یک:

می سازی ام ؛ چونان وطن عشق تو باشم!

با حرف حرف حافظ و سعدی ؛ که عشق نیست!!!

 

دو:

دروغ تو از سیزده گذشت؛ عشق من ...

ای وای درچهاردهم؛ لیلی و فرار ....

 

سه:

هند دو چشم تو مرا کشت از دوقلب ...

ای آه من؛ در سرزمین کور؛ کجا عشق ؛ کجا نور؟

 

 

 

 

چهار:

و آن بیوه ی سیاه

 و آن چشم های گود خسته اش ...

                                            روی دیوار؛ دیوار .... آفریقا!

         و بند بند تنش ؛ خسته!

پروانه کو؟

            سوسک کو؟

                         مورچه کو؟.......!

بوسیدمش !

           آن شباهت دهشتناکش ؛ مرگ را!

: نیست!

 شهر شلوغ!

وهرچه حشره است....

درغم دستان و پاهای پر از موی تو ...

فدا!

 

پنج:

خرج شدم روی پیراهن عروسی تو ...

                                              از دوچشم!

سال ها پیش ...

                       چه خانه ام عروسکی

                           چه خانه ام کاخ فرح!

هیچ نماندم که ببینم

              درون خوشبختی تو ...

                                         نام من یاد آور کدام بدبختی بود!

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) درحسرت!

به سوختن به ساختن به عشق ولی عصز(عج)  ....

 

 

 

 

 

هفت:

یک/

می آید و لبخند می زند و می رود بیرون ... سه ثانیه نشده بر می گردد و می پرسد...:

ای وای ببخشید نشناختمتون؛ شما خانم سیاره هستید؟

می گویم:کدوم سیاره خانم؟ نه!

ادامه می دهد: همونی که خواهر کامران جون بود دیگه ...

می گویم: خیر؛ خانم ... بنده برادر ندارم!

به زور اخم می کند و ادامه می دهد: وا!خودم تو کنسرت شهرام دیدمتون...

خونسرد می گویم: لابد؛ شاید ...

سریع ادامه می دهد: میترسید لو برید؟ آخرین فیلمتون ام دارم!

با بی تفاوتی ادامه می دهم: کجا لوبرم؟ باشهرام جون؟!

باحرص و تندی و صدای بلند فریاد می زند: تو رو خدا چه اعتماد به نفسی داری! تو کنسرت دماغی

داشتی اندازه خرطوم ؛ شکمتم داشت می ترکید!

بلند می شوم و به سمت اش می روم ... به آرامی می گویم:عزیزم!اینجا مطب روانپزشکیه؛ بغل

دستی ام مطب چشم پزشکی؛با صلاحدید خودت؛ اول اینجا ویزیت می شی یا اونجا؟

آرام روی صندلی می نشیند و می گوید: واااای چه جای تر و تمیزی!درکل اولین مشکلم وسواسه؛

می دونید که ...

 

دو/

پشت چراغ قرمز دارم نقشه می کشم که رفتم خانه موضوع را چطور جمع کنم ...

خوب داستان را باید درست تعریف کرد...

داشتم ابش را عوض می کردم... مرد!

نه؛ صبح بیدار شدم همه رفته بودید ؛ نمیدانم!

از همه بهتر؛ من نبودم ؛ مرده!

وای چه احمقم؛ ماهی که پانداشت ؛ حالا که توی تنگ نیست؛ خدایا چرا انداختمش کنار گربه شمسی خانم؟

خوب پس؛ از آکواریوم محل یکی می خرم؛ جبرانی!

نه دوتا ؛ ایندفعه بچه دار بشوند که هرکدام مرد؛ نگویند مرد و رفت!

اصلا چرا تا به حال کسی زنگ نزده بپرسد که کو؟ ماهی کو؟

نه؛ پول کافی ندارم!

جهنم بابا؛ یه ماهی بود دیگه... مردم فامیلشونم مرده انقد حساس نیستن...

چراغ سبز می شود؛ گاز می دهم و می روم!

 

 

سه/

همکلاسی سابقم که از من خواستگاری کرده بود ؛ شبیه تن تن بود!

بدبختانه آنقدر پسر بد شانسی بود که نگو!بعد از اینکه من پاسخ منفی دادم و پمپ بنزینش در

آمریکارا رها کردو درایران دکترا گرفت ...

وارد سیاست شد و همین طور پله پله بالا رفت ...

اما از انجائیکه بد شانسی شکل های متفاوتی دارد ؛ درانتخابات شکست خورد ؛ بعد روی پله اول

ساختمانی که بیشتر شبیه کاخ بود لیز خورد و توی بیمارستان بیهوش شد و همین الان که دارم می

نویسم ؛ 2 میلیارد از پولهایش را باید بدهند به یک خواستگار دیگر من که دکتر بود و ازدواج صورت

نگرفت!تا گردنش را عمل کنند ؛ حالا خدا می داند گردن گردن بشود؛ تن تن تن تن بشود؛ یا نه!

خوب شد که من معلم شدم و همسرم هم یک (بیب)

آب باریکه داشتن بهتر است!

مخصوصا ان خواستگار دومی که کلا به خون تشنه است وای وای وای وای وای !

تا به حال 300 عملی که کرده؛ فقط دو نمونه آماری سالم در آمده بیرون؛آن هم محض اعتبار علمی دانشگاه مصدوره مدرک!

 

چهار /

ای ناز نین!

اصلا لازم نیست در آینه مرا ببینی ؛ خودم می دانم ...

ارادتمند ؛ لیلی تو ...

 

هشت:

بایدن!

بی تربیت نشوکه دست به ارواح هم ندهی !

دراهل ادب ماندن تو؛ دست مهم است!

 

نه:

مامان بنز:

ای وای چقدر هواگرمه؛ پاشم دیگه کولررو بزنم!

ننه خاور:

بابابنزی!تو چقدر گرمته آخه؛ بذار وسط اردی بهشت بشه!

بابا بیوک:

راست میگه! منم گرممه.... پاشو روشن کن!

بوگاتی:

آخه یه نگاهی به لباساتون بکنید ؛ پشم اردبیل پوشیدید ؛ چه خبرتونه؟

بابا پژو:

اینا بابا جان؛ آرتوروز دارن؛ بدنشون باید گرم بمونه!

پراید:

می خوان کولر روشن کنن؛ هوا به این خنکی ...

ننه خاور:

فشارتون افتاده پائین؛ سردی تون شده؛ یه کم شیرینی بخورید ...

ناگهان زنگ در به صدا در می آید و خانم مددی وارد می شود:

سلام؛ براتون حلوا آوردم؛ بالاخره پنج شنبه ست و ....

پراید:

چی شده؟ اتفاقی افتاده؟

خانم مددی:

آخه دیگه بستگی داره تو کل زندگی ؛ چی رو اتفاق بدونی ...

ننه خاور:

از نظر من عروس!عروس بد بی فرهنگ که الحمدالله نه تو داری و نه من!

بابا بیوک:

هووو!اون رو خانم ها داشته باشن؛ بقیه اتفاقات روزمره ست ... اصلا هیچه!

بابا پژو:

خدا نصیب نکنه؛ زبون بد!تنها حسن بنزی ... زبون خوبش بوده!

مامان بنز:

خدا بیامرزه!چه بوئی ام داره؛ انشالله از این به بعد ... جهت شما و همگان ...شادی اموات فاتحه ...

بقیه:

الهم صل علی محمد و آل محمد (ص)

 

ده:

رهبرم(سید علی)

به دعوت شما که نبوده است عشق ما....!

صد دعوت بی عشق و ... یک دعوت علی(ع)!

 

 

یازده:

یک/

صد تلاش می کنیم که نخندیم!از بس هوای طرف مقابل را داریم که ناراحت نشود ؛ خوب بشود!

اگر خنده یک وضعیت بیولوژیک است که از درون مغز ما اتفاق می افتد و تعبیرش روی صورت ما شکل

می گیرد؛ پس ما چکاره ایم و چکار کنیم ؛ خنده دارباشد و  ما نخندیم!

دو/

در تلاش روزانه امان؛ برای دل نشکستن ؛ خندیدن یا نخندیدن یکی از وسایلی ست که شعور یا بی شعوری مان را پنهان می کنیم!

بعضی وقتها درحالت سفت پنهان کردن یا نکردن بیشعوری مان( بیب) از ما خارج می شود که کلا

مسئله شعورمان به حاشیه می رود!

سه/

آنجائی که درشعورمان شک می کنند ! و می خواهیم بگوئیم خیر اتفاقا داریم! اتفاقات عجیبی می

افتد ؛ بلا نسبت (سن و سالغ تحصیلات؛ خانواده و اینها ) آنقدر کمرنگ می شود که نگو!

دریک مورد صدسال مان است ولی شروع می کنیم به جوانی و آهنگ های قبا انقلابی می خوانیم!!!

 

چهار/

خیلی جاها مسئله اقتصادی مهم است؛ این را دیده ام که می گویم !و خیالتان راحت که اصولا در

رفتن به متمدن ترین مکان ها و کشورها هم داشتن شعور جزو لیاقت ها ؛ پرسش ها؛ یا سئوالاتی مرتبط با گذشته یا آینده محسوب نمی شود ....

پس خیالتان کاملا راحت که کیف پر پول اهمیت فراوانی دارد و اصولا تمدن های بزرگ برای گردش

مالی قبلا شعور خودشان را به کار برده اند و اکنون تنها پول بیشعورها بلا نسبت شما می تواند در تشخیص مدنیت شما درمعارفه با آن تمدن پاسخگو باشد!!!

(جل الخالق ؛ چی گفتم! بازم بهتر از این بود که برید جادو جنبل کنید ویزا بگیرید)!

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... یه ویس درفضا پخش شد!

ترجمه کامل یک ترانه ی ایرانی بود به زبان فضا!.... ترانه اصلش مال دوران هخامنشی بود ...

من تا شنیدم خندیدم ... فرمانده با خشونت گفت: زهر مار!شاید رفتیم آخر زمان بعد دوباره سفر

کردیم اولش؛ حالا الان اینجا دوران کوروش کبیر باشه ؛ درسته من زبان فضائی باهاش حرف نزنم!!!

گذشته از این که من نمیدونستم ایران درزمان های گذشته چه ترانه هائی داشته؛ اینم یادم نبود که

داخل فامیل هستند بانوانی که تحصیلاتشون زبانهای باستانی بوده !!!

اگر تصور فرمودید بهجت خانم جون بینشون نیست ... اشتباه فرمودید!

 

سیزده:

مجری:

از استاد" دال" استاد بزرگوار علوم سیاسی دانشگاه ( بیب) دعوت می کنیم تا درهمایش امشب درمورد سیستم های اجاماعی فید بک خورده ؛ سخنرانی بفرمایند ....

(حضار کف می زننند)

استاد" دال" با اعتماد به نفس پله های سالن رررا بالا می روند و سخنرانی را شروع می نمایند!

سخنرانی از دقیقه ی 20 می گذرد ...که ناگهان استاد" دال" میان جمعیت استاد(پ.و.خ) را می بیند که بلند می شود و خیلی خونسرد به طرفش می آید؛ استاد" دال" زبانش بند می آید ؛ بدنش سرد می شود و فشارش می افتد پائین ؛ و هم چین که استاد(پ.و.خ) می رسد کنارش به لکنت زبان می افتد و غش می کند !

...................

گزارش اورژانس تهران:وغ زدن چشم ها؛ کاهش سطح فشار خون؛ نبض بیمار ناشی از هیجان شدید ...

مادر استاد" دال":

پسرم؛ دختر عمه آهو رو دیدی؟ باور کن دیگه پشمالو نیست ؛ باور کن ....

استاد" دال":( به آرامی)

مامان  می دونم ؛ استاد(پ.و.خ) بود!

ناگهان مادر استاد" دال":

مگه من فلانی ام که کشته باشمش؛ نه بابا؛ سکته کرد مرد!

استاد" دال":

واااای؛ چه صحنه ی بدی بود؛ واااای!

مادر استاد" دال":

قضا بلا بوده؛ لابد اجل بوده !رفته ....آه.... پاشو پاشو برات بلیط گرفتم برگرد!هوای تهروون بهت

نمیسازه ... پرواز ساعت 4 لندن خودمون...

استاد" دال " با بی حالی:

مامان ؛ هنوز کامل اجل رو رد نکردماااا!

مادر استاد"دال":

چرا!شورت مور تات روبا لباست اینارو ریختم تو چمدون ممدون همین بغله؛ الان ساعت هشته؛ ساعت

12 شب که سرم مرومات تموم شد؛ حالت جا اومد؛ اجل مجلت رو رد کردی ؛ آب پرتغال مورتغالت و

شامت رو تو بیمارستان خوردی ...سرویس vip  می اد می برتت فرودگاه؛سرتو میذاری می خوابی ساعت نه نه و نیم ده انشالله به امید خدا ؛ لندنی ...

استاد" دال" با ضعف:

استاد(پ.و.خ) چی؟

مادر استاد" دال":

پیداش کردی... سلام منم برسون ...پرستارش بودمم یه حقی داشتم؛ عین مردای خارجی مرد ...

بگو ننه ام شوهر کرد!

اسنتد" دال":

باشه ... برو خداحافظ...

پرستار بخش:

خانم؛ ایشون همون طور که دستور فرمودید الان تا ساعت 12 می خوابن؛ صحیح سلامت میرسن فردا شهر خودشون ... امری ندارین؟

مادر استاد" دال" گریه مریه اش را می کند ... و از داخل کیفش کارت پولش را در می آورد ...

خدا اساتید محترمی را که شوهرش بوده اند ... بیامرزد!

 

 

و با شرکت شپش تربیت شده ( کورتون آلا یانا کوریس)

باور بفرمائید امروز سر یه همچین جمله ای من خیلی خندیدم ... حالا خدا همه رو ببخشه و بیامرزه مارو هم همین طور !wink

....................

ممنونم از خداوند متعال که انسانهایی باشرافت و مومن رو سر راه من قرار داده چون کمک دیگران به انسان کمک خداوند به اوست ... قدردان خداو قدر دان اطرافیان مهربان هستم .heart

................................

فردا روز جمعه و احترام به فلسطین است ... همراهیم ...heart