یک:

بوسیدن دستان عشق؛ رسم قدیم نیست ....!

درحال حاضر اما؛ عشق قدیم هست!....

 

دو:

می آمدم

       و تو ...

                  باور این بودی که" نیامدنی هست"!

و دیگران ؛ مرا ؛ در عریانی باورم

       با " بابا طاهر"

                            بدرقه می کردند!

این چه دردی ست که

                      " همه می دانند " و از دانستنش ؛ دوری می کنند!

و من می دانم که نمی دانمش!

 

سه:

بوی پای تورا؛ پای  "گل رز "...

                                ریختم!

آن جا که باغچه آخرین جائی بود که ؛ آمدی ...

و کفش هایت !

           احساس مرا ؛ له کرد!

رزقرمز ؛ سیاه و صورتی ؛ روئید ...

                                            و بازهم ؛ توانستم که ...در جا به جائی طبیعی حس ها

                             موفق باشم!!!

 

چهار:

از " یوسف" من؛ آسمان عشق گرفتی ؟!

من اشک اشک  " نیل" به عشقش نداده ام؟!

 

پنج:

" پنکه"!

      آرام روی سر من می رقصید ...

                              و آن نسیم دروغین می گفت: از گرما؛ صبور باش!

               من؛ پای شکسته ام را

                                          با شعر پوشانده بودم ...

" پنجره" به روی شهر باز بود!

                     از آن همه آدم!

                                       " هیچ کس" نیامده بود؛ از من بپرسد:

آن لیوان آب؛ آن گلدان گل؛ و پای پر از شعر من...

                                           باهم ؛ چه نسبتی دارند؟!!!

 

شعر:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) درعشقم ...

درراه کعبه هم ... حسین(ع) حسین(ع) حسین(ع)!

 

هفت:

یک/

کاپیتان " نمو" عصبانی است!و دستهایش را درهوا تکان می دهد!

خوب ؛ من چکار می توانستم بکنم؟

لحظه ی آخر که قرار بود بیایم زیر دریاو یک قابلمه آلبالو پلو برای کاپیتان " نمو" بیاورم!زهره خانم

هراسان آمد درخانه مان و گفت دخترش پروانه بیمار است؛ بدو رفتیم بیمارستان و بچه را رساندیم

و خوشبختانه خطر رفع شد؛ ولی دیر شدن وقت شام برای مردهائی که به رژیم آخر شب اعتقادی

ندارند؛ همین بلوائی ست که راه می اندازند!

الان کاپیتان" نمو" همین طور که دارد آلبالو پلو با مرغ زعفرانی را فرو می دهد ؛ غر می زند که از بچه

زهره خانم به ماچه؛ و من که اخلاقش را می دانم؛ برای فکر می کنم سه ثانیه دیگر که معده اش پر

شد؛ می دانم تمام می شود و می رود!

ولی باور بفرمائید هرچه آبرو داشتیم جلو نهنگ ها؛ وال ها؛ ماهی ها و خدا نصیب نکند...خرچنگ ها

هم زیر دریا رفت...

از بس این مرد "آلبالو پلو با مرغ زعفرانی " دوست دارد!

 

دو/

نوک برج " ایفل" بادوستان داشتیم بحث می کردیم که شب شام را برویم کجا بخوریم...

ناپلئون گفت: از اول شام دوست نداشته و علت بزرگ شدن شکمش هم همین خوردن شام بوده است!

من گفتم: برویم منزل ما؛ یک شب بد بگذرد ؛ میرزا قاسمی میل بفرمائید...

بالاخره گفتند ...می آیند !

توی باغ که داشتم بادمجان هارا کباب میکردم؛ ماری آنتوانت ؛ آه بلندی کشیدوگفت: خدا مارا

ببخشد؛ کی فکرش را می کند بادو پر سیر و یک عدد تخم مرغ و 3 تا بادمجان؛ شام سلطنتی بپزند!

من گفتم: خواخور جان!عزیزم!الان تخم مرغ دربرخی کشورها جزو خوراکی های سلطنتی ست!

گذشت ان دوره که گوسفند را بیاورند و سرکار عالی یک چنگال کوچولو بردارید و از کل گوسفند

نپخته؛ بخورید ...همین میرزا قاسمی ؛ الان فلان قدر می ارزد!

بالاخره یک شام گیلانی مفصل باهم خوردیم و راجع به تکرار تاریخ باهم حرف زدیم و خندیدیم!

 

سه/

ژان وال ژان و کوزت درمنزل ما پناه گرفته اند ؛ خدا از آن خانواده کافر کیش؛ تناردیه؛ و آن مرد بد

اندیش ؛ ژاور نگذرد که نمی گذارند آب خوش از گلوی این پدر و دختر پائین برود!

دیدم همه ناراحتند؛ پا شدم به رسم پنجشنبه ها و شادی روح فانتین مادر کوزت ؛ حلوا پختم؛ بوی

حلوای زعفرانی درکل پاریس پیچید!!!

اصلا می خواهم آن مردک ژاور بو بکشد بیاید تا خودم با دستهای خودم حق اش را بگذارم کف

دستش ؛ هرچند شنیده ام هر قوه ای دراین مرد ده برابر طبیعی اش کار می کند؛ الا بویائی!

جایتان خالی؛ الان پای سماور نشسته ایم و داریم حلوا می خوریم ...

مرگ بر ...

 

چهار/

ای نازنین!

یک روز می اید که من هم درافق محو شوم!

ومثل پلیکان ها؛ به افق های دور ملحق شوم!

آن روز؛ روزی ست که رهائی من برای من مفهوم دیگری دارد؛ برای تو هم هم چنین!

تو برای آزادی من شاد باش و من هم برای آزادی خودم!

اصلا فکر نکن من اگر سوکس(سوسک) می شدم؛ عاقبتم چه می شد ....

به نظر خودم آنقدر خوبم که تصور پلیکانه از خودم دارم ....

خدارا شکر!

پیشا پیش ... بای بای

لیلی مردنی!

 

 

هشت:

بایدن!

من پیرو شما پیرو ترامپ پیرو کیسینجر!

اماکه چه پیری و چه پیری و چه پیری و چه پیری!

 

نه:

مامان بنز:

ای خاک تو اون سرت پراید؛ که بازم گم شدی!این نمی دونم نشانگرهای مسیر یاب ؛ پس به چه دردی می خورن آخه؟

بوگاتی:

مامان جان ؛ چرا انقدر دلواپسی؟ مگه اون دفعه دزدیده بودنش ؛ سه هفته زبون نداشت؛ هرکسی رو می دید می ترسید؛ ضبطش رو زده بودن؛ توش مواد گذاشته بودن ؛ چی شد؟!!!

بابا بیوک:

یه دفعه بنزی جان بگو؛ الهی شکرتا حالا زنده مونده ! بگردیم پیداش کنیم دیگه!

ناگهان نور چراغی درتاریکی شب از پنجره پارکینگ به داخل می تابد؛ و زنگ در به صدا در می اید ...

بابا پژومی پرسد:

این وقت شب کیه؟ ( یعنی کی می تونه باشه)!

پلیس با صدای بلندی که همسایه ها خبر می شوند می گوید:

پلیس!

باباپزو سراسیمه به سمت در می رود و با چهره ی رنگ پریده ی پراید که دستانش در اسارت دستبند پلیس است مواجه می شود...

بابا پژو:

بله!

پلیس:

راه افتادن تو خیابون باحال بد؛ صدای داریوش در آوردن؛ مزاحمت ایجاد کردن ...توی خونش استغفرالله ازاون بدای قدیمی زمان شاه بوده؛ منظورم رو که می فهمید نوشیدنی!

بوگاتی:

آقای محترم!ایشون رو اینجوری نبینید ؛ ایشون 4 تا تابعیت دیگه دارن!

پلیس:

اشکالی نداره!کسی صدمه نخورده!جز آقای داریوش که خود ایشون شکایت کردن!

بابا بیوک:

جهنم!خودش انگار کی بوده که این ...

پراید:

جناب پلیس دیگه تکرار نمیشه !

پلیس:

ایشون که تعهد دادن!امثال ایشون مارا رو بدبخت کردن!از 12 ماه سال 11ماه ایرانند؛ تا میائیم خلافشون رو بگیریم میگن 3 تا تابعیت دیگه دارن ... عزیزم ...پسرم اقلا زندگی خودت رو تقسیم بر4 کن ... یه رحمی هم به ما کن!آمار جرم و جنایت و خیانتم تقسیم میشه بر 4 ... آخه تهران چه گناهی کرده!

بوگاتی:

چشم قربان...

پلیس:

معده پعده اشم شستیم!بفرمائید عین دسته گل تقدیم خانواده!

ننه خاور:

وای داش باشما!سنگ خدا برسرم!آبرومون تو دوبی رفت!

 

 

ده:

رهبرم(سید علی)

درکوری عشق جنابعالی ...نور مطلق!

آن نور علی(ع) بود که بینامان کرد....

 

یازده:

یک/

افراد باسواد و بسیار باشعوری که خود برای خود تفکیک جنسیتی قائل نمی شوند ؛ شاید جایش

باشد که ماهم نباشیم!

ولی دراین دنیا ؛ بازیگر زیاد هم خمیر بازی نیست که گاهی خانم و گاهی آقا از آب در بیاید!!!

 

دو/

دریکی از مهمانی های قدیم چقدر صمیمی بودیم ؛ حالا هرکه بودیم و هرکجا که بودیم ...

الان نمی شود؛ دیگر آن قدر خودمان فاصله از قدیم گرفته ایم که نگو ...

بد نیست گاهی از فیش هائی بگوئیم بالای ده میلیون(چه ربطی داره) ؛ که زیر فشار بدهی برای

دارنده اش مایه مباهات نیست؛ آن زمانی که با کسورات 1500 تومن تهش می ماند ؛ بیشتر به

طنزی شبیه است که می خواهد ؛ نخنداند تا بخنداند!

 

سه/

ای دانشمندی که فضولانه صدای میکروب ؛ باکتری؛ ویروس را صدابرداری می کنی ...

فردا می خواهی جایزه نوبل هم بگیری؟

وقت جایزه ؛ جایزه صد میلیون فلانی مثلا؛ به یاد ان ترانه بیفت؛ قبل از گران شدن ماکارونی" تو

نمیری؛ آردم"!یه تومنم نگرفت براش ...کجای کاری؟!

 

چهار/

از حالا به همه هنرمندانی که جایزه می گیرند ؛ الان هم درمسافرت خارج اند می گویم و اعلام می

کنم ؛ هرچه از من می شنوند و می گویند درست است!

اینجانب حسودخانم و از الان دارم مخارج مسافرت یک ساله بعضی هارا با مسافرت های خودم

مقایسه و از حسادت به خود می پیچم ...!!!

 

پنج/

بعضی دعواها آخرش خانوادگی ست؛ و ملت که سال هاست عاشق دیدن این برنامه یند؛ یک وقت

فکر نکنند دارند فیلم ناموسی قدیمی می بینند و طرف با چاقو کاردی می کند همه را و این داستان

ها... نه!

بقول دوستمان همچنان که آن دوران تمام شد که زنها النگوهایشان را برای مردها می فروختند ...

ان دوران هم تمام شد که مردها برای زنها( با عرض پوزش بانوان گرامی ) چاقو بکشند و ملت را

کاردی کنند!

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... ای وای آنتن سفینه مون کج شده؛ گفتن بدو که کار توئه؛ بالاخره

رفتم و آنتن کاری انجام شد؛ درست شد ...برگشتم یهو دیدم فرمانده میگه:

فلانی؛ کاش زودتر می رفتی!الان علاوه بر800 کانالی اینجا می دیدیم ؛ داریم 200 تا کانالم اضافه

می بینیم!

هیچی بهجت خانم جونم تماس گرفتن سرشبی که : ای والله؛ دستت درست ؛ چن ساعتی میشه

برفک های تلویزیونمون رفته؛ تلویزیون شده آینه...

دیگه جل الخالق نگم چی بگم!

 

 

سیزده:

استاد" دال" روی نیمکتی مقابل رودخانه تایمز نشسته و دارد به گذشته فکر می کند ؛ ناگهان مرد

جوانی با پالتوی تیره کنارش می نشیند!

مرد جوان:

چطوری ترسو؟ حالت خوبه؟

استاد" دال " با تعجب و نگرانی:

شما؟

مرد جوان" بهدادم" دیگه!یادته داشتی می رفتی دانشکده رسوندمت!

استاد" دال":

من زیادم ترسو نیستم!یه وقت خودت بیجا نترسی؟

مرد جوان:

بی خیال؛ پاشو بریم یه قهوه بزنیم!

استاد" دال":

من اینطوری حرف نمی زنم!هرکی دلت می خواد... باش!

مرد جوان:

بیا بریم کافه یه قهوه باهم میل کنیم...

استاد" دال":

اونوقت سرچی؟

مرد جوان:

همکاری!

استاد" دال":

سر اون همکاری نکردی یه معذرت از مادر پیرم بخوای؛ که داشت سکته می کرد ...

مردجوان:

باشه ...

بیابریم سرصحنه فیلمبرداری !دارم تو سری جدید هری پاتر بازی می کنم؛ شمام باش!

استاد" دال":

نه!

مردجوان:

توی یه فیلم عاشقانه هندی با هریتیک روشن و دیپیکا پادو کونه و ...

استاد" دال":

می آم ...خودم درچه نقشی؟

مردجوان:

جهنم!نقش پدر دیپیکا پتدوکونه!

استاد" دال":

حالا بیام ببینم چی میشه!

مردجوان:

پس بیا بریم....

استاد" دال" می رود ولی هی با خودش می گوید: سر زبان است ؛ بلد نیست و کمک می خواهد ...

تا بعد ...

 

 

و چه بگویمتان از لیلای مردنی !

اگر نبودم ؛ خودتان اتوماتیک یادم کنید و چون انسان های خوبی هستید؛ لابد حلالم هم می کنید !

wink

.......................

ممنون که بعضی ها دوستم دارند؛ هدایائی هفته گذشته بدستم رسید ؛ عالی از فرستندگانشان ممنونم heart