته ای هزار پیراهن سپید ...
حالا اگر دنیا لباس ساه بپوشد ...تو حاضری ...
سه:
مرغ دلم آمده ست به زبان که بخواند نوای دل ...
حیف از قفس !که ساختنش از هوای تو !
چهار:
آنقدر کوته فکر ...که ریاست طلب شدی !...
آنقدر بزرگ منش ...که کارمند خانه ای!
پنج:
غرق یوسفم درچاه و نامم ...ماهتاب!
تا فردا خداهم قادرنیست ..." شنا " یادمان دهد!
شش:
مزار شش گوشه ات را اگر از دنیا بگیرید ...
ما آماده ایم که دنیارا از خدای پس بگیریم ...


هفت:
و آن گونه بود که دانستم تو ...دروغ می گوئی!
سال ها از کودکیم گذشته بود و داستان پینو کیو خودش دروغ بزرگی بود برای کودکان !چه خلقت بشر از آب و گل بود نه چوب!
...
همواره می اندیشیدم همه دروغگویند!همه می خواهند گلیم خودرا از آب بکشند بیرون ...اما آن طور که تصورم بود نبود ...
پی بردم عشق ها انواع گونا گون دارند   و درهر عشقی نمی توان دروغ گفت!....
...
تا به تو رسیدم!راستش را بخواهی یکی از انواع دروغ درزندگی من مغفول مانده بود و آن اینکه:
راستش را نمی گفتی و نه دروغش را!مثلا صد بار باید می پرسیدم کجا می روی و چکار می کنی و می خندیدی و می خندیدی!
...بعد از خود یک سئوال پرسیدم که از سرشتم ناشی می شد ...تو می خواهی با حقیقت چه کنی ؟ تو هم درنهایت راستش را نمی گوئی ؟ یا می خواهی کلا حقیقت را بگوئی ؟!!!
با خنده گفتم : سرم را می دهم بالای دار ...حقیقت را که نمی توان کتمان کرد ...باعث دل خوری ست ولی ...می گویم!
...
واکنون زمان های زیادی ست که از جوانی من می گذرد ...نه از تو که از هزاران دگر دروغ شنیده ام ...ولی دروغ از تو دریغا که اعتماد مرا به باد داد ...چرا که حتی راستش را هم نمی گفتی ...باز از نظر من دروغ بود ...
...
دیوانه وار واژه دروغگوئی پی من می گشت ... اینکه چون لقب بیندازمش گردن دیگران یا اینکه در بازی با کلمات خرجش کنم ...اصلا می خواست دهانم را آلوده کنم که ...
دانستم خیلی ها از جمله تو ...می ترسی مرا ازدست بدهی ...!
....
پشت نصف دروغ ها عشق بود !این که نمی دانستم تو کجا می روی و از کجا می آئی و چه می خوری و چه می نوشی !عشق بود!...
تجربه آموخت که تورا کنکاش نکنم !که اززبان تو راستش بیرون نیاید!نه بی خیال مطلق!که از دنیا مهم تر بودی !که عشقی بزرگوارانه سالها چون موج های دریا تورا رها می کرد تا دوباره به آغوش ساحل باز گردی ...!
....
ودروغگوئی برای بعضی  عشق ها مر گ است ...که خود می دانیم چقدر قسم خورده ایم که راستش را بگوئیم و خود می دانیم چقدر غیر واقعی و ببزرگ نمتئی شده گاه به گوش ما می رسند ...که بلد هم نیستیم در برابرشان سکوت کنیم که اگر بکنیم ...دیگران به حالمان نخواهند خندید ...
" دوستت دارم دروغگوی بزرگ"!!!
هشت:
ترومپ!
ودیگر ترانه ها ...نمی توانند ...
مرزهارا از یکدیگر ...جدا کنند!

نه:
مامان بنز:
کوفت بخوری پژو!از صب نشسته بودم کوفته درست کرده بودم!حالا ننه خاور چی بخوره؟
بابا پژو:
تو رفته بودی بیرون با دوستات پالادیوم!من و ننه خاور و بابا بیوک خوردیم!
مامان بنز:
آخیش!خیالم راحت شد!
ننه خاور:
این همه دلسوزی یک کم مشکوک نیست!
بابا بیوک:
بی خیال!خیلی باشه داخل کوفته ها " علف محبت " ریخته!
باباپژو:
چی؟!!!
ده:
رهبرم ...
کوته اندیشلن نمی دانند راز زندگی ...
زندگی قرن هاست که دررگ های ما جاریست ...با آل علی(ع)...
Et Si Tu N'existais Pas



Et si tu n'existais pas
Dis-moi pourquoi j'existerais
Pour traîner dans un monde sans toi

Sans espoir et sans regret
Et si tu n'existais pas
J'essaierais d'inventer l'amour
Comme un peintre qui voit sous ses doigts
Naître les couleurs du jour
Et qui n'en revient pas

Et si tu n'existais pas
Dis-moi pour qui j'existerais
Des passantes endormies dans mes bras
Que je n'aimerais jamais
Et si tu n'existais pas
Je ne serais qu'un point de plus
Dans ce monde qui vient et qui va
Je me sentirais perdu
J'aurais besoin de toi

Et si tu n'existais pas
Dis-moi comment j'existerais
Je pourrais faire semblant d'être moi
Mais je ne serais pas vrai
Et si tu n'existais pas
Je crois que je l'aurais trouvé
Le secret de la vie, le pourquoi
Simplement pour te créer
Et pour te regarder

Et si tu n'existais pas
Dis-moi pourquoi j'existerais
Pour traîner dans un monde sans toi
Sans espoir et sans regret
Et si tu n'existais pas
J'essaierais d'inventer l'amour
Comme un peintre qui voit sous ses doigts
Naître les couleurs du jour
Et qui n'en revient pas




اگر تو وجود نمی داشتی

اگر تو وجود نمی داشتی

به من بگو چرا باید وجود داشته باشم

برای کشاندن خود در دنیایی بدون تو

بدون امید و افسوس

اگر تو وجود نمی داشتی

سعی می کردم عشق را بیافرینم

مانند نقاشی که زیر انگشتانش می بیند

زایش رنگ های روز را

و باورش نمی‌آید

و اگر تو وجود نمیداشتی

بگو من برای چه کسی باید میبودم؟

با رهگذرانی خفته در آغوشم

که هرگز دوستشان نمیداشتم

و اگر تو وجود نمیداشتی

من ذره ای بیش نبودم

در دنیایی که می آمد و می رفت

احساس گم شدن میکردم

و به تو نیاز داشتم

و اگر تو وجود نمیداشتی

به من بگو چگونه زندگی میکردم؟

میتوانستم تظاهر کنم که "من" هستم

ولی این حقیقت نداشت

و اگر تو وجود نمیداشتی

فکر کنم میفهمیدم

راز زندگی و چرایی آن را

به زبان ساده برای اینکه خلق تو

و نگریستن به تو


دوازده:
خیلی دوستان دارم و مخلصتان هستم
" به گواهی تاریخ"!


۲۲ آذر ۹۷ ، ۱۲:۴۴ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

خدایا حوصله بده ...پیر شم!

یک:
رفتی و فکر نان شبم را نکرده ای ...
نان شبم ...بیت ا بیت غزل می شود هر شب!
دو:
بطور خاص من شیفته ی شما بودم ...
لطف کردید و در شعبده ی چشم ...عشق آوردید!
سه:
روی دریا خوابیده ...
                          هزار ماه از آسمان ...
این آینه هزار تکه است ...
                                 ولی وقت رسیدنش به ساحل ...یکی ست ...
چهار:
بفروش بوسه هات ... به صدها لب من ...
دیگر گران تر از جان به لب رسیده ؟...
پنج:
سیب هارا سوراخ کردیم و توی دلشان رقصیدیم!
ما همان کرم درختیم ...شما غصه نخور!

شش:
مزار شش گوشه ات را بالای ابرها ...
چنان ستایش خورشید هست که ما هیچیم!
هفت:
و توی عشق ...تو که بودی؟!
...
روزی روزگاری تو را که دیدم ...داشتی تقدیر عشق مرا می نوشتی ...
و صدای قلمت آن قدر توی ذهنم پیچیده بود و انقدر اضطراب و هیجان داشتم که می گفتم:این خدای دیگر چگون تقدیر مرا بنویسد؟!...
...
تمام شد و رفتی ...درحالی که می دانستم تو رفته ای و تقدیر عشق من ...لابد جدائی و رفتن شما بوده است...که ناگهان ...زمانی بعد دانستم ...نه فراق!نه جدائی!نه راه دور و نه رفتن جنابعالی !که عاقبت من ..." وفات " است!
...
نترسیدم که چون می دانستم عاشقان نمی میرند!و بیم نداشتم چون می دانستم که حداقل تو زنده ای ... ولی هیهات!بخشها ئی از تقدیر که شما نوشته بودید   ...تغییر کرد!
" رنج" مذابی که باید می نوشیدم!" خلا" نداشتنی که باید با پوست و گوشت و استخوانم لمس می کردم و " درد" که درمان نداشت!...
در پیچا پیچ زندگی گاه صدای خنده اتان را می شنیدم که از دست پاچگی من ...از گیج بودنم می خندید ...و سر به آسمان می گرفتم که نه جان خودتان!لایق اش نیستم!
...
در شعرها می خواندم که بعضی ها چقدر خوشبخت اند ... دست نوازشی هست و بوسه ای و دردا!حسادت که بخت من که شما نوشته بودید!از کناره رفتن و بی اعتنائی ...
...
وتوی عشق من ...شما...و توی تقدیر من ...شما ...و توی زندگیم ...شما ...انگار نامه ای بود زندگانیم که پایش را مهر کرده بودید...
...
یکروز چشم باز کردم و از خود پرسیدم:در زندگی جدای جدای تو ...من کیستم؟
نه جز اینکه در گوشه ای دیگر و در خلوتی بی هیچ کس  که بداند ...ادامه می دهم؟...و خود به خنده دار بودن خویش ...خندیدم!
...
آه که انگار نمیدانی ...دیگر ادامه نمی دهم و یک خط می نویسم و می روم ...: راستش را بگو...چند تا این طوری تقدیر نوشته ای؟ و چند تا مثل من ...گناهکار بی تربیت داری؟!!!
...
هنوز می پرستمت چون بالاتر از من و شعور من بودی که ...نوشتن تقدیر ...کار هرکسی نیست!
" عزیز من "!
...
هشت:
ترومپ!
آرامش اگر درجهان حاکم نشود ...
صد البته ربطی به شما باز ندارد!!!!

نه:
پراید:
لامبورگینی و پورشه ...ورقه بیارین می خوام از تون امتحان بگیرم!
لامبورگینی و پورشه:
چشم!
پراید:
بنویسید:علل سقوط سلسله ی ساسانی چه بود؟
لامبورگینی و پورشه:
بابا علل یعنی چی؟ ...بابا سقوط یعنی بالارفتن!...بابا سلسله ی ساسانی همون هخامنشیه دیگه!
بابا بیوک:
قربون نوه های کنج کاو خارجی ام برم!
ننه خاور:
یعنی شما تو مدرسه چیکار می کنین؟ حلالت باشه حقوقت خانم مددی!" جل الخالق"!
ده:
رهبرم ...
دوست داشتن شما ...عشق است عشق ...
یعنی قربان بالاتر از خودت بروی ...

یازده:
خیالتون راحت که داریم توی هوای پاک زندگی می کنیم!و صد البته همه مون شعر" خوش به حالت کبوتر هرجا بخوای پر می کشی رو " بلدیم!
ولی توی شهر پاک...نه!یعنی زباله رو هرجا بخواهیم میریزم ...و بعد حتی برای ریختن زباله حاضریم هزار بهانه از شخصی تا سیاسی بیاریم !!!
بهش می گی آقا ی محترم چرا زباله می ریزی؟ میگه ما از رئیس جمهور نا راضی ائیم!!!
رئیس جمهور قرار نیست بیاد بالای سر تک تک مون واسه و بگه چیکار کنیم یا نکنیم!و صد البته خودمون بهتر می دونیم وظائف ایشون چیه!
تو شهر بزرگی مثل تهران زندگی خیلی حساسه ...نکن عزیزمن!تمیز باش!بس کن!اه!
دوازده:
امروز از شبکه چهار " باز پخش" برنامه ی " شب شعر " رو دیدم! می تونم بگم از جمله بهترین برنامه های گفتگوئی با شرکت متخصیصین بود ...
 موضوع برنامه " عشق در شعر " بود !و باور کنید که دیدنش به صدتا کلاس دانشگاهی می ارزید ...یه چیزی بود در حد کپسول لیسانس!
دو استاد محترم آقایان جناب دکتر غلامرضا مستعلی پارسا و عبدالحمید ضیائی ...به زیبائی عشق رو معنی و درشعر توصیف و در شعذ معاصر ...تحلیل نمو دند ..
مرحبا!
سیزده:
قبلا در جشنواره فیلم فجر به غایت عصبانیت از فیلم " بمب" نوشتم!
نوشته بودم ...
ولی همانطور که می دانید درسینما رفتن مهم است نه برگشتن ...
چون بی رحمانه زیر آوار می مانید و اگر دههی پنجاهی باشید خاطرات قشنگ قشنگ تان یهو هوار می شود روی سرتان ...مراقب باشید ... این فیلم محدوده ی دیدن ندارد!مخصوصا برای زیر دوازده سال!!!
چهارده:
گنه کرد در بلخ آهنگری...
                                به شوشتر زدند گردن مسگری!
پانزده:
این کمبریج کجاست که میان مارامی بینن!جدیا!

۲۰ آذر ۹۷ ، ۱۹:۴۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

و از ما می پرسند : عشق چیست؟ پاسخ...: کلاهی که سر بعضی ها ...نمی رود!

یک:
برگ های چشم تو ...ورق می خورد و من ...
درتمام دفترت ... جز عشق ...نام دیگر داشتم!(؟)
دو:
فروختی خاطراتت را و من هم می خریدم ...عشق ...
بارها نامم درون خاطراتت " هیچ کس " یا " هیچ " بود ...
سه:
بیمار روی تخت زندگی ...افتاده پای رفتن من نیست ...
عیادت نمی آئی؟ داروی عشقت را کمی ارزان کنی ..." مخلص"!

چهار:
خوردیم حرف ملت کنعان ...هزار سال!
یوسف شدیم و هرچه که گفتند ...(خدای کرد)!
پنج:
سال دیگر تو و من ...می شویم صدساله!
به ظاهر چهاردهیم و نود سال بیشتر ..." عمرعاشقی"!
شش:
مزار شش گوشه ات را اگر نبوسم به دولب ...
لبم به چه کار  آید ...حتی اگر ننوشد آب!...

هفت:
وفکر کنم که سال هاست ...افسره ام!
...
روزهای محال که دیگر باز نمی آید ...جوان بودم و هزار خیالم بود ... می خندیدم که انگار هیچ غمی درجهان وجود نداشت و قهقههکه گووی دنیا فقط شادی بود ...
از کنار بخت های خویش می گذشتم و اگر می گفتند که ما خوشبختت می کنیم ...با ناز رد می شدم که ...خدایا بگذار همین طور بد بخت ! بمانیم!....
...
بدبختی آنقدر دور و غم آنقدر بی چاره و ضعیف بود که قویترینان هم مانند موری جرات نزدیک شدن را نداشتند ...
فکر های منفی و مرگ سبز رنگ بودند!و نه تنها نمی دویدم (از هراس بودنشان) که قورت شان می دادم و از گوشه ی چشمانم با امید زندگی و جرقه های شادی بیرون می فرستادم ...
وتو آن روزها کجا بودی؟
...
شاید داشتی مثل من با خنده و شادی روزهای زندگی ات را می گذراندی و یا نه!داشتی با افق های دور آینده دست و پنجه نرم می کردی که چه خواهد شد ...
اما نه امروز که نگاهت می کنم می فهمم که سرباز شجاع " غم " بودی ... برنامه داشتی برای هزار سال آینده ی شادگان من!برای جایگزینی خودت و غم... برای عادی سازی بدبختی...!
واشک هائی که از درون چشم سرازیر شوند ...توشاید مامور خوشبختی  هم ...بودی !که می خواستی آن قدر از آینده ی شادم جدا شوم که روز های قبل را هر روز مرور کنم و به یاد خنده هاییم ... زار زار ..بگریم!
...
کار نمی کردی تا غصه ی بیکاری داشته باشم !درون درس و تحصیل گیر کرده بودی تا فکر کنم که لعنت ...به دانشجوئی!و اندوه که خوشی ها از قدیم طعم بدی داشتند ...کاش طعمشان انقدر  بد بود که می رفتند ولی ...
...
هنوز دوستان مرا شاد می پندارند و هنوز زمین نزدگانی هستند که می خواهند زمین بزنند!که لعنت سال ها گذشت و چطور لبخند نرفته است که هنوز می خندی؟!
دوستان اعلام می دارم که بدبختی همانند خوشبختی عادت است!و لبخند بد تر از هردو عادتی  است که به اجبار می آید!...وای از اندیشه ی نیک که می پوشیم و خود نمی دانیم!
که ای دلا!مردم چه گناهی کرده اند که ابروان گره کرده ببیند و غم!دوستان جوان چه گناهی کرده اند ...آن ها که هوز باشادی هم آغوش اندد و در سبزه زار زندگی شاد می غلتند ...
...
آه ای عزیز اتخاب شده!قاعدتا غم ات شادی است !شادی خودت را از من نگیر!که باز باید خدای را سپاس گفت که هستی !که بعضی غم ندارند لذت شادی را نمی فهمند و بعضی غم ندارند ...غم دیگران چه می فهمند!...
...
باش ...عزیزم!

هشت:
ترومپ!
لعنت اگر نکیم کشورمان را آزاد ...
ما مرد صد هزار ساله ی "آریا" هستیم ...
نه:
مامان بنز:
پراید !از کیفم صد تومن بده می خوامم بدم خانم مددی!
پراید:
مامان تو به خانم مددی مددی پولم می دی؟
مامان بنز:
خجالت بکش!دهن به زبون!ببخشید زبون به دهن بگیر!
خانم مددی:
قابلی نداره آقا پراید!هزینه ی کلاس خصوصی پسراتون 1000000میشه!که البته مامان تون بطور اقساط دارن پرداخت می کنن!قسط اولشونه!
پراید:
آهان!
ده:
رهبرم ...
گلایه نمی کنیم جز از دوری شما ...
خدای هزار سال شمارا نزدیک ما نگه دارد ...

یازده:
یعنی   توی خونه همین طور داریم می نویسیم!
اگر به عنوان معلم یه کنتور به ما وصل کنن که ماچقدر می خونیم و می نویسیم!باورتون نمیشه دور کره زمین و کهکشان راه شیری کم می آد!
خود من روز جمعه 120 تا ورقه ی ماهانه رو که هرکدوم 38 تا سئوال داشت رو صحیح کردم که معادل دوازده ساعتم رو گرفتبگذریم از زمان کلاس ضمن خدمت در منزل!طرح سئوال برای اون یکی مدرسه و پیش نویس طرح درس!
اگه یه زمونی از بابت سرانه ی مطالع یا ایجاد فرهنگ خواندن و این ها کم داشتید من حاضرم بهتون قرض بدم!نه من معلمای دیگه و استید دانشگاه هم همین طور!
می تونم تعهد بدمکه ما طوری داریم کار می کنیم که سال ها بعد نه!چند ماه دیگه صداش از یونسکو و ژاپن دربیاد!" نگین نگفتی!"
تازه بچه هارو بگو خفت آدم رو می گیرن که ای معلم بد!چرا از ما درس نمی پرسی؟!!!
دنیارو ببین ...جل الخالق!
دوازده:
ای بی معرفتا! عروسی می گیرید خانوادگی ! بابا ما فامیلیم دعوتمون کنید !!!جون خودمون خوب کادو می اریم ...گذشت اون دورون که ساعت دیواری ده تومن بود الان شده ده میلیون!پتو شده یه میلیون!
اه بابا خسیسی نکنید دیگه دلمون پوسید!


 
۱۸ آذر ۹۷ ، ۱۵:۰۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

حسی که دارم بهت حس تشنگی حس بارون به ابرا ...حس فانوسیه که روشنه تمام عمر تا یه شب نترسه دریا

یک:
روی اب ...خوابیده بودی و خیالت نیز هم نبود ...
آب از جای خود    رفت و ...تو ماه هم ...کجا رفتی!
دو:
روی کیف!پروانه خوابیده بود و حیفم آمد ...
بی پول می گشتم و ...دستم به کیف خویش ...نمی رفت!
سه:
اگر دامنت تنگ نبود!آهسته نمی رفتی ...نسیم!
تفاوت بانوان!درطریق راه رفتن است!

چهار:
کوچ کن ...
                  زمستان آمده است ...
تو طاقت برف نداری...
                      "افتاب"!
پنج:
کلاس درس را بستند و ...همه بی سوادها ...
تمرین عشق ...حافظ و شاخه نبات را ...نمی کردند!
شش:
مزار شش گوشه ات را اگر به جان بخرند ...
هزار جان بیاورم که از خدا...بخرند ...

هفت:
وآن قدر واقعیتی که ...انگار توهمی ...!
...
اه که باورت سخت است ...که ..دیدنی نیستی !آه که باورت سخت است که حتی اگر دید نی هم بودی ...از شدت حسادت باورت نمی کردند که ...نه!
...
انقدر محافظه کار و دور اندیشی که ترسیده ای که مبادا وجود تو زیر سئوال برود که ...اما ...گفته ایم که اهمیت دیگر نداری که حضور بی حضورت انگار نیست!
...
گفته ام که تو هستی و گفته اند خیر!گفته ام تو یک گوشه ایستاده ای و نشسته ای و خوابیده ای و گفته اند ...خیر!...و رفته اند طبیب آورده اند که صحه بگذارند و گذاشته اند که ...ای لیلا تو ...تو هم حضور داری!!!
....
که در بی صدائی ...صدا!...ودر بی تصویری ...تصویر!می بینی که بله هست که خیر نیست!
که بنگر دنیا واقعیت است که بنگر هرکس در کار خویش مشغول است . هیچ کس را با تو کاری نیست!
...
چون داستان های تخیلی ...بارها از پنجره ...بارها از دریچه خنک کننده هوا...بارها از درمنزل ...بارها از تابلوی عبور پائیزی مان ...آمده ای بیرون!
...ولبخند زده ای که هیهات ...توهمی!
توهمی هستی از یک تصویر غریب !از هویتی که مردانه نیست و زنانه بودنش هم پیدا نیست!
باورت سخت است ...انقدر سخت است ...آنقدر سخت که میدانم یک روز واقعیت می شوی ...دست های مرا می گیری و توی چشم های من زل می زنی و تک تک روزهای عجیب گذشته را یاد آوری می کنی و من...به چشم های تو زل می زنم وبی هیچ حرکتی ...حتی تحرک چشم ها و پلک زدن ...نگاهت می کنم که تو ...کیستی؟!!!
...
خدا آورده این روزها را و غریب نمیدانم بیاورد آن روزها را هم ...که اشک بریزی وواقعی شوی!...
هرچند که باورت سخت است ...
اندوهگین نباش ..." توهم عزیز"!!!

هشت:
ترومپ!
" یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور ...
کلبه احزان شود روز ی گلستان غم مخور! "


نه:
مامان بنز:
پراید !ولشون کن این دوتا طفل معص.مو!ورشون دار ببرپارک ...یه ذره باهاشون فوتبال بازی کن !زندانیشون کردی؟
بوگاتی:
سر این دوتا باهمین شیکم حامله می رم ازش طلاق می گیرم!
بابا پژو:
خجالت بکشین!دوره ی ما که نیست!پاشین برین مشاور!
پراید:
الان کوشن؟سرشون دارین با من دعوا می کنین؟
ننه خاور:
نگران نباشین!الان دارن تو خونه ی ما ...دبرنا بازی می کنن!
پراید:
خوب ماهم بیائیم!
ننه خاور:
بشین سرجات!ناهار نپختم!

ده:
رهبرم ...
بوسه برپای ملت شریفی که ...
درزیارت آل علی(ع) ...پیش قدم هستند ...


یازده:
نوجوان که بودیم ...همیشه خبرهای تلویزیون پر بود از شورش دانشجویان چین در میدان تی ان ان من!
و از آن طرف پایداری بیش از حد دانشجویان کره جنوبی که خواستار حل مسئله دو کره بودند ...
خیلی خیلی کوچکتر !آنقدرها که بعد ها فهمیدیم دانشجویان  ایرانی درجریان انقلاب اسلمی ایران و خیلی خیلی بعدتر دانشجویان اروپائی در فرانسه و انگلیس ...
بعدترها درجریان تحصیل نقش دانشجویان دوره ی قاجاریه در نهضا مشروطه ایران هم ...خواندیم و دیدیم!
اما بهر حال نمی توان نقش دانشجویان ایرانی را دربین دانشجویان فعال دنیا ...اول یا نمی دانم خیلی فعال ندانست ...
...
قابل ستایش است که می شنویم و می بینیم ...همین نوجوان ها و جوان ها ی بی خیال!در دانشگاه ناگهان می شوند جهادی و در مناطق محروم کار می کنند ...
دانشجویانی که دغدغه دارند ...سئوال دارند و توی همین جامعه با همین امکانات سر از دانشگاه های غرب بعنوان شاگرد اول در می آورند ...
باید قبول کنیم که دانشگاه های مان ...." شما جای خالی را پر کنید"!
روزتان مبارک دانشجویان ایرانی ...

دوازده:
فیلم کلمبوس زیبا بود و حق است بگویم تا به حال فیلمی با شرکت اقای اصلانی ندیده ام که بد باشد ...ولی آنقدر حنده دارکه تصورش را می کنید نیست ... درواقع به اشتراک گذاشتن تجربه ی یک خانواده ایرانی در مهاجرت است که برای خیلی ها پیش آمده و قرار است بیاید ...
می ارزد که یک مرد کلاهبردار بابازی مجید صالحی و یک مرد خانواده با شرکت فرهاد اصلانی را ببینید ...که این روزها واقعیشان را درفیلمها نمی بینیم و از همه مهمتر ساده و معمولی ...
اگر توقع خیلی خندیدن را نداشته باشید تا انتهای فیلم سینمارا ترک نخواهید کرد ...
سیزده:
جایتان خالی هنوز دارم برگه صحیح می کنم ...هرچند مرخصی پزشکی دارم ودارم کیف می کنم ...از یک طرف از دانش آموزانی که سخت ترین و صعب ترین سئوالات را نوشته اند و از طرف دیگر خواندن نامه ها و نمره های فدایت شوم از سوی دانش آموزامن پر توقع و بی نظم و شلوغ ...
نوش جان!

۱۶ آذر ۹۷ ، ۱۴:۳۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

فکر می کردی یک لکه روی دنیا هست!رفتی چشم پزشک !معلوم شد!لکه ی قرنیه داری!!!

یک:
بسیار از دست چشم شما ...ناراحتم ولی!
هنوز در ارزوی چش م شما ...حسرتم ...هنوز!
دو:
غریبه ایم برای هم ... مثل دو ماهی درون تنگ ...
فضایمان یکی شده ...ولی..." آشنائی" ممکن نیست!
سه:
انکار می کنم که شما عاشق من اید ...
اما به آشکار اقرار می کنم که شما ... در " دل" من اید!




چهار:
بوسه ای خریده ام ...از ستاره ای چون تو ...
اگر گران تمام نمی شد ... به قامت " آسمان" تردید!
پنج:
کشته ای یوسف درون ات را ... گرگ!
من درون زندان پیراهنم ..." زلیخایم"!...
 
باور نمی کنی که خداهم عاشق است ...
صد بار ..اگر بکشی هم ..." زلیخایم"!...
شش:
مزار شش گوشه ات را کنیز نمی خواهند؟...
که بیائیم و دکنار شما ... التفات ها کنید ...



 هفت:
ونگوئید که " عشق" " سیاست " نمی خواهد ... که باور نمی کنم ...
روز اول گفتم که ادامه ی این داستان ممکن نیست وگذاشتم که بروم ...
...
دیدم به شکل پرنده در آمدید خندیدم!که شمائل شما هزار داستان بود و صوت شمانگین!که خنده بر آمد که نال ها اگر از بان شما برآید ...عجیب نیست ...
روز بعد دیدم به شکل قاصدک در آمدید ...خندیدم که شکل شما سبک بود و ساکت و ارام نشسته بودید و در انتظار که ارزوئی بکنم و نفس بر آوردم که بر اورده شود که خنده برآمد که ای لیلا!کجا تو و برآوردن آرزوها ...ولی از شما عجب نبود!
....
روز های بعد آسمان شدید ...ابرشدید ...دریا شدید...زمین شدید ...جنگل شدید ...جگر شدید ... پهلوان شدید ...کارمند شدید ...استاد شدید ...جنگاور شدید ...ثروت دار شدید ... بی بضاعت شدید ... نگهبان شدید ... باز یگر شدید ... فامیل شدید ... واز همه مهمتر دروغگو شدید ... را ستگو شدید ... و گذشت که ..." باور نکردم"!
که خنده ام آمد که هیهات از تغییر چهره!از آن چه بودید و داستان همان بود که ادامه ی داستان ممکن نیست ...که داستان فقط پهن بود و دامن داشت و نه ابتدایش خیلی قشنگ و نه انتهایش درست از آب در می آمد ...
...
غریبه وار از کنار چهره شما گذشتم ...که سال هاست می گذرم ...شاید یک نفر نباشید و شاید یک نفر باشد که میلیاردها نفر است ...
چه تفاوتی می کند وقتی فقط برایتان پهنای داستان مهم است ... چه فرقی می کند که برایتان نقل روزانه مهم است که انگار گزار ش عاشقی   از خود عشق ورزیدن مهم تر است ...
..........
کو؟ کو؟ کو؟ انتهای این گزار ش کجاست؟ که من از شما عاشق تر از آب در امدم ... انگار که باور کرده باشم ...که شما جگرید که پهلوانید ...که شما راستگوئید ... و غیره!!!
....
تا هستید ادامه دارد ...پهنای داستان که از مثنوی خواهد گذشت   ...از داستان لیلی و مجنون عبور خواهد کرد ...به جاهائی می رسد که همه خسته و" ایش " گویان از کنار داستان می گذرند که دیگر که را طاقت این داستان های کچل است!گفته باشم که فردا به نگفتید نیوفتید که ای وای اگر شما ضعیفه ای باشید که می خواستید با ضعیفه ای دیگر شوخی کنید ! و هیهات که داستان " لیلی و مجنون " تان " طنز" خواهد شد و پهنای داستان پهنای خنده!که اگر چه من به عشق شما ایستاده ام ولی که است که باور کند ..." دیدار شما برای من هم ممکن نبوده است!...."

" دل نوشته ای همین طوری برای عزیزی" یا ..." گیج نامه"!

هشت:
ترومپ!
درعنفوان جوانی است که دیدیم جهان بی شما هم ...
در گردش است!وباز جهان را بهتر است ...
نه:
پراید:
آخه من از دست شما چی کار کنم؟ پیش خانم مددی آبروی منو بردید!یه هفته اس مدرسه نرفتید؟ آخه برای چی؟
لامبورگینی:
بباباجون شما بلای ما بخل!
پورشه:
آله بابا جون! گیم بخل!
بوگاتی:
می برمتون ایتالیا!محیط ایران مناسب نیست!
ننه خاور:
اینا ده دوازده ساله شونه وسط لهجه ی ایتالیائی و ایرانی موندن!همین اینا رو بردی دوبی ایتالیا !خرابشون کردی!گذاشتی غیر انتفاعی بدبختشون کردی!
بوگاتی:
ننه جان!ما خارجی هستیم!ایران بی قانونه!
مامان بنز:
ده! هی می خوام حرف نزنم!فک می کنی خبر ندارم تو همون ایتالیا بابای پدر خونده ات چیکاراست؟
بابا پژو:
پراید!بیا این بازی کامپیوتری...وصل کن روزی 1 ساعت باز کنن!حواستم بهشون باشه!همه جای دنیا همینه...اگه ننه باباس درست و حسابی بالای سر بچه نباشه!
بابا بیوک:
منو ببین آه این پسرمه!تو رو ببین آه این پسرته!پراید و ببین آه این پسراشه!
مامان بنز:
واقعا به به!چه شاهکاری!
ده:
رهبرم ...
افرین به ملت ایران که عشق نیست ...
که پیش عشق ملت ایران ...کم نیاورد ...


یازده:
دروغ چرا که می خواهم از یک لذت خصوصی برایتان بگویم که تا به حال نشنیده اید به نام" دانش آموز آزاری"!!!
والبته که این لذت بخصوص در مدارج عالی می شود " دانشجو آزاری" !
در طرح سئوالات سخت لذتی ست که در انتقام نیست!که وقتی چهره ی گیج و واگیج دانش آموزرا می بینی تمام خستگی های ناشی از کلاس شلوغ و بی نظم از یادت می رود و حال می آئی !و صد البته هستند دانش آموزانی و دانشجویانی که در پاسخگوئی " یک " اند!و همان سئوالات را طوری می نویسند که می گوئی : " ایول!"
امروز از آن روز هاست که من بنشینم مقابلم آجیل بگذارم و تکیه بدهم به بالشت و بعد ورقه هارا صحیح کنم و بگویم" " هان!کوچولو!سئوالا رو جواب ندادی؟ خیلی که سخت نبود؟" وچهره ی تک تکشان بیاید جلو چشمم!
" یوهو"!
" البته وازه ای هست به نام ارفاق که در ارفاق لذتی ست که در انتقام نیست!به نام 0/5نمره به 9/5" به به!!!
دوازده:
خدایا کمکمون کن! تو این دنیا که وقت ارفاق از تو نمره بگیریم !کمکمون کن که روسیاه نباشیم ...دنیا پراز سئوال های شماست که ما بلد نیستیم!

سیزده:
به یاد گرسنه ها باشیم ...سرزمین ما پراز غذاهای محلی شاد و خوش مزه است ...نوش جونتون ...
۱۴ آذر ۹۷ ، ۱۳:۵۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی