بی شمس

ادبی

۲۹ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

شیشه درون مرا هیچ کس توان شکستن ندارد!...چون جنس سنگ تو خراب است!

یک:
در می زنی ومرا پای آمدن تا دم در نیست ...
فروختم پای چوبی ام را ...امسال زمستان سخت بود !
دو:
بیدارشدی از خواب ...وقتی درخواب تو من مردم ...
گشتی وروی تخت خواب جای من خالی بود ...
وبیست سال بود ...
من چطور...؟!!!
سه:
بی حال روی دست درخت افتاده بود نارنج...
ودست هیچ مردی به آخرین شاخه ی درخت نمی رسید ...سال ها بود.....

چهار:
گونه ات را چال کردم توی چشمم حفره بود!
مادرم امد بپرسد حال من دیدم که درچاهم!
پنج:
وق می زد چشم هایت توروی من!
که پول هایت را نمی دهم!
من عشق پول ...داشششتم!
قبل از بوئیدن موی تو!
شش:
مزار شش گوشه ات را سلام که می دهم ...
سبک می روم تا مدینه و با عشق زهرا (س)برمی گردم!

هفت:
کشتی تن منرا به قصاص تن خود!
گفتم که دوعیب رفته از دفتر دنیا:عشق ام!
هشت:
ترومپ!کچلی بددردی ست مگر که به زورهم بکنند!
این مردم دنیا!که به موی تو حسودند...چه کنند...
نه:
مامان بنز:
معرفی می کنم پسر جدیدم وانت پیکان !
باباپژو:
خوشبختم!همسر من سلیقه اش بد نیست!
وانت پیکان :سکوت
باباپژو:
بنزی!این طفلک مادرمرده ی کرولال رو می خای چیکارکنی؟
مامان بنز:
می خوام فقط تو سفره مون شریک کنم!
بابا پزو:
اشکال نداره !پارکینگ تهی رو بهش بده!
مامان بنز:
خودش داره!تو میدون قزوین داره!
باباپژو:
عزیزم!برایه ناهار و شام این بیچاره بااین وضع کرولالی از اونجا بکوبه بیاد اینجا...مادر قحطه؟!
مامان بنز:
خودش بین مامانیی که اونجا بودن منو پسندید ...شرایط ام بهش گفتن...
بابا پژو:
تورو خدانخندون بنزی!خودروکه کرولال نمیشه!مگه آدمه!؟
مامان بنز :این هست!
بابا پزو:
چطور باهاش حرف می زنی؟
مامان بنز:
از طریق برف پاک کن!
بابا پزو:
چی؟

ده:
رهبرم ...
شیرین چون عسل است عشق وطنم ...
وگرنه هیچ تلخی را به این راحتی نمی توان خوردن ...

یازده:
چن سال پیش تخم مرغایی می خریدیم که بوسیله ی امگا 3 غنی شده بودن ...
نگو هرکس تو مغازه عاقل بوده به ما می خندیده!!!
بابا مرغ مرغه!چی می خوری؟امگا3 چی؟امگا3 با ناز البته کجا؟امگا3 چطور؟امگا3
بعد از یه مدتی مه داشتیم غزل خداحافظی رو می خوندیم اونم با این تپلی!یه دونه یعنی یه دونه یه قرونی تو مواد خوراکیمون خرج نکرده بودن!!!شما فک کن ...کلسیم دی نداشتیم!امگا3 نداشتیم!منیزیم نداشتیم!پتاسیم نداشتیم!فلان فلان فلانیم نداشتیم !
بابا این حیونایی که ما می خوریم اقلا غذاهاشونو بریزین روی خاک!که اینا با غذاشون بخورن!والا داریم پولشو می دیم!
اینارو از فضا می ارین؟!!!

دوازده:
دربخش معرفی کتاب شعری می نویسم از قیصر امین پور:
وقتی جهان از ریشه ی جهنم و آدم از عدم ...
وسعی از ریشه ی یاس می اید ...
وقتی یک تفاوت ساده درحرف
کفتاررا به کفتر تبدیل می کند ...باید به بی تفاوتی واژه ها وواژه های بی طرفی
مثل نان ...دل بست...
نان را از هر طرف که بخوانی ...نان است !
دکتر محمود فتوحی و دکتر حبیب الله عباسی
فارسی عمومی
درسنامه دانشگاهی
.................................................................................
سیزده:
قبلا می گفتن سلاح های روسی جورین که طرف رو تدریجی می کشن .سلاح های امریکایی جوری ان که یهو می کشن؟نمی دونم شایدم برعکسش درست باشه!!!
تا اینجا به ماچه مگه ما چه کاره ایم؟واللا
یه وبلاگ سال نود درست کردم تو پرشین بلاگ که امشب رفتم اشکش رو هم ریختم از پن تا وبلاگم که هی کلیدش رو می بستن و مجبورم می کردن برم یکی دیگه درس کنم یکیش سالم بود که اونم یه ماه پیش قفل کردن همین جاروهم یواش یواش دارن دخالت می کنن ولی اینجا باز یه کوچولو قانون داره شما بودین برای چهارسال روزانه نوشتاتون که گاهی برای تعیین عکسشون ساعتها وقت صرف کرده بودین چیکار می کردین ...
دقیقا اونی نیست که چهارسالش بود ...
بابا می خای پیوند کنی بکن بکشی بکش مگه تو این جامعه کسی با کسی تعارف داره؟
صفحاتو عوض کردن جای تلفن پشتیبانیشون خالیه ...ایمیلشون تقلبیه ...پس بگو همه ی این دعواها سر لحاف ملا نصرالدینه ...
من قبلا نوشته هاموجم کردم و به چاپ هم رسوندم ...
دوراز جون دورازجون هرکاربچه گانه ای که می تونید بکنید ...
جالبه جایی که قراره میلیاردها پول ببره و عوض بشه و گرگها از حالا بالا سرش خوابیدن و از نوشته های من و شما جون می گیره الان سر همین نوشته که خوندش براشون سه سوته خوابن ...
دیر وقته کوچولو بخواب...
۲۰ دی ۹۶ ، ۲۱:۵۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دریا شکست و موج پیش نرفت...دیگر نگاه ساحل نشین نبود ...که تحسین شان کند!!!


یک:
نمی شنوی کناردست من ...صدای قلب من ...
این شایعه ها چیست؟که من عاشق توام؟!!!
دو:
قبض روح شدم ...تاتو از سفر بیایی!
تمام حادثه ها اتفاق افتاد ...هوای آلوده ...زلزله ...اغتشاش!!!
سه:
توی باران هیچ کینه ای نبود ...
حتی اگر هوای آلوده نفس های من ...
تا ناباروری ابر ...پیش می رفت!


چهار:
نکو بدار نوشته هایم را چون بعد من ...
کسی قلم رایگان ...برای تو حرام نخواهد کرد...!
پنج:
ریختی چای و از سردی هوا نفس بخار می شد ...
اشکم در آمد که قوری چا ی تو بعد من ...مال کیست؟
شش:
مزار شش گوشه ات شوری ست دردلم ...
زیر زبان من اگر نیاید ...دنیایم تلخ می شود...

هفت:
بی هوش بودم و سیاهی بود و هیچ ...
یکنفر از دنیای واقعی مرا صدا می کرد :لیلا!
هشت:
ترومپ!بیمه مهم است و اقتصاد چرخان !
چرا تونمی خواهی نمی دانم!می خواهی ما بچرخانیم؟
نه:
پراید:
امکان نداره !قبول نمی کنم!
مامان بنز:
ما نمی خواهیم و نمی خواستیم که زندگی شما بهم بخوره!ولی متاسفانه پای مافیای ایتالیا دربین اه که من و پدرت در جوونی دریک مبارزه شکستشون دادیم و حالا بوگاتی وارد خونواده ی ما شده!
پراید:
بابا غلط کردیم!یه شنود گذاشتیم زیر یخچال ببین چی شد!
مامان بنز:
برمی گردید دوبی یا پرونده ی 30 سال پیش دون کارلئونه رو راه بندازم؟!!!
پراید:
برمی گردیم!
مامان بنز:
جوجوبازی در می اری با شنود؟!
پراید:
نه!
مامان بنز:
خوب پ خداحافظ!!!
پراید:
مامان اگه دلمون تنگ شد ؟...
مامان بنز:
گاهی دعوتتون می کنیم همین!

ده:
رهبرم ...سیاه شد چهره ی دشمنان ما انقدرکه ...
درکمین فرصت های طلایی ...
سوزاندند خویش را ...

یازده:
نمی دونم آخرین باری که روزنامه خریدم اونم شخصا کی بود؟
ویا اخرین باری که مجله ی زرد خریدم ...اونم شخصا ...
جالب اینه که پدرم تا آخرین لحظه ی عمر دوتا روزنامه ی همشهری و جام جمش به راه بود ومنم دردورانی از زندگی علاوه بر روزنامه های صبح و عصر یه روزنامه انگلیسی زبانم می خریدم...
کو کجاست اون جذابیت ...
اون هیجانات افشاگرایانه ی روزنامه نگاری...
اون پرونده های حل نشده ...اون قضیه های سریالی ...
به خاطر یه کاریکاتور تو روزنامه اطلاعات و دیالوگ های زنجیره ای غضنفر خودمونومی کشتیم ...
هی یادش بخیر !
حتی دیگه هنرمندان هم انقدر خودشون رو راحت در اینستا گرام مطرح می کنن که خوندنشون درروزنامه جذاب نیست!
حتی دیگه روزنامه رو برای پاکیزگی پنجره ها و شیشه ها نمی خریم ...
ای دادبیداد...خدانکشدت تلگرام ...!همون بهتر که...

دوازده:
از کتاب ریشه های فرهنگی ارتباط در ایران ...
تالیف دکتر مهدی محسنیان راد
نشر چاپار نوبت چاپ:اول 1387
با اینکه این کتاب در حوزه ی جامعه شناسی قرار می گیره ولی من به طور اکید این کتاب رو برای دانشجویان ادبیات هم توصیه می کنم ...
گزیده ای از کتاب :
ارتباط انسان با خدا
ارتباط انسان با خدا به سه گونه در ادبیات آمده است :
1ارسال پیام از انسان به خدا
2 دریافت پیام از خدا
3 ارتباط(ارسال و دریافت)
نمونه هایی از موارد گفته شده درکتب:
1ارسال پیام از انسان به خدا:
(ق6ه)از شاعر معزی:دوش وقت نیمه شب پیش خدا از جورتو ...
صد هزار افغان و فریاد از تو افزون کرده ام ...
2دریافت پیام از خدا
(ق6خیام)کس نامد از آن جهان که پرسم از وی ...
کاحوال مسافران دنیا چون شد
3ارتباط (ارسال ودریافت)
(ق7مولوی)گرچه نیت کژبود ...معنیت راست 
آن کژی لفظ ...مقبول خداست ...

۱۹ دی ۹۶ ، ۲۳:۰۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ودردهای من را چرا به پدرم نسبت می دهی؟وقتی هرگز با او حرف هم نزده ای؟!!!

یک:
درید پرده غم را اشک ولی باز خنده نبود!
پس کجابودشاخه نبات؟حافظ صدایش می کرد...
دو:
سرزدم به کوچه تا ببینم باران ...
با سقف همسایه چه کرده است...
دیدم که هیچ ساختمانی نیست و!
متاسفانه من فرود آمده ام در کویر ...
از خوشحالی که هیچ سقفی نریخته ...دعا می کردم
ولی ...
میدانستم که از فردایش برای نوشیدن یک قطره اب باید بگردم!!!
سه:
تسلیم شو ...زانو بزن ...به قدرت چشم من ...
که فرود اوردم وخوابید دست پلک تو ...با قدرت بازوان چشم من!

چهار:
مگرنداشتی صبر که گذاشتی بروی ...
رفتی و من برگشتم و تو رفته بودی ...
پنج:
چقدر بشنوم داستان لیلی بی انضباط !
که می نشیند روی نیمکت مجنون ها و ...هزار داستان!!!
شش:
مزار شش گوشه ات را کشیده ام به نفس ...
که باید هرنفسم برای کربلا برود...

هفت:
ان روسری که بوی موی تو را داشت ...فروخته!
به دوره گرد پیر که یتدگارهای قدیمی را ...انبار می کند!!!
هشت:
ترومپ!نخندان !که ما اهل خنده نیستیم!
برعکس !اماده ایم تا ببینیم گریه تورا!
نه:
مامان بنز:
پزو زودباش!الان بوگاتی و بچه ها می آن!
بابا پژو:
تموم شد!باید ببینیم حدسم تا چه حد درست از آب دراومده ...
مامان بنز:
خدا نکنه!
بابا پزو:
مطمئن نباش!گذاشتمش یه جایی که عقل جنم نمی رسه!
مامان بنز:
من دلشوره دارم اگه حدسمون درست باشه ...بوگاتی !
باباپژو:
خودتو آماده کن!

ده:
رهبرم ...
قلبم اگر بایستد دراین اب و خاک ...
جز عشق چه دیده ام ...خدای میداند...

یازده:
من نمی دونم انرژی منفی یعنی چی؟آقا جان من حالمو توصیف نکنم ...شما جواب حالتان چطوراست را ندهی که انرژی منفی تولید میشه؟!!!
پس فلان پرفسور که من می شناسمش و عنقریب صد و بیست سالش داره میشه و هنوز حال مریضو می پرسه و با او هم دردی می کنه ...به گریه ها و ناله هاش گوش می ده و گره کراواتش از کش مقنعه ی من سفت تره! چی میگه؟!!!
اگه انرژی منفی و مثبت جهان از احوالپرسی و حالت چطوره؟منتقل میشد نصف دکترای کره ی زمین . نصف کادر پزشکسی بیمارستانا با وجود انسان دوستی با عرض معذرت نه بد خواهی و اینها باید فلنگ رو می بستن!
عجب مزخرفاتی ....!!!

دوازده:
روش مرور خویشتن
براساس مبانی روانشناختی که از نظریات روانشناسان عمدتا شناختی بویژه بک و الیس و هم چنین مبانی تعلیم و تربیت اسلامی ونیز نظریه خودی علامه اقبال لاهوری بدست آمده است ...مشخص می شود که ارجاع افراد به خویشتن وهشیار نمودن انان نسبت به خود موجب خود آگاهی و افزایش سطح خود پنداشت آنان می شود.
ارتقا سطح خود پنداشت به افزایش سطح اعتماد به نفس می انجامد که می تواند نقش انگیزشی و درمانی ایفا نماید . به بیان دیگر رجوع به خویشتن و مرور آن نقش اصلاحی ودرمانی را برای ارتقا سطح شخصیت آدمی بازی می کند .
براین اساس روش مرور خویشتن تدوینی از مبانی نظری مذکوراست که براساس اصل همبستگی خود هشیاری و بهینه سازی پاسخ های عاطفی هیجانی در چند گام انجام می شود .
از کتاب کاهش علائم افسردگی با استفاده از روش مرور خویشتن
نوشته استاد ارجمند دکتر رضا پورحسین
عضو هیات علمی دانشگاه تهران
ص55

۱۸ دی ۹۶ ، ۲۱:۰۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

یه کیک خیلی خوش طعم...باچندتا شمع روشن ...یکی به نیت تو ...یکی از طرف من !

یک:
سرد شد دست من و مرگ من قابل تشخیص نیست؟...
تورابامن چکار؟وقت زندگی گرمی دستم قابل دستت نبود!
دو:
کنارخیابان ...ایستاده بودی و می خندیدی ...
دلم سوخت و آمدم با هزار تومن...
ناگهان بنزی ایستاد و تو سوار شدی ...
گفتم:قدرت خدا !...من کیم!
سه:
سوی چشمم رفت ازبس دیده بودم نور تو ...
نورت ای شمس کورم کرد ...درطولانی ترین یلدا!
چهار:
ودرنسیم فرزندی حوابیده بود که کسی نمی دید ...
درآغوش درخت شکوفه شد و به بلوغ رسید ...
همیشه در ملایمت عشق هست ....
که به دیوارها تکیه می کند و سال ها می ایستد ...
پنج:
سرماراببرند و بگذارند روی شانه ی شهر ...
چه می شود که دوعاقل پناه می بردیم به آغوش ساحل و دریا...
شش:
مزار شش گوشه ات هزار داستان غم انگیز داشت ...
الا یکی که آغاز دیگرانش بود ....مردن در آزادگی "یا حسین(ع)...

هفت:
وکشیدم سیم مویت را تا بخوانم ترانه ای ...
دیدم که زبانم نیست!...با اشک ادامه دادم...
هشت:
ترومپ!دیگر بخندیم به دنیا که انفجار ندارد !
چون تو هرروز می گردی تا یکی خنثی کنی !
نه:
مامان بنز:
پراید چرا شنود گذاشتی ؟دیگه تو این خونواده حرف زدنم ممنوع کنیم؟
پراید:
حالا مثلا قبلا چقدر حرف می زدین؟چرا نگفته بودی تو پلیس اتوبان المان بودی؟چرا نگفته بودی بابا پلیسه؟
مامان بنز:
بتوچه؟مگه مدرسه می رفتی ملت حسودی نمی کردن بابنزو پژو می ری؟مگه خونت ته بالای شهر نبود؟
پراید:
مامان !چرا نمی فهمی ؟دوستون دارم.ولی نمشناختمتون...
بابا پژو:
دعوتنامه فرستادم آقای ماک بیاد ایران!
مامان بنز:
کارخوبی کردی می خوام پسرمرو با پسرش عوض کنم!
پراید:
چی؟نننننننننننننننننننننه!

یازده:
امشب شب تولدمه!بنابراین می خام اول از همه از خانواده ام از همکاران اداری منطقه هفده از خوانندگان وبلاگم از دوستان قدیمم و از کل پزشکانی که درزنده نگه داشتن من نهایت تلاششون رو کردن ...تشکر کنم...
ممکن بود مشکلات زیادی رو تحمل کنم ولی خدا خیلی کمکم کرد ...
با عشق و علاقه به دنیا وهمه تونستم اول از همه قلب خودمو تصفیه کنم وبعد پیرامون خودموعوض کنم...
"
ممنون امیر

"

دوازده:
خدا زیبایی را برایت پست کرده است ...
با پاکتی پراز اردی بهشت آمده ای ...
برای قلب من که هنوز مرده ی دی است ...
کمی زندگی تعارف کن ...
بهارمن ...
........................................................
چشمکی زدی
مثل ستاره ای در اسمان ...قلبم فرو ریخت ...
مثل آبی که از بلندای کوهی فرو ریزد ...آبشار!
لبخندی زدی...
مثل غنچه ای که تازه می شکوفد ...
قلبم فروریخت ...
مثل دیواری که پناه ندارد ...
نسیمی وزید ...لابه لای موهایت ...
قلبم فرو ریخت ...
وهم چنان ادامه دارد ...
احساس من به ...
چشمان سیاهت ...
صفحه ص 36 و 38 از کتاب هفت سالگی شعر لیلا ...
نویسنده:سیده لیلا مددی
نشر فرهوش 1396
"این شعرها از وبلاگ oleeeoدر پرشین بلاگ انتخاب شده اند "

یه همچین کیکی کیک نامزدی ام بود و صد البته که خوشمزه ترین کیک زندگیم...
۱۷ دی ۹۶ ، ۲۱:۵۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

آیا دروازه های بعد چهارم به خودی خود باز می شود؟ وجهان از یک بعد دیگر یعنی چه؟

یک:
روی مچ من ...طرح شیر نبود؟
چرا؟
هنوز می ترسی بگیری مچ من...
دو:
فروختی دوچشم خود و دروغ می گفتی ...
زیر عینک آفتابی ...دو چشم حساس ...هست!
سه:
برو!
دیگر خدای حافظی نکن!...
چون اگر خدای بداند ...کجای می روی ...
مرا به خشم می سوزاند که چرا مقابل تورا ...نمی گیرم!

چهار:
بیدارم و شب مرا می پوشد ...
تا صبح بالای سر تو می سوزم ...
فقط یک بار بگو:ستاره!
پنج:
به نام تو احساس دارم و این را نمی فهمی ...
که چرا نام تورا گذاشته ام "مهتابی "!!!
شش:
مزار شش گوشه ات بسیار مرا می فهمد ...
آن موقع که در بند گرفتاری هام ...می کشد قلب مرا تا نزدیک ...

هفت:
می بندی دروغ به لب های من که عشق تو ...
چکیده از کنار آن روی دفترهایم ...
اشکال ندارد که این تهمت ها ...
به حرف های دلنشین ...سال هاست می چسبد ...
هشت:
ترومپ!
یک شب اگر ارام بخوابی ...همهی مردم جهان ...
فرداش می فهمند که دیشب ...استرس نبود!!!
نه:
پراید:
مامان چرا به ما نگفته بودی بابا پلیس اگاهیه؟!
مامان بنز:
کی این چرندیات رو بهت گفته؟دوروز نبودی ...با کلی داستان برگشتی؟
بابا پژو:
بودم وهستم !چطور؟
پراید:
بابا یه ماهه یه طور دیگه ای ...با من حرف بزن اخه چرا؟
بابا پژو:
فک می کردم همهی کارات از سر بچگیه!سادگیه!ولی نه!می بینم یه ج.ردیگه ای مردی!!!
مامان بنز:
پزو؟
بابا پژو با اشاره به دو وسیله ی کوچک :
بنزی میدونی این چیه ؟تو بهتر میدونی ...البته این یکیشه !یکی دیگه ام شاید باشه!
مامان بنز:
این آشغالو از کجا پیداکردی؟
بابا پژو:
معلومهدیگه مثل قدیما زرنگ نیستی!این شنوده!!!
پراید:
اوووووووه !چقده شلوغش می کنین !تو بلو گ سیا فیا فا ..دونه ای هزارنه بوگاتی؟
بوگاتی:
نگفتم؟صد دفه گفتم نکن!
پراید:
بابا من نگرانتونم...داشتم می رفتم خارج!دیگه پیر شدید!
مامان بنز:
میدونی من گول بخورم یعنی چی؟پاشید !برگردید همونجا که بودید!دوبی یا همین پشت در یا سر کوچه یا خونه ی ...الله اکبر!


یازده:
دراستانه ی شب تولدم:
نادیا کومانچی !کوچه پشتی! رزا غفار... شوق پرواز ...حضور غایب!ناهار چی داریم؟
قند 45 ایا ؟تولد؟جان من کادو چی خریدی؟
مزدک میرزایی! توازن قوا!...خط باید خرچنگ قورباغه باشه! ...ودرنهایت هنوز معرفت یعنی فضاهای مجازی قبلی ... سریش!.... درنهایت عرش!!!

دوازده:
اهمیت صله رحم
خدای سبحان می فرماید:ویادکن هنگامی را که از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خدا نپرستید و به پدر و مادر و خویشاوندان ...نیکی کنید.
پیامبر اکرم (ص)فرمود:ایا شما را به برترین انسان های دنیا و آخرت از نظر اخلاق راهنمایی نکنم؟گفتند:آری .
فرمود:کسی است که با قطع کننده پیوند با وی ...بپیوندد.
صله رحم نزد خدای سبحان چنان مهم است که از آن جهت پاداش سریع ترین عبادت قرار داده و افزون بر پاداش اخروی ...پاداش دنیوی وزودهنگام برای آن مقررداشته است ...به گونه ای که خاندان گماهکار هم بارعایت صله رحم میان خود دارایی انها فزونی می یابد و با نیکی به یکدیگر برعمرشان افزوده می شود .
درروایتی دیگر درباره اهمیت آن از امام رضا(ع)نقل شده که خدا سه چیز را قرین سه چیز ساخت:به نماز وزکات فرمان داه پس هرکس زکات نپردازد نمازش پذیرفته نیست وبه شکرخدا ووالدین امرکرد ...پس هرکس شکر والدین به جا نیاورد شکرخدا نکرده است وبه تقوای الهی وصله رحم فرمان داد هرکس صله رحم نکند تقوای اللهی را رعایت نکرده است و
رسول خدا(ص)فرمود:همه امتم را از حاضر و غایب و به آنان که تاروز قیامت درصلب مردان ورحم زنان هستند سفارش می کنم به صله رحم .اگرچه یک سال راه (میان آنان فاصله)باشد واین از دین اسلام است .
مفاتیح الحیاه
مولف:آیت الله جوادی املی(دام ظله العالی)
ناشر:مرکز نشر اسرا
بخش یکم:تعامل انسان با همنوعان
فصل یکم:خویشاوندان
صفحه 210و11اهمیت صله رحم واثار صله رحم

۱۶ دی ۹۶ ، ۲۱:۱۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

:بینوا نیستم! ویکتور هوگو !!! بینوایانم!!!

یک:
کوچک شد دردهای دیگرم ...درکنار درد تو ...
می پیچم ولی ...از سرطان مغز نمی میرم!!!
دو:
درانتظار مهدی (ع)دنیا کوچک است ...
وزمان دیگر نیست ...اگر تو بخواهی ...
سه:
شوری دریا ...زیر دندان آمد و ...اب از سرم گذشت ...
آن سرنوشت غم انگیز من بود ...
که نگاهی عمیق به ماه و مد دریا نداشتم!!!


چهار:
ریخت برگ های نارنجی روی سرم ...
شاباش گرفتم ...از رقص و پایکوبی پائیزی !!!
پنج:
انگار باورم نداری و من بی دست وپا ...
شنا نمی توانم و ماهی نیستم!!!
شش:
مزار شش گوشه ات را آورده ام کنارخودم ...
خودم کنارتان باشم ...زیارت شما آسان است !!!

هفت:
هفت خط برایش نوشته اند و در تاریخ "لیلی "است !
منی که هزار خط نوشته ام برای تو ..."مجنونم"؟...
هشت:
ترومپ !هنوز مانده آقای گل جهان شوی ...
قبل تو چند نفری زودتر از موعد شده اند!!!
نه:
مامان بنز:
ننه خاور!دلم برا بچه ها تنگ شده چیکارکنم؟
ننه خاور:
بنزی جون!اخلاق منو نگرفتی!صدساله دارم باهات زندگی می کنم!
مامان بنز:
دارم فک می کنم چطور ببینمشون!
بابا پژو:
با آی مو!با اینترنت ...با ای چیا!
مامان بنز:
بلیط خریدم!ولی همچین یه خورده نگران شمام!
بابا پزو:
اها"نگران منی"!پاشو برو!خیالت جمع !
ناگهان صدای در:
مامان بنز:
یعنی کیه ایم کوقع شب:
ننه خاور:
پژو جون خودم بچه هان!
چمد لحظه بعد:
پراید:
مامان فک کردی دوبی کجاست؟همین بغل!خوشحال ما اومدیم ؟
بابا پژو:
می رم اشپزخونه رو بگردم!!!
مامان بنز:
براچی؟
باباپژو:
فردا می فهمی !!!

ده:
رهبرم ...
اگر دست علی (ع) نباشد و اعتقادما ...
معلوم نیست ...چه خواهد شد سرگذشت مان ...

یازده:
اقا گذشت اون روزی که برف تا زانو ی آدم می بارید ...
گذشت ...الان برف شده لاکچری !
باید یه سری به پیست اسکی بزنی انقد پول خرج کنی یه کم لیز بخوری!!!
البته اینم بگم !از بس ناشکری کردیم!که:
این پشت بومارو کی پارو کنه!پامون شکست از بس زمین لیز بود ...تو برف مارو که تعطیل نمی کنن ایشالله صد سال دیگه بره و برنگرده!!!وقص علی هذا...
حالا این برف یه نمونه بود!!!
نکنید با زندگی امون ...چی؟"نا شکری"...

دوازده:
میشل فوکو ...فیلسوف و مورخ فرانسوی درمیان پسا ساختار گرایان بیشترین نزدیکی را با اندیشه ی انسان شناختی دارد و آثار اورا شاید بتوان بهترین نمونه از انسان شناسی تاریخی به حساب اورد ...
فوکو که تحصیلات خودرا با تاثیر پذیری از مارکس ...فروید ..هایدگر و نیچه و بتای گذرانده بود ...پس از تدریس در دانشگاه های کلر مونفران ...و پاریس از سال 1970 کرسی نظام های اندیشه را در کلزدو فرانس برعهده گرفت ...
اثار فوکو درمعنای ی تمامی به دنبال درک و تحلیل مفهوم طرد و مفهوم دیگر بودگی بوده اند .
دیگر بودگی عاملی ست برای طرد و برای هویت یابی طرد کنندگان !این امر را فوکو در دیگر بودگی عقلنی در کتاب خود تاریخ جنون در قرون وسطی...در دیگر بودگی جنسی با کتاب تاریخ روابط جنسی و دیگر بودگی اجتماعی با کتاب مراقبت و تنبیه مورد بررسی قرار می دهد . پرسمان اساسی او آن است که چگونه قدرت در جوامع انسانی شکل می گیرد و خود از طریق نهادهایی چون بیمارستان ...اسایشگاه روانی ...زندان و....تثبیت میکند!!!
تحلیل ف.ک....تحلیل تاریخی انسان شناختی است که خود  نام باستان شناسی را برآن می گذارد ...این تحلیل در پی ریشه یابی باورهایی است که در دوران مدرن به صورت بدیهی و طبیعی جلوه گر شده اند .
................................................
متن بالا  از کتاب تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی نوشته ی روان و اسان خوان هسا از آقای ناصر فکوهی این کتاب درسال 1390 از طرف انتشارات نی به چاپ رسیده


رکان بینوایان یکی از مان هایی که نشون میده یه عده همیشه می خوان انسانیت رو به گند بکشن
ولی یه عده ام هستن که نمی ذارن...


۱۵ دی ۹۶ ، ۰۹:۵۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

تقدیم با عشق: درمورد وبلاگی که دوساله شد...

یک:
سرباز عشق تو بودم ..وبا جهان می جنگیدم ...
صلح شد ناگه و من ...بازنشسته از جنگ شدم!!!
دو:
اگر دست تو ابر باشد و مادرت هم خورشید!
هر بار بیایم ...دل من باران است؟
سه:
قورت دادم نام تو را و صد "حتما "خواهم مرد!!!
بگذار بنویسم که نام تو " اصلا "بود!!!

چهار:
چرا دست تو به خون "انار "آغشته شد؟
می دانستی دوستش دارم...کشتیش؟
پنج:
آن جاکه باید کنار من می بودی ...سفره ی نان نبود!!!
آنجا"قحط سالی احساس "بود ...کنار دست خودم!!!
شش:
مزار شش گوشه ات را یاد حسین(ع)نوشتم با احساس ...
همه آمدند و با من خواندند :کربلا کربلا ما می آئیم!

هفت:
چشم تو بی بلا !لبت به چشم باز شد!
من چشم می دهم !برای لب چشم باز تو!
هشت:
ترومپ!
اگرم خسته شدی هیچ مسئله نیست!
کلا کلاس پنجمی ها !بهتر از تو جهان را می چرخانند!
نه:
صدای زنگ در:دینگ دینگ دینگ...
مامان بنز:
بفرمائید!
یدای یک خودروی دیگر:
خانم بنز ...یه پژوی نقره ای دم در تون هست ...من نمی تونم رد بشم . میشه بیائید از دم در برش دارید؟!!!
مامان بنز:
مال ما نیست!اشتباه می کنید شوهرمن سبزتیره است!
صدای دم در:
ولی خودش میگه مال خونه ی شماست!
مامان بنز:
صبر کنید دارم می ام!...
لحظاتی دیگر:
مامان بنزبا ناراحتی:
پژو!تو فکر ابروی چمدین و چند ساله ی ما رو توی یه هم چین محله ی قدیمی نکردی؟ حالا من هیچی خانواده رو؟آخه چرا موهاتو رنگ کردی؟..
بابا پژو:
تورو خدا ولم کن!من از اولم نقره ای بودم ...به خاطر ماموریت موهامو رنگ نمی کردم؟
مامان بنز:
پ آخه چرا دم در خوابیدی؟
باباپژو:
نخوابیدم !بیهوش شدم!پیرم شدم!
مامان بنز:
آخه هیو چرا دختره ولت کرد؟
بابا پژو:
تو گه قضیه رو می دونی!؟پاشو یه لیوان اب بیار!
مامان بنز:
باز تو کدوم ماماریت بودی؟دیگه از تو این چیزا گذشته!
باباپژو:
40 ساله تو "آگاهی ام" ! به بچه ها گفتی باباتون بیکاره!بازم بگو!ولی توروخدا جیغ جیغ نکن!

ده:
رهبرم ...
درجمع کشورم ...عشق هست ...
این عشق را پیدا نمی کنم...
درسرمای احساس ...دنیاهای دیگر...

یازده:
با سلام وعرض تشکر و ادب ...
می خواهم دو سالگی این وبلاگ را زودتر از موعد درپایان دیماه ...اعلام کنم...
نوشتن یک طرف ماجرای اینجاست و پذیرش من از جانب بلاگ دات آی آر طرف دیگر و خوانده شدن و آمدن خوانندگان از آدرس های دیگر به اینجا ماجرای دیگر و
ادبیات لذت است و لذت بردن از ادبیات دوباره آمدن است ...
چه باید دست استادان ادبیات را بوسید که قلم دردست فرزندان این اب و خاک می گذارند و با توش و توان احساس تشویقشان می کنند ...
تشکر از دیدگان و چشم های زیبای زیبای شما که با قلب پر احساس آمدید و در لحظاتی که گاه شاید داشتم نفس های اخررا می کشیدم به من عشق و امید به زندگی دادید ...
روز 28 دیماه دوسال از نوشتن من دراین فضای مجازی می گذرد ودوسال از زحمات زحمت کشان بلاگ دات آی ار ...
ممنون شما خوانندگان عزیزو تمامی زحمات کشانی هستم که فارغ از شغل به عشق و علاقه به ادبیات من را به دو دست دعا نگه داشته اند ...
با احترام به روی گل شما :
سیده لیلا مددی دیماه نودو شش

دوازده:

فریدون توللی ...غروب را با واژهای دلتنگ کننده زیر توصیف کرده است:
غروب
درپای آن چنار کهن کز بسی زمان...
سربرکشیده یکه وتنها میان دشت ...
عشقی رمیده رفته از افسردگی به خواب ...
                                                       غمگین زسر گذشت
غوغا کنان گروه کلاغان بشامگاه
سوی درخت گمشده پرواز می کنند
پر می زنند و از پی خواب شبانگهان ...
                                                آواز می کنند
شب می رسد گرفته و سنگین نفس ز دور
سوسو زنان ستاره نظر می کند به خاک ...
وندر سکوت شامگهان ژرف حالتیست ...
                                                       آرام و سهمناک
گهگاه از میان یکی ابر تیره رنگ ...
برقی بچشم می رسد از کوهسار دور ...
وز گوشه سیاه یکی دخمه ...سایه ای
                                               سر می کشد زگور
انجا کنار قلعه ویران و دوردست ...
افروختست دختر شبگرد آتشی ...
او خود به خواب رفته و نالان به گرد او ...
                                                روح مشوشی ...
باد از فراز کوه خروشان تند خیز ...
می افکند به خاک چنار خمیده را ...
می پیچدش به شاخه و بیدار می کند ...
                                                 عشق رمیده را


به یاد کلاس ادبیات دانشگاه دکتر مسعود فقیه
"تواین 8 سال من یه خورده شبیه این شعر بودم یه کوچولو"


۱۳ دی ۹۶ ، ۲۱:۰۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

به سلامتی همه بدا!!!

یک:
صندوق خالی قلبم ...پراز هوای توشد ...
جای تصویر تو خالی ...که پنهان می کردم...
دو:
می گویند بیهوده است تلاش تو ...با سوزن قبر نکن!
می گویم:چرا؟آخر به من می پیوندد ...سر قبر دعوایمان نخواهد شد!
سه:
گرفتم دست تورا در آینه ...تا نیفتم !
بار دیگر درمیان خودخواهی و خود پرستی ها!

چهار:
ای انگور!
جای تو خالی میان عصرانه های ماست ...
شب ها ولی چرا!به شربت تو خواب می رویم!
پنج:
سنگ روی دلم بسته ام تا دیگر ...هوس تو ...نباشد!
ای ببخشید نارقیب!که من نفر سوم این مملکتم!
شش:
مزار شش گوشه ات و طنین صدای اذان ...
روی اسم علس (ع)ایستاده ام ...به گمانم تو گفته ای ...

هفت:
رمز پیروزی من درقلب تو چه بود "امیر"
که صد قافله بیخود دنبال تو نباشند "مثل من"!!!
هشت:
ترومپ!
نمی گذریم از چشم تو می بینیم اوضاع جهان را ...
بیخود وسط معرکه ی ما ...پنهان نمی شوی !
نه:
مامان بنز:
پزو پاشو بریم کانادا بعد از اونجا دوسه روزم بریم دوبی !
بابا پزو:
خانمول کن!تازه یه هفت اس من بدبخت بعد بازنشستگی راحتم!بی خیال شو!
مامان بنز:
خوب من چیکارکنم!؟
ننه خاور:
هیچی !مثل من بی صدا بشین!
مامان بنز:
بیا بریم المان؟اصلا بریم فرانسه!
باباپزو:
خانم می خوای پولاتو ببری ای منو؟
مامان بنز:
آدم نداشته باشه یه درده!داشته باشه صددرد!
باباپژو:
همین نکته!نمته همین جاست که می خوای آدم شی!!!

ده:
رهبرم ...
صدکشور اطراف بدانند که ما ...چطور قربان علی (ع)هستیم ...
عیب ندارد گذاشتیم مدام بپرسند :علی کیست؟!


یازده:
کلاس مون مشرف نبود و مدرسه اجازه داده بود که بعضی بچه ها درساعاتی به تمایل مقنعه اشونودر بیارن...
دقیقا فکر می کنم بین 15 تا 16 سال پیش بود که من جامعه شناسی و مطالعات اجتماعی اول دبیرستان رو تدریس می کردم...اون موقع تازه مد شده بود بچه ها ژل می زدن و موهاشونوتیغ تیغی می کردن!
یکی از بچه ها که اند مد بود ..."اون موقعم شایع شده بود که آمریکا می خواد به ایران حمله کنه"سر درس سیاست و حکومت که بخش آخر کتاب بود یهو پاشو وگفت:
کدوک امریکا خانم مددی اینجوریمونونگا نکن !حالشونومی گیریم!!
بعد گرفت نشست ...
هیچ وقت خمده ی کلاس و چهره ی اون دختر از یادم نمیره ...
واقعا نمیشه یعنی نمیشه رو ظاهر جوونای ایرانی قضاوت کرد و بعضی مواقع تصمیم گرفت ...
اکثر شون جزو خوبان ...
خودمن ...هیچی نباشه چن میلیونشونومی شناسم ....باغیرت و ادم حسابی ...
شما چطور؟

دوازده:

بخش کوچکی از کتاب "فوق العاده"جریان شناسی سیاسی در ایران ...نوشته دکتر علی دارابی
استاد محترمم دردانشکده علوم سیاسی
ناشر:پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه سیاسی
.............................................................
1- شکاف های اجتماعی
جامعه شناسان سیاسی چ.ن استین روکان نروژی و حسین بشیریه در ایران تلاش کرده اند با استفاده از این معیار ..به تببین جریان های سیاسی در دوره های نختلف زمانی اهتمام ورزند .
فرضیه اصلی ان ها این است که شکاف های اجتماعی تعیین کننده نوع خواسته ها ی نیروهاو گروه های مختلف و جریان های سیاسی است. به بیان دقیق تر احزاب و نیز جریان های سیاسی ترجمان شکاف های اساسی موجود درهر جامعه ای به شمار می روند .
شکاف هایی که خود ناشی از رویدادهای مهم تاریخی ان جامعه اند . از نظر محقق نروژی شکاف های اجتماعی پس از ایجاد هرگز از بین نمی روند بلکه تنها ممکن است در مقاطع یا دوران هایی غیر فعال گردیده و با مهیا شدن شرایط این شکاف ها سرباز نمایند . از نظر روکان شکاف عبار ت است از تقابلی که گذرا نیست و برخاسته از متن جامعه می باشد........................
..............................................
بشیریه معتقد است درتکوین جریان های سیاسی اجتماعی ...عوامل مختلفی مانند میزان گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن ...میزان نوسازی و توسعه ی اقتصادی و میزان دمو کراتیزه شدن جامعه یعنی پیدایش سازمان ها و تشکل های طبقات پائین موثرهستند...
از نظر او درمورد جامعه ایران باید گفت:که:مجموعه ای از شکاف های تاریخی و ساختاری موجب شکل گیری ساختار نسبتا پیچیده ای از نیروها و جریان های سیاسی اجتماعی شده است ...
...............................................
مخلص بدا خوبای جامعه
....................................................
حواستون باشه!فردا از همه ی این کتابا ازتون امتحان می گیرم !!!نگید نگفتی!
۱۲ دی ۹۶ ، ۱۳:۰۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

آخ جون اخراج شدم از کلاس تو ...و تودیگر نخواهی پرسید دیفرانسیل چیست؟

یک:
درتبم آمد هزاران لرزه مثل زلزله ...
که تو ای مرد !مرد لحظه های سوختن هایم "نبودی"!!!
دو:
به چند می فروشی مرا روی دکه های روزنامه!
چطور احساس من ریال است و ولخرجی تو ...دلار دلار!
سه:
درکف خیابان می خوابم ولی درکنار تونه !
اجازه می دهم که اسفالت های تیره هم ...بوی عطر شنل بدهند!

چهار:
لب لیوان شکسته بود و خون لبم پای توست ...
اورده ای مرا به کافه ...تا قتل مرا به عهده نگیری !!!
پنج:
از شاخه ی درختها ...
به دار آویخته ای هزار مرد !
لیلی چه می کنی با داستان مجنون ...
که مرد کویر بود!؟
شش:
مزار شش گوشه ات را بوسیده ام برای نیتی ...
که اگر فاش بگویم دل زهرا (س) با ماست ...

هفت:
درمان مرد گرسنه یک قرص نان بیشتر نیست ...
چند سال است به قرص ماه روی تو ...همان هم نخورده ام !!!
هشت:
ترومپ!
دلم را شکسته ای و از بخت بد صدای آن ...
توی وبلاگ من در آمد و کل جهان ...فهمیدند!
نه:
مامان بنز:
پژو!دیگه تنها شدیم ...پراید که رفت دوبی ...تیباهم که برگشت کانادا!
ننه خاور:
پژو!داره باتو حرف میزنه جوابشو بده!
پژو:
من ام دارم می رم فرانسه پیش پدرو مادر واقعی خودم!
مامان بنز:
نرو ...دیگه ....نرو!
پزو:
یک کم حرص بخور!چرا نخوردی؟دارم می رم آ!
مامان بنز:
خوب برو !انقدر واقعی دروغ گفتی من ننه خاور و بابا بیوک رو مثل مادرو پدر واقعی خودم دوس دارم!
ننه خاور:
جم کنیین!مگه از اول نقشتون این نبودکه پراید و تیبا رو بذارید سرکار تا از شرشون راحت شین؟حتی موقتی !!!

ده:
رهبرم ...
نمی سوزیم که از خاکسترمان به گفته ی فردوسی ...
ققنوس ها بر آمده است ...
از میان شاهنامه...



یازده:
وقتی یه بنائی خراب میشه ...ساکنان اون بنا کجا می رن/به هرحال یه جائی پیدا میشه تا ادامه بدن...این یه قاعده ی کلیه !ازبین رفتن و خراب شدن و نابودی همیشه یه طرف دیگه اش تولده!
............یه جای دیگه یه مکان دیگه و اگه مردم اون بنا و مکان بطور فرضی اسیب دیده هم باشن ...
آسیب رو به بقیه جاها و مکان هائی که هستن منتقل می کنن ...
این مشکل دنیاست ...و متاسفانه قابل حل هم نیست !
استادمون حدود سال 1995 میلادی به بحرانی اشاره کرد به نام کلیدهای تنظیم شده ی بمب های اتمی!!!که همه روی عددد2000بودن گویا اگه ساعت صفر سال دوهزار میشد بطور اتو ماتیک ممکن بود کل جهان بره رو هوا ...
این از بین رفتن شامل پیش بینی نوستر آداموس پیش گوی معروف هم بود!
خلاصه شو بگم سال 2000 ماکه دانشجوهای اون استاد بودیم داشتیم قالب تهی می کردیم !!!
"این رازم مثلا به کسی نگفته بودیم"سال دو هزار که سهله الان سال 2018 هم گذشته و هیچ خبری نیست!
به نظر شما دلیل خاصی نداره؟
این استادای مردم ازار نسلشون انگار دیگه ازبین رفته!!!

دوازده:

امروزه در غرب موضوع فلسفه بیشتر شناخت شناسی ...یعنی شناخت خود شناخت و کیفیت حصول وحد و اندازه و اعتبار و ارزش آن و مسائلی از این قبیل است در صورتی که در فلسفه اسلامی ...شناخت شناسی به این معنی معنا ندارد ...زیرا این فلسفه کلا وجودشناسی است . مسدله علم و معرفت یکی از مسائل فلسفه است .
ملا صدرا با فیلسوفان قبل از خودش از یک جهت موافق است و از جهت دیگر موافق نیست!تمام فلاسفه اعم از فلاسفه مشا و اشراق و متعالیه برای موجود مصداق عینی قائل هستند ...منتهی تفاوت در این است که ملاصدرا و پیروان او معنقد به اصالت ووحدت وجودند و می گویند یک وجود بیش نیست ...ولی با مراتب و شئون مختلف درحالی که حکمای مشا و اشراق چنین سخنی را نمی پذیرند.
حکمای اشراق نگرشی ماهوی نسبت به واقعیت دارند ...یعنی اشیا را ماهیات متکثره می دانند و حکمای مشا معتقدند که آن چه در خارج واقعیت دارد یا واجب است و یا ممکنو از ان جهت که ممکنات زوج ترکیبی از ماهیت ووجودند و ماهیات(مثار کثره اتت)وجودات چیزی جز حقایق متکثره متباینه نیستند.
این معنا تفاوت زیادی با اگزیستانسیالیزم دارد.اگزیستانسیالیزم هنگامی در فلسفه اروپائی ظهور کرد که وجود بدان معنا که درفلسفه سنت توماس ویا حتی لایبینیتس مطرح بود از بین رفته بود ...یعنی کسی جز الهیون مسیحی در کلیساس کاتولیک به وجود به معنای یک واقعیت مطلق خارج از ذهن انسان اعتقاد نداشت .
فلاسفه اروپا مدتها بود که از چنین راهی دور شده بودند ...اگزیستانسیالیزم یعنی اگزیستانس انسان.

برگرفته از کتاب سیر فلسفه در ایران اسلامی نوشته دکتر رضا اکبریان وحید دریا بیگی و دیگران ...سال 87
موسسه تحقیقات و توسعه ی علوم انسانی
۱۱ دی ۹۶ ، ۱۴:۴۳ ۲ نظر
سیده لیلا مددی

بیا که این جان ارزش تودارد ...می بوسم آن دست که به "حق "پرچم دارست ...

یک:
روی مزار من ...گل ها گذاشتی ...
صد حسرت از موی من ...که یکی گل در انتظار ...
دو:
برای گناهکاری مثل تو ...شراب فراموشی ست ...
من پاکدامن!چرا ...با تو نوشیدن پیاله ها!!!
سه:
می روم پشتم به خلوت کوچه است ...
با صدهزار امید که ...پیش روی ماست ...

چهار:
خون خواستی و ندادمت چون نمی خورد ...
گروه خونی من با گروه خونی تو !!!
پنج:
با سفر مرا سوزاندی و عشق مان به صفر رسید اما ...
به فکر بی محلی به تو از سفر هستم !!!
شش:
مزار شش گوشه ات آرزوی دست ماست ...
کجا شویم چو عباس (ع)که بی دست بیائیم ...

هفت:
دویدم واز حادثه ها گریختم و عاقبت پیداشد ...
بدبختی درجیب من بود!مثل پول تقلبی !!!
هشت:
ترومپ!
از تعطیلات فرداکه بیائی دنیا تعطیل است!!!
ببین که ما چطور به گورتو لطمه می زنیم!!!
نه:
پراید:
مامان جون!با بچه ها اومدیم خدافظی !
مامان بنز:
ایشالا شمال دیگه؟
پراید:
نه متاسفانه داریم کلا می ریم دوبی !!!
مامان بنز:
تو دوتا خودروی بالای یه میلیاردو بایه خانم یه میلیاردی رو می بری دوبی؟
پراید:
وقت نکردم ترکیه خونه بخرم!!!میریم خونه ی دبی بوگاتی!!!
بابا پزو:
پراید از روزی که به دنیا اومدی همین طور بدبختیم!!!
مامان بنز:
ماکه خارجی هستیم تواین مملکت نشستیم توکه اینجا مملکتته داری فرار می کنی؟
پرادی:
من نمی تونم ببینم سرمایه های زندگیم زیر اوارن!!!
ننه خاور:
اوووووووووووووووه حالاکو زلزله!!!دختر خاله تراک می اد درمون میاره ماکه آدم نیستیم ناراحت باشیم!!!
مامان بنز:
می ری برو!!!

ده:
رهبرم ...
ایستاده ایم در طوفان ...تا شما بشنوید ...
صدای درونمان که الله اکبر است ...

یازده:
می گوئیم ملی و هزار ماجرا قبل و بعد آن داریم ...
می گوئیم ملی و هرچه باراست روی دوشش می گذاریم ووه که چه کار لذت بخشی ست ...
اما باید باورکنیم که برای نسل نمی دانم چندم زیاد هم مهم نیست!!!
چراکه با پای خودمان بردیمشان فروشگاه و کلی فرآورده های خارجی خریده ایم ...با پای خودمان و زحمات فراوان از سرکوچه برایشان یک تابعیت دیگر هم خریده ایم و انقدر این کارهارا تکرار کرده ایم که قاطی کنند کدام ملی !!!
حالا خرده بگیرید که نه همه ...درست است.
بیائید از ان هایی که سال ها ست برای همین ملی دارند جان می دهند بپرسیم:ایا دوباره جانتان هست؟!!!
"هست ولی توچرا این جورئی"؟!!!


دوازده:
از بختمان بوده درتاریخ که بارها منهدم شویم و بعد خودمان را بسازیم ...
هفتاد سال است که دنیا ژاپن را مثال می زند که چطور بعد دو جنگ جهانی خودش را ساخت ...
می خواهید از روی تاریخ به گوشه ای از همت خودمان در گذشته بیندیشیم؟
"تاریخ ایران نوشته حسن پیرنیا و دیگر نویسندگان...بخش اول قبل از اسلام "
"منظور خاصی نیس ...این بخش رو انتخاب کردم"
بعد از ورو به پرس پلیس اسکندر کشتاری در شهر راه انداخت ...و قصر شاهان هخامنشی را آتش زد و اهالی را برده کرد ه و بفروخت!تا مردم ایران بفهمند که سلطنت هخامنشی ها خاتمه یافته و نیز ایرانی ها در ازای آتشی که به شهر آتن در زمان خشایار شاه زده بودند ...انتقام کشیده باشند ...دراینجا علاوه بر ذخایر خزانه ...یکصد و بیست هزار تالان به تصرف اسکندر در آمد.
پس از تسخیر پرس پلیس ...اسکندر به همدان رفت . در آنجا خزانه ی خودرا که بالغ بر یکصد و هشتاد هزار تالان بود گذاشته ...شش هزار مقدونی برا محافظت آن بگماشت و خودش از راه ری به تعقیب داریوش حرکت کرد ...چه او با وجود شکست های پی در پی هنوز از پای ننشسته ودرصدد تهیه سپاه جدیدی بود .
وقتی اسکندر به نزدیکی دامغان امروزی رسید شنید که بس سوس والی باختر و برستس والی رخج داریوش را گرفته اند . اسکندر شتافت تا به آن ها برسد اما بوس همین که از آمدن اسکندر وطلع شد به داریوش زخم مهلکی زده فرار کرد و اسکندر وقتی رسدی که داریوش فوت کرده بود . به امر اسکندر نعش اورا با تشریفات به پاسارگاد برده دفن کردند . پس از آن اسکندر به مملکت تپوری ها(طبرستان)و از آن جا به ورکان(گرگان امروزی )رفت .
موافق روایات پارسی های زرتشتی اسکندر بعد از تسخیر ایران ...آوستا را از گنج شاپیکان به دست آورده ...ام رکرد بعضی از قسمت های آن را که راجع به طب و نجوم بود به زبان یونانی ترجمه نمایند و باقی را در آتش انداخته ...
محققین نتواسته اند معلوم نمایند که گنج شا پیکان کجا بوده است ...
۱۰ دی ۹۶ ، ۱۱:۳۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی