بی شمس

ادبی

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

انسان نشان داد که هر چیزی را می تواند بخورد؟ خدای من ... ببخش ... آن بدترش را نخوریم!

یک:

رود از میان داستان قلب من ... با " سکوت " گذشت ...

ترسید خوانندگان ...غم غرق شدن " ماه " را زود بفهمند!

دو:

پیکر چشم مرا روی دستانم ... فرض می کنی ؟!

چرا نگاه تو وقتی که حرف می زنم ... کف دستان من است؟!

سه:

می میری!

بین دستگاه های خشن ... میان " ندانم " های علم!

اما!

من ان بیست و یک گرم ! روح تورا می برم!...

سمت بهشتی که ...

تا دنیا هست ... عشق کنی ...

درون قلبم!

 

چهار:

رفتی ... روی بیگ بن! بنویسی: love

با یک اسپری ... فقط!

من سال ها بی ان که بدانم ...

یک روز میان دست های یک دختر ... عکس تورا دیدم ...

جائی که فکرش را هم نمی کردم ...

ایستاده بودی روبروی " کتی پری"!...

خندیدم!

بقول پدرم:نوشتن عشق در بالا ترین جاهائی که بلدی و ... فکرش را می کنی ...

تو را همیشه ... مقابل کسانی قرار می دهد که به آن بالاها ... اهمیت می دهند!

.....!!!

پنج:

یوسفم!

در دستهایم زخم نارنج است ... باور کردمت!

از تو زیباتر ... دیگر من ببینم ... می زنم چاقو به چشم!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع)... غرق می شوم ...

دریاست عشق تو ... که باورش سخت است ...

 

هفت:

یک/

رفته ام شمال!/ توی اتاق خواب شخصی ام رو به جنگل دارم ترانه ی ...می خوام برم دریا کنار را می خوانم...

ناگهان سوزش دردناکی از کناره ی استخوان فک ام پیدا می کنم ... /سمت راست/!

می روم و قرمزی کوچکی را می بینم ... از هرچه پشه است متنفرم!

تمام حشره کش های ویلارا فعال می کنم و بعد می روم پشت پنجره ی اتاق نشیمن ...در حالی که فنجان قهوه ام را سر می کشم به داستان انتشار کرونا! می خندم...

دریا ارام است و من خیال پیاده روی ندارم...

دو/

دوگروه از متخصصان با لباس های مخصوص بالای سر من اند ... یک گروه پزشکان ایرانی و یک گروه پزشکان آمریکائی! بدبختانه به هردو زبان مسلطم! پزشکان ایرانی دارند می گویند:

جل الخالق! چه موجود عجیبی ! / مرد پشه ای/! باید هرچه سریعتر به ازدواجش بدهیم تا یک پسر و دختر پشه ای به دنیا بیاورد ... و خون کثافتان عالم را بمکد!

و پزشکان آمریکائی دارند می گویند: اوه! ولش کن بابا! صد سال است از دست مرد عنکبوتی داریم می کشیم ... برش داریم ببریم انجا آزمایشگاه که چی بشود ... خاک برسرمان مثلا هالک داریم!

سه/

آورده اند مرا بیرون و انداخته اند بین زباله ها ... ببینند مثلا می توانند از من در بازیافت زباله ها استفتده کنند ... یا مثلا بعدا نیش من آنقدر قوی می شود که بتوانم شهر بزرگی مثل تهران را نیش بزنم؟ اصلا چقدر خطرناکم...

ناگهان می بینم که سه تا مرد دیگر هم آورده اند ... رئیس آزمایشگاه می گوید : زودباشید غروب شد!برای امروز وقت نیست باید هفت نفر دیگر را آزمایش کنیم ...

/ مرد موشی/ مرد سگی/ و مرد عذر می خواهم چوسونکی(نوعی حشره دیگر)/را هم آورده اند ...

من حرصم می گیرد و می گویم:اگر بروم بیرون ... با حشره کش تارو مار نسل خودم و پشه های دیگر را ور می اندازم ...

دانشمندان حرص می خورند و زیر لب پچ پچ می کنند!

چهار/

نشسته ایم توی اتاق نشیمن و داریم قلیان می کشیم ! بچه ها تخمه افتابگردان بوداده خریده اند و داریم می شکنیم ! چهارتا از بچه های کارتون قدیم آمده اند از ما کمیک استریپ بسازند و بفروشند تا خرج دوا درمان مان در بیاید!

البته من که نیازی ندارم ولی مرد چوسونکی (نوعی حشره که گفتم)چرا!

یکیشان دارد نقشه می کشد که /بد من باشد یا گود من/ ! ولی برای من فرقی نمی کند! چون من قصد ندارم از این ویلا پایم را بگذارم بیرون... برای بعضی هایمان دعوتنامه ی خارج فرستاده اند ... اینها می گویند برویم ...

از نظر من کشور ما زیاد هم دنبال این جور چیزها نیست ... اخر مثلا آدم بیاید به جای آتش نشان و پلیس /من/ را نشان بدهد که روزی برای خودم در حد گلزار خوش تیپ بودم وبعد نیش هایم را که دارم قاتل را نیش می زنم که ببرم کلانتری!

بهر حال بی خیال! من قصد این کارهارا ندارم!

پنج/

حالمان خوب است و داریم می رویم خانه ... کلا چند تا مرد بودیم که خانم هایمان جهت خانه تکانی مارا ازخانه فرستاده بودند بیرون! شاید هم نشانه های مشکوک به کرونا داشتیم!

چوسونکی( همان حشره که گفتم) می گوید: می رود و ماجرارا به فامیل مخصوصا با جناقش تعریف می کند ... ولی من می گویم نگو ...فردا برایت پرونده اعتیاد درست می کنند و خانه و زندگی و بچه هایت را ازت می گیرند!

اصلا به من چه؟

من که تنها بودم! راستش می خواهم این ها بروند و بعد من دوباره مرد پشه ای بشوم ... با پشه های جاها و خانه های دیگران کاری ندارم ... با آن پشه ی فضول بی جنبه ی پرروی معلوم نیست چطوری ژنتیک ... کاری می کنم که برود برای رفقایش هم تعریف کند ...

که من می شوم /مرد پشه ای/ نه.../پشه مردی/!!!!

 

هاهاهاهاها...از طرف لیلی لولی!

 

 

هشت:

ترومپ!

همه مان می میریم و عاقبت همه مرگ است ...

اما... بعد همه ی مرگ ها اگر خدا بخواهد... زندگی هم هست ...

 

نه:

مامان بنز:

قربونت برم پراید! بیا از پیشونیت ببوسم! خداتورو دوباره به من داد!...

ننه خاور:

مثلا کجارفته بود؟حمل و نقل قلیان به بیمارستان ...

پراید:

ننه جون!آخه قربونت برم! مگه میشه آدم با مشکلات تنفسی قلیون بکشه؟

بوگاتی:

تو تا حالا دیدی بچه های من دروغ بگن؟آره؟!

باباپژو:

ببین اعتیاد کثافت! چه میکنه ... اصلا من میگم این قلیون بود که که مردم رو به کرونا داد!

مامان بنز:

بابا به ماچه؟ خوب جوونای مردم کیف می خوان ! لذت می خوان! اصلا تو بگو به من وقتی خودت و پسرت می رین قهوه خونه؟!

بابابیوک:

دعوا نکنید! الان زنگ زدن سمیر گرکان شخصا خودش هم کرونا گرفته! گفتن ...مامان بنز دعا کنه ... انشالله خوب شن!

پراید:

مامان! من خودمو یه ماهه وقف بیمارستان کردم! گفتم ... من شخصی کارم! رفتم گفتم اگه دکترا ...پرستاراو یا بیمارستان آمبولانس نیاز داره من کمکشون می کنم ... نمی خواستم به کسی بگم ولی تو ...

مامان بنز:

جای اینکارا بچه هاتو ادب کن! بی تربیتا بر می گردن می گن بابا مون رفته گراس و قلیون ببره بیمارستان ...

بچه ها:

به خدا مامان بزرگ ما می خواستیم کار خوب بابا جون اعلام نشه! مخفی بمونه... عین زورو! دو ست داشتیم یه ماهم شده به بابا مون بگیم ... بتمن!

بابا پژو:

همین شعور مکانیکی مون پدرمونو در اورده!

 

ده:

رهبرم...

در استخدام مرگ ما ... همه نوع آمدند ولی ...

درانهدام عشق ما ... نشد ! تا علی (ع) گفتیم ...

 

یازده:

یک/

امروز روز شهرداره !

روز شهردارائی که ما نتیجه ی بیرونی کارهاشونو در محل زندگی خودمون می بینیم ...روز شهردار به همه ی شهردارای محترم کشورم مبارک ...

به شهید باکری که ایشون هم شهردار بودن ... خدا رحمت کنه شهیدان ...

دو/

خدمتتان عرض کنم ... عده ای صدای معلمی را ضبط و بعد بدلایل نامعلومی که بعدا مشخص شد تلفظ نا مناسب یک کلمه بوده به ایشان خندیدند!

در این مورد باید بگویم درست است که الان همه غم داریم ولی دلیل نمی شود که بعضی هایمان هرچه با خود و بی خود را سوژه کنیم و بخندیم ... آن هم بااعمال غیر قانونی!

...

درجشنواره الگوی برتر تدریس امثال از همکاران خواستند تا فیلم و صدایشان را هنگام تدریس ضبط و به دفتر جشنواره بفرستند تا بهترین تدریس همراه با طرح درس ملی انتخاب شود ...

گروهی از دوستان در محضر مدیریت جشنواره با برخی ادعاها به انکار پرداختند!

مثال:

ما مایل به دیده شدن تصویر خود توسط غیر نیستیم! یا ... ما با دانش اموزان همراه با شوخی و الفاظی صحبت می کنیم که نمی خواهیم کسی ببیند و بشنود! و درنهایت اعم دوستان شکایت داشتند که از سال ها قبل با صرف هزینه ووقت به تهیه فیلم پرداخته ولی اداره کل بدقولی کرده و درارسال تقدیر نامه و جایزه کوتاهی نموده است ...

 

درکل بحث مدیر جشنواره این بود که : دوستان یکبارهم شده خودمان زبان بدن و گفتاری خودرا در ارائه درس به دانش اموزان از طریق فیلمبرداری و صدا برداری ببینیم و این گونه مشکلات را درخودمان برطرف کنیم ... نه اینکه سی سال کار کرده باشیم ولی هنوز ایستادن ... نشستن و حتی بیانمان تغییری نکرده باشد ...

این چند خط از این رو اینجا بیان شد که گفته باشیم دانش آموزان تغییر کرده اند و زمانه هم ... و چه خوب شد که حتی در این چند روز اخیر توانستیم با آزمایش تدریس از راه دور " تصویری و مجازی" موفق باشیم و دانش آموزان ا با طور دیگری از مدیریت کلاس و حضور و غیاب و یا امتحان آشنا کنیم ...

با آرزوی موفقیت برای همکاران مدرس و معلم

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهودیدیم ...

همه دارن می دون سمت کامپوترشون ... گفتیم حتما بازیه ویروسی چیزی اومده... یهو همه اومدن طرف من و گفتن واقعا تو خودتی؟ گفتم: آره بعد گفتن: پس این کیه مرده ... عین تواه... روز تولدش ... اسمش ... پدرش ... همه چیش مثل تواه!

من خندیدم و با خونسردی گفتم: لابد! فیلم هندیی چیزیه ... دوقلوم مثلا!

بعد یهو بهجت خانم جون از زمین پیامک دادن : ما بودیم لیلا جون ناراحت نشو... ما می خواهیم تورو روی زمین و اسمون اصلا همه جا مشهور کنیم!

منم با خونسردی گفتم: ممنون!

بعد درحالی که کیک پرتقالی رو که تو ما کروفر فضائی جدیدمون پخته بودم اوردم بین بچه ها تقسیم کردم و گفتم: بخورید حلوامه!

 

سیزده:

اگه این ویروس رو ساختن که مارو بکشن! شاید موفق بشن ...

ولی اینکه ما چقدر زود باوریم که هرچی می گن ... به خاطرش بخوریم یا برعکس نخوریم ... اونم ممکنه هدف دیگه ای باشه ...

حتما یه حکمتی هست که میگن بمونید خونه یا مایعات بخورید و این حرفت ...

چطور می تونیم به خودی اعتماد نکنیم ...درحالی که بااین وضعیت دارن سعی شون رو می کنن ... و می بینیم هزینه ی شناسائی و کمک به بیماردر خارج از ایران چند هزار دلاره ...

حواسمون جمع باشه ! عاقبت سر شیکم نمی ریم!

اونم پر از آت و اشغال! تازه بیچاره دکترا باید چن ساعت ازمایشمون کنن تاببینن ما چی خوردیم!

منظورمو که می فهمید؟ بعدا نگید کسی نمیگه ... به ما نگفتی ...

 

 

درانتها آرزوی سلامتی برای همه دارم

 

 

 

۲۵ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۱۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

چگونه با ذهنیت میمونی خود مبارزه کنیم ؟ یا نشانی کلاس رقص شما؟!

یک:

درون من پر از " ضد" توست ... با تو نمی میرم!

اگر درون خون من از تو پر شود... عشق قلابی!!!

دو:

رفتار تو مجنون... سر آمد پزشکان شد!

خون داد به رگ های من ... از جهت " لیلا ئی"!

سه:

روی پیراهن من سپید کشیدند ...

                                         ودست هایم را که به تخت بسته بودند ... باز کردند ...

         در انتهای انتهای دستگاه ها ... " هیچ " بود زندگی!!!

کدام عشق؟

                  مگر " ترسو" تو آنجا بودی؟!

که من برگردم !

                      به خاطر تو ...

دنیا مرا بیرون انداخت!

                           ولی در انتقام گیرانه ترین حالت ....

                                                                       " مردم" برایم دعا کرده بودند!

 

 

چهار:

حیرت فرو رفت میان مغز من از " هیچ" !

تو در غروب افتاب هم " ستاره " آمده بودی!

پنج:

" لوبیا" قسمت خوب یک ماجراست !

اگر قرار باشد " مادر آدم " به باور برسد!

شش:

مزار شش گوشه ات را در رویای خود بغل کردم ...

در آغوش من خدا خدا حسین(ع) جا می شد !!!

 

هفت:

یک/

در کل من دیوانه ای هستم که مایلم بعضی هنر پیشه هارا بکشم!

و می دانم آن ها در فیلم ... چقدر در " مردن" حرفه ای اند! خوب در این مورد فرقی نمی کند کجائی باشند ... یا چقدر در امدشان باشد! فقط این که " مردن" را خوب بلد باشند!

...

در یک مورد سال ها گشتم تا رمانتیک ترین مرگ را با چشم خودم ببینم!" تایتا نیک"

فکر ش را بکن ... سه ساعت ملت توی سینما توی کف عشق " دی کاپریو " بودند! بعد یک قایق پیداشد خانم سوار شد و ..." دی کاپریو" در حالی که با خانم بای بای می کرد یواش یواش ... می رفت!

لابد زیر اقیانوس ها ... هههههی زندگی!

و بعد خانم سلن دیون ... آی لاو می خواند..........

دو/

در مورد دیگر سعی داشتم در یک فیلم فارسی " قوی" " بهروز وثوقی " را بکشم!

داشتم پفیلا می خوردم و با کیمیائی بحث می کردم! و جدا دلم می خواست یک صحنه ی تاثیر گذار ایجاد کنم که ... کیمیائی " دقیقا مسعود شان" گفت: گونی عزیز! نمی شود که...

امید تماشاچی از بین می رود و باید " این" زنده بماند ... ولی آخرش را می دهم یک شعر بخوانند که توش واقعا " مردن" باشد!

وای که اگر این سند اینجا منتشر شود... و نام من هم اینک سر زبان ها بیفتد ... مردم م فهمند من کدام فیلم و مردن را می گویم!

سه/

هاه!دریغ ! به مهرجوئی گفتم بیا آخرش " امین تارخ" را سرفیلم " پری" یا همچین چیزی بکشیم! چون این مرد به درد دنیای اسکاندیناوی می خورد نه ایران! برگشت گفت: نه!

تا آخرین لحظه دست هایم را پشت صحنه بسته بودند تا خفه اش نکنم!مخصوصا آن صحنه ی زشت که رفت و چند روز تنها خوابید تا بالاخره سفته هایش را خدا بیامرز شکیبائی اورد ...

بیرون صحنه به " امین تارخ" گفتم: نا مردم اگر تورا در یک فیلم دیگر اسیر شیطان نکنم ... اسمش را هم نگذارم اغما!

زن تنهای معصوم خوشگل گیر می آوری؟!!!

چهار:

پری شب دادم وسط سریال مانکن " محمد رضا فروتن" را کشتند !

پدرخوانده هم ... انقدر فیس و افاده نداشت ... آن ور نشسته بودم داشتم مثل همیشه چای و قهوه ام را می خوردم!همین که افتاد گفتم:گونی نباشم" فروتن" دریک فیلم کمدی با اکیر عبدی هم بازیت نکنم!

جواب داد: بازی کردیم ... تمام شد رفت پی کارش!

در همان لحظه برگشتم ... خدای را شکر کردم و اسم اورا از لیست کارهای بعدیم پاک نمودم!

پنج:

از سر فیلم جعفرخان از فرنگ برگشته داشتم طراحی می کردم که چطور " سعید پور صمیمی " را بکشم!

که همین چند سال پیش صدایم کردند گفتند : گونی بیا ! رفتم دیدم چی ... قرار است قند را بیاندازد بالا و بمیرد!

جدا مرد! می دانستم ان طور که او می میرد قسم به قسم سی تا جایزه نصیب ایران می شود ... باور کنید پنجاه و یکی جایزه بردند تازه نگارشان هم با رامبد ازدواج کرد!

جل الخالق ... ماشالله به مردن!ایول!

شش:

آه ای نازنین!

چرا من از تو جدا شدم وقتی قرار بود اسکار بگیری و شوالیه شوی؟

کوفت!

آخر چرا آن یکی ...چی داشت که رفته بود توی فیلم لولو نمی دانم آل چی بازی کرده بود!!!

آخر! ای بابا!همچین وسط فیلم مردها می میرند ... بعد می گویند ... هرچی داریم مال تو ... که آدم باور می کند!

خوب راست می گوئی یکی اش را هم بدهید به من ... حالا مثلا همان اسکار!

آخر اگر توی خدابیامرز مثلا مرده باشی اسکار به چه دردت می خورد؟

من می گذارم روی طاقچه روی ترمه روبروی عکس بابایم!جزو افتخاراتم!

جهنم حالا! مردی ! که مردن حق است ... افتخاراتت را که نمیبری؟

آقا خدایا ما خانم ها چقدر صبوریم؟

این مردها هی میمیرند ! یک وقت نسل شان منقرض نشود؟ پس ما با کی بازی کنیم؟

از سری نوشته های فوق تخیلی لیلی در راستای شوخی های جدی پنداشته شده ی هنرمندان با مخاطب"!

 

" توضیح : کاریکاتور بالا متعلق است به این متن( بمیریم باز میریم ترکیه!)

هشت:

ترومپ!

دریک بیمارستان خواهی خوابید ...

بی دلیل! فقط برای فتق و باد!

 

نه:

مامان بنز:

وای! پراید چرا گرفت اخه؟مگه این بچه آدم بود؟ای بابا!

ننه خاور:

چی گرفته؟مثلا کرونا؟صد دفعه بهت گفتم شهرت رو بذار کنار... چقدر می خوای پشت تلفن سوژه داشته باشی ؟ یادته اون موقع ها ور می داشتی زنگ می زدی اینور اونور می گفتی پژو ایدز داره از باباشم گرفته؟

بوگاتی:

آخه ننه جان! الان وقت این حرفتست؟ ما که نمی تونیم بریم خارج... ایتالیا! باید یه جائی پیدا کنیم بریم اونجا پراید خوب شد ... اومد انشالله خونه ... ما نگیریم!!!

بابا پژو:

خوب پس! اون داشت چرا ما نگرفتیم؟ مگه این بیماری در کشورهای ما نیست؟ خصوصا ایتالیا!

بابا بیوک:

اولا ما مرد قدیمیم! با پراید نیا جلو!بعد فکر می کنم بالاخره یه فیلم بسازن که یه آدم لباس ماشین پوشیده اومده بیرون توجمع یه خونواده به اسم خودروها! ... حالا ببین کی گفتم!

ناگهان لامبورگینی و پورشه:

بابا!... بابا مون رفته بیمارستان برای دوستاش گراس و قلیون ببره فقط همین!

ناگهان خانواده باهم : چچچچچچچچچچچی؟

 

 

ده:

رهبرم...

وقت مردن .... کسی به یادمان نبود ...

جز علی (ع) که گفتیم و ... دوباره احیا شدیم ...

 

یازده:

ببخشید می خواستم این مطلب رو به صورت مقاله علمی بنویسم وقتش رو نداشتم!!!

جدیدا اخبار و عکس هائی از دوران تاریخی قاجار منتشر می شود که به نظر اینجانب صحت ندارد ... به خصوص درباره بانوان قصر که ...یک پادشاهان قاجار نسبت به بانوانشان متعصب بوده و بعد در دوره بعدی کشف حجاب صورت می گیرد! دو درهمان زمان هم روتوش و تغییر قیافه وجود داشته و متاسفانه این عکس ها گاه با منظور در اختیار عموم قرار می گیرد چون تعدادی از این بانوان در جریان نهضت تنباکو شکستن قلیان ها در حضور شاه نقش اساسی داشته اند ...

مورد بعدی که می خواهم بیان کنم ...داستان تاریخی مقاومت مردم تبریز دربرابر عین الدوله درحمایت از مشروطه می باشد ...

کمتر کسی پیدا شده که تصاویری از مقاومت مردم شهر تبریز و اهمیت این مقاومت را نشان دهد...

متاسفانه سریال ها و فیلم های ساخته شده هم مرزبین تخیل وواقعیت را درهم می شکنند ...

داستان و آن چه ما در کتاب های درسی می خوانیم چیست؟ شش ماه محاصره! بسته شدن دروازه های شهر و مقاومت! شش ماه ته کشیدن آذوقه و نداشتن هیچ چیزی برای زنده ماندن!

تا تلف شدن همه و همه و حتی سرمایهکه بیشتر دام بوده و دیگر هیچ ... که چه بشود؟

شش ماه بله گفتن به دستورات ستارخان و باقرخان رهبران محلی ...

برای رسیدن به  اولین دستاورد انقلابی ایران در قرن بیست ..." مشروطیت" ( دراینجا کاری به انحراف بعدی نداریم)

که تا سال ها بعد عده ای زیاد از آن آویزان بودند ...

اما چه شد ... می گویم برای خودم که اگر بخواهیم می شود و ... نخواهیم نمی شود ...

خواستند شد ...شد که بیایند و تاریخ را عوض کنند و نمی خواهیم نمی شود ...

منظورم اینجا محاصره و مقاومت است که کسی بدون اذن و اجازه ی بزرگتر از شهر خارج نشد ...

منظورم دریافت قضیه است که عین الدوله را مجبور به بازگشت به تهران کرد ... منظورم مقاومت مردم است ...

داستانی که امروز ما پیش رو داریم یک داستان " بیولوزیک " است ... نباید بگذاریم ابعاد ماجرا از ان چه دارد برای ما اتفاق می افتد بزرگتر شود...

بد نیست به فرزندان مان هم این داستان های گذشته را یاد اوری کنیم ... بد نیست بگوئیم دیدید تاریخ بالاخره یک جایش شبیه قبل بود ... دیدید که هر لحظه که می گفتید بی خیال کجا ی زندگی ما به گذشته شباهت دارد ... که تاریخ بخوانیم ... همین جا ... همین نکته ...

درس بدهیم مانند گذشتگانمان ... بخواهیم می شوذ  ............ نخواهیم خیر!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... یه سفینه از فامیلامون آمدن ... گفتیم چرا/ گفتن تو فضا میکروب و ویروس واینها مفهوم نداره انقدر اینجا می مونیم تا برگردیم زمین ...

نگاه کردیم دیدیم از فامیل همه اومدن جز بهجت خانم جون ... زنگ زدیم پیامک دادیم گفتیم بابا سفینه ی مخصوص میفرستیم ...تشریف بیارید ... ایشون گفتن: به هیچ عنوان! فرمودن اگر بیان صرفا جهت دیدار می ان نه به خاطر ترس از یک موجود زنده ی یک صدم هزارم نمی دونم چقدری به نام ویروس !ندیدم زن به این مردی!...

 

سیزده:

برمن ببخشائید که دیروز ننوشتم ... وفات خانم زینب (س9 تا ارادتی که به ایشان دارم جائی دیگر بودم ...

تسلیت برعاشقان ...

بسیار دعاگوی همه هستم ...

چهارده:

" هرجور که می خواهید فرض کنید"

ما قبلا هم می رقصیدیم! برای عده ای که گیر داده اند همین الان! و می ترسند کمر همه از قر بیفتد بگویم : " شما همین الان با ساسی جان یهوئی"!!!

ما قبلترها با خوشگل ترها ...

ولی دل سوخته سیری چند؟

این وسط اگر کسانی که میان معرکه اند می رقصند ... پروانه اند ... رقصشان با من که دارم از دور می بینم یکی ست؟ شاید دلیلی دارد که امر می فرمائید ... همه با هم!

این سیصد چهار صد نفر که از دنیا رفته اند چه مشکلی با ما داشته اند که برداریم یهو یاد قدیم کنیم؟

نه! عزیزمن! حریم شخصی مفهوم دارد همه بلدیم1 به اضافه اینکه همدردی بلدیم! جدااز ان موقعیت هم بلدیم! و این را هم بلدیم که اگر کسانی نتوانستند در این موقعیت برای در گذشتگانشان مراسم بگیرند ... فاتحه بخوانیم و سکوت اختیار کنیم ...

این میان فقط باید همه یک کار کوچک بکنیم ... توی خودمان درون منزل مان باشیم تا بتوانیم بهتر با مشکلات پیش رو روبرو شویم ...

 

 

درانتها دعائی برایتان می گذارم جهت ارتباط بیشتر با دوست ...

 

........................................

 

درباره تیتر باید بگویم اختلال ذهنیت میمونی ان بخش از استرس های ماست که مارا به رفتارهای خاصی می کشد ...

باید دقت کنیم که برای رفع استرس چه کارهائی بهتر است ... کمی تحقیق کنید و راههای مناسب را خودتان پیداکنید ...

 

۲۰ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۳۳ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

(که) پروردگارت تورا وانگذاشته و دشمن نداشته است (3)...." سوره ضحی قران کریم "

یک:

تب کلمات روی لب های من ... نسوزاند ...

آن شعر ناب که نام تو بود و تنها تو .... " عشق"...

دو:

فریبت دادم با حقه ی زنانه ...." اشک" که بیاورمت ...

ولی با مردانه ترین رفتار روی زمین نگهداشتمت... " ایستادن"!

سه:

روی دندان های طلای من ...حساب نکن دیگر ...

زمان خراب شد!

کرونارا چطور بشورند و آب کنند!

 

 

چهار:

ظلم درون رگ های درخت چه معنا داشت؟

وقت رسیدن اشک چشمه به برگ ها ...

من توصیف گر درد بی عدالتی ... پای درخت ها ... مردم!

چون سال ها ادبیات می خواندم ...نه علوم!

پنج:

بردارم از روی زمین ... بگذارم روی ستاره ی شازده کوچولو!

شاید بازهم یکی پیداشد ... عاشقم شود و صدایم کند" رز"!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) هرروز می بینم ...

میان بازوان عباس(ع) عشق عشق نگهداری...

 

 

هفت:

یک/

باورتان بشود یا نشود ما الان یک جائی هستیم ... همسرم دارد با تیر دارددر می شکند بیاید تو!

آخرین بار که دیدمش چشم هایش قلمبه شده بود و لب های قیتانی اش به هم فشرده!

من شبیه یکی از بانوان وبلاگ نویس مشهورم a.a و او شبیه جان نیکلسون!

ای وای بخت بد! یعنی اسکیزو فرنی ای چیزی دارد؟ آه پنجره توالت!اول بچه را می فرستم بیرون و بعد خودم که تقریبا ماشالله 40 کیلو! وزن دارم می پرم بیرون!جان توی برف!به من چه که اصلا چی چی تسخیرش کرده؟مطوئنم با دور کمر 100 نمی تواند از پنجره ی توالت دنبالمان بیاید...

آه چه هوای خوب و دل انگیزی!می رومفردا تو بلاگفامی نویسمش و اسمش را می گذارم " درخشش !

شکر خورده هالیوود بتواند بیاید داستان مارا فیلم کند!... مگر اینکه خودم بگویم حتما بازیگر مردش چه کسی باشد:" تام لی جونز"!

دو/

آخر این کار است من دارم؟ باید بیایم هرچی جن توی شهر است را از تن این و آن دربیاورم بیرون!

اخر بگو مرد این چه کاری ست؟ خوب دوکلمه بهشان یاد بده خودشان گرفتار نشوند ... وقت همه چی را دارند ... جز یاد گیری دعا!

این بار یک کونگ فو کار هم با من آمده ... پدرم در آمده از بس که میان  جن و او واستاده ام جهت جداسازی ! مگر همدیگر را ول می کنند؟

کارم که در این شهر تمام شود می روم سراغ فیلمسازی... تا دنیا بفهمد سخت کاری یعنی چه" معدن و فیلمسازی"!

آهان! دیگر تمام شد خداراشکر ... تازه باید این کونگ فو کاررا تا خانه اشان هم برسانم ... مامانش نگران است!

کره جنوبی مگر چند تا مثل من دارد؟

سه/

" مل گیبسون " ام خوشگل و قشنگ!و انشالله خدا بخواهد قرار است هنر پیشه ی معروفی بشوم!

الان که دارم این متن را می نویسم بعدا می خواهم لذتش را ببرم!

یک اسلحه ی مرگبار داده اند دستم و گفته اند از طبقه ی بیستم بانک بپر پائین!

مامانم نمی داند و گرنه نمی گذاشت!درپایان امید چیز قشنگی ست و من انشالله درشهر لس آنجلس مشهور می شوم نه سانفرانسیسکو که دختر عمه ام دوستم دارد!

آمین!

چهار/

" ژاور" هستم و الان با یک میلیارد تومن پول!دم در خانه ی " کوزت" اینها یک ساعت است که معطلم!

هرچقدر می گویم : بابا حلال ام کن ! بیا اصلا این پول را بگیر و صرف امور خیریه جهت پدرو مادر خدا بیامرزت کن... نمی گیرد!

چکار کنم؟ زمان شاه آن طور بود و الان که انقلاب شده نمی آید که نمی اید... می ترسم یک میلیارد تومن پول را بگذارم دم در بروم پول گم شود...ویکتورهوگو پدرم را در بیاورد!

ای خدا کمکم کن!کاش شهرداری پاریس مرا از رودخانه " سن" یواشکی نجات نمی داد ... الان من عذاب وجدان انقلاب کبیر فرانسه را دارم ... آآآآآآی" کوزت" غلط کردم!

پنج/

درکمال ناباوری آمده ایم یک جزیره!

یک حیوانی به چه گنده گی که نمی توانم بگویم استغفرالله اندازه وال استریت زورنال آمده.... یکی از همراهان مارا زبانم لال برده!

یه چی اندازه...مثل برج نیویورک تایمز!ورداشته ایم نوشته ایم هوش آن حیوان مگر چقدر است که مارا از ایشان تشخیص داده ورداشته ...نوشته اند: یچ!(یک)حالا از کدام طرف یک ...برگردیم شهرمان بدبختی که یکی دو تا نیست از صب تا بوق سگ یک سال دیگر باید کار کنیم تا پولمان اندازه مسافرت شود .... این بار دیگر می رویم ایران!

.................

از سری داستان های باورنکردنی... نگارنده: لیلی!

 

هشت:

ترومپ!

قدرت جاذبه ی کائنات دارد می فرستد ...

هرچه علامت خوب است ... حواست باشد!

نه:

مامان بنز:

من دارم فکر می کنم که مثلا اگه یه انفجاری چیزی روی زمین بشه چی میشه؟

بوگاتی:

مامان جون!ما نمی میریم! مگه تو اون سوانح عجیب کبری 11 ما مردیم؟همه مون زنده موندیم!

پراید:

پس من چی؟بین شما فقط من تمرین ترکیدن ندارم!!!

باباپژو:

پسرم!فکر کردی جمع شدن ما بزرگون دورتو عادیه؟ من خودم رو برای اون روز آماده کردم ...خوشگل شدم ...زیباشدم ... چون می دونم روی مغز تو کار کردن!تو پراید!حاکم ماشین های روی زمین میشی... و برماشین های روی زمین حکومت می کنی!!!

ننه خاور:

خاک تو سرت پژو! بازم بچه می خوای؟

بابابیوک:

از وقتی من بچه بودم دنیا داشته می ترکیده!کامپیوترهام داشتن توش شورش می کردن!ماشین هام آدم شدن... پسرم ...اینا آأمارو نمی تونن گول بزنن!دارن ما خودروهاروتست می کنن!چرا حواست نیست؟!!!

 

 

ده:

رهبرم...

آن قدر به عشق علی(ع) و آل علی(ع) گرفتاریم ...

که فرصتمان نیست ... پاسخ حسادت دنیا ...

یازده:

یک/

ما انسان ها به هوش هیچ کس به جز هوش خودمون فکر نمی کنیم ...ولی ... همه باهوش ان!

اصلا شما فکر کن اون هوش برتر اون دست بالا تر که ابرو باد و خورشید رو هدایت می کنه کیه؟

قتل و جنایت از اول پاش رو تو زندگی بشر گذاشته که ناشی از کینه و البته هوشه!

ولی موقع تقاص پس دادن انسان دستش رو که برای کمک دراز می کنه غیر خدا همون عشق و هوش برتر کسی هست جوابش رو بده؟!

توبه!که بعضیا تا لحظه ی آخر عمر توفیق اش رو ندارن ... راحت تون کنم از عملکرد خودشونم پشیمون نیستن ...چی بگم ... یه مورد بمباران اتمی زاپن ...

که به تازگی فیلم های دردناکش نمی دونم چطوری اومده بیرون!شاید وقتش رسیده کمی بیشتر فکر کنیم انگار طبق قانون جذب داریم دنیارو روی سرمون خراب می کنیم ...

چی کار کنیم؟ خوب یک کم خوب بودن چه اشکالی داره؟اگه فکر کنیم جوابش راحته!

دو./

 

این بار تو جهاد سلامت یک عده متخصص و فوق تخصص خط مقدم ان و ما لطفا باید اصلا کاری نکنیم!

یعنی این یه بار ما اینور قضیه فقط باید استراحت کنیم!

یکی از مهم ترین کارا حمایت و نگهداری و مراقبت از افراد سالمند و کسانی که بیماری زمینه ای دارن... آموزش بدیم و یک مدت جدا حمایتشون کنیم ... تو خرید کردن و اینکه تو خونه بمونن...

الهی درد و بلا از همه دور...

 

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم خبررسید ... که یک موجود  ناشناخته داره بعضی از انسان هارو می خوره... اولش خندیدیم فکر کردیم مثلا شوخیه ...بعد من برداشتم پیامک زدم به بهجت خانم جون که صحت قضیه رو بپرسم ...ایشون پاسخ دادن: بله متاسفانه!خوردنش راحته ولی این رو بدون پس دادنش نه!بعد در ادامه با گلایه نوشتن: تو که رفتی فضا تو که مافامیلرو رها کردی ... دیگه اصلا به توچه؟

ما که رگ غیرتمون گرفت ... به تحقیق پرداخته و بزودی آن درا کولا را زمین می زنیم ...

سیزده:

به خانواده های محترمی که دردمندانه بیمارانشون رو از دست می دن تسلیت می گم... خدا صبر بده...

بیمارستان رفتنش تلخ ولی با عافیت برگشتنش شیرینه ...

شاید از خاطرات دوران بیماریم بعدها کتابی بنویسم ولی الان تنها چند جمله:

شاید ما از دارو تحریم باشیم ولی از " انسانیت " تحریم نیستیم ...

از پزشکانی که از عشق بو علی سینا و مردان جنگ الگو گرفتن خالی نیستیم ...

از پرستارانی که این شعورو دلسوزی رو دارن... جوانان کم سن و سال ... دانشجویانی که دست بیماررو با گرمی میفشارند...زیاد داریم ...

دریک مورد خاطرم هست که نیمه های شب مجبور شدن انزو کت منو عوض کنن ... در این اجبار خانمی اومدن که انزو کت نوزادان رو عوض می کردن .... با من خسته  و مریض ملایم انگار بانوزاد....

رفتار پرستاران با من برای یک خانم پرستارخارجی هم که در اون محل تصادفی حضور داشت عجیب بود ...

برایشون عجیب بود رعایت حال بیمارو رعایت بهداشت و...

دمشون گرم ... خداقوت و سلامتی ادامه دارشان...

 

التماس دعا...

شنیده ام از بزرگی که همیشه عابدان و بزرگانی روی زمین هستند که خداوند به حرمت ایشان به مردم دیگر قهر نمی گیرد ... اگر ایشان را نمی شناسیم ... یا می ترسیم هم ... دعا کنیم باشند چنین بزرگورارانی ... بلکه دنیا و ما زندگی سلامت خودرا ادامه دهیم ....

 

۱۶ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۴۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

توبه از عشق چو کردم ... تو ... شکایت کردی!نکند باز من از عشق ... گذر خواهم کرد؟!!!

یک:

طرفدار راه رفتن تو ... توی داستان زندگیت ...

به راه افتادیم و رسیدیم ... به خانه ی خودمان!...

دو:

زندگی گریه کرد از مرگ من ... توی رختخواب ...

مجبورم در تلاطم ارواحی ... برگشته ... بیدارشد!!!

سه:

آنقدر دور بودی که فکرم به سمت " در" نمی رفت ...

دیدم که در آستانه نامه ات " به دار" آویخته!...

 

چهار:

می دویدی و من که شانس نداشتم تو ... با مدال " طلا"!

چنان برنده شدی که کس خیال عشق تو ... به من نبرد!

پنج:

توی بیابان وقت موسی...

                               که چوپان بانو بود ...

پناه داد...

مگر چهل سال ... چه می شود ... خدا اگر خداست ...

                             دست خالی تو باشد و ...

                                                             سینه ی ماه نشان!

شش:

مزار شش گوشه ات را یک لحظه درتمام زندگی ...

بیتر ندیده ام ...

اگر کل عمر ... یک چشم باشد و بهم زدن...

 

 

 

هفت:

یک/

فرار کرده ایم فرانسه و اسم مان را گذاشته ایم" ژاور" هیچ کس مارا نمی شناسد ... ن قدر تحقیق کرده ایم تا وقتی مردم اسم مارا صدا می زنند ... بگویند طرف طرفدار ویکتور هوگو و انقلاب کبیر فرانسه است!!!

الان سال 1905 است و در نانوائی ایستاده ایم ... همین چند ثانیه ی پیش ... یک جوانی آمد و تا نانوا رفت بقیه ی پولش را بیاورد ... یک نان دزدید و گذاشت زیر کتش ... نانوا آمد و گفت:

آه آقای " ژاور" ببخشید که معطل شدید ...

پسر جوان چشم هایش گرد شد و سریع پول هارا گرفت و به چهره ی من نگاه کرد ...

چشمکی زدم ؛ خندیدم و گفتم: ... خواهش می کنم ... در ضمن شما می توانید خیلی صمیمانه تر مرا صدا بزنید ..." ژو"!

دو/

رفته بودیم کاخ بوکینگهام را بسازیم!از ما پرسیدند بالاخره که ما می فهمیم شما کجائی هستید؟

ترسیدیم گفتیم" شاطریم درتهران"... بلافاصله برگشتند گفتند: لا! خیر! نو! شما" ژو" هستید از فرانسه!

چپ چپ نگاهمان کردند و آخر شب برایمان راتا توئی آوردند جهت صرف شام! دردلمان گفتیم نقش " ژاور" جا افتاده!

سه/

در خلوتخودمان به بانو امر کردیم ( یک شب سال 1930) پاشو خوراک لوبیا بپز! همسر چنین کرد ... نشسته بودیم که جوسولینی به منزلگاه ما پناه آورد!...

گفتیم جناب برخیز از منزل ما... که ما بدچیزی میل کرده ایم!ایشان فرمود: " ژو" دراین شهر بی پناه ...رم! ... کجا برویم؟ ...گفتیم: پس ببخشائید ...

فردا ایشان از منزل ما رفته و بعد درتاریخ... چطوری بگویم ... یک مدل ایتالیائی شدید شدن ... شدند!

چهار/

آمده بودیم تهران خرید و داشتیم گلیم می خریدیم ... سال خوبی بود و هوا عالی بود و بانو چکمه ی چرم و اینها خریده بود که یکهو آمدند دستهایمان را بستند و بردند....

یکی آمد جلو وگفت: بدبخت " ژاور"! بی هویت! بچه های انقلاب کبیر فرانسه را اذیت می کنی؟

به تته پته افتاده گفتیم: بابا ما " شاطریم درتهران" بعد یکهو یکیشان که چاق هم بود آمد جلو وگفت: وا؟!خارجی بودید؟شما مقابل دوربین مخفی هستید ... خوشحال باشید یک ماه دیگه پخش می شید!...

بعد پول ناهار مارا دادند و بوسمان کردند و ما آمدیم هتل!

پنج/

آمده بودیم لوس آنجلس یک بانوی زیبائی را ملاقات کنیم و یک ویلا بخریم بالای یک تپه ای!

گفتیم بگذار بفهمد ما که هستیم ... برگشتیم گفتیم تا به حال اسم مردی به نام" ژو" را شنیده اید؟

ایشان درحالی که قرارداد ویلا را امضا می کرد گفت:بله! ایشان کلاهبرداری بود که پدر ما ایشان را در فرانسه کشت! چون نام پدربزرگمان " شاطریم در تهران" را همه جا می گفت ... ولی اسمش " ژو" بود!

فهمیدیم خدارا شکر خوب عمل کرده ایم که تا سال 2000 زنده مانده ایم ...

به خانه برگشته ضمن شکر خدای متعال... با اسم جدید مان زندگی خوبی شروع کردیم ...

                                                  The   end!

لیلی!

 

 

هشت:

ترومپ!

بسته ی حمایتی کو؟ زندگی کو؟ عشق کو؟

عشق کو؟ زندگی کو؟ بسته حمایتی!

 

نه:

مامان بنز:

بشینید دورو وروم! وقتی فکر می کنم مرگ چقدر به مانزدیکه ...

پراید:

مامان تو دیگه نزدیکه صدو پنجاه سالت بشه! من تو سی سالگی چی؟تازه بچه هام سیزده ساله شونه!

بوگاتی:

خوب شد ایتالیا نرفتیم! بیچاره مامانم ... استرس مارو هم می گرفت...

ننه خاور:

ما چون کوفته ی تبریز... سماق اینا می خوریم هیچی مون نمیشه! شوخی که نیس!

بابا بیوک:

خانم مگه به این چیزاس... ویروسه!

بابا پزو:

پاشید منو ببرید بیمارستان... تنگی نفس دارم ... هوای منطقه ی ما آلوده س..!

مامان بنز:

چی میگی توام؟ بقول خودت مگه ما خودرو نیستیم؟

بابا پژو:

از روزی که دماغمو عمل کردم این سوراخای لامصب هرچی دوده میشکه تو ...

پراید:

بابا ! نرو بیرون!کلا بشین خونه... عین آدما!

ننه خاور:

من بازار نرم می میرم! این بیوک بشینه خونه ... بمن چه...

بابا بیوک:

بشینید تلویزیون برنامه های خوب داره...از هر طرف... بازارام نشون می دن! کجا می ری؟ پول ندارم؟ بانکا تعطیل شد... هههههههی خانم.....

 

 

ده:

رهبرم....

دعای شما و آل علی(ع) پشت بان ماست ...

در مرگ ما هم عشق آۀ علی(ع) نخواهد مرد ...

 

 

یازده:

رفته بودیم دندان پزشکی چن وقت پیش ... دوتا خانم قبل من کارشون انجام شد ... اومدن بیرون ...

بیمار دستمال کاغذیشو انداخت تو سطل پر...

بعد رفتن ... بعد چن دقیقه بیمار هراسون اومد تو ... بین دستمال کاغذیا رو گشت! و با بدبختب دستمال خودش رو پیداکرد و برداشت ...گذاشت مقابل دهانش و رفت!

من دوان پشت سرش رفتم و گفتم : خانم اینو بنداز دور ... جدا میکروب داره تو دندانپزشکی خطر بیشتره و از این حرفها...

بعد یهو برگشت گفت: این دستمال خودم بود! من چطوری با یه دستمال دیگه تا خونه برم؟!

خانم همراهش آمد جلو گفت: خانم! ایشون کمی! وسواس داره...

...................

ای امان از وسواس... وسواس ...وسواس... وسواس...

حالا اون هیچی ... دستمال کاغذیا و دستکشها و وسایل بهداشتی استفاده شده ... که داره به محیط زیستمون وارد میشه ...بندازیدشون توی یه کیسه درشم ببندید... تا بعضیا وسواس مجدد شون نگیره!

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... پیامک اومده که از امروز آموزش دارین ... بعد همکارم اومد گفت:

خوش به حالت لیلا جون! پارتی تو همیشه کلفته! گفتم: چی؟ من؟ گفت: آره!مدرس فیزیک کوانتوم و فضا شناسی مون ... بهجت خانم جونه!

چون یه بار دختر خاله ام معلمم بود با تبصره! قبول شدم گفتم: آره! فکر کنم قدرتی خدا شانس آوردم!

سیزده:

روح همه مون شاد!

پدرم سه سال پیش براثر یه سرما خوردگی ساده فوت شد... چون قبلا بر اثر تصادف و جراحی مغز داروی وارفارین مصرف می کرد انقدر مشکلاتش زیاد شد که ... دوام نیاورد...

اگه میگن مواظب خودتون و افراد سالمند باشین ... شوخی نگیرین ! با کمترین و ساده ترین پیشگیری ها میشه از مرگ خودمون و عزیزانمون جلوگیری کنیم ...

خدایا هوامونو داشته باش ... حتی وقتی که خودمون هوای خودمونو ... نداریم ( همیشه البته همین طوره)...

 

دوستان محترم انتخاب عکسهای اینجا گاهی ساعتها طول میکشه چون فهمیدن یک نقاشی هم گاهی با توضیح خود نقاش ممکنه

درضمن من از اول عکسهارو از اینترنت و سایت های مشهور و ... برمی دارم ... و بیشتر اوقات اطلاعی ازز شناسنامه اونها ندارم...

ممنون

 

۱۱ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۲۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

امتحانم کردی به مردن یوسف! ... دیدی که من بلدبودم! ندیدن غم دوران ها!!!

یک:

فراموشم!درهزار توی واژه های تو ... " مثلا عشق"!

یم اسم خاصم ... که میان اسامی عام... " انتظار می کشم"!

دو:

بوس غایب شد و " لیلی" در انتقام!

از خود کتاب در آورد و نوشت :" جریمه هام"!

البته مدرس منکر این اننقام شد!...

ولی مجنون ( که دیوانه ی لیلی نبود) گفت: " وای اندیشه هام"!

سه:

می آیم کناردر...

آنجا که از دور ببینمت که ... درد می کشی؟

از مصرف داروها ... خواب ؛ خواب؛ خواب!

غلیظ می بینم دوستت دارم ...

که نمی روم ... بخوابم ... بنشیتم ... یا بخورم ...

هردو می میریم ...از سوظن!!!

که آیا همدیگررا دوست داشته ایم؟!

 

 

چهار:

یوسف! شاید نوشیده باشمت از قطره های چاه ...

شاید شفای قلب بی عشق من ... تو ... بوده باشی...!

پنج:

سمت خدا همیشه قفل هست!

کلید رحمت خدا ... همیشه گم هست!

اما...

در جستجوی مردانه ی خدا ... نمی شود...

که شاه کلید " روابط دنیا" ... پیدا نکنی!...

شش:

مزار شش گوشه ات را بیایند بشویند ... بررند از چشمان من!

در زیارت هرروزه ام " حسین(ع)" من با رقیه(س) می آیم!

 

 

هفت:

یک/

من فکر می کنم که این روزها فعالیت خواستگارنماها کم شده!یعنی آن عده که به شغا شریف " خواستگاریم" اشتغال دارند و یک پسر خوشگل می آورند ...میوه و شیرینی می خورند و می روند که حالا... جواب بدهند ... که آیا می پسندند یا خیر!این روزها کاسبی ایشان کساد شده! و مجبورند یک چند وقتی پول خرج کنند و خودشان و یتامینc مصرفی خودشان را از میوه فروشی ابتیاع نمایند!

دو/

ممنون! یکی از دوستان قدیم نگران حال ما ... از فرنگ نوشته است:

لیلا جان! یادت می آید چه قد بلند و کمر باریکی داشتی و ما حسادتمان می شد تو از بس خواستگار داشتی؟ امیدوار باش که یکهو دچار استرس نشده و زیر بیماری جدید" اسمشو نبر" نمیری! ما با تو خاطره خوش داریم! که هنوز داریم به پسرهای قدیم می خندیم!" نمیری یه وقت"!

برداشته ایم برایشان نوشته ایم :آه! که دست ما کوتاه و خرما برنخیل!

آن جا درغربت که مرض نیست ! هرچه مرض هست اینجاست! داریم فداکاری می کنیم و لیلی بازی در می آوریم تا باشد داستان عشقی ما !

هنوز همین طور راه می رویم ... اگ ببینیم کسی نیت بد دارد همان بوی بد " لیلا" متصاعد کرده و فراریشان می دهیم! فکر کردید چی؟ مردیم هم مردیم! " جهنم"! بگذار ان دنیائی ها هم بفهمند ما" کی هستیم" مگر پسرهای قدیم نمی میرند که ما چه کم داریم!!!

سه/

برداشته اند نوشته اند اینور و آنور از بیماری های قدیم در ایران!

یکیش انگار وبا بوده ... یکیش طاعون و اینها ... خوب عزیزان می گذارید این جور وقتها بگوئید که مثلا چه بشود؟ ما دخترهای قدیم که پایمان مثلا لب گور است را بترسانید؟

یا مثلا پسرها نمی میرند؟ درایران اسلامی همیشه بیمارستان بوده... درپایتخت آل بویه بغداد ... طوری که اروپائیان باورشان هم نمی شده!درایران دانشکده پزشکی جندی شاپور بوده ... لابد منه برای ویترین!

مثلا خوب وقتی مرض هست نباید چاره شود نه آنور خاکبرسری دارد نه اینور افتخار!... وظیفه حکومتی ایجاب می کرده و عقلشان می رسیده " دخترها و پسرها را نگه دارند"!به ما چه از ملت های دیگر...

الان بعد هزار سال ما چه بلدیم!یک رقم بوس!خوب جانم نبوس! یک رقم قلیان!خوب عزیزم شخصی بکش!یک رقم بازار!خوب نرو!یک رقم بغل! خوب نکن!الحمدالله هرچه هم هست از نفش است و ربطی به عملکرد جاهای دیگر انسان ندارد ... همه هم که دستهایشان را می شورند!آآآآآآه....آآآآه!

چهار/

آه ای توهم نازنین!

چرا گرفتی؟چرا به من نمی گوئی گرفتی؟ اه اصلا گرفتی؟ خوب....

داشتم فکر می کردم به خاطراتمان به آن دورانی که من ... مردم!

همیشه دکترم استاد والای شهید بهشتی می گوید: لیلا جان!چطور زنده شدی؟انگار نهیب ایشان می خواهد مرا به قدردانی از عشق وادارد...

مگر تولد و مرگ انسان دست خودش است؟

فقط می دانم و گفته اند به من که می گویم: دعا و خدا ...

که نازنین اگر تو نبودی ...هیچ کدام به گوش خدا ... می رسید؟

قربانت ...

که یک دفعه عبورم دادی از مرز...از آن جائی که به تصورم دیگر نه عشق بود نه خدا و نه دعا!

ولی بود ... بود که می گویم ... بود که عشق هست و هست و هست که ویروس هوشمند هم! عقلش نمی رسد آن جائی که خدا عاشق تو باشد و دستش را بگذارد وسط و بگوید: مرده! زنده شو! بی تربیت! زنده شو!" حی لا یموت! "!!!!

لیلی!

هشت:

ترومپ!

ای کلک ای کلک ای کلک و ای کلک!

دیگر فایده ندارد...." زیبائی" ... بیا تا قدر دنیارابدانیم...

 

 

نه:

مامان بنز:

دیدی چی شد؟ مامان سمیر گرکان تو آلمان " کرونا" گرفت ....

پراید:

خوب به ماچه؟خدارو شکر من نرفتم آلمان تو بگی از تو گرفت!

مامان بنز:

خوب اگه بمیره چی؟من نباید آلمان برم؟

پراید:

مثلا کی ماست؟از همین جا دسته گل بفرست دیگه!

بابا پژو:

عزیزم!منم ببر! می خوام چهره ی جدیدمو همه ببین!شاید یک کار تو سریالای آلمان گرفتم!

پراید:

بابا به خدا وقتی دیدم لب تو پروتز کردی دیوانه شدم! اصلا به فکر خانواده بزرگ پژو هستی؟

بوگاتی:

پراید این چیزا تو ایتالیا عادیه! تو ایران به همه چی هم گیر می دن! اتفاقا پیرا باید عمل جراحی کنن تا علاوه بر افزایش اعتماد به نفس ... مقبولترم به نظر بیان!

 ننه خاور:

خوب چرا بابا دون کارلئونه ی خودتون عمل نمی کنه؟

مامان بنز:

ببین پراید قهوه خونه نریا! من حوصله ندارم!

پراید:

نه ! برای چی؟ با لامبورگینی و پورشه می شینیم رو تخت تو حیاط می کشیم!

بوگاتی:

چی؟ای وای بچه ها!

لامبورگینی و پورشه:

بابا مامان! ما توقلیونمون چیز بدبد نمی ریزیم بابا میریزه!

بابابیوک:

آره من مواظبشونم!

ننه خاور:

 آی خاک!

 

ده:

رهبرم ...

با عشق علی(ع)اگر بمیریم وفاست ...

آن نام علی(ع) هم که بیاید ... شفاست ...

 

 

یازده:

گاهی اوقات خیلیا در بعضی مواقع حساس زندگی ما ... اعتقادات مارو قلقلک می دن ...

می خوان از اونجائی که هستیم از اون لبه ی ایمان ... مارو هل بدن به بی ایمانی ! فکر می کنید مثلا چطور؟

خودم رو براتون مثال می زنم: وا لیلا جون!اومده بودی اینور الان حداقل سالانه 96 هزار دلار دریافتی داشتی... وا لیلا جون این انتخابت چی بود مثلا؟ ما فکر می کردیم تو الان باید تو زعفرانیه باشی حداقل!... وا لیلا جون تو که نماز و قر آنت به راه بود چرا این همه مریض شدی... وا لیلا جون! تو که این همه سال داری کار میکنی نکن! مثلا چی داری؟ وا لیلا جون این حقت بود از زندگی؟

دارم براثر تجربه می بینم همین سئوالات چه کسانی رو به جدائی چه کسانی رو در غربت به فنا... چه کسانی رو بی خانه و کاشانه و چه کسانی رو به بی ایمانی و ترک خدا که نکشونده!

دوستان در زمانه ی ما که شعبده بازان فیزیک گرا از دیوار عبور می کنند فضای مجازی و غیر مجازی رو مقابل چشم ما یکی می کنند و در جمع عصارو به مار تبدیل می کنن ... خیالات نکنید: "  دارند اعتقادات مارو به هم می ریزند"

نه اینکه فصل امتحانات الانه!که همیشه هست... ولی برای گمراهی ما دام ها همیشه پهنه!

گروهی هستند که مارو واداربه تفکر می کنن ... مواظب باشیم که از فکر مریض لطمه نخوریم...

مرگ هم یک پدیده علمیه ! برای یک پزشک dcشدن یعنی مردن مریض که دیدم گروهی شون چنان از کنارش می گذرن که انگار یه قورباغه مرده ...

این احساسات و اعتقادات ماست که مارو از سایر موجودات جدا میکنه ... باید بدونیم که از داشته هامون چی می بریم؟ گاهی حتی از این دنیا برای ما جز لذت می مونه؟

کوفت کنندگانی هستند که لذت های ما مادی و معنوی و جسمانی و عرفانی رو می خواهند به فنا بدن... حواسمون رو جمع کنیم ...لذت هائی که خدا به ما اعطا کرده می خوان پرده ی غفلت مارو روش بکشن تا شکر نکنیم ...

قبل از به هم ریختگی و از هم پاشیدگی شخصیت مون ... حواسمون باشه...

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... فرمانده فضا پیما اومد تو ...

گفت بچه ها اگر بگم یک روح اومده اینجا باور می کنید! ما گفتیم : نه! بعد یهو دیدیم ... با اون دستگاه های لیزر هست باهاش چه می دونم تو کنسرتا خواننده های مرده رو زنده می کنن آورده بعد میگه: تقدیم می کنم!

حالا مثلا فکر می کنید روح کی بود؟... مظفر الدین شاه قاجار!بنده ی خدا با لهجه ی خودمون آذری!

گفتیم : بابا نکن! دیدیم پیامک اومد اززمین بهجت خانم جون! : ساکت! ماداریم گوش می کینم! ببینیم مظفرالدین شاه قاجار چی میگه! شما علوم سیاسی خوندین سراز فضا دراوردین بعد ما که فیزیک خوندیم سر از زمین! ... بی تربیتا ... بذارید گوش کنیم!

هیچی دیگه!

 

سیزده:

خندیدن و خندان ما دلیل بر این نیست که حواسمون نباشه که گروهی از عزیزانمون درحوادث مختلف مثل همین بیماری کرونا از دست رفتن ... خدا در این روزها ی بهاری ماه رجب جایگاهشون رو در بهشت قرار بده ... و برای بیماران عزیز ی که درگیر هستن در هرجای این دنیا دعا می کنیم که بهبود حاصل بشه ... کادر پزشکی در امتحانی سخت باید تحملشون رو نشون بدن اونجائی که بیماران در هذیان تب و بی تابی ممکنه آزرده خاطرشون کنن ... انشالله خدا کمک کنه و مشکلات حل بشه ...

.چهارده:

توجه:

فکر می کنم ... در ترجمه انگلیسی زبان اینجا در گوگل مشکلی پیش آمده که برخی نوشته ها خلاف قبل با معانی کاملا متفاوت دیده شده

دوستان گفتند که " واژه بی شمس در گوگل که تا الان bi shams"  بوده جدیدا در ترجمه انگلیسی     " sham eless" بی شرم و بی حیا و ننگ آور آورده شده ... بهرحال اینجا با احترام به نوع دوستی مولانا وشمس به خصوص در ادبیات و پرزدن مگس وار اینجانب در ادبیات " اجتماعی و نوع ادبی" ایجاد شده و توهین به منزله نادیده گرفتن همین اسم شمس می باشد ...

با این توضیح من قادر به تغییر فکر گوگل نیستم ولی در حد خودم بیان کردم ... ممنون

درضمن باید بگم هیچ سیاستمداری نیست که متوجه ادبیات سیاسی از ادبیات اجتماعی و خود ادبیات نباشه

 

۰۹ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۵۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ذهنیت خرچنگی... پراید و سفر برای انتشار کرونا!

یک:

وقت روئیدنم ... سرما زد ... تنم قبل بهار لرزید!

خندید ... هنوز زمستان نرفته بود گفت: اولین تجربه ات !.... روئیدنی!

دو:

روحم در اسانسور میان کلیدها ... یک را زد!

ارواح دیگر کشتند مرا ... سرکلید صد!

سه:

قربانی ام اسماعیل! جای تو اگر مردی!

ایستاده نگاهم کن!............" بابای تو ابراهیم"

 

 

چهارم:

خندیدیم از شوخی های علم ... توی سینما!

از فیزیک معکوس ... هواپیما!

از رشد " بن سای " توی گلدان!

از ترکیب " کلون و...گوجه"!

حالا بمیریم ... مگر چه می شود؟

اگر تا این حد جوک بلدیم؟!!!

پنج:

رقصیدند فرشتگان و ... اسمان خاموش!

خشم آمد از شادی دنیا ... که سرایت ! غم کو؟

شش:

مزار شش گوشه ات یا حسین(ع) در رجب...

عید ولایت علی است و علی است و علی است و علی(ع)...............

 

 

هفت:

یک/

چند سال پیش ما از حیوانات می ترسیدیم ... از بس که شهری بودیم!

یکروز دیدیم همسایه مان دارد با یک هاپوی خوشگل می رود بیرون !نعوذ بالله خجالتمان امد بگوئیم اولش که آمده بودید همان دم در قبله را می پرسیدید چطور با هاپو؟ یکهو دیدیم " اقای شخصیت خان!" ( نام هاپو) گفتندکه سلام بانو! شاخ در اوردیم گفتیم یا للعجب!نکند مثل آن کارتون روی گردن مردنش دستگاه مستگاه باشد که حرف بزند ... دیدیم نه!مودب سرش را انداخت پائین رفت آنور!

گفتیم : بابا " شخصیت خان" انجور که ما فکر می کردیم نبود!لابد این هاپو با این همه شخصیت دستشوئی و توالت خودش را هم داشت....

" در اعتقادات خودمان تجدید نظر کردیم "!!!!

دو:

درست کنار خیابان ولی عصر سال ها بود می دویدیم تو نگو بابا یمان هم دراین خیال شناسنامه امان را از همانجا گرفته بود... وقتی می رفتیم تو می ترسیدیم موش" خان بالا"( نامی که ما برایش گذاشته بودیم) بدون یا االه بیاید تو مرتب موقع ورود و خروجج از منزل چشم چشم می کردیم که دنبال ما نیاید تو ...

که خبر رسید بی خیال تهران!چند ده چند صد چه می دانم اینها موش درتهران هستند که اگر بیفتید خوراکشان می شوید!خوش حال شدیم که ناموسا همه گرفتارند!و بالا و پائین ندارد!که نگو ایشان از تهران به رستوران های اطراف تهران کوچ!و الان در لواسان و جاده قدیم چالوس ! حال می کنند و آب و هوای اطراف تهران به مذاقشان سازگار تر است ...

احمد الله!...

سه/

آجیل پارسال را باعیدی یک میلیون تومنی خریده بودیم از " جهنم دره"! که ناگاه گفتیم یک دانه قبل مهمان یواشکی بخوریم که متوجه شدیم کرم های محترم زودتر از ما به سرزمین آمال و آرزوهایشان " یو تو پیا" رسیده و سکنی گزیده اند! فرزندمان گفت: مامان تو بدرد خریدن لوبیای سحر آمیز هم نمی خوری!" جک" تو این قضیه شرافت داشت...

که امسال کرونا جان آمد و همه راحت شدیم ... فقط الان مانده ایم با یک میلیان تومن و دویست چه کنیم جزایر قناری که دی شب سوخت و جزغاله شد ...بدبختی آنجا برنامه داشتیم ... برویم استرالیا دیگر مزه نمی دهد! کوالا بازیمان نمی آید! انگلستان هم دنیس منیس آمده! چین و برادر زاده چینی امان هم که هیچ! آمریکا که لعنت نگو!ترکیه که حال دیدن شهره جان و شهرام جان و سعید جان را نداریم! شمال هم چن وقت پیش رفتیم ...

آهان انشالله می رویم کویر!مثلا کرونا داشته باشیم آن جا چه هست که بگیرد و بمیرد؟!خیلی هم قشنگ است و شب های خاطره انگیزی برای ما داشته و دارد ... بای بای!

چهار/

شایعات گواهی براین می دهد که خواستگاران قدیم من! blushangelsmileyمقابل دیوار خانه امان تن به تن ایستاده اند که ما ... لیلی نیستیم!!!! و شعار نه به مرگ نه به کرونا سر داده اند که اینجا می نویسیم!

می دانم ! می دانم! که سال هاست آن کرونا توی قلب شما بوده نه توی آزمایشگاه های کثافت کشورهای بدبد!ولی بگذارید یک لیلی بمیرد تا مردم دنیا بفهمند که عشق یعنی چی؟

وصیت کرده ایم که پول بیمه عمرمان را بدهند تا توی شهر دف و نی بنوازند و باقالی پلو با گوشت بره خیرات کنند و نوش جانتان" (لطفا اشک نریزید) و اصلا بروید و خیالتان راحت!!!

اصلا چه می دانم اگر شما بمیرید من دیگر کجا بنویسم از قدیم خواستگاردارم!

اصلا چطور بتوانم سنت لیلی بودن را نگه دارم!

آه چه دوره و زمانه بدی شده! با زخدارا شکر زمستانست که کرونا آمده وای اگر از اسهال می مردیم توی تابستان... از وبا... و شاید طاعون... می گفتند بدبخت ها برگشته اند صد هزار سال پیش... باز همین ویروس کرونا درمردن سرفرازمان کرد ... ویروس 2020 بهتر است ... برویم خدارا شکر کنیم ...

end لیلی ها... لیلی!

 

 

هشت:

ترومپ!

در افغانستان دوشنبه به چهارشنبه گفت: سه شنبه نمی آید؟

درایران لیلی به لیلی گفت: وای ترامپ؟!

 

نه:

پراید:

مامان!دیگه نه من نه تو!

پاشو دیگه ! زنگ بزن به سمیر گرکان بگو داریم می آئیم آلمان!

مامان بنز:

چی شده داری می ری آلمان؟ پاشو برو دبی خونتون!می خوای آبرو ی منو تو آلمان ببری ؟ بگن از ایران کرونا آورده؟

پراید:

مامان؟ من دیگه تو ایران چه کاره ام؟ وقتی کرونا خان هست؟تا دیروز آمار مرگ و میر مال من بوده ...حالا این ویروس یه سانتی ( اونم حد اکثر) جای منو گرفته! دیگه آبرو دارم؟!

بابا پژو:

برو دبی!حالا حتما باید کشور قشنگ و صنعتی و جالب ...درگیر کنی؟دلت برای ملت دوبی میسوزه؟

ننه خاور:

بگیر بشین! پارسال بچه هات شیپیش گرفته بودن رفتی ایتالیا مثلا چی شد؟ نگو اونجا اصلا شیپیش مد بود!هرکی شیپیش نداشت میگفتن سگاشون اصیل نیست!

بوگاتی:

واااااای!بابا پراید بگیر بشین!وقتی اومدی تو زندگی من شیش میلیون تومن مرض داشتی... برای رفع مرضت تا حالا هفتاد میلیون تومن خرج کردیم ... دیگه چی میگی آخه؟

بابا پژو:

اللهی شکر!دیگه نگید بابائی رفته پونصد میلیون خرج زیبائی کرده کی دیگه میتونه واسه خوشگلی خرج کنه؟ همین که کرونا نگیرید!!! " جهنم همه تون زشت"!!!

بابا بیوک:

پاشید! من تب دارم!

ننه خاور:

بگیرید بشینید ... بقول همین بیوک! ما خودرو ائیم!

 

 

ده:

رهبرم ...

 در التهاب زمان ... عشق علی (ع) مانده است و بس...

 در انتظار مهدی صاحب زمان(عج) .... علی (ع) می خواهیم ...

یازده:

چن سال پیش در تصور بیماری های واگیر وسواس گرفتم و مجبور به درمان خود شدم ... خوش بختانه سریع متوجه شدم که درگیری ذهنی دلیل بدیست و با " ذکر حق" مشکل خودم را حل کردم ...

خوب می دانم که پدیده های پیچیده علمی طوری نیست که بتوان " علم " را در آن ها نادیده گرفت ولی به گفته عزیزی علم خدا با ایمانی که ما داریم ... البته بالاتر است ...

....

 مقابل نانوائی ها پایه هائی آهنی به شکل میز قرار دارد که شب ها و روزها با زنجیر بسته شده تا به سرقت نروند ... خدا می داند شب ها موجودات موذی جهت خرده های نان آن اطراف چه می کنند ... بهتر است تدابیری اندیشیده شود و اینگونه وسایل تمیز شوند ...

...

 خانم و آقائی بسیار مند بالا ! در تجریش داشتند زباله هایشان را می ریختند روی زمین تذکر دادیم گفتند با رئیس جمهور لجیم ... بابا لجی که لجی ! داری یک منطقه را بدبخت می کنی که چه شود شما در اصفهان یک عدد دستمال دیدی مرا صدا کن ... خودم دیدم پیرمردی خم شد و جند عدد زباله را برداشت ... بهداشت فردی به این چیزها چه ربطی دارد ... شهردار تهران گناه که نکرده ...

انداختن دستمال های آلوده به سطل های زباله ..واقعا یک عمل فردی و نشانگر حرمت ما به شخصیت خودماست مخصوصا مقابل بچه ها ...

...

یکی دیگر یهداشت سرویس های بهداشتی ست ... گفتنش شاید جالب نباشد ولی سالانه چند هزار نفر به عتبات و خانه خدا مشرف می شوند و رعایت بهداشت دراین اماکن نظیر ندارد.... دریک مورد دیدم که هر 5 ثانیه یکبار زمین و درو دیوار ضد عفونی می شود و این امور همیشگی ست و ربطی به ایام شلوغ و غیر شلوغ ندارد ...

...

گذشت آن زمانی که شهرها و خیابان ها خاکی بود و آب دهان و بینی جذب زمین می شد ... در این صورت 24 ساعت طول می کشد تا آب دهان وبینی از روی زمین آسفالت جذب شود ... حواسمان باشد که همین ها آنفولانزا و کرونارا پخش کرده و بدبختمان می کند ...

....

ذهنیت خرچنگی:

خرچنگ های بی تربیت درون گودالی که هستند پای همدیگر را می گیرند تا از گودال خارج نشوند ...بدبختانه آنقدر حسودند که مانع رشد همند... در این ذهنیت افراد بیمارهم بدترند می گویند چون من مریضم خوب چرا دیگران مریض نشوند ... یادتان باشد که خرچنگ ها پای هم را می خورند تا رشد نکنند ... خاکبر سر حیوانشان کنند!

...

درنهایت بزرگی می گفت که تب و بیماری در عراق شایع می شود و مردم کربلا به دستور بزرگان شروع به خواندن زیارت  عاشورا می کنند بنابراین گرفتار بیماری و عارضه تب نمی شوند دیگران می پرسند چه کردی راستش را می گویند ... از ایشان پرسیدم چطور خواندن دعا تاثیر بخش است بخصوص زیارت عاشورا ایشان فرمودند: علم ورای علم است و علم خداوند بالاتر است و توکل تاثیر دارد ...

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ...آوردن ماسک دارن بین مردم پخش می کنن ... گفتیم بابا این ویروس میروس ها مال زمینه ...گفتن جهت هم دردی با مردم زمین!

یهو دیدیم پیام از بهجت خانم جون رسید: نزنین!! مال ما خوب شد!

خوب عزیزان!خبر رسانی کنید...طرف گرفت خوب شد...تازه می خواهید با هاشون هم دردی کنید ...ما که اصلا نزدیم!خدارا شکر همه خوب شدن!

جل الخالق از دست این زمینی ها!

سیزده:

حلول ماه رجب مبارک... با دلمون بریم اون دنیای معنوی که خدا خودش می دونه ... اون دنیای گرفتن ضایت از علی(ع9 اون دنیای گرفتن رضایت از فاطمه سلام الله ...

بابا خوب باشیم دیگه مثل همیشه

چهارده:

مما نفهمیدیم تو این چن سال شکایتامونو از مدیر وبلاگا کجا بگیم من یه دفه زنگ زدم مدیریت اینجا جواب دادن ممنون ...ولی دیگه هیچ کدومشون برا وبلاگ نویساشون اهمیت قائل نیستن ما پول پرداخت کردیم برای امارو کپی برداری و حجم خریدیم همه شو ماه هاست قطع کردن یه خط معذرت خواهی ام نکردن .... خواستم بگم من بالشخصه به خاطر گل روی اینجا می بخشم ولی چون اینجا دیگه نمیشه صوت گذاشت یه ترانه برای خواننده های گل هدیه می ذارم...

 

 

 

۰۵ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۳۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی