یک:
سرد شد دست من و مرگ من قابل تشخیص نیست؟...
تورابامن چکار؟وقت زندگی گرمی دستم قابل دستت نبود!
دو:
کنارخیابان ...ایستاده بودی و می خندیدی ...
دلم سوخت و آمدم با هزار تومن...
ناگهان بنزی ایستاد و تو سوار شدی ...
گفتم:قدرت خدا !...من کیم!
سه:
سوی چشمم رفت ازبس دیده بودم نور تو ...
نورت ای شمس کورم کرد ...درطولانی ترین یلدا!
چهار:
ودرنسیم فرزندی حوابیده بود که کسی نمی دید ...
درآغوش درخت شکوفه شد و به بلوغ رسید ...
همیشه در ملایمت عشق هست ....
که به دیوارها تکیه می کند و سال ها می ایستد ...
پنج:
سرماراببرند و بگذارند روی شانه ی شهر ...
چه می شود که دوعاقل پناه می بردیم به آغوش ساحل و دریا...
شش:
مزار شش گوشه ات هزار داستان غم انگیز داشت ...
الا یکی که آغاز دیگرانش بود ....مردن در آزادگی "یا حسین(ع)...

هفت:
وکشیدم سیم مویت را تا بخوانم ترانه ای ...
دیدم که زبانم نیست!...با اشک ادامه دادم...
هشت:
ترومپ!دیگر بخندیم به دنیا که انفجار ندارد !
چون تو هرروز می گردی تا یکی خنثی کنی !
نه:
مامان بنز:
پراید چرا شنود گذاشتی ؟دیگه تو این خونواده حرف زدنم ممنوع کنیم؟
پراید:
حالا مثلا قبلا چقدر حرف می زدین؟چرا نگفته بودی تو پلیس اتوبان المان بودی؟چرا نگفته بودی بابا پلیسه؟
مامان بنز:
بتوچه؟مگه مدرسه می رفتی ملت حسودی نمی کردن بابنزو پژو می ری؟مگه خونت ته بالای شهر نبود؟
پراید:
مامان !چرا نمی فهمی ؟دوستون دارم.ولی نمشناختمتون...
بابا پژو:
دعوتنامه فرستادم آقای ماک بیاد ایران!
مامان بنز:
کارخوبی کردی می خوام پسرمرو با پسرش عوض کنم!
پراید:
چی؟نننننننننننننننننننننه!

یازده:
امشب شب تولدمه!بنابراین می خام اول از همه از خانواده ام از همکاران اداری منطقه هفده از خوانندگان وبلاگم از دوستان قدیمم و از کل پزشکانی که درزنده نگه داشتن من نهایت تلاششون رو کردن ...تشکر کنم...
ممکن بود مشکلات زیادی رو تحمل کنم ولی خدا خیلی کمکم کرد ...
با عشق و علاقه به دنیا وهمه تونستم اول از همه قلب خودمو تصفیه کنم وبعد پیرامون خودموعوض کنم...
"
ممنون امیر

"

دوازده:
خدا زیبایی را برایت پست کرده است ...
با پاکتی پراز اردی بهشت آمده ای ...
برای قلب من که هنوز مرده ی دی است ...
کمی زندگی تعارف کن ...
بهارمن ...
........................................................
چشمکی زدی
مثل ستاره ای در اسمان ...قلبم فرو ریخت ...
مثل آبی که از بلندای کوهی فرو ریزد ...آبشار!
لبخندی زدی...
مثل غنچه ای که تازه می شکوفد ...
قلبم فروریخت ...
مثل دیواری که پناه ندارد ...
نسیمی وزید ...لابه لای موهایت ...
قلبم فرو ریخت ...
وهم چنان ادامه دارد ...
احساس من به ...
چشمان سیاهت ...
صفحه ص 36 و 38 از کتاب هفت سالگی شعر لیلا ...
نویسنده:سیده لیلا مددی
نشر فرهوش 1396
"این شعرها از وبلاگ oleeeoدر پرشین بلاگ انتخاب شده اند "

یه همچین کیکی کیک نامزدی ام بود و صد البته که خوشمزه ترین کیک زندگیم...