بی شمس

ادبی

happy birthday sir(t.c)

یک:

می دانم که تیره نوشتن

                                 با نور

                                با عشق

                                 با رنگ

                                         روشن نمی شود!

خنده دارست ؛ که سکوت هم تیره است!

                         درد هم تیره است!

                        غم هم تیره است!

ودر ادبیات وقتی فردی اول عشق شلیک می کند!

می داند...

که حکم تیر مقابل ؛ یعنی تیره در ابد!

 

 

دو:

در نور ...

            بالای روشنی

                                ایستادگی می کنم.

چون پروانه ای سمج ؛ چسبیده به داغی .

                                                   دعا می کنم " نمیرم"!

انگار چه خواهد شد!

                          " اگر حتی مرده باشم "!

در یک اتفاق بیولوژیک دیگر

مانند تولدی ناخواسته ؛ درگیر می شوم

...

که بازهم شانس " هرگز" نخواهم داشت!

 

سه:

درامتداد همین زندگی ؛ میان " گند زدن هایم"!

دچار استرسم...

دستهایم می لرزد!

امیدوارم موفق باشم ... و هیچ کدام آن " گندی " که فکر می کنم نباشد!

میدانم؛ فرار کردن!

غصه خوردن!

درد کشیدن!

فریاد کشیدن!

خوب است ...

ولی دستهایم می لرزد!

ودر تشنجی که حقم نیست ...

لابد " گند زدن" هم بلد نیستم!

 

چهار:

توی قهوه ی من؛ قهوه ای تیره ببر؛ ببر؛ ببر!

انگار فهمیده اند که دراین جنگل زندگی من؛ عشق هندی چه می رقصد!

 

پنج:

کوبیده ای دررا به دیوار ذهنم!

از کدام فرار تو ؛ گلایه کنم!

                             که وقت رفتنت ؛ تمام مغز من ؛ صدای کوبیدن ؛ نباشد!

نسیم با تو

خاطره باتو

ارامش باتو

حق باتو

چنان گریخته اند ؛ که گویی ظلم من بیشتر از اسارت خودم

دردستان تو بوده است!

 

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) دیگر نخواهم دید

از بس که درفراق دیدنت گریستم؛ از دو چشم نابینایم!

 

 

هفت:

درگذشته برای " مو " خیلی شعرها و داستان ها می گفتم؛ اما اکنون که گیجم و نمیدانم که چه بنویسم ...

چند تا یاد داشت جدیدم را اینجا می گذارم!

یک/

دیشب فیلمی بابازی جنیفر لوپز جانم و جرج کلونی جانم ازتلویزیون دیدم که شخص ثروتمندی درون

گاو صندوق اتاقش که پشت کمد گرانبهای لباسهایش بود ، چهار دست کلاه گیس هایش را پنهان

کرده بود!

عزیز من وقتی با خودت این کاررا می کنی و ابزار فریب را توی ده بیست رقم رمز گاو صندوق پنهان

می کنی و بعد الماسهایت را کف آکواریوم می ریزی ... من چه دارم بگویم ...

چقدر ما آدمهای ساده ای هستیم!

لابد الماسها را که می دزدیدی هربار یکی از این کلاه گیس هارا استفاده می کردی!

حیف!جای الماسهارا هم می دانستیم درعین سادگی مان؛ قبول کردیم که توکچل باشی یا مودار ؛

خیلی زرنگی!

زنده نماندیم و الان روح سرگردان ویلای شمائیم ؛ اخر می شود این همه راز مهم جنابعالی را بدانیم و

عین آب خوردن هم زندگی کنیم؟

 

دو/

چند وقت پیش با همین چشم های کورم شخصی را دیم که بسیار زیبا بود و موهایش را از پشت بسته بود!

خدا مرا ببخشد با خودم گفتم چه عجب شد ماهم در محله مان یک فرد خوشگل دیدیم ؛ امدم تیز

بین بازی در بیاورم ؛ عینکم را در آوردم دیدم طرف ریش بلندی دارد ...ای بخشکی شانس!(حالا

پموهایش کلاه گیس نباشد)!

بعدا از خط مو در امدم بیرون؛ دوست ندارم ضایع شوم ؛ بمن چه ؛ اصلا طرف خوشگل هم باشد

والله به خدا!

 

سه/

مادرم سالها مثلا از عهد زمان شاه یک موی بلند قهوه ای تیره ؛ سوغاتی ایتالیا را درکمدش نگه داشته بود!

وقتی نوجوان بودیم ؛ میگذاشتیم روی سرمان و توی خانه ؛ بازی می کردیم ...

بعد 50 سال؛ مادر مان خسته شد و از همسایه مان که یک خانم آرایشگر بود خواهش کرد که

موهارا بپذیرد!

ایشان هم گفت:انجور موی قدیمی و بلند گران است و برایش نمی صرفد!

مادرم که از نگهداری اسباب بازی ما خسته شده بود گفت:همین طور ببر؛ حالاشاید بدرد کسی بخورد!

همسایه امان هم قبول کرد!

راستش مادرم هرچه را می بخشید یا می فروخت ناراحت می شدم!

ولی با خودم فکر کردم ان مدل مو؛ دیگر به چه درد من می خورد؟ مگر بخواهم بچه هارا بترسانم و از

این دست یازی های قدیمی ؛ لوس!

خدا مرا ببخشد!جل الخالق...

 

چهار/

 

ای ناز نین!دنبال پدر و مادر واقعی خودمم!

پدرم فوت شده و مادرم مشکوک می زند و مثل گذشته دیگر من را نمی بوسد!

قبل از دو سالگی عکس ندارم!

و خیلی ها می گویند ما مهاجریم و پدرو مادر پولدارتری داشته ام چون ژنتیک و خونی ولخرجم!

از بین خانواده های پولداری که می شناسم هیچ کدام هیچ احساسی به من ندارند!

و گروهی متوسط هم در زندگی من بوده اند که چند سالی می شود آن ها هم مثل مادرم شده اند!

از طرفی معلمینی از دهه های قبل داشته ام که تا ازدواج نکرده یا فرزند نداشته بودند انگار مامانم بودند:

خانم فکری مهربان دوران دبستان

خانم فکری دوران راهنمایی؛ البته اینها باهم تفاوت داشتند

خانم پریچهره شاهسوند بغدادای

و استادم دکتر علی اکبر امینی بزرگوار

نمی شد حتی خانم کرباسی معلم اقتصادم یا خانم عامری معلم تاریخم مامانم از آب در بیاید

بی خیال!

هر گز هرگز هرگز !

خود مادرم همواره مدل بوده و آرایشگرش ایتالیا می رفته ووا ی به حالم اگر اینجارا بخواند؛ از ارث

محروم و تا ابد در زندان نفرین مادرم خواهم ماند!

بچسبم به واقعیت و بی دلیل خودم را ناراحت نکنم!

لعنت به وسواس فکری!!!

 

 

تولد دی ماهی ها مبارک ؛ تولد خودمم مبارک !

 

 

 

۱۰ دی ۰۱ ، ۱۱:۵۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سه گربه جوان!

یک:

بی روز

      و در تاریکی با شمع!

                میان خنده های نمی دانم از کوچه و هرچه درد

از باورم ...تقویمم می گذرد!

انتهای همین ماه

         طولانی ترین شب سال هم خواهد گذشت....وفردا

 چرا باید دوباره ؛ بی روز ...

        درتاریکی باشمع ... باشم؟!

 

دو:

بافتنی که از یادم رفت...

شعرهم از یادم رفت ...

قلم از یادم رفت...

نام پدرم ...

سن ام ...

ورفتم!

                  از سرزمین فراموش کننده گان

                   از سرزمین فراموشی

                                             نایستاده قلبم ...

از داخل چشمانم ؛ چنانکه میمیردم!

              دیدم ؛ همگان...

می گریستند ...

              " عشق گفت: حیف ؛ فراموشی گرفت !                

                               حیف!دیدار ها حیف شد !

دیگر نیامدم!!!

زمان نبود!

راه نبود!

سرما بود!

واقعیت بود ...

و پدرهم نداشت . مادرش هم ... "

 

میمردم که دیدم!

         " می فهمم " و " فهمیدن" ... " فراموشی " نبود!

 

سه:

چنانکه اشکها میان دستهایت رسد می کنند...

مثل مو؛ بباف؛ بباف ؛ بباف!

اشکهایت را بینداز دور گردنت...

در ائیینه ها خیال کن...

                             چه زیبا شدی!

دستهایت خواهند گفت ...

اگر چه تو ...

              زبان گفتن نداشته باشی!

 

چهار:

می روم از عشق تو از هرچه مدرسه ...

برگردم از سواد

نخوانم ...نام تو ...

یا علی و یا علی و یاعلی ...

 

پنج:

من روی دستهای پائیز مانده ام!

                                    در حنجره ی " شهرام "!

                     آن قدر که ؛ قلب دراین شهر از بین رفت!

عشق را بوسیدم و فرستادمش خارج!

                ماندم تا درشاعرانه ترین مرگ ها ...

                          بازهم خواب " حافظ " را ببینم

                                                                و         

                                " شیراز" که هرگز نرفتم!

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) فرصت نیست...

برای آمدنم ؛ یا حسین(ع)؛ جانم کو؟

 

هفت:

به من نمی اید که دنیا را طنز ببینم ؛ کلا ادم غصه خور ؛ گریه کن و درمانده ای هستم!

با این حال شما را دعوت به چند داستانک کوتاه می کنم ؛ شاید مرا که می شناسید ؛ فردا صبح یا

هفته آینده که همدیگر را دیدیم ؛ بخندید و بالفظی که می دانید علاقه مندم" بانوی فرهیخته"

چطوری؟ صدایم کنید!!!

 

یک:

چند هفته پیش در رستوران قدیمی و مشهور " همسفر" مشغول خوردن ناهار درسرمایی زیاد و نمی دانم چقدر بودم!

درفضای باز و کنار نرده ها نشسته و چشم هایم رو به در آشپزخانه بود تا سوپ گرم هم بیاید!

ناگهان ؛ احساس خوبی از پای راستم به  قلبم منتقل شد ؛ انگار شوفاژ یا بخاری یا سشوار داشت

پاهایم را گرم می کرد !

رو به دخترم گفتم:وای!چه حس خوبی!از ابتکار فضای باز رستوران خشم اومد!انگار برای پای سرد

مسافران فکرهای خوبی کرده اند!

دخترم باتعجب به من نگاه کرد و گفت:

مامان جان آن طرف و این طرف نرده ها هیچ چی نیست؛ این جا حریم رودخانه ست !

همسرم سریع به پائین و زیر پاهای من نگاه کرد؛ عجبا از این همه مثبت اندیشی !

بله؛ یک گربه بزرگ و تپل نارنجی خوشگل ارام و باور نکردنی به پای راست من چسبیده بود و حاضر

نبود پای راست مرا با خوشمزه ترین کباب های جهان هم رها کند...

من جیغ کشیدم!راستی که چه دنیائی شده؛ آدم حواسش نباشد ؛ گربه هاهم خیال می کنند ....

 

دو:

سه روز بعد ؛ غروب از " امیر و سام" قلوه خریده بودم و داشتم می دویدم تا برسم ؛ فر را روشن کنم

و بپزمشان ...

که اتفاق افتاد!

یک گربه سیاه زیبا با چشم هایی نافذ دنبالم افتاد!

عین پسرهای قدیم سمج بود!

یک عدد پسته شور از جیبم در اوردم و درتصوری اشتباه گفتم: بفرمائید!

نگو ...گربه ها پسته نمی خورند!

تا نزدیکی منزل درعملیات تعقیب و گریز گربه خان تشریف آوردند و بی حد سماجتشان باعث شد

اصلا فراموش کنم ؛ عامل اصلی تشریف فرمائی تادرب منزل قلوه ها بود...

مجال داد؟ اصلا فراموش کردم ؛ قلوه خریدم!

جل الخالق!

 

سه:

سه روز بعد دریک روز غمگین پائیزی دوباره اتفاق افتاد!

بی حوصله درکافه " رئیس" زیر کارتون " تن تن و میلو" منتظر یک عدد ساندویچ مرغ بودم که ...

بیشعور ترین گربه جهان یک ایشان هم خوشگل ؛ تپل و ناز بود سرش را انداخت پائین و کاملا ازاد ؛

انگار که جائی دیگر برای نشستن یا خوابیدن نباشد ؛ امد و زیر پای من ولو شد!

این بارداد زدم!

کافه چی آمد و گفت: خانم متاسفم!گفتم تورو خدا این خوش تیپ قدیم رو از من جدا کنید ...

بهر حال دویدند و برای جناب گربه خان شیر داغ آوردند تامن راحت بتوان ساندویچ مرغم را کوفت کنم!

هنوز ساندویچ مرغ به دستم نرسیده؛ ایشان دوباره شیر داغ را رها و به سمت من دوان دوان ...

خانم های جوان فداکار مهربان سریع به داد من رسیدند و تا من به سمت خودرو فرار کنم ؛ گربه

سیاه را بغل کرده و ناز فرمودند!

" ممنون" " تشکر"

خدا پدرشان را بیامرزد!

چه خبر شده واقعا؟ که گربه ها حس پسرهای قدیم را گرفته اند/

جل الخالق!

 

چهار:

ای نازنین!

چقدر پیر شدیم؟

افسوس که خود را آن سوسک پیف پاف خورده قدیمی فرض می کنم که درعادت دیرین به مواد زیان

آور سمی کشنده!هنوز هم به مرگ خود( در آینده ای دور)!با دمپائی پلاستیکی فکر می کند!

بهر حال هر موجودی کلاسی دارد!و دراندیشه های کلاسیک سوسک هاهم؛ لاکچری ؛ فوق لاکچری

اهمیت دارد...

دمپائی پلاستیکی قهوه ای توالتی ؛ از زمان قدیم ؛ خیلی قدیم ؛ خیلی خیلی قدیم !

و شما جوان ها چه می دانید الان من چه می گویم...

 

 

هشت:

اشک های من بیرون نمی ریزد!

غم درون من در شعله های سرکش ؛ لیلا ی قدیم را کشته و فاتحانه برمزار لیلای جدید می خندد!

تو بخند ؛ تو لبخند بزن؛ تو شاد باش ؛ تو اینده باش ؛ تو امیدوار باش ؛ تو ادم خودت باش ؛ تو خودت

باش!

می دانی که فرزند دشمن آدم است؟ می دانی که فرزند دلواپسی آدم است؟ میدانی فرزند درون درون آدم است؟

فرزندم!

دراین جهان که وسعتش دیگر آن انسان های سابق نیست ؛ از درون مادرت که مرد!

شاد باش ؛ شاد باش ؛ شاد باش و متولد شو...

 

نه:

تشکر از همه

 

 

۲۳ آذر ۰۱ ، ۲۱:۵۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

بوی پیراهن یوسف که کند روشن چشم ...

یک/

می روم

        تا غروب ...

                         مگر نامم " خورشید" نیست...

باور نکن!

        اگر غروب شد...

                         به محض تاریکی ...

       "من"

             رفته باشم!

 

 

دو/

روی ریل قطار ؛ خوابیده!

                    رو به سوی آسمان؛ در کویر

          نرسیده به شهر عشق ...

ستارگان مرا می ستایند ...

لیلا!

                                هرگز!قطاری نخواهد آمد ...

                   بخواب!

 

 

سه/

لواشک انار

آب ترش زرشک

آلوهای جنگلی

                       درطعم ترش ؛ یک لحظه ؛ دررویا ...

سمت دربند...

....

امامن ؛ درشیرینی سرای سعد السلطنه ؛ بابوی نان برنجی ...

همراهم را در آغوش کشیده ام ...

درریاکارانه ترین

هوشیاری ام

و می گویم:آری؛ طعم شیرین بهتر است!

 

چهار/

می بندم آن دو پنجره را سوی " آبیت"!

دریا!

ندان که من و عشق من؛ خداست!

 

 

پنج/

از خدای پنهان نیست ؛ دوست داشتنم!

شاید " جیره" دادکه ...

درنبرد زندگی ...

                   زندگی کنم تورا

                                     هرروز که به مرگ خویش ...فکر می کنم!

 

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) اگر نبوسیدم ...

که منع بوسه ی مزار شما؛ گناه مانعم باشد!

 

 

 

.................................

عزیزان عید میلاد پیامبر اکرم صلوات الله علیه و امام صادق علیه السلام ؛ مبارک

..............................

کتاب " شعرهای سرخابی" به زودی به دوزبان فارسی و اسپانیائی چاپ می شود

تقدیم به عزیزم: " L"

 

 

 

 

 

۲۲ مهر ۰۱ ، ۱۲:۰۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

پینوکیو شناسی( از دیدگاه انسان شناسی؛ مردم شناسی؛ و بالاتر خداشناسی)!

یک/

به اندیشه ی یک شیر دریائی می خندم!

                     به سبیل و...

                                        قدرتی که اصالتا ؛ جنگل دارد!

   و باپیرهن نارنجی ...

   من برایش ؛ هویج دریائی هم ...

              به حساب نمی آیم!

 

دو/

در آرزوی خندیدنت ؛ به چشم خودم ...

نگاه می کنمت لحظه لحظه ... تا مردن!

 

سه/

جمله زینتی!

                روی لب های تو ..." عشق"!

هزار دستان هم

        نتواند برداشت : چنین سنگین آوائی را!

 

چهار/

بوسیدمت؛ چون نوزادی بی گناه

                                     از چشم های بسته ات

                                                             خواب می بارید

و غمت را

           سر ساعت خورده بودی!

                                      اندکی دست هایت ؛ بزرگتر از دست های من ؛ درگناه آلوده تر1

وخسته از دنیای بیرون ...

            اشک هایم را چشیدم

                           که روزگار با سالمندانی مثل ما

                                                    دراحساس ؛ چه می کند!

 

پنج/

ای شیر خراسان ؛ رضا(ع) خشم نگیرم!

از غربت عشق ؛ حسینم (ع) به دل آمد!

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) به زودی زود

می رسم به اربعین ؛ به پای پیاده ....

 

 

هفت:

یک/

دوست روسی من؛ دیشب متنی برای من فرستاده و در آن از من خواسته که درابتدای پائیز دعوتش کنم به ایران...

واقعا خوشحالم.

چون تمام کارهایم را کرده ام ؛ خانه تمیز است و الحمدالله مقداری هم پول درکارتم می باشد!

فقط یک مسئله هست که اینجا روی " واتس اپ " اعلام می کنم :

لطفا فامیل عزیزم ؛ از روزی که رسید منزل ما؛ هی تلفن ؛ هی احوالپرسی؛ هی سرک کشیدن واینها...

نکنید!

اینها زیاد به روابط اجتماعی ما علاقه مند نیستند؛ می آیند می روند جاهای دیدنی ... یک روز همه را

دعوت می کنم تا درمورد دانشگاه های آنجا پرسش بفرمائید ...

ممنونم : لیلای کلاس بالا

 

دو/

عزیزان؛ اینجا ؛ روی " واتس اپ " اعلام می کنم ...

هرچه شایعه است درمورد من صحیح و درست است!

مقداری پول از مادرم قرض گرفتم ؛ خدامادرتان را نگه دارد ؛ مادرم فوت شد!

یادتان هست همه سر ناهار هفتم قهر کردند؛ چون من سه برابرش را پرداخت کرده بودم ؛ آن موقع

پول داشتم؛ نشستیم بعدش حساب و کتاب کردیم ؛ گفتتند طفلک؛ فرزند کوچکتر!

بعد که پاشدند بروند خارج سرخانه و زندگیشان؛ مثلا من وکالت داشتم از ایشان ولی ...

دوباره که برگشته اند باسوادقدیمشان؛ هرچقدر نرخ دلارو یورو و پوند را می گویم متوجه نمی شوند

...بماندتا زمین ...

عصبانی هستم و چند تا بیراهه گفتم: ببخشید!

اما قبول می کنم!که اشتباه کردم!

ممنونم : لیلیای پشیمان!

 

سه/

معمولا " واتس اپ " ام را چک نمی کنم!

دراین ده روزه اخیر متاسفم که نگاهی نکردم ؛ ببینم .

خداوند فلانی و فلانی را بیامرزد!

خداوند به فلانی و فلانی و فلانی صبر عنایت کند!

از طرف من هزاران بار تبریک به فلانی بابت قبول شدن دخترش در دانشگاه فلان!

از طرف من ؛ هزاران تبریک به فلانی و فلانی بابت نامزدی دخترشان با پسر فلانی !

از بابت سرقت منزل فلانی متاسفم خوب شد بلائی سر فلان جای خودشان نیامد!

از بایت داماد بیشعور فلانی متاسفم؛ خوب شد زودتر فهمیدند!

از بابت شکستگی پای فلانی درفوتبال لیگ برتر متاسفم ؛ نشد که بیایم !

از بابت اینکه درتعویض منزل فلانی نیامدم؛ متاسفم!

از بابت ختنه سورانهای نوه های فلانی و فلانی که نیامدم؛ متاسفم انشالله نوه های بعدی!

از بابت جشن تکلیف دختران قلانی و فلانی انشالله باشد چنین جشن هائی!

خودم از بابت این همه بی توجهی متاسفم!

وهیچ یک از شمارا درزندگی پر مشغله فلان فلان خودم مقصر نمی دانم !

انشالله ده روز کاری بعد ...

لیلای فلان فلان...

 

چهار/

ای نازنین!

دراین سالهای اخیر و بیماری منح.س کرونا ؛ چه خوب شد که همه دست کش داشتند!

البته یکی از مخفی ترین رازهای پلیس هم این بود که کمتر از روی اثر انگشت توانستند مجرمان را دستگیر نمایند!

ای نازنین!

با دستکش مرغ های تورا که ریش ریش می کردم یا پیازهای غذارا که رنده می کردم ؛ بیشتر احساس داشتم!

چراکه؛ توی هرغذا آرزو میکردم تو مریض و بیمار نشوی!

دوستت دارم!

انشالله که کرونا نابود شود؛ و ما با دوچشم غیر مسلح خور ببینیم!

لیلای دستکش باز!

 

 

هشت/

بایدن!

الکی خوش همه مان میل یو اس ها داریم!

چه خبر دارکه؛ یواس دیگه آن یواس نیست!

 

نه/

مامان بنز:

چقدر خونه ساکته دارم دیوونه میشم!

(خونه خالی؛ خونه خلوت؛ خونه سوت و کوره بی تو ...)

بابا پژو:

بعد صد سالمن و تو تنها تو خوونه!

مامان بنز:

میگم بیا برنامه ریزی کنیم تو ساعت های مختلف زنگ بزنیم باهاشون حرف بزنیم!

بابا پژو:

بیخود!صد سال توی سر من زدی که؛ داریم با ننه بابات زندگی می کنیم و این حرفا...یه هفته راحت بشین دیگه!

 

ناگهان زنگ درخانه!

باباپژو می رود که درخانه را باز کند ؛ از تعجب دهانش باز می ماند

مهمان روبروی بابا پژو:

چیه پزو مهمون نمی خوای؟

باباپژو:

چرا؟ ولی چراتو؟ الان؟

مهمان روبروی باباپژو:

بذار بیام تو؛ حالا حرفامون زیاده...

 

( فکر می کنید مهمان خانواده خودروها کیست؟ از هنرپیشه های قدیمی و خوش تیپ فرانسوی؟

از آن قدیمی های با کلاس ؟ همکلاسی های باباپژو؟ مرد حادثه ها؟

من که فکر می کنم او کسی نیست جز ژان رنو ... شما چطور؟)

این داستان ادامه دارد....

 

 

ده/

رهبرم ...(سید علی)

از خواب گذشتیم و انگار بیداری ما ...

بیداری افراد دگر شد از خواب ...

 

یازده/

یک:

نمی دانم " پینوکیو" یک نوع تصور است از فردیت ها یا یک نوع تفکر!

اما هرچه هست ؛ " پینو کیو" پنداری وجود دارد!

آن جا که من روباه حیله گر تو را به طمع بیندازم و تو" پینو کیو" ساده و دروغگو برای عاشقت " پدر"

دلیل بیاوری!

دو:

گوشت و پوست و احساس داریم و درد؛ " پینو کیو " این است که ندارد!

خوش به حالش ؛ هرچه می بیند فرشته موآبی؛ پدر مهربان؛ و این هاست ...

وبگذریم که کسی چوبی بودن و خریت اش را به رخش نمی کشد ؛ آن قدر که توی اقیانوس می افتد

؛ و می فهمد " بابا آدم بودن ؛ خوب است"!

سه:

شرایطمان از " پینو کیو" خیلی بهتر است!و باید حتما خدارا شکر کنیم؛ بااین حالهرروز با درنظر گرفتن

عمر جاویدان؛ درشهر بازی جهان؛ می گردیم ...تابه غلط کردن بیفتیم !

چهار:

بدترین جای کارتن " پینوکیو " (ساخت ژاپن و شاید ژیبیلی) ان جا بود که روی پله ها با " جینا"

اردکش نشسته بود و گریه می کرد و پدرش را صدا می زد ...

و پدرش استاد" زپتو" از چند قدمی پشت سرش رد می شد ؛ گریان از بی رحمی دنیا و تنهائی

پسرش؛ شاید " پینو کیو" انقدر بدبخت بود که حتی پدرش هم فکر تکرد که اوست ...تنها ی تنها

ما می دانیم که او خوش بخت شد و سال ها از کودکی مان می گذرد ولی جهت درس عبرت ؛

آن صحنه دردناک را فراموش نمی کنیم!

پنج:

مصرع اول این بیت را پیدا کنید :

...........

او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد!

 

دوازده/

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ...

روی زمین 13000 تا صدای مشابه صئای بهجت خانم جون یافت شده ...به زبان های مختلف و اینها

بیچاره راست می گفت که اینقدرها هم فامیل رو زمین نداره ...

ولی چقدر صدای مشابه داره ...کاش بدونه !

اگه ما اینجا کور باشیم یا دوازده هزار و نه صد و نودو نه نفر دیگه اشتباه میگیریمش ...

خدایا...جل الخالق!

 

سیزده/

استاد" دال" دارد به لیلی جون فکر می کند

نمی داند هنوز نمی داند به خاطر گرامافون از او عذر خواهی کند یا به خاطر خشم و عصبانیتش

بهر حال بالا و پائین می کند می بیند نمیمیرد که؛ وردارد یک زنگ بزند ...

بوق بوق بوق

صدای لیلی جون:

بله/

استاد" دال":

منم!

لیلی جون:

اه؛ توئی؟ بالاخره دلت رو زدی زمین؟

استاد" دال":

من دلم کجا بود؟این چه طرز رو بروئیه؟ خودت رو زدی جای نظافت چی ؛ حالا من رفتارم خوب نبود؟!

لیلی جون:

بگذریم؛ برو سر اصل مطلب...

استاد" دال" :

من بخشیدمت!کلا از بچگی تا الان... از اون روزی که کتاب تن تن ام رو پاره کردی تا اون روز که گل گیس عروسکم رو شکستی تا همین دیروز که اومدم دیدم گراما فونم رو شکستی ...

لیلی جون:

می خوام نبخشی!

استاد" دال":

یعنی چی؟ تو چرا اینجوری شدی؟ دختر خوبی بودیا...رفتی فرانسه پررو شدی!

لیلی جون:

دیگه حرفی نداری؟ پس بذار بگم: مامانت 3000 تومن از بابت پاره گی کتابت از بابام خسارت گرفت!

90000هزار تومن بابت شکستگی دست عروسکت گل گیس جون ؛ 40 میلیون تومن خسارت وارده ی

جنابعالی پرداخت شد بابت گرامافونی که اصل نبود ؛ اصلش خونه ی ننه ته ...

واسه ی این دل صاحب مرده بخوام بگم تو سی میلیارد تومن هزینه داشتی جهت پیوند قلبم ؛ از بس

از مادرت می ترسیدم ولی از خودت خوشم می اومد؛ بابام که از هردو تون متنفر بود ...

جهت اطلاعت شوهر نکردم ولی به یکی از کار گزارانم 500 میلیون پول علی الحساب دادم تا بکشتت

پول خونت تو ایران!

که وقتی خودم با قلب خراب میمیرم ؛ توام بمیری؛ نظرت چیه استاد" دال"!

استاد" دال":

من انقدر نمی ارزم...خوب بیا باهم زندگی کنیم؛ زندگی یعنی چی؟ یعنی همین قورمه سبزی ای که

پخته بودی ؛ همون گرد گیری و نظافت؛گردش؛ مطالعه؛ اینور و اونور ...بیا اصلا روزی یه بار من رو بزن تا

دلت خنک شه؛ میدونی که من کله خرابتر از اونیم که از مرگ بترسم!

اصلا بیا من کنار تو بمیرم!

لیلی جون تلفن را قطع می کند.

البته که از اول بی تربیت بود!ولی ...

استاد " دال" بر می دارد 50 میلیون تومن می گذارد بالای سرش و روی یک برگه برای قاتلش می نویسد:

دوست عزیز؛ من جای تو باشم درهیچ مسئله عشقی؛ برای زنی که دودقیقه بعد پشیمان می شود

دخالت نمی کنم؛ اگر امدی 50 میلیون سر + 500 میلیون را بگیرو برو ...

خودش تا به حال 100 بار پشیمان شده ...

بعد سرش را می گذارد روی بالش نرم و می خوابد!

 

 

بقول استاد مهران غفوریان :

عزیزم! جامعه ات رو بشناس

۰۸ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۲۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

آزادی شلوغ بود ؛ اما از سمت اکباتان پرنده پر نمی زد!

یک/

از خواب نارس ظهر

                     خشمگین!

                        از نرسیدن به پایان

چنگ می زنم به هندوانه ی خنک!

      وهم چنان که درونم را ...

     آرام آرام ؛ می پذیرم ...

که گاهی نیمه تمام ؛ تمام است!

 

دو/

شادی درمن برآشفت

                       از غمی که نمی خوابید...

                              سحرگاه

چنان به خنده افتادم

که دانستند؛ " شادی " مرد!

 

سه/

بوسه را نباید نوشت روی هیچ کاغذی

که توهم

از هر لبی حرام است!

علی الخصوص

دهانی که بوی عقل می دهد؛ بدتر!

 

چهار/

چسبیده ام به خیارهای دریائی !

و اسفنج ها و باب اسفنجی

                                                وانتهای اقیانوس و دوستانم

                                    پاتریک!

روی زمین کسی مرا نمی خواهد!

                                و اختاپوس بی شعور ...دوستم دارد

                                و به من می گوید: عروس دریائی!

 

 

پنج/

لطفا مرا ببخشید

اگر حواسم نبود و مارمولکم را اوردم مهمانی تان و گم شد!

لطفا مرا ببخشید

اگر درهنگام رفتن کفش های مهمان خارجی تان را به اشتباه پوشیدم و رفتم!

لطفا مرا ببخشید

که از هفته قبل هیچ نخورده بودم و دیس ناهار را توی معده ام خالی کردم

لطفا مرا ببخشید

که باد معده ام را ( که چندان خوشبو نبود ) میان پایکوبی شما رها کردم!

لطفا مرا ببخشید

که بادکنک هارا باناخن های جدیدم تند تند ترکاندم!

لطفا مرا ببخشید

که کیک تولد را کوبیدم توی صورتتان !

لطفا مرا ببخشید

که هدیه تولدتان را درمنزل جای گذاشتم

لطفا مرا ببخشید

که پول بازگشت به منزلم را از شما گرفتم

امید است صدسال زنده باشید!

تولد شما؛ خاص است!

جسم هنرمند شما؛ تحمل زیادی دارد

وواقعا درون چشم های من ؛ هیچ عشقی نبود؟!

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) درغربت و عشق ...

به عشق علی بن موسی الرضا(ع) تحمل ام است!

 

 

هفت:

دیباچه/

باید بگویم که " فرار" یکجور تخصص است که برخی از افراد در آن 100 موفق می شوند

تذکر:

انتظار نداشته باشید که باضیق وقت من نصف شب کلا راه های  فرار را برایتان بنویسم ! همین چند مورد برای عزیزانی چون شما بس است ....

یک/

پسر یکی از همکاران سابق من قدبلندی داشت و یکی از علاقه مندان به " فرار" از مکان های مختلف بود!

دریکی از فرارهای ناموفق اش از پادگان ؛ بعد از امتحان روش های متعدد تصمیم به پریدن از دیوار بلند را گرفته بود...

که بعد از پریدن البته موفق شد دوهفته پرارزش را در منزل بماند؛ آن هم به دلیل اسیب پا...

ولی متاسفانه از قرار بیرون منزل با نامزدش محروم شدو مجبور شد مودبانه و متین درمنزل پذیرای

نامزد مهربانش باشد!

خوب ؛ چه می دانیم چقدر خوب شد و چقدر بد!

 

دو/

متاسفانه جوانان امروز از ازدواج سرباز می زنند و زیر بار تعهد نمی روند و به عبارت صحیح تر مسئولیت

زندگی را قبول نمی کنند و از این مسئله " فرار " می کنند .

موسساتی هستند که به این امر به جوانان کمک های زیادی می کنند

بطور مثال:

موسسه  باور سبز اندیشان کهنسال:

ارائه پیشنهاد درزمینه فرار از "دست شوگر ددی و مامی " هائی که می خواهند خودشان را توی زندگی ملت بیندازند ...

هزینه این موسسات شامل:

خدمات مشاوره؛ نقشه و ارائه راه حل است!

موسسه کارسازان نگران ساز:

دراین موسسه عده ای به عنوان نامزد قلابی به جوانان ؛ کمک می کنند تا از ازدواج زود رس و

تحمیلی راحت شده؛ و درمکان های عمومی کسی کاری به ایشان نداشته باشد!

موسسه دلبر؛ دیو؛ شیر:

موسسه به افراد تحت پوشش آموزش می دهد که چگونه ضمن دلبری سالها میان دیوها مثل شیر

راه بروندو فرار نامحسوس داشته باشند!

موسسه خودگردانی و کمک عائله:

دراین موسسه ضمن آموزشهای لازم ؛ می توان آموخت که چطور می شود ؛ ظاهری آراسته داشت و

دیگران را سال هافریب داد !

درضمن کمک های مالی لازم راهم ( تحت شرایط شرکت) دریافت کرد!

سایر اطلاعات از موسسات نزد نویسنده محفوظ می باشد!

سه/

فرار اداری از جمله فرار های عجیب است که درکشورهای مختلف به صورتهای گوناگون رخ می دهد...

بطور مثال:

فرانسه؛ کارمند مورد نظر شما نیست؛ ایشان درساعت قهوه است!

ایران؛ کارمند مورد نظر شما نیست؛ ایشان درساعت چای است!

هندوستان ؛ کارمند مورد نظر شما نیست؛ ایشان در ساعت آبمیوه است!

چین؛ کارمند مورد نظر شما نیست؛ ولی دو دقیقه دیگر تشریف می آورند!

ژاپن؛ کارمند مورد نظر شما هست؛ ولی اقلا باید دو دقیقه چرت بزند!

آمریکا؛ کارمند مورد نظر شما هست؛ ولی ایشان در دورکاری خدمتگذار شما ارباب رجوع محترم است!

المان؛ کارمند مورد نظر شما هست؛ 30 ثانیه بعد می اید ؛ از صبوری شما متشکریم!

بنابراین به شکل امیدوار کننده ای مشاهده میفرمایید که وقتی به ادارات مراجعه میفرمایید؛ درکل

دنیا؛ هم مثل همین جاست؛ به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است!

می خواهید باور کنید ؛ می خواهید هم نکنید!

چهار/

ای نازنین!

فرار کن!

بدو!

اصلا از مرزهای کشور بگذر... البته اگر می توانی ...

عشق بو دارد و عاشق بینی حساس ...

هرجا باشی پیدایت می کنم

فکر نکن ها!

منم!

شکارچی بزرگگگگگگگگگگ : لیلا!

 

 

 

هشت/

بایدن!

رفتیم ته سالن؛ نمایش رو خوب ندیدیم!

از عشق فیلم یواسی تو؛ قبل ما اومده بودند!

 

 

نه/

مامان بنز:

ای خدا؛ خواهر بوگاتی ام رفته ها ولی هنوز احساس می کنم صداش داره از اتاق خواب بغل می آد!

ننه خاور:

بیچاره دختر مردم!تا داشت پول خرج کرد ؛ باید منصف باشیم دیگه!

پراید:

واسه ی اون 100 میلیون تومنم درروز پول نبود!

بابا بیوک:

نبود که نبود...

اول که خودت می گفتی فقط یه برند لباس زیر دارن و بس...

دوم ؛ مهمون بود؛ فردا نمی گن اینا بدبختا چاپیدنش...

پراید:

یه کانال درست کرده بودم ؛ قیمتارو 6 برابر می نوشتم ؛ خانواده بوگاتی تو ایتالیا حساب کتاب میکردن ؛ تازه خجالت می کشیدن عذر خواهی ام می کردن!

بابا پژو:

درکل پراید؛ جنتلمنی من رو بهم ریختی!

ننه خاور:

پسر این چه کاری بود کردی؟ خاله هیلیتونم؟ خاله ابرو گوندشم؟... واااای خاک نوسرم شد!

پراید:

آره دیگه!مگه زنا حسود نیستن!؟

مامان بنز:

ای وااای؛ پس فردا من می خوام برم آلمان که...

پورشه با اشک:

مامان بزرگ من دلم برای مامان و لامبورگینی تنگ شده...

مامان بنز:

غصه نخور دیگه؛ فردا ساعت 9 صبح تو بابا تم تشریف می برید ...

بابا پژو:

حالا با این چاخانا؛ این دفعه یکیشون نیان ببینن؛ متوجه بشن...

پراید:

ما م داریم می ریم دیگه... اونام واسه ما می نویسن!من که یورو خرج نمی کنم!

ننه خاور:

آره؛ برمی گردی انشالله...

 

 

ده/

رهبرم ...

تا بعد مرگ که فهمید ؛ نرفته باشیم!

از عشق آل علی (ع) و حسین (ع) خدا بازگشت داد

 

یازده/

یک:

قدرتهای ماورائی همیشه برای انسان ویژگی های خاصی بوده ؛ این که یک فرد حتی بتواند کاری بکند که جهان را تحت تاثیر قرار دهد را تحت تاثیر قرار دهد ...

دو:

فیلم های هالیودی و بالیودی اخیرا؛ جهانی دیگر را به تصویر می کشند؛ جهانی که باقدرتهای ماورائی اداره می شود؛ قدرت از دست ها و چشم ها ناشی می شود از حس نفرت و عشق بسیار شدید و عاقبت پیروزی هرچند مطابق قاعده ازلی با حق است ولی بصورت فردی کسب می شود و هرفرد که دارای قدرت بیشتر و مهارت استفاده بهتری می باشد بهتر و راحت تر می تواند جهان را نجات دهد!

سه:

علم پیگیرانه درتعقیب مغز و احساس انسان است.به نحوی که بتواند مهارتهای فوق بشری را کنترل شده و یا به صورت متقلبانه ای از حالت وراثتی به فرد تعیین شده انتقال دهد .این واقعیت به صورت مخفیانه درادامه سریال های هالیوودی و بالیوودی دیگر چندان دور از ذهن نیست ...

چهار:

موکدا باید بدانیم خداوند و اهریمن رودرروی یکدیگرند و باید قبول کنیم درهای آزمایشگاه ها و مراکز تحقیقاتی به روی همه باز است!

اگر ایمان به خداوند داشته باشیم ؛ علم شیطانی نیست و نمی تواند هرگز باعث فریب ماشود .

آگاه باشیم که بزودی تغییراتی در دنیای ما بوجود خواهد امد و قدرت تشخیص حداقلی ما می تواند درما مهارت های دفاعی را ایجاد کند تا بهتر تصمیم بگیریم ...

پنج:

این گفتگو با شما به معنای پذیرش هر دروغی نیست؛ شعبده ها سریعتر و جالبتر از پیش شده اند ولی چالشی ست برای کسانی که دارای مدرک هستند ولی خودرا پشت دنیای قدیم امن تر فرض می کنند.

بی رحمانه درمعرض دنیای جدید قرار خواهیم گرفت .

جل الخالق!

 

 

دوازده/

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم

رابرت داونی جونیور ؛ با دمپائی پلاستیکی و پیژامه و کلاه خواب اومده دم در فضا پیما؛ یعنی نه به

اون لباس مدرن اش تو فضا نه به این تیپ زاقارتش ...

حالا چی می خواست؟ شماره بهجت خانم جون...

خدایا ما چه گناهی کردیم نصف شب ...

خلاصه شماره رو دادیم ...انگار یه فامیل مشترک تو اداره مالیات دارن بعد رابرت جونم یه خونه تو ایران

داره که خالیه ...

خدا بده شانس...

جل الخالق!

 

سیزده/

" استاددال" آنقدر عصبانی است که نگو!

مادرش کلید خانه اش را داده یک خانم تا آپارتمانش را تمیز کند؛ خانم وسواس داشته ؛ گرامافون " استاد دال" را شسته و بالکل گراما فون به آن نازنینی را به هیچ چی تبدیل کرده ...

خانم سر به زیر:

ببخشید؛ مادام گفتن شما وسواس دارید؛ همه چی رو تمیز کردم ولی درمورد گراما فون ...خیلی قدیمی و کثیف بود...اشغال محض!

استاد" دال":

چی؟ کثیف و آشغال؟ آخه برای چی؟ کی گفته شما همه چی رو بشورید آخه؟

خانم سر به زیر:

قیمت گذاری کنید من حاضرم هزینه اش رو بپردازم!

استاد" دال":

می دونید که با این گرامافون بزرگ شدم ؛ خوابیدم ...قیمتش 100 میلیون تومن نقد

خانم سر به زیر:

اشکالی نیست!

استاد" دال":

بخششی درکار نیست!این که شما کارگرید؛ و دارید برای هزینه های اولیه زندگیتون کار می کنید؛ بیمار دارید؛ و اجاره خونه تون سر به فلک کشیده...

خانم سر به زیر:

 گفتم که اشکالی نیست؛ شماره حسابتون رو لطف کنید

استاد " دال":

6037.........

خانم سربه زیر تلفن همراهش را از کیفش در می آورد بیرون و از طریق سیستم 100 میلیون به حساب دکتر " دال"واریز می کند!

خانم سر به زیر: لطفا فیش رو از تلفن من مشاهده و تایید بفرمایید؛ پیامکش هم همین الان ارسال می شه؛ شد؟

استاد " دال" با عصبانیت:

بله!همین الان از منزل من بفرمائید بیرون

خانم سر به زیراز جاکفشی ؛ کفش های قرمز پاشنه بلندش را بیرون می آورد؛ شال سرخابی اش را سرش می کند و سوئیچ اش را در می آورد و به سمت در خروجی حرکت می کند.

استاد" دال" با لحنی کینه توزانه می گوید:

هیچ چی سرجاش نیست!مردم با چه غرض ورزی ای میآن تو زندگی آدم؛ کارگر خونه ها تو کارتش 100 میلیون تومن پوله؛ بعدشم (بیب) می زنه تو گراموفون طرف ؛ سوئیچ اش رو ببین شاسی بلند آخرین مدل؛ لابد جهت تفریحات سالم تشریف آورده بودید!

خانم سر به زیر:

نمیدونستم تشریف بردیدخارج کورم اومدید!

منم لیلا جون؛ سه ساعت به خاطر اون صفحه ی " تو ای پری کجائی" گریه کردم!وقت گذاشتم تا از زندگیت پاک شه برم؛ از اون ذهن مریضت؛ روانی...حالا می بینم اون تنهای عاشق بدبخت من بودم؛ جنابعالی فقط به ارزش مالی گرامافون عزیزتون از عصر عمو سیبیلو ناصر الدین شاه ...نکردید تو فراموشی عینکتون رو بزنید؛ خاک برسر اون دانشگاهی که ...

تشریفمو می برم ؛ دیگه ام برای من وجود ندارید؛ نه شما و نه البته اون ننهی شوهر کش تون!

دامب( صدای بسته شدن در)

استاد" دال" سریع عینکش را می زند؛ این چقدر جوان شده؟ این چقدر مهربان شده؟ این چقدر جسور شده؟ این چقدر پولدارشده؟ این چقدر دوستش داشته؟ این چقدر سورپرایزش کرده؟

ای خدا...

 

عزیزان مهربان ؛ دوستدارتونم

 

۲۴ مرداد ۰۱ ، ۱۳:۲۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

شهید حسین علیه السلام

یک/

اندوه

      بین غم های من، یک نفس است ...

میراث زندگی ام 

            بین غم و غم  درتلاش ...

 

دو/

بیرونم کردند از شرکت دنیا 

    باپیراهنی سپید 

   میان شهری غریب 

                      اما ، تجربه ام اززندگی آنقدربود 

که باارواح...

      به هرزبانی در می آمیختم 

و

کتاب زندگیشان را ، معرفی می کردم!

 

سه/

باور نکردیم

            روزی که بامدال طلا ، روی قلب تو ، ایستاده بودم

باور نکردیم

          اشک اشک ،میان صورت خود، جاری ازتو 

باور نکردیم

          چنگ می زدمت، میان جمله هاکه عشق را باهم 

باور نکردیم

           وروی سنگ قبرمن ،همین جمله ابدی ..." باور نکردیم " ۰

 

چهار/

باران می خورد مرا...

که دراین جهان پررو 

همین لطافت مثال زدنی هم ،

تغییر چهره داد!

 

پنج/ 

پول درچنگ من، شکست خورده ، رنگ می باخت 

از بنفش تا سبز ...

چه مهارت بزرگیست، خرج کردن

و،سزاوار تحقیر است، پول...

که بریزش توی دریا 

تا ماهی هاهم ...

میان لب هایشان ، سیگارش کنند !

 

شش/

مزار شش گوشه ات رایاحسین  (ع) محرم است

چه کنارت، چه جای دیگری،تلخی تلخ ، عاشورای توست...

 

هفت

یک/

آن دوران که خیلی تعطیلات میان مدرسه متداول نبود، تاسوعا و عاشورا می افتاد بین روزهای مدرسه...

حس غریبی داشت، که بین مردم باشی 

مزه می داد فردا صبح توی مدرسه،بابچه ها دی شب هیئت را بگویی 

خوشا که موبایل نبود ،تلفن هم زیاد استفاده نمی شد ...

مزه می داد تا بگویی مثلا چقدر نذر کرده ای و نذرهایت آنقدر مثبت بود که الان یادت می افتد ، اشک میریزی...

الان دلت می خواست که تاسو عا و عاشورا دی ماه بود و برف آمده بود ،چای بیشتر مزه می داد و قیمه داغ زعفرانی به دلت طوری می نشست که یادگاری می شد!

 

دو/

ازپنجره آشپزخانه هرشب میان پارکینگ روباز را نگاه میکردی

هییت دیر وقت می رسید، پارکینگ را خلوت کرده بودند و تازه جائی بود برای زنجیر زدن

راستش زشت ترین ها هم به نظرت خوب و زیبا می آمد ،آنقدر که در لحظه خلوص ، همه پاک از دنیایند ...

امروز، ما نسل گذشته ایم ،جوانها همه دارند برای فرزندان و گاه نوه هایشان همین را می گویند 

صدازدن و گفتن یاحسین(ع) و یا ابوالفضل (س) کارشان رااز تزویرو ریا دور می کرد 

ومردانه دراین رسم عاشقانه، درگیر تر بودی ، بادلت که حسین(ع) ، همین شکل بود

بدون ریا، از صمیم قلب، تکیه گاه جوان ایرانی

 

سه/

تجملات لازم نیست!

همه چی ساده است، اما گاه می فهمی که بعضی مکانها، سودای حسینی بودن است

آنقدر خصوصی و آنقدر میان بعضی قشرها سطح دارد که باور نمی کنی 

دعوتت می کنند تا بین از خودت بهتر بنشینی و بیشتر قلبت را می سوزانند 

وبین همه چیز، هیچ نمی بینی از حسین (ع) 

احترام کرده ای و همه چیز هم عالیست

رقابت است با جایی همین بغل که دیشب مهمان بودی ...

شب سوم هیچ جا نمی روی!

و توی خانه گریه می کنی ، حسین (ع) کو؟

تا دیده ای ،طراز و قیاس و تکبر بوده ، پس حسین ( ع ) کو؟

 

چهار/

در مجلسی که نام حسین ( ع ) می آید 

آرام آرام فتنه هست!

فرار کن و بدو!

گوش جوان خام رابگیر و فرار کن...

درشب هایی که ذکراست و یاد آوری ،عشق خود حسین (ع)  است که باید گفت 

چه مثالی ست مثال هایت ، آدم دلش می گیرد و گاهی بد!که فکر می کنی ایام ایام یزید است!

تا می توانی در اطرافت می بینی و به همه شک داری

حتی نزدیکان!

ذکر حسین(ع) ذکر حسین ( ع ) است،۵ دقیقه هم خوب است اگر باشد نه هزار دقیقه که نهصد و نودو نه دقیقه اش، شادی یزید ، ای لعنت خدا...

 

پنج/

دفترچه خاطرات حسین علیه السلام کجاست؟

که ببینی ایشان دوست و دشمن را درخاطراتش راچگونه و با چه قامی نوشته 

و انسانهارا چگونه درصف حق و باطل از هم جداکرده

آزادگی حداقل شعاریست که از ایشان مانده،شعاری که بدلش به واقعیت ، تلخ ترین حادثه است

باور کنیم ،آزاد بودن در تصمیم و اندیشه، مرتم حسینیان است

چونان که حر، ابتدا خودش را آزاد کرد

چقدر می توانیم درروز گار کنونی ، چون یاران حسین(ع) باشیم ؟

و مانند خودش ،پای تاوان بایستیم؟

 

 

 

 

۰۹ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۴۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

تبریک عید غدیر

عرض ادب و سلام

خدمت دوستداران ادبیات؛ کسانی که اینجارا می خوانند ؛ ارادتمندان اهل بیت ؛ مدیریت و کسانی که

درفضای مجازی بیان سال هاست در تلاشند تا نگارندگان بتوانند از این فضا بهره ببرند ...

تبریک

انشالله همه زیر سایه علی علیه السلام ؛ پرتوان و ماناو سلامت باشید

 

 

 

 

۲۶ تیر ۰۱ ، ۱۶:۳۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دیدار مولانا و شمس ...

یک:

هرگز وقت خواب ؛ درون قهوه من ؛ اشک ...نباش!

غم وقت خواب ؛ خواب براست!

چه اشکی؟

میان دریای کافئین!

 

دو:

می جنگمت!

درسکوتی که ؛ دنیای مرا می خورد...

درانبساطی تاریک و سنگین

عاقبت

کسی هست که دوست داشته باشمش!

از وسعتی که درحال غرق؛ مال من ؛ نیست!

 

سه:

هفته ی پیش

در بیداری

روز پیش

در بیداری

             ساعت ها" قرارداد" ی اند!

               و برای " بیداری" دستمزد نمی دهند!

                 از رسانه ها ی" تبر توی مغز"

...

نهایت!

درهمین جهان با عبارت " مگر خوابی؟"

خواهم سوخت!

 

 

 

چهار:

پلاک خودروهارا می خوانم!

انگار پلیسی ام ؛ درتعقیب دیوانه ترین قاتل!

کشورها دراین بیماری اعداد ؛ 200 بیشتر نیستند!

واسامی ؛ بسیار ...

تو؛وقت رفتنت ...

با یک پژو

و عینک آفتابی " ری بن"

ولبخند ...

فقط پشت هم...

7؛ 8؛ 9!!!

 

پنج:

ای نور...

تورا شب به دلم داده ام از عشق ...

بینائی من ...

هیچ!

شب است!

نور چرا؟!

نور...(!!!)

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) سبز می بینم ...

غدیر عشق ؛ علی (ع) و( علی)(ع) ... ولایت عشق...

 

 

 

هفت:

درراه شمال...

یک/

جایتان خالی هفته ی پیش ؛ پس از مدتها تصمیم گرفتم ساندویچ سوسیس بخورم!

باورتان نمی شودکه پس از خوردن قرص انتهای معده ی من چه حالی داشت و بدتر اینکه احساس

من برای هرچه سریعتر شام خوردن ...

مادرم کنارم نشسته بود ؛ یکی از بچه هارفته بود غذاهارا تحویل بگیرد؛ وقتی آمد شاید ...بین باز

شدن پوسته ساندویچ و خوردنش توسط اینجانب 1 دقیقه هم طول نکشید!

غرض اینکه ؛ از دختر بچه روبرو ؛ آن طرف نیمکت که با دهان نیمه باز مرا نگاه می کرد ؛ عذر خواهی می کنم:

عزیزم متاسفم؛ همیشه اینطور نیستم؛ بالاخره بعضی وقتها گرسنگی پیش می اید!

کلاس من واقعا این طور نیست... حالا شد ...دیگر!

 

دو/

قدیم ها که این آشی های کنار تونل کندوان نبود؛ الان هست...

ما جوانتر بودیم ؛ معده و روده هایمان کلاس داشت ؛ خودمان بالاخره مراعات ها می کردیم !

الان بااین سن و سال؛ اینور تونل کندوان آش می زنیم ؛ بعد آنور تونل توی مه و خنکی هوس چای می کنیم ...

شرمنده دیگر!چکار کنیم ...از بس آدمیزاد زیاد است ؛ پیش می آید دیگر ...

گلاب به رویتان دفعه ی پیش 100 هزار تومن از سوپر کنار اش البرز عطر خریدیم ...

حالا الان کلاس من؛ بد کلاسی ست؟

هی چای می خوردیم؛ هی یواشکی عطر می زدیم و بعد همه می گفتند: به به چه عطری!

 

سه/

رفتیم رستوران کلاس بالای کلاس بالای کلاس بالای شمال!

انوقت دلمان باقالی قاتق خواست ؛ هرچه نگاه کردیم کباب؛ کباب؛ کباب ...

کباب؟

خلاصه اطرافیان سفارش کباب دادند و ما مظلومانه میرزا قاسمی سفارش دادیم ...

انها کباب مب خوردند و هی دلشان برای ما می سوخت...گفتند : چرا آخر؟ پولش را که ما می دهیم

شما مهمان مااید...گفتیم:خیر!دراین هوا؛ همان میرزا قاسمی و سیر ترشی و دوغ محلی می چسبد

چشمتان روز بد نبیند!

تمام طول راه بازگشت به تهران فشارمان افتاد و خوابیدیم و اطرافیان ترانه های شاد گذاشتند و زدند و رقصیدند!

یکهو مارا درتهران از خودرو پیاده کردند و گفتند: ای بابا!خوبه میرزا قاسمی خوردی؟

ای کلاس بالاها!

بالاخره که رسیدیم و شما خوش باشید ما می خوابیم و شما بیدار باشید ما میرزا قاسمی خوردیم

" چه ربطی داشت؟"

 

چهار/

آیا کسی دلش برای من می سوزد؟

لب رودخانه کرج؛ ( هتل نگین گچسر) نشسته ام؛ و دارم گذر عمر و آب را می نگرم ...

تقریبا زمستان است...و هیچ کس در اطراف من نیست.

انگار از دور کسی صدایم می کند ...

ولی هیچ کس نیست.

تاریخ که سال ها آموخته ام؛ انگار توهم من از صداهایی بوده که وجود نداشته!

واگر داشته درسکوتی از خفتگان درحال من ؛ درگذر است!

از باقی مانده برف ها می گذرم و می روم صبحانه بخورم .

چه کارها!

دراین سرمای زمستان ؛ من آنجا چه می کنم؟

 

پنج/

ای نازنین!

من گاهی خشمگین ام

و آیا فیلمی به نام گاو خشمگین وجود دارد؟

ای نازنین!

من با تو مهربانم و دوستت دارم

و ایا فیلمی به نام لیلی با من است؛ وجود دارد؟

ای ناز نین !

من مثل یک بازرس خصوصی در عصر جدید به تو مشکوکم

و ایا فیلمی به نام شرلوک هولمز وجود دارد؟

آری

من و تو

بسیار غلو آمیز و بسیار پررنگ تر از واقعیتی که در آن هستیم ...فیلمیم!

بیا کمی بیشتر تر ؛  فیلم ببینیم ...

از من دلخور نباش ...

" لیلی"!

 

هشت:

بایدن!

پاسپورت من؛ آیاسلاح گرم من است؟

که من یکی و یو اس ات هزار ؛ می ترسی؟!

 

 

نه:

مامان بنز:

ای خدا؛ نذر کردم خواهر بوگاتی جان برگرده ایتالیا؛ برم آلمان؛ اونجا به یک عده ای کمک کنم!

ننه خاور:

منم! نذر کردم خواهر بوگاتی جان برگرده ایتالیا؛برم دوبی با خواهرم پاریس جان بریم لب دریا؛ اش پخش کنیم!

بوگاتی:

ممنون!چقدر شما بانوان نیکوکاری هستید!چطور می تونم مهربونی و نیکوکاری شما مادران رو درجملات خودم بگنجونم!

بابا پژو:

چی؟ خواهر بوگاتی جان برگرده؟ من تو پاساژطلا مغازه خریدم ؛ الان به همراه خواهر بوگاتی جان

نمایندگی ایتالیا؛ شرکت (چی چی) رو گرفتم؛ بعد یه کم از پول پنیرای صبح ایشون رو جهت امر خیر

پسنداز می کنم؛ کافی نیست؟

پراید:

بابا جونبا یه شرکت لباس زیر تو ایتالیا ؟ فکر کن اینا همین رو دارن ها... یه مجال بده ایشون برگردن!

ناگهان خواهر بوگاتی جان جهت صرف صبحانه وارد می شوند:

سلام؛ وای ایران چقدر صبحونه می چسبه!چای شیرین ننه خاوری با پنیرو نون بربری داغ!

دیگه اصلا نمی خوام برگردم اونجا...

لامبورگینی و پورشهمی پرند بغل خاله اشان:

وای؛ خاله ...ما دیگه عاشقتیم!

بابا بیوک:

انشالله بزودی خواستگار شما از تبریز به تهران میرسن؛ ببین چه عروسی ام خودم برات بگیرم ...

مامان بنز و ننه خاور باهم:

چی؟!!!

 

 

ده:

رهبرم ...

هرگز نگاهمان به دنیا سیاه نیست ...

آنجا که یا علی(ع) نوشته اند...سبز سبز ...

 

یازده:

یک/

" خاطرات" برای انسان تا جائی خطر ناکند که هشدار خداوند هم با خاطرات شکل می گیرد ...

آن جا که ما دو انسان بودیم و نافرمانی کردیم و میوه ای خوردیم و از مکانی بسیارزیبا اخراج شدیم!

دو/

گاهی نشانی منزل؛ یادمان می رود؛ خواهر؛ برادر؛ پدر مادر...

دلیل اصلی فراموشی چیست؟ بغیر از عوامل محیطی و فشار؛ اگر مغز پاسخی به سوالات ما ندهد

یا دیر تر از حد معمول پاسخ بدهد؛ چه کنیم؟ اگر پر شود از همه ی هیچ ؛ چه خواهیم کرد؟

سه/

اگر ننوشته بودیم و نگه نداشته بودیم ؛ اگر درهزار توی فکرها و اندیشه هایمان پناهگاه نداشتیم ؛

امروز دراین جهان همان انسان اولیه بودیم.

چهار/

فراموش نکنیم؛ دنیا باخاطرات و آموخته هایمان داخل مغزمان اهمیت دارد؛ گاه این دنیا را با سطل

زباله اشتباه می گیریم ؛ و بسیار بسیار بی اهمیت داخلش را پر می کنیم ...

مهم را بدانیم کافیست؟...مثلا؟

 

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ...فرمانده سفینه هی میگه: یاخدا ما کجائیم؟!....

گفتیم : بابا ما سرجامونیم؛ دقت کردیم ... بعد گفت: عکسای جیمز وب رو دیدید؟ ما الان صدهزار سال پیشیم!

دیدم همکارم آهسته گفت: بهجت خانم جون گفتا!من باور نکردم !

ای جل الخالق!... پیشرفت پسرفته؟!!!

 

سیزده:

استاد" دال" عصبانی نشسته و دارد توی آئینه ی آرایشگاه نگاه می کند:

استاد" دال":

من چند بار بگم؛ موی من خیلیه؛ ایرانی ها به مو اهمیت می دن و من جلسه ی مهمی دارم؛ بعد شما یه جوری کوتاهی می کنی ؛ انگار من کچلم!

آرایشگر:

خوب استاد؛ این مدل همیشگیه؛ فراموشی که نگر فتید ؛ مدل " عمر شریف"!

استاد" دال":

آخه چرا؟

مرد بغلی:

اوه! استاد؛ فکر کنم من بدونم ؛ درهوای بارانی و مه گرفته لندن موها چسبندگی بیشتری دارند...

استاد" دال":

خوب کاریش نمیشه کرد ؛ داری تلویزیون نگاه می کنی و موهم کوتاه می کنی ؛ بقول خودت " عمر

شریف" بعد مدل" جیسون استتهام" رو زدی!

بیا اینم دستمزد!

استاد" دال" قسم می خورد که تند تند به ایران برود و موهایش را بدهد دست " سامی جون" بنده

ی خدابا 50 هزار تومن موهایش را پوش هم می دهد...

اینجا دیگر کجاست!

 

 

چهارده:

آنقدر نیستم که بگویم ...

آنقدر نیستم که وقتی نوشتم ؛ مردم مرا بشناسند؛ یا بدانند

اما بالاخره کمی البته مقداری ؛ مولانا؛ شمس؛ و ...شمارا می شناسم!

آن شب که درهمهمه ی سالن بیرون؛ می رفتیم تا با صدای جناب دولتمند خالف بهم بریزیم ؛ ناگاه

رودرویی باشما مرا شگفت زده کرد ؛ توگوئی ملاقاتی بود با شعر و صدا...

آنشب را فراموش نخواهم کرد ...

جناب " ناظری " درمیان ترانه های جناب دولتمند خالف از مولوی ؛ از آن چه می شنیدیم ؛ شما کجا بودید؟

ممنون جناب خالف؛ ممنون از صدائی که بیش از 50 سال خاطره بود

شما آن جا بودید"جناب ناظری" و ممنون که بودید...

ممنون از شب دوستی

" مردم تاجیکستان ؛ فارسی؛ زبان عشق..."

 

 

پانزده:

عید غدیرتان مبارک

انشالله زیر سایه حضرت علی(ع) پرتوان و سلامت باشید

 

۲۲ تیر ۰۱ ، ۲۰:۰۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

RRR

یک:

میان قولهای تو؛ بد قول ... پیوستگی به من!

یکبار نشدکه بدانی ؛ " لیلا" پیوست به که!

 

دو:

اما!

   جایگاه تو؛

              ورای هنر

                        عشق بود...

چه عشقی ؛ ورای هنر

               جایگاهت کو؟!!

 

سه:

باختی !

      زمان خالی بودن دست هایم

و کوری ام!

    چه حیف!

فریاد می زدی: شهلا؛ نگین؛ نگار؛ شیرین؛ نازنین!

خیر...

" لیلا" دست بعد!

 

چهار:

دیگر نه به گلبرگ می مانم

      و

نه به لطافت باران

بیشتر شبیه " قوژ قرنیه ام"

درخطای دید ...

که تو ...

      دیگر

     آن دنیای من ؛ " نیستی"!

 

پنج:

نرفتم از دنیای خودم بیرون

                              حتی به ضرب پوتین

من عشق دارمت ؛ دنیا

                           حتی به پای پوتین

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع)آمده ام

نفس نفس به گرمای عشق؛ تابستان ....

 

هفت:

دیباچه/

این روزها وقت بسیاری برای دیدن فیلم یا فیلمک های مربوط به آشپزی البته کوتاه از قاره های

مختلف می گذارم ؛ از andy cooks  استرالیائی تا داستان های آسیائی asian street food دنیای

خوراکی های هند و کره ؛ پخت نانهای مقرون به صرفه و خوشمزه patir یا همان فطیر خودمان در

ازبکستان و غذاهای خوب داغستان و جمهوری آذربایجان ....

 

یک/

اولین باری که شنیدم یک واحد متخلف اشپزخانه ای درایران بسته شد؛ مربوط می شد به سی سال

پیش؛ گناه آشپزخانه مذکور و اشپز ( طبخ گوشت خر به جای گوشت گوسفند برای کباب ) بود!

که البته هیچکدام از مسافرین محترم ( جهت اینکه رستوران بین راهی بود) متوجه نشده بودند...

تا اینکه یکی از دامپزشکان محترم از روی استیل خر( منظور اسکلت آویزان خر) به میخ اویخته شده

جهت ارائه کباب تازه فهمیده و گزارش مفصلی برای وزارت بهداشت آن موقع ارسال کرده بودند!

دران زمان این مسئله بیشتر مشمئز کننده بود و دیگر ندیدم دران مسیر بین راهی تا سال ها کسی

پیدا شود و هوس کباب کند!

 

دو/

دوستان می گویند دربرخی کشورهای اسیائی ؛ شستن دست برای طبخ غذا معنی ندارد!

نه تنها دست بلکه کلا روش های عجیبی برای از بین بردن ویروس و میکروبها وجود دارد ...

4 کیلو روغن را توی ماهی تابه با دیواره بلند می ریزند و شعله را تا ته می کشند بالا؛ بعد ببینم از

روی دست اشپزچه کسی می تواند میکروب را بلند کرده و توی غذای شما بریزد!

تازگی ها طبخ دل و جیگر مد شده و بعضی کشورها مثل ایران جاهای به خصوصی هم هست ...

 مثلا میدان کشتارگاه ( نزدیکی میدان بهمن فعلی یا همان ببعی خودمان)...

ودارند باروشهای عجیب و غریب جیگر است که تقدیم مشتریان محترم می کنند!

البته من و برخی از مشتریان " جگر رفقا" هستیم؛ این نام فانتزی نیست و دریکی از محلات تهران

پاتوق جیگر خواران حرفه ای بسیار می باشد.

"منظور خوئک و بال کبابی و اینها ...."

 

سه/

دو هفته پیش در سفری کوتاه به شهر رشت؛ اتفاقی از شهر " سنگر" رد شدیم؛ تقریبا ساعت 17 تا

18 آنجا بودیم؛ واقعا جایتان خالی ...

سر ماهی دودی و شور ؛ چنان از خودرو پریدم بیرون که نگویم ...

البته ماهی سفید انزلی تازه تقریبا متوسط 120 تومان به نظزم اقتصادی و خوب بود( جهت نمک

ماهی)

فکر می کردم برسیم تهران ؛ باقالی قاتق و ماهی دودی را بزنیم متاسفانه نشد؛ چون تمام شده بود

بزودی پاچ باقالی را خریده پاک می کنم و جایتان سبز با ماهی دودی صفا خواهیم کرد!

اگر گذارتان به شهر سنگر افتاد درخرید از بازار روز هیچگونه شک و تردیدی نکنید!

 

چهار/

پدرمان خدابیامرز از طرفداران بستنی از دوران اکبر مشدی تا فروشگاه های زنجیره ای بستنی نعمت بود

ولی بهترین کیفیت و شیرینی و بستنی (برای مهمان کردن خود و دوستان) در هوای گرم نوشهر ....

" قنادی داریوش نوشهر" بود...

این اواخر بعد از ظهرها برای خرید کلوچه سنتی سری به قنادی داریوش می زدم ...

فضای کافی و میز و صندلی چوبی همچون قدیم برای نشستن و گپ زدن و خوردن بستنی و شیرینی

هنوز هست ...

" کلوچه با کیفیت ؛ کلوچه سنتی قنادی داریوش با نیم قرن تجربه ... نوشهر روبروی مسجد جامع

شهر "

پنج:

ای نازنین!

دنیا دیگر به شیرینی سابق نمی شود!

دیگر معده مان فرصت خوردن 10 ...20 ...30 تا سیخ جیگر را به ما نمی دهد!!!

توی پیتزاها دنبال مزه بگردیم که چه بشود؟ .... گشتم نیست؛ نگرد نبود!!!

نان را بامحاسبه ی قند صبح یک کف دست بیشتر می توان نوش جان کرد؟!

حس شیرین این دنیا ؛ لبخند روی لبان اطرافیانمان است؛ پشت تلفن؛ حضوری؛ هرچی که ارتباز بین

ما برقرار کند!!!

بیا از مرغ و ماهی و گوشت بگذریم ...

و توی قابلمه ی خوراک لوبیا ... غرق در صفای دلمان ؛ دنبال گذشته سفره های خانوادگی و باد

معده های نگداشته یا نداشته ...عشق ورزی کنیم!

و یاداوری ؛ یادآوری که فراموش نکنیم زمان می گذردو باهم بودن بیشتر می ارزد.....

" لیلی جون"!

 

هشت:

بایدن!

من و تو باهمیم اما؛ دلامون خیلی دوره

همیشه بین ما دیوار زرد رنگ غروره ...( البته مطمئن نیستم؛ پررنگ غرور؛ هفت رنگ غرور؛ تلخ رنگ غرور)

 

نه:

خواهر بوگاتی جان:

انقدر از این کشور خوشم اومده که نگو؛ می خوام یه دوهفته ی دیگه بمونم!

بابا پژو:

اصلا برای چی بری خانم؟ مثل خودمونی ؛ اهل کنار دریا و نمیدونم مهمونی آنچنانی نیستی!

یه تیکه اندازه ی معده کلاغ مصرف پنیر مخصوص داری اونم خودم نوکرتم سفارش می دم از هرجای

دنیا؛ بکنن برات بیارن...

ما تو این مملکت به مهمونداری و اخلاق خوش مشهوریم!

مامان بنز باخمیازه:

پژو جان؛ من میرم بخوابم؛ خوابیدنی درهارو هم کلید کن!

باباپژو:

می بینی؟ مسئول حفاظت شما هم هستم!

ننه خاور:

این چرندیات چیه میگی پسر؟ شب همه خوش!

بوگاتی:

خواهر جان؛ می خوای بمونی اینجا خونه خودته؛ ولی همه تو ایتالیا دلشون برات تنگ شده ؛ نمی ری؟

خواهر بوگاتی جان:

همین دیگه؛ بذار جیگر شون به قول پراید حال بیاد!تا اونجا بودم ؛ همه شون می خواستن سر سهم

الارث بابابزرگ سرمن کلاه بذارن!

باباپژو:

چه جور کلاهی؟

خواهر بوگاتی جان:

شما که بی خبرید؛ من و بوگاتی یه کارخونه ی مایوی زنونه داریم که میلیونها یورو ارزش داره ؛ برا

همینه بوگاتی اومده ایران؛ منم وردستش ...

ناگهان پراید:

چی؟!!!

بوگاتی:

چرا گنده اش می کنی؟ همه اش خرجه! بعدشم من یه بار با تو صلاح و مشورت کردم تموم شد

بین اینا چرا گفتی؟!

خواهر بوگاتی جان:

کلا خرج من و تو با جمع همه چی اینجا 1000 یورو باشه با هرپنیری که بخوریم ؛ تازه تو ایتالیا می

تونیم انقدر جالب بگردیم!

ننه خاور باخمیازه:

ای دخترجان؛ مااینجا خودمون کلا " برندیم" مثلا همین خواهر عزیزم پاریس ؛ خیلی کار خوبی کردی گفتی ...

پراید:

من بدبخت رو بگو با این همه پول؛ اسنپ تریپم!

لامبورگینی و پورشه:

زنده باد مایو!زنده باد بابابزرگ ایتالیائی؛ زنده باد مامانی بزرگ!

باباپژو:

توروخداببین نصف شبی ما شدیم چی ...

مامان بنز با خمیازه:

حق همه تونه!

 

 

ده:

رهبرم ...

درعشق مکافات کشیدیم اگر حق ما نبود ...

از عشق علی (ع) هم جزای عشق همان بود ....

 

 

 

یازده:

یک/

برخی موسیقی هارا زیر آب نوشته اند ؛ وقتی ماهی ها خیلی آرام داشته اند دنبال زندگی شان می رفته اند و مثل ما استرس دیر یا زود نداشته اند!

دو/

برخی موسیقی هارا روی هوا ؛ بالای جو نوشته اند ؛ وقتی ابرها ارام داشته اند می رفته اند ببارندو بی خیال همه چی ؛ دنبال هم بودند!

سه/

موسیقی ایرانی را ازکجا نوشته اند؟

باور کنید کش و قوس روح؛ ان جا که می خواهی بگوئی نگوئی؛ انجا که داشتن یا نداشتن سر مهم می شود؛ ان جا که برای عشق بمیری یا نمیری؛ پای برهنه و دیوانه وار آزاد از جسم ؛ داشته یا نداشته حرفت را میزنی ...

چهار/

این حال و روزگار عاشقی رفته درتارو پود موسیقی ترک و عرب و آسیا... و عجیب سر در آورده از خانه پاک دلان روزگار؛ آن جاکه همذات پنداری می کنی ؛ روحت می خواهد فریاد بکشد ؛ همه را می فهمی ...راستی تو مگر اهل کجائی؟

پنج/

آشتی کنیم باروحمان؛ دنیا موسیقی ست؛ ابر؛ مه؛ دریا؛ حتی سنگ های قبر؛ عکس ها؛ موسیقی ست؛ روح سرکشمان را باور کنیم ؛ وقت بالا و پائین آمدن روحمان با موسیقی ... نجنگیم !

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ...

یا خدا؛یه سفینه ای اومد رد شد به چه بزرگی ... فرمانده گفت: این شهر فضائی از ما بهترونه!

با خودم گفتم: یعنی معیارهای قضاوت زمین اینجا هم رخنه کرده؟ این فضا این کهکشون هم از ما

بهترون داره؟ ایا ما که اینجا سالهاست کار می کنیم ؛ باید شاهد زندگی مرفه و خوشبختی بعضی

آدما و کار بیش از حد خودمون باشیم؟...

که پیامکی از بهجت خانوم جان رسید که:

اولین شهر فضائی بدون سرنشین!

خوب به چه دردی می خوری آخه این همه هزینه؟ جل الخالق!

پولدار ؛جون دوست تر از این حرفاست که الکی بیاد یه همچین جاهائی ....

 

 

سیزده:

استاد" دال" از شدت خشم بغض کرده و بدتر دو تا قطره اشک هم گوشه ی چشمانش چسبیده...

بازیگر مشهور:

شنیدم شما در آخرین باری که پریدید دچار مشکل شده و دیگه نمی پرید؛ درسته؟

استاد" دال":

من مثل بعضی کلاغا که غار غار راه میندازن ؛ نیستم!اگه اهلش هستید همین الان بریم ...سایت!

بازیگر مشهور:

نه!متاسفانه قرارداد کاری دارم و باید بگم که اگه صدمه بخورم باید خسارت قرار داد رو جهت صدمه

به کار بپردازم...حالا پریدن با شما مگه چقدر اهمیت داره؟

استاد" دال":

بسیار خوب؛ پس نپرید!

استاد" دال" بر می خیزد و یک تلفن به دوستش sir.mk می زند...

sir.mk:

اوه؛ چی شده دال؟ اول صبحی ...

استاد" دال":

بابا این دانشجوی کیک پزی دانشکده کیه تازه توی این سریالای آشغالیم مشهور شده ؛ اومده

نشسته روبروی من ؛ چطور می پری؛ چطور نمی پری؟

sir.mk:

اوه؛ هیچی ؛ ولش کن!هرچه سریعتر از کافه دانشکده بیا بیرون؛ اون پسر جوگیر خودمه!

استاد" دال" باخنده:

باور کن گفتمباباش توئی ولی بازم خیلی حرص خوردم!از حرص داشتم گریه می کردم ... می فهمی که!

sir.mk:

اوه؛ ناراحتم کردی؛ دارم میرم هند؛ دوست داری چای کلکته برات بیارم؟

استاد" دال":

4 کیلو نیاری؛ جبران نکردی!

sir.mk:

اوه؛ باشه ... جهنم!پس لطفا تا ظهر راجع به این ارتباط با کسی چیزی نگو!

چمدونم بیشتر از 4 کیلو چای سوغاتی جانداره...

استاد" دال":

ok!

چهارده:

تکان دهنده ترین سکانس این هفته مربوط می شد به فیلم هندی ( غرش قیام انقلاب ) RRR

 

بابازی آلیا بات ؛ آجی دوگان ؛ ان تی راما رائو

دقایقی از این فیلم مربوط میشه به قهرمانی که با تربیت ببرهای بنگال انتقام خودش رو از استعمار میگیره

به نظرم خشم رو نمی شه فروخفته دانست ؛ کسی که به حالش ظلم شدیدی شده که خودش و

ظالم می دونن؛ انرژی قوی ای برای انتقام داره ...

 

 

 

 

۰۵ تیر ۰۱ ، ۱۳:۰۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

lost lands!

یک:

می ریزم از نگاه شما ؛ توی قلب خود ...

آرامش دریا ؛ که پر تلاطم و موج است!

 

دو:

اگر میان عشق های خود؛ سر در گمم ... چه جای تعجب!

از چشم تا به قلب من؛ خط کش و متر نیست!

 

سه:

دوستت دارم

                میان فریاد های مادرانه ات ...

و

از گریز من ... ترس هایت!

دوستت دارم

                  که از من خالی نمی شوی

   از نفرت

   از حسادت

   و از کینه ام پری !

از شکنجه

از اسارت من ...

                      میان زندان خودت ؛ تعریف می کنی !

و

آن قدر که من لذت های دیوانه وار را تجربه می کنم

تو

   در استرس و اضطراب

                   روزهایت را می سازی!

دوستت دارم!

      که قلبت باهیچ داروئی کوتاه نمی اید ...

ومن

    درحالی که با دندان زندگیم را نگاه داشته ام

تو

  با قدرت تمام ؛ حرص می خوری

 

" همه ما یه همچین عشقائی رو تو زندگی تجربه کردیم ..."!

 

 

چهار:

رخنه می کنی درون سرد من؛ گرمای تو ؛ دست

دست درمغز من؛ یعنی هزار نور!

نور درکشف من؛ تاریک پسند؛ شرم ...

شرم درقاب شعرهای من؛ یعنی عبور

عبور یعنی رسیدنم به باور دوست داشتن و عشق

عشق درکلام یعنی سکوت و هیچ

هیچ یعنی اگر فردا بمیرم ام؛ تمام تمام ...

تمام یعنی رسیدنم به قلب تو ...

قلب تو ؛ عزیز ثروتم ؛ ثروتم؛ ثروتم ....

 

پنج:

باورم می کنی

             آن جا که از ارتفاع عبور می کنم تا زمین

و زنده ... باز می گردم!

وهربار

     درسقوط خود

     غرورم

باز گشت است ازآسمان

آموخته ام

       که درعشق

      سقوط

منجر به مرگ هم می شود!

مگر ؛ حرفه ای

و درعادت همیشه ... بتوانی !

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) آمده ام

دوباره ای که بگویم عشق من رقیه(س) و زینب (س) است...

 

 

هفت:

دیباچه/

فرار درعالم هنر تقریبا امکان پذیر نیست و اگر باور نمی کنید باید بگویم هنرمند مورد تشویق؛ همیشه از بین میلیون ها نفر هم متمایز شده و پیدایش می شود!

یک/

در موردی عجیب و باور نکردنی ؛ توسط من مورد شناسائی قرار گرفت!

جالب اینکه هنوز صورت جدیدش در مطبوعات و رسانه ها پرده برداری نشده بود...

دراتاق انتظار پزشک هریک برای دردی روبروی هم نشسته بودیم و به هم زل زده بودیم ...

چقدر اشنا به نظر می رسید ؛ ای وای خانم فلانی نبود؟

سکوت عجیبی میان ما بودد؛ بالاخره برای جراحی سینه یا موارد دیگر نزدیک به سینه داشتیم دردمان

قورت می دادیم و...پزشک هنوز نرسیده بود!

بالاخره درباز شد و خانم تا پزشک را دید دوید سمت منشی و باعجله گفت: من از نگاه مردم خوشم

نمی آد!سه ساعته منتظرم من رو اول بفرست داخل...

منشی با خونسردی گفت: خیر!ایشون اول وقت گرفتن ...ماباید به ایشون زل بزنیم ...

بعد ادامه داد: دوتا کف دست پروتز اینور و اونورتون گذاشتن؛ چه خبر تونه ...اومدید چک بشید دیگه!

بلند شدم سمت در و هم چنان که داخل می رفتم گفتم: خیلی عوض شدین!خیلی تغییر کردین!

باورم نمیشه معجزه شده انقدر عالی شدید!

سریع پاسخ داد:

لابد سرکارخانم از صداتون معلوم نیست کی باشید!شماهم غیر قابل تشخیص شدید!خانم فلانی

نیستید؟

باخونسردی گفتم: خیر!

وداخل مطب شدم!

 

دو/

آخر چه کسی باورش می شود ؛ خال برداری کنی و ریش سبیل ات را بزنی و تغییر کنی...

و بشوی یک آدم دیگر مخصوصا اینکه کلا روی لهجه خاصی مثلا یک منطقه ازخارج از کشور تاکید کنی !

....

توی نانوائی اول صبح؛ مشغول خمیازه کشیدن هستم؛ همین که می آید تشخیص اش می دهم...

البته کلی تغییر کرده ؛ کارت اش را در می اورد و می خواهد سریع یک عدد نان بگیرد و برود!

نفر بغل دستی من حرص می خورد؛ من آرام درگوشش می گویم : این فلانی است که کمی تغییر

کرده ...فریاد می زند: کمی؟بعد داد می زند: یا ایها الناس!فلانی تغییر چهره داده و برگشته توی

صف نانوائی ؛ این همین نبود نقش پیرمردها را بازی می کرد و توی خارج ابرویمان رفت؟

پسر کوچکی از انتهای صف ارام می گوید:

بابابزرگ ولش کن!بیچاره مثل خودت آلزایمر داره!

من کمی ناراحت می شوم ...هردو پیرمرد بغل به بغل بایک عدد نان سنگک می روند . یک پسر بچه

تقریبا ده ساله هم دنبالشان ...

این دیگر چه جورش است؟!!!

 

سه/

حرصم در می آید ؛ کلا بین این همه آدم استاد مرا می شناسد...:

به به!خانم نسترن بهاری نشان...توفیقی بود شماراببینیم ...شما نفر اول فلان جشنواره " سیب

سرخ دست چلاق " نیستید؟!

سرم را که بلند می کنم درکلاسی پر از مرد؛ تنها؛ درانتهای کلاس؛ خواب آلود ...شتابان می گویم:

بله؛ خودمم!

بعد بلافاصله شروع به توضیحات بیشتر می کند:

خانم نسترن بهاری نشان ؛ دارنده ی ده لوح تقدیر از جشنواره های فلان و فلان؛ ...

چشمم می خورد به مردجوانی کهاز ردیف اول تقریبا گردنش سیصد و شصت درجه برگشته و دارد با

بدبختی مرانگاه می کند ...

ادامه می دهم:استادمن؛ قدیمتر لیسانس گرفتم ؛ سالها پیش و عنوان کلاس شما به صورت اجباری

باید توی فوق من می بود؛ بالاخره مفتخرم که اینجا و درحضور شما اساتید گرامی حضور دارم!

چرا؟

حالا مگر جشنواره" سیب سرخ دست چلاق" چی بود؟

سریع با شیطنت لذت بخش مردانه اش می گوید:

انشالله اینجاهم 100 درصد موفق باشید ...!!!

 

چهار:

اینازنین!

روی می پوشانیم و دربین مردم گام بر می داریم ...

چه کسی می داند که هنرمندانه بیشتر به چه کسی" دلداده ایم"!

درنگاهمان نوعی عشق موج می زند که طرف مقابلمان +18 می پندارد!!!واز چشمان خمارمان

سوتعبیر می کند...

الا ایهال(شاید دیکته واژه غلط باشد)

گ.ئی نگاه مردانه جنابعالی بیشتر مورد پسند است!

که نگوئی هم مشخص است " کت دراین جامعه تن چه کسی می باشد "!

صبورانه ؛ ای نازنین ؛ هنر مندانه ای نازنین؛ ملت را دوست داریم ...

چقدر باورش سخت است ؛ اگر من ؛ منم و درخمار چشمانم هزار چم خمار دیگر دارم!

وقلبم آکنده از عشق می تپد ...

 

" لیلی جونتون"!

 

 

نه:

مامان بنز:

سلام عزیزم؛ صبحانه مورد پسند بود؟

خواهر بوگاتی جان:

خیر!پس اون پنیری که سفارش داده بودم از جردن بخرید چی شد؟

بوگاتی:

خواهرجان؛ اون زمان شاه بود ؛ هرچی تو ایران نبود از جردن می خریدی؛ الان از اینترنت پیگیری کردم گفتن از شهرک غرب میآرن!

بابا بیوک:

سرکارخانم؛ بعد صبحانه بامن شطرنج می زنید؟

خواهر بوگاتی جان:

پدرجان ساعت 9 صبحه من هنوز صبحانه نخوردم!پاشم اول صبحی باشما چی بازی کنم آخه؟!

پراید یواشکی درگوش مامان بنز:

دیدی چی شد؟ سلطنت خانم تشریف آوردن!

خواهر بوگاتی جان:

پراید؛ مرده شورت !لطفا سیگار مارلبروی من یادت نره!

پراید:

اینجا خیلی گرونه؛ می خوای مثل دیشب قلیون بکشی؟

خواهر بوگاتی جان:

اول صبح؟ خدایا این کشور تغییر کرده؟ خواهر بدبخت من با کیا وصلت کرده؟

ناگهان تلفن ننه خاور به صدا در می آید و خواهرش پاریس که تازه از عروسی برگشته صحبت می کند...

ننه خاور:

عزیزم؛ چه خوشگل شدی؛ عروسی خوش گذشت؟

پاریس جان:

آره!شنیدم سلطنت خانم آمدن ؛ بیشتر مزاحمتون نمی شم!سلام برسون...

خواهر بوگاتی جان تقریبا بافریاد:

من ساعت نه صبحه صبحانه نخوردم ... بعد ننه جانتون با اون خاله زنک خانم درمورد اون عروسی

خراب شده خاله زنک بازی در میآرین ... من سلطنت خانمم؟

ناگهان باباپزو با شلوار جین تیره و کت آبی روشن .ارد می شود:

به به چه سعادتی ؛ اول صبح سرکار خانم ...افتخار فرمودید...

خواهر بوگاتی جان:

همین دیگه؛ اگه باباتون باکلاس نبود؛ آدم دلخوشی نداشت بیاد خونه خواهرش ...

بابا پژو:

اوامری هست درخدمتم؛ زنگ زدم از شرکت پنیر ساز شکایت کردم ؛ گفتم هرروز که شما مشتری خاص ندارید!

خواهر بوگاتی جان:

جناب پژو آدم رو تحت تاثیر قرار می دید؛ این بسته یورو خدمت شما؛ ببخشید کادوئیه ؛ بااین تیپ

عالی ؛ واقعا شناخت سلیقه تون مشکله...

ننه خاور زیر لب:

نگاکن تورو خدا!فهمیده سراغ کی رو بگیره!کثافت ...

مامان بنز:

ولش کن؛ بالاخره معلوم شد چه اخلاقی داره!" چیز خوب جای بد نمیره؛ البته منظورم به پژو عه!"

( این داستان ادامه دارد)

 

 

 

ده:

رهبرم ...(سید علی)

دنیا اگر نخواهد مان تا که زنده ایم ...

از عشق مرگ ؛ مرده مرده درکنارتان ....

 

 

 

یازده:

یک/

" از فضولی مردم" و " از فضولی مردن" چه ربطی به علم دارد؟

باور بفرمائید دارد!و کلا هرچه دانش است از این دو عبارت نشئت گرفته است!

دو/

فضول ها هم مراتب بالاو بالاتر دارند ؛ تا جائیکه مرتبه آخر اشتباه کاریشان این عبارت است :

" فضول رو بردن جهنم ..."!

ولی باور بفرمائید گام های انسان که دارای مراتب عجیبی درفضاست ؛ 80 درصد به حیطه کار فضولان بر می گردد!

سه/

الان مثلا زمین مریخ اب داشته باشد یا خیر؛ سیب زمینی می شود درسیاره های دیگر کاشت یاخیر؛ آن اقا با خانم فلانی ارتباط دارد یاخیر ؛ طرف پولداره چقدر پولدارد و تاثیر پولداریش برفضا چقدر است؟

به من چه؟

چهار/

بهترین کار دنیا این است که " فضول نباشیم"

به خاطر این صفت نیکو ممکن است جایزه هم بگیریم مثلا جایزه بهترین شهروند!

بهترین آدم روی زمین!

و کلا هرکس مودبانه واژه ی فضول را با کنجکاو تغییر بدهد؛ اینجانب راضی نیستم!

پنج/

خدا مرا ببخشد؛ آخرین فضولیم مربوط می شد به اقوام یعنی فامیل ...

که یکی برگشت گفت: حتی مودیان مالیاتی هم مثل تو؛ کنجکاو نیستند!

جل الخالق!

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ...

آقای جانی دپ اومدن تو؛ خدای من شاهده باورمون نشد یه جعبه شیرینی ناپلئونی هم گرفته بودن ؛ دیگه فرمانده گفت نا پرهیزی کنیم با قهوه بخوریم !

حالا بهجت خانم جون از زمین هی پیام  می دادن ...نفرینش کنین خودش واسه ی 100 نفر شوهر خوبی نبود ؛ این بدبختم یه کاری کرد بمونه رودستمون!

ای جل الخالق!آخه چه جوری ؟ اون خانمم باشما فامیل بود؟ غیر قابل باوره؟

 

سیزده:

استاد" دال" اخم نموده و درحال اخم دارند برگه تصحیح می کنند ؛ دفتر دانشکده خلوت است و بوی سیم سوخته می اید!

استاد " دال" با صدای بلند:

آقای" ش.و. خ " تشریف بیارید ورقه ها رو لیست ها رو بگیرید من برگردم خونه!

آقای " ش.و. خ" 

استاد الان تموم میشه به خدا !

استاد" دال":

آخه اینجا کسی نیست؛ بوی سیم سوخته ام می آد!

ناگهان آقای " ن.و.ن" وارد می شود :

استاد جون چی شده؟ الان چک سیستمی می کنیم...

استاد" دال" خیالش راحت می شود!

بلافاصله استاد" ب.ر.ق" وارد می شود:

استاد ترسیدید؟ آب قند لازم شدید؟

استاد" دال":

خیر!بیادورقه ها و لیست ها رو تحویل بگیره ؛ منم راحت کنه...

استاد" ب.ر.ق" :

آه چقدر خوب شد بوی سیم سوخته ...رفت!

ناگهان استاد" ش.و. خ" وارد می شود؛ صورتش تقریبا سیاه و لباسهایش هم به همان صورت است؛ فقط چشم های سبزش بیرون زده

استاد" ش.و.خ":

استادببخشید؛ خودتون بذارید تو این کشو؛ سیم اتاقم آتیش گرفت ؛ خوب شد نمردم!

استاد" دال":

یعنی منفجر شدید؟

استاد" ش.و.خ":

خیر؛ تحت شوخی دانشجوئی قرار گرفتم!

استاد" دال":

کلاس من باشه ؛ نمره همه شون صفره!

استاد" ش.و.خ":

خیر استاد؛ سال اولین ... بچه ان هنوز!

استاد" دال" مبهوت از درخارج می شود؛ بیرون دختر و پسر دارند می خندند!خدایا چه شده سال بعد اینها چه می خواهند بشوند!

همان لندن بماند بهتر نیست؟ نه!اینجا نیاز به کمک است؛ اینها باید یاد بگیرند آدم باشند! 

 

 

چهارده:

ممنونم از دوستان و کسانی که از من یاد می کنند

چه احوال خوب و چه بد؛ دوستشان دارم علی الخصوص دوستان جوانم را و برای شان آرزوی صحت و سلامت دارم heart

 

پانزده:

نقاشی های این پست از جناب آقایان محمدرضا شیروانی زاده و محمد فاسونکی می باشد

 

۲۴ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۲۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی