بی شمس

ادبی

۱۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

مرگم مرگ سفید برفی!

یک:

درپی خاموشی لب های خود ...پروانه شدم ...

رفتم پی سوختن شی دیگری...که نابودم کند!

دو:

آه...زیر یک سقف باید مردی ...

من زن باشم و تو نامردی ...هرگز!

سه:

بی حال نامه ات را دلیت می کردم ...

اگرم حالی بود ...رایانه و خانه را باهم می سوزاندم!



چهار:

گویند که عاشق نباید شد و عشق دروغ است ...

راست می گویند!

من و آفتاب قهر کردیم وشب ...شاعرانه تر نبود؟

پنج:

توراکه دیدم حس شعر گویی ام متولد شد ...

تازه بعد از مرگ تو ...دوتای دیگر چاپ کردم از شعرهایم!

شش:

مزار شش گوشه ات رانبوسیده ...عاشقم ...

می دانم که ببوسم...دلم را جا می گذارم و می آیم ...




هفت:

بیداری شب عجب کیفی دارد...

وقتی بدانی ...یکی دیگر دارد برای فراموش کردنت ...

هی قهوه و هی قهوه و هی قهوه قورت می دهد ...

هشت:

ترومپ!

بی خوابم ویاد کارهای تو که می افتم ...

می خندم و می گویم:جهنم!

نه:

باباپژو:

خانم!بیا همه مون یه هفته بریم در پرشین بلاگ بشینیم!

مامان بنز:

وا!پرشین بلاگ اصلا کجاهس؟

باباپزو:

یه فضایمجازی ایه که توش وبلاگ مینویسن!

مامان بنز:

خوب برای چی؟

بابا پژو:

عزیزم!می گن نویسنده هاش از فضای مجازی پول گرفتن!اگه بعضی ام نمی گرفتن که هی تو هی پا نمی شدن کتاب چاپ کنن!

پاشو من اونجا می نوشتم!

مامان بنز:

اسم وبلاگت چی بود؟

باباپژو:

جنوب از حدود جنوبغربی !

مامان بنز:

وا!



ده:

رهبرم...

سپاس که باعشق  روزه داررمضانیم خدای را ...

آن قدر که سفره هایمان را با هم تقسیم کرده ایم ...

یازده:

جوان تر که بودم عاشق مردن های رماتیک بودم ...مثلا مردن مثل سفید برفی ...

همسرم و عشقم بیاید بوسم کند و بیدار شوم و اینها ...یا اصلا کلا بمیرم!وهمه بسوزند و بسوزند !

در جوانی اتفاق بد مشابهی افتاد و تقریبا نقشه همان شد!همه به گریه و زاری افتادند بعد من درست مثل سفید برفی بیدار شدم ...ولی نظرم نسبت به مرگ عوض شد !اگر قرار بود فقط من باشم و خدای و دیگران آن سوی پل ...واقعا هیچ اتفاق سوزناکی نمی افتاد !همه بعدش می رفتند پی کارشان و با اینکه درکشورما حتی مرده دوستی رواج دارد بازهم سریع همه چی تمام می شد!

از آن پس راستش به این واقعه جور دیگری نگاه می کنم ...می خواهم صد سال کسی پشت سرم گریه نکند وهیچ کس فریاد یا لیلتا ندهد!

راحت بمیرم وجوری بروم سمت خدا که لبخند خدای را ببینم ...اول و آخر معامله با خدا دو سر سود است ...از اشک ملت هیچ در نمی آید ...

در سخنرانی هایشان می خواهند آدم را بزرگ کنند و بعد جلوی همه کوچک می شوی و خدای می داند که اشک ها انسان را چقدر ضعیف تر نشان می دهد ...

با اینکه انسان مهربان و نوع دوستی هستم ولی اعتقادم این است که اگر در زندگی خودم یا جامعه ای که در آن هستم ارزشی برای بودن من قائل نیستند ...من هم دنبال اشک های آنان بعد از مرگم نیستم!

اصلا بعد از مرگ من بزنند و برقصند!چه بهتر!

"جل الخالق"!


دوازده:

خوابم نمی آد!فرداهم بسیار کار دارم!

به این می گن وجدان کاری!یه شب ننوشته بودم آ!

.....................................................................

به خوانندگان اینجا احترام می ذارم و از خانم حدیثه قربانی و آقای حامد بذر افکن ممنون...بابت کاریکاتورها


۰۸ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۲۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

وداغ چشم های تو از همه سنگین تر است ...مظلوم بودند و گربه ای !

یک:
به بهشت راهم نمی دهند دگر ...می دانم!
نماز به قبله ی تو خوانده ام که عاقبتش ...جهنم است!
دو:
ذهن درگیر یعنی خوراک فرهنگی ...
یک لقمه گرفته ای و مزه اش درکام است ...
سه:
ساق پای یوسف را شکستن مرد می خواهد ولی ...
خوب تر آن است که " زنانه " درزندان مکافاتش دهیم!

چهار:
سیاه تر از سیاهی موی تو ...شب نیست...
درگیرم و خورشید می آورم دلیل ...
پنج:
بیچاره گان عاشق می شوند و خوشبخت ها معشوق ...
باور نمی کنی!
یکبار داستان شیرین را بخوان!
شش:
مزار شش گوشه ات سیرم کرد ...
نه از زندگی نه از عشق ...از ماجرای آزادگی ...

هفت:
و فکر می کنم یکی از پسر تنبل های کلاس تلگرام را کشف کرد یعنی یکی اختراعش کرده بود بعد پسر تنبل مورد نظر کشفش کرد و اولین بارهم برای تقلب اینکاررا کرد و عکس و فیلم مورد نظر را گذاشت ...
واستاد می پرسید این ها یعنی چه؟و پسر تنبل کلاس می گفت تلگرام است استاد!هرچند من تا دیروز که تلگرام قطع نشده بود به همه می گفتم تلگراف درست است و چه خوب است فرهنگ سازی!!!
پسر تنبل های کلاس بیزینس دارند باهایش و موبایل و لباس و اینها می فروشند و یکیشان آمده بود خواستگاری دختر همسایه و همه چی داشت ولی بعضی ها که پسرخاله اشان دردولت است حسودی کردند و به خاطر یک عروسی ساده کاسه و کوزه ی ملت را بهم ریختند !!!
تروخدا می بینی!!!
هشت:
ترومپ!
نه آمدنم بهر تو بود و نه رفتنم!
ولی تو آمدنت بهر من است و رفتنت نیز هم!
نه:
مامان بنز:
شرایط خریدت پراید عوض نشده؟
پراید:
چرا!دست های پنهان که می گن همینه!
بابا پژو:
همه تورو دوس دارن!زاحتی!ارزونی!خوشگلی!رنگ و وارنگی!سرعت داری!و درنهایت ارابه ی مرگی!
پراید:
ای بابا!با من میشه الان خونه خرید؟
ننه خاور:
چرانه بزرگوار!تو تهران پسندی!!!


ده:
رهبرم ...
کجاست حقیقت های گم شده ...ما درپی آنیم ...
که باعشق هم می شود رسید و ما عاشق عشقیم ...

یازده:
بعضی پیرمردهای قدیمی می توانستند داستان های خوبی از جوانی شان برای ما بگویند ولی گنجینه ی دلشان را هیچ کدام از ما جوان ها نخریدیم ...
پدرم تا می آمد صحبت کند هر کداممان خودمان را به کاری می زدیم ولی با این حال داستان های زیادی از ایشان شنیده بودیم ...
بدی قضیه اینجا بود که تضاد فکری عمیقی داشتیم ما با گذشته حال نمی کردیم تاریخ برای ما مفهوم نداشت . انتزاعی بود خیالی که نفرت انگیز بود و دیگر با این حال طرز فکرمان مشخص است ...
درحالی که لمس گذشته برای ایشان زیبا جذاب و قابل لمس بود ...
یادم نمی رود که پدرم بسیارهم امروزی بود پیپ می کشید و قهوه می نوشید اگر این ها را جالب بدانیم ...
بعد از یک مدت خسته شد ...همه ی چیز را ترک کرد جز عبادات شخصی ...
نمی دانم بعضی پیرمردهای دیگر چرا مرا به یاد او می اندازند ...
شاید اصرارشان بر مرور خاطرات و یا حس دیگری ...
دوستان واقعا چطور می توانیم گذشته را حذف کنیم ...ما گذشته اشان را محل نگذاشتیم .خیلی جاها خودشان و گذشته اشان را حذف کردیم ...
یواش یواش زمان قدر قدرت دارد به سراغ امثال من هم می آید برای فرزندانم چطور قابل قبول خواهم بود می دانم که نمره ی قبولی نخواهم گرفت و حوصله شان نمی رود که بگویم ...

"آه از روزگاز"!

دوازده:
یعنی دلررو کی اختراع کرد؟ یا مثلا شکافنده ی خیابو نارو تا من شخصا عصرروز تعطیل خدمتشون برسم!



۰۶ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۲۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ایران سبز و سپید و قرمز ...پرچم رنگ های شادی است ...

یک:
دست من دیگر جداشد از دست قویت ...
خواهم افتاد درراه مجنونی ...چون لیلی ام!...
دو:
شده ام از تو جدا ...رفته ای بی من و من ...
هیچ کارم نیست جز ...از ته دل خندیدن!
سه:
واضح بود تمام راه را خودم آمده ام ...
از میان گرگ های وحشی !
چشم هایم خشم بود و صداقت...
پول هایت را گرفتم ...
تو چه می دانستی راه چه بود؟
به خاطر گوسفندانی که لا به لای پیچیدگی های مغزم ...
از ترس لوله بودند!


چهار:
خراب شد سقف آسمان و شمس نیفتاد ...
نیروی جاذبه فقط برای من عاشق است !
پنج:
روی دستم مانده ای مثل نقش تتو!
بی وزن و بی هیچ شوری ...پری!!!
شش:
مزار شش گوشه ات را نظیر نیست درجهان ...
که بیایند و عشق بورزند و گریه ها کنند ...


هفت:
من از گلوی تو چاقو بودم ...وقت پائین رفتن خودم!
هزار خاطره می بردم و جگرم پراز خون بود !!!
هشت:
ترومپ!
یکبارسیاه پوش !سیاه رنگ عشق است...
نه:
مامان بنز:
چی شد پس؟هرروز داریم ادبی صحبت می کنیم ولی از کتابه خبری نیست؟
پراید:
مادرمن!یه مشت آدم عاقل نشستن ...مگه می ذارن فرهنگ خونواده ی ما وارد فرهنگ جامعه بشه!
بوگاتی:
اصلا می فهمی چی داری می گی؟مگه قرارنیست من تانک به دنیا بیارم؟

ده:
رهبرم ...
دست های مهربان مردم ایران ...گرم است ...
گرمی از دست های آل علی (ع) ست ...

یازده:
درنظریه های توسعه یافتگی می خوانیم که بهتر است کشورها به ایلات تقسیم شوند یعنی هر استان و ایالت خود مختاربوده و فقط در مسائل نظامی و مالی یکی باشند ...
دیگر کم کشوری ست که بتواند یک پارچگی اش را حفظ کند ...دولت ها خسته اند و انجام این کار سخت شده است و بار کمالی فراوانی دارد ...!
اما درکشورما کلمه ی ایرانستان بدترین حالت ممکنه را به ذهن متبادر می کرد و می کند و مرده ایم و مرده اند مردان و زنان غیور کشورمان از همان دوره ی قاجاریه ی به ظاهر بی کفایت تاکنون که این بد و بدترین نشود...
دردمان خواندن اشعار فردوسی نیست ...
دردمان نشستنمان سر یک سفره است از هرکه و هرچه هستیم ...از هر قوم و قبیله که هستیم ...
همدیگررا دوست داریم و هرروز هم را می شماریم که از این سفره ی اندک و کم و زیاد کسی کم نشود ...چه جانفشانی ها که نکرده ایم و نمی کنیم ...
دست یاریمان همیشه بدست هم بوده و قوانین سیاست جهانی را شکسته ایم و به توسعه یافتگی جهانی خندیده ایم ...
ولی گاه چه دل شکستن هاست ...
فقرمان را جوری نشانمان می دهند که نگو که گویی این فقر درجهان نیست ...
ای آفرین به بخش دار ملا دار که می گوید ما اصلا دربخشمان گربه نداریم ...
تو گویی گربه خوردن درهیچ تمدنی نیست و هیچ جای جهان خورده نمی شود و جز غذاهای گران قیمت نیست ...
دربعضی اقوام نه درهمه ی اقوام ثروتمنداندانی داریم که ثروتشان در بین ثروتمندان جهانی هم مثال زدنی ست و کمک هم می کنیم و کمک می کنند تا این پهنه ی پهناور این کشور قدیمی و سر آمد سلامت به پیش رود ...
ووای اگر کنار بنشینیم و تفکر سالم کار و نو آوری را کنار بگذاریم و منتظر بمانیم و بمانند ...
دست مرذان و زنان غیوری که بی هیچ منتی از صبح تا شام این سفره ی گرم را پر بار می کنند می فشاریم و بگذار تمام نظریه های تو سعه یافتگی و نیافتگی را درهم بشکنیم ...
ایرانمان پاینده باد و اقوام ایرانی زنده باد ...

" من الله توفیق "


دوازده:
با توقهرم و قهرم وقهرم وقهرم !
بگذار دنیا بدند و خبر شود که ازچه  می میرم!
سیزده:
دعاگویتان هستم می خواستم بخش نظریه های فرهنگی و نهج البلاغه رو ادامه بدم ولی نشد فعلا تا بعد

۰۵ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۲۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

خرمشهر ...شهر لاله های خونین است ...

یک:
 دربند تو بودم و آزاد شدم ...
حس کفتری دارم ...اجازه می دهی ...بگردم دورت؟!
دو:
ساکت مثل دیوار روبرو تنت پراز روزنامه است ...
هزار خبر از تو می توان شنید ولی ...تاریخ همه ...درگذشته است ...!
سه:
می روی با نفس من که حالش خوب است ...
تو خودت حال نداری ...نفس من با تو چه کار؟

چهار:
یوسف خزیده است تو ی ماه و برادرانش می گردند ...
دردست هریک ستاره ای ...پس گرگ کو؟
پنج:
آجر ساختمان عشق شما ...خورد وفرق ما نشکست...!
یا آجر ساختمان عشق شما خراب است ؟ یا کله ی ما!!!
شش:
مزار شش گوشه ات حافظ اندیشه ی من است ...
منی که عشق شهادت دارم و اندیشه ی من است ...

هفت:
وپسر تنبل های کلاس آن هایند که درکلاسشان پاور پوینت می برند و لذا نیازی به گچ و تخته سیاه نیست ووای اگر دراین دوران سختی کلاسشان هوشمند نباشد!!!سریع از بابایشان پول می گیرند و می شوند فرار مغزها !برادر بمانند چه کنند؟آن جا می توانند با پول یکماه حقوقشان اینجا توی ونک یک چهل متری بخرندتا بخوابند!که وقتی کلاسشان امیر آباد است زیاد انرجی مصرف نکنند!
وپسرتنبل های کلاس دلشان می خواهد که برگردند و خواهر و مادرهایشان را ببینند ولی مگر می گذارند!این است که حداقل رفتنشان 7-8 سالی طول می کشد و تابعیت می گیرند و بعد می آیند!
هشت:
ترومپ!
کله کچل!مغز کچل!اقتصاد کچل!
مو از کجا بگیری از کله ی مظلوم ها!
نه:
مامان بنز:
دلم خنک شد مگه وزارت ارشاد به این جور چیزا مجوز می ده؟
بابا پژو:
زن!این حرفارو جلو بچه ها نزن!مگه ما تو خونه چی می گیم؟
پراید:
عزیز من !مادرمن!بذار بنویسه یه معلمه! فکر اقتصادی نداره!دوزار تو فرهنگ این مملکت پول نیست!
بوگاتی:
منکه آماده ام ترجمه اش کنم ایتالیائی!می خام مشهورشم ..شما ایرانیا به این جور چیزا عادت ندارین!
ننه خاور:
دبگو می خواهی آبروی منو تو تبریز ببری!
بابا بیوک:
مگه چیکارکردیم خانم؟اه!زندگی کردیم!مرده شور فضای مجازی و .....ببرن!

ده:
رهبرم ...
به عشق مهدی موعود (ع)خواب نداریم ...
بیداری خوش است مارا ...از عشق طراوت داریم ...

یازده:
نمی دونم چند متر مکعب چند سانتی متر چند هزار یا چقدر اصلا عراقی ها موفق شدن ایران رو بگیرن...
ولی می دونم هدفشون چشم و ابروی مشکی مانبود!چاه های نفتی مون بود ...
البته سال ها قبل از دوران صفویه بر سر روهای اروند و...مرز نبرداشتیم ولی این یکی ...این یکی یه باره خیلی از سرزمین مارو درگیر کرد ...
یادمه خیلی ا  بی محاسبه رفتن ..بی محاسبه ی تورم!قیمت نون و برنج و گوشت و کرایه ی خونه و خیلی چیزای دیگه رو تا الان محاسبه نکردن !بچه هاشونو تو آغوش همسراشون پناه دادن و رفتن ...
دارم از پری شب فکر می کنم که چقدر سخت بوده چه امتحانی بوده که هنوز خیلی ا تو جامعه ی ما دارن پس اش می دن!امتحان شرافت!
میلیون ها متر مربع از خاک ایران آزاد میشه ...فکر شو بکنید اگه قرار بود برای آزاد شدن این مناطق پیمانکار بیارن و بعد طرف بگه آقا متری هزار تومن!پورسانت می گیریم الان بین شهدا و رزمنده ها و جانبازان چه میلیاردرهائی که نداشتیم!تازه حقشونم بود...
نه تا سال ها بعد جریان این طوری نمیشه!اصلا شاید این حرف من درست نیست!ولی می خام بگم این داستان از حضرت سلیمان روکه:یه روز بین حیوانات مهمونی میدن همه خوراک روزانه شونو می آرن بعد اول تعارف می کنن به یه نهنگی می گن بفرما بخور!همه رو می خوره!بعد بازم نگاه می کنه میگه گرسنمه!مورچهه در می آد میگه: آقا این همی جوریه!تازه دو قورت و نیمش هم باقیه!
اونایی که همین الان تو خاک این مملکت نشستن مطمئن باشید شیر زن و شیرمردن!
طوری که امثال بعضی ها تو این دنیا کم نیستن!که پاشن و یه دردسر جهانی درست کنن!از ترس این شیرمردا و این شیرزنا نمی آن جلو ...
قدر اینا و اونا و کلا خودمونو خیلی بدونیم!
" عزت زیاد"

دوازده:
دانش آموز بودم و داشتم کتاب دائی جان ناپلئنو می خوندم خدا منو بخشه!اون موقع تازه شلوار پاچه گشاد کوتاه مد بود ...برادرم تازه خودش از جبهه برگشته بود اومد گفت خرمشهر آزاد شده رفتیم میدون پاستور بستنی و فالوده خوردیم ...همه می زدن و می رقصیدن ...خیلی روز عجیبی بود ...جدی میگم ...انگار واقعا خدا می خواست که ملت شاد باشن ...



سیزده:
جمعه ها یکی از تفریحاتمون این بود که می رفتیم یه جای به خصوصی از ونک!بعد یه عده می اومدن از جوونای قدیم با موتور چه کارا که نمی کردن ...موتورا مثل الان نبود یه مدلای دیگه بود بهد برامون خیلی جالب بود بهشون نمی اومد ولی بعد ها فهمیدیم که براعملیات خاصی رفتن جبه وخیلی کارهای مهمی انجام دادن ...یادشون بخیر و روحشون توی یه همچی روزی شاد ...یه عکس از شون گذاشتم ....

چهارده:
دوستون دارم ...برای هم دعا کنیم

۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۰۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ورازهایم را آنقدرافشاکن ...تا درشهرت مانند تو شوم ...چهره ی سیاست مدار!

یک:
فروختند خانه ی تورا و من هم راضیم ...
کنار قبر من ای یار ...جای شما نبود!!!...
دو:
درد دل کردم با حافظ و چه نیکویند اهل دل ...
قسم می خورد حتی آن شاخه نباتش هم نمی داند!!!
سه:
کیف روی دوشت ...سال ها پراز غم بود ...
نوشتم کتابی از تو وروی دوشت ...حالا پر از شادی ست ...

چهار:
کشتی به عشق " دیگران " و " دیگران" مردند!!!
ای نوح!توی کشتی خود " یک جفت دیگران" داری؟...
پنج:
درمیان ابرو های تو ...من ...زندگی کرده ام !
اخمم!.اگر که دیگران بگذارند من باز شوم!
شش:
مزار شش گوشه ات را با بغض بغل کردم ...
دریا اشک شدم ...به درد تو من ...!

هفت:
وپسر تنبل های کلاس همیشه از رنگ کردن می گویند و می گویند زرنگند و بااین کارها همه را رنگ کرده اند ولی این طور نیست و شاهد مثال می آورم:
زیر جامه ی خود را عادت ندارند دربیاورند چرا که فردا هم می خواهند بپوشند و از رویش یک پیراهن می پوشند و تمام می شود می رود پی کارش ...
و می گویند ما همین هستیم و آرایشگاه نمی روند و موهایشان در هوا پریشان است و یکنفر درغرب این طوری بوده و حالا این ها اینجا ادایش را در می آورند!
درکلاس دانشگاه پاهایشان را راحت روی پایشان می اندازند و بعد معلوم می شود آن یکی زیر جامه شان راهم عادت ندارند دربیاورند!
وفکر می کنم برای خوردن کت لت می روند خانه ی مادری که این جوری شده اند!
هیهات!
هشت:
ترومپ!
نگاه نکن که ماریزیم و بی دلار!!!
ما برایت عشق می فرستیم و دلار!!!انشالله!
نه:
مامان بنز:
آقای پژولطفا مگس را از خانه بیندازید بیرون!
پراید:
مادرجان!به خودتان زحمت ندهید ماکباب نمی خوریم!
بابا پژو:
ما دیگر باید همین طور حرف بزنیم؟مردیم که؟
ننه خاور:
واقعا عقلتون کمه!کتابارو ازش بخرید مگه چقدر میشه؟
بابا بیوک:
انگار یه چن وقتیه قرصاتونو نمی خورید؟پاشید پاشید بلژیکی شو براتون خریدم!زود باشین!

ده:
رهبرم ...
هزار سر داشتیم و داده ایم ...
حسین (ع) گویان و عاشق و کربلا دیده ...


یازده:
خیلی مخلصم ولی خیلی بدحالم!این زبون نمی آد که بگه ولی ...
یه جوک می گم که همه بخندیم:
تو حموم بودم ؛ که مامانم در زد گفت:محسن یگانه رو می شناسی؟
منم گفتم: آره عاشقشم ! چطور مگه؟
مامانم گفت : دختر همسایه بالایی اومده میگه : از فرزاد فرزین نخون! از محسن یگانه بخون!!!من دوس ندارم!!!
" جل الخالق"!

دوازده:
دریک فرا گرد ارتباطی از نظر توجه و عدم توجه یا ارادی بودن و غیر ارادی بودن آن فراگرد ؛از نظر فرستنده پیام و یا گیرنده پیام با موارد زیر مواجه خواهیم بود (1)فرستنده پیام به گونه ای ارادی پیام را برای گیرنده می فرستد که اونیز به گونه ای ارادی پیام را دریافت می کند ....

ترجمه خطبه 176:
مردم!از آن چه خداوند بیان کرده بهره بگیرید واز پند و اندرزهای خدا پند پذیریدو نصیحت های او را قبول کنید ؛ زیرا خداوند با دلیل های روشن راه عذر را به روی شما بسته و حجت را برشما تمام کرده است.واعمالی که دوست دارد بیان فرموده؛ و از آن چه کراهت دارد معرفی کرده تا از خوبی ها پیروی و از بدی ها دوری گزینید .همانا رسول خدا(ص)همواره فرمود:گردا گرد بهشت با دشواری ها و گردادگرد آتش جهنم با هوس ها و شهوت ها  گرفته است"..........
۰۱ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۳۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی