یک:
 دربند تو بودم و آزاد شدم ...
حس کفتری دارم ...اجازه می دهی ...بگردم دورت؟!
دو:
ساکت مثل دیوار روبرو تنت پراز روزنامه است ...
هزار خبر از تو می توان شنید ولی ...تاریخ همه ...درگذشته است ...!
سه:
می روی با نفس من که حالش خوب است ...
تو خودت حال نداری ...نفس من با تو چه کار؟

چهار:
یوسف خزیده است تو ی ماه و برادرانش می گردند ...
دردست هریک ستاره ای ...پس گرگ کو؟
پنج:
آجر ساختمان عشق شما ...خورد وفرق ما نشکست...!
یا آجر ساختمان عشق شما خراب است ؟ یا کله ی ما!!!
شش:
مزار شش گوشه ات حافظ اندیشه ی من است ...
منی که عشق شهادت دارم و اندیشه ی من است ...

هفت:
وپسر تنبل های کلاس آن هایند که درکلاسشان پاور پوینت می برند و لذا نیازی به گچ و تخته سیاه نیست ووای اگر دراین دوران سختی کلاسشان هوشمند نباشد!!!سریع از بابایشان پول می گیرند و می شوند فرار مغزها !برادر بمانند چه کنند؟آن جا می توانند با پول یکماه حقوقشان اینجا توی ونک یک چهل متری بخرندتا بخوابند!که وقتی کلاسشان امیر آباد است زیاد انرجی مصرف نکنند!
وپسرتنبل های کلاس دلشان می خواهد که برگردند و خواهر و مادرهایشان را ببینند ولی مگر می گذارند!این است که حداقل رفتنشان 7-8 سالی طول می کشد و تابعیت می گیرند و بعد می آیند!
هشت:
ترومپ!
کله کچل!مغز کچل!اقتصاد کچل!
مو از کجا بگیری از کله ی مظلوم ها!
نه:
مامان بنز:
دلم خنک شد مگه وزارت ارشاد به این جور چیزا مجوز می ده؟
بابا پژو:
زن!این حرفارو جلو بچه ها نزن!مگه ما تو خونه چی می گیم؟
پراید:
عزیز من !مادرمن!بذار بنویسه یه معلمه! فکر اقتصادی نداره!دوزار تو فرهنگ این مملکت پول نیست!
بوگاتی:
منکه آماده ام ترجمه اش کنم ایتالیائی!می خام مشهورشم ..شما ایرانیا به این جور چیزا عادت ندارین!
ننه خاور:
دبگو می خواهی آبروی منو تو تبریز ببری!
بابا بیوک:
مگه چیکارکردیم خانم؟اه!زندگی کردیم!مرده شور فضای مجازی و .....ببرن!

ده:
رهبرم ...
به عشق مهدی موعود (ع)خواب نداریم ...
بیداری خوش است مارا ...از عشق طراوت داریم ...

یازده:
نمی دونم چند متر مکعب چند سانتی متر چند هزار یا چقدر اصلا عراقی ها موفق شدن ایران رو بگیرن...
ولی می دونم هدفشون چشم و ابروی مشکی مانبود!چاه های نفتی مون بود ...
البته سال ها قبل از دوران صفویه بر سر روهای اروند و...مرز نبرداشتیم ولی این یکی ...این یکی یه باره خیلی از سرزمین مارو درگیر کرد ...
یادمه خیلی ا  بی محاسبه رفتن ..بی محاسبه ی تورم!قیمت نون و برنج و گوشت و کرایه ی خونه و خیلی چیزای دیگه رو تا الان محاسبه نکردن !بچه هاشونو تو آغوش همسراشون پناه دادن و رفتن ...
دارم از پری شب فکر می کنم که چقدر سخت بوده چه امتحانی بوده که هنوز خیلی ا تو جامعه ی ما دارن پس اش می دن!امتحان شرافت!
میلیون ها متر مربع از خاک ایران آزاد میشه ...فکر شو بکنید اگه قرار بود برای آزاد شدن این مناطق پیمانکار بیارن و بعد طرف بگه آقا متری هزار تومن!پورسانت می گیریم الان بین شهدا و رزمنده ها و جانبازان چه میلیاردرهائی که نداشتیم!تازه حقشونم بود...
نه تا سال ها بعد جریان این طوری نمیشه!اصلا شاید این حرف من درست نیست!ولی می خام بگم این داستان از حضرت سلیمان روکه:یه روز بین حیوانات مهمونی میدن همه خوراک روزانه شونو می آرن بعد اول تعارف می کنن به یه نهنگی می گن بفرما بخور!همه رو می خوره!بعد بازم نگاه می کنه میگه گرسنمه!مورچهه در می آد میگه: آقا این همی جوریه!تازه دو قورت و نیمش هم باقیه!
اونایی که همین الان تو خاک این مملکت نشستن مطمئن باشید شیر زن و شیرمردن!
طوری که امثال بعضی ها تو این دنیا کم نیستن!که پاشن و یه دردسر جهانی درست کنن!از ترس این شیرمردا و این شیرزنا نمی آن جلو ...
قدر اینا و اونا و کلا خودمونو خیلی بدونیم!
" عزت زیاد"

دوازده:
دانش آموز بودم و داشتم کتاب دائی جان ناپلئنو می خوندم خدا منو بخشه!اون موقع تازه شلوار پاچه گشاد کوتاه مد بود ...برادرم تازه خودش از جبهه برگشته بود اومد گفت خرمشهر آزاد شده رفتیم میدون پاستور بستنی و فالوده خوردیم ...همه می زدن و می رقصیدن ...خیلی روز عجیبی بود ...جدی میگم ...انگار واقعا خدا می خواست که ملت شاد باشن ...



سیزده:
جمعه ها یکی از تفریحاتمون این بود که می رفتیم یه جای به خصوصی از ونک!بعد یه عده می اومدن از جوونای قدیم با موتور چه کارا که نمی کردن ...موتورا مثل الان نبود یه مدلای دیگه بود بهد برامون خیلی جالب بود بهشون نمی اومد ولی بعد ها فهمیدیم که براعملیات خاصی رفتن جبه وخیلی کارهای مهمی انجام دادن ...یادشون بخیر و روحشون توی یه همچی روزی شاد ...یه عکس از شون گذاشتم ....

چهارده:
دوستون دارم ...برای هم دعا کنیم