یک:

طلبکار بودم ...قلب تورا از خودت!

ندادی و جایش ... کفش هایت را قلم کردم!

دو:

می آمدی کنار پنجره ...محض چه کار آخر؟

ما بد اندیش نبودیم هیچ... جز عشق فرض نکردیم!

سه:

گاهی قلم کار می دهد دست قلب ...

صد سال می نویسی و بی قلب عاشقی!

چهار:

معتاد بوی تو بودم ... کنار دست خودم!

می رفتی و ثانیه ها ... من به خویش پیچیده!

پنج:

انکار تو تمام عمر ... شغل محترمت بود ...

می گفتند چه کاره ای؟ می گفتی : خورشید!

شش:

مزار شش گوشه ات را کفن به تن می آیم ...

خیال بد نکنند ...من... دیوانه ی مرگ توام!


هفت:

هیهات که منتظری عشق از تو حمایت کند و دریغ که از جائی  به بعد یاد می گیری که خودت باید مواظب خودت باشی ... حمایت عشق همین است که به خودکفائی برسی!...

...

دست های پدر و مادر نوی دست های ما ...آب می شوند هم چنان که زمان می گذرد و می آموزیم که استقلال از عشق بالاتر است که " من" " خودم" جای عشق فریاد می زنم که ولم کنید دوست دارم از تمام خیابان ها و بیابان ها و خطرات بگذرم و دریغ که عشق همیشه درونش آشوب است که از مرگ و غم ما می هراسد که نباشد که غم بخوریم و کاش مثل همیشه شاداب و شاد از همهی ماجراها بگذریم که بعید و محال به نظر می رسد ...

...

گاهی شیرین ترین خاطره برای دختری که زیر باران پائیزی خیس شده کت مردانه ی عشق اش است که روی دوشش می افتد تا به منزل برسد ... و دست ها درجنون عشق چه معنائی دارند ؟ که لرزان و سرد دست های گرم دیگری را می طلبند ...جائی که هیچ ریالی و دلاری بینشان نیست ...جز لذت داشتن حمایت که" من هستم" ...

گاهی چشم باز می کنی و می بینی روی تخت بیمارستان چشم های نگران و صورت بهم ریخته اش منتظر تنها یک لبخند توست .. زنده می مانی همین حمایت است که از هر احیا دیگری بالاتر است ...

...

تو هم ای نازنین!

زمان گذشت و ندانستی مارا چطور می کشی؟ تحریم مان کردی؟ از عشق و دیدار دیگران که کوفتمان می شد اگر لحظه ای با دوستان خویش می خندیدیم !!!که باید همیشه با تو وکنار تو می بودیم!

که غلط نکنم دیوانه ای از ما ساختی که نگو!اگر بنای حمایت و عاشقی بود دیگر به صندلی و دیوار اداره تان خسادت می کردیم که ای خدا تکیه یار چرا؟که عاقبت غم باد گرفتیم و درجوانی محروم از لذت چشیدن شیرینی!با کام تلخ مرگ را درنوردیدیم!...

انتهای داستان این بود که جنابعالی را کس جز ما نپسندیده بود !ودریغ اخلاق نیکوی جنابعالی درو دیوار و صندلی لب به شکایت که" بهترین یارت دیوانه ات"!!!

حالا روز نیست که جهت غلبه بر حس دیوانه وار حمایت!چند قرص بالا نیندازیم و از شیوه های مصاحبه یاد گرفته ایم بپرسیم کیان و چیان دورو برت هستند تا توی هوا بزنیم و پرپرشان کنیم!

دیگران که حال مارا می پرسند همیشه بدیم!خیالتان راحت!که دیگر آب خوش از گلوی ما پائین نمی رود!!!

دوستدارتان:slm!

هشت:

ترومپ!

صبح آمد و جهان درخشید و اسمان آبی ...

تو صد لحاف انداخته ای روی خودت ... شب بخیر جنابعالی!

نه:

مامان بنز:

کی گفته من دختر بودم خواستگار نداشتم ؟ از آلمان اومدم ایران خواستگاری بابا پژو؟

همه سکوت ناگهان پراید:

مامان !دوتا بچه و چهارتا نوه داری !هنوز به خواستگاراو دوران مجردیت می نازی؟!!!

مامان بنز:

بیا این عکس قدیمی خواستگارم رولز رویس!اگه باهاش ازدواج کرده بودم تو الان فورد بودی!

بوگاتی:

وا مامان جون!من و ننه خاور چن روز پیش داشتیم می گفتیم مامان بنز به این خوشگلی چطور بابا پژو رو انتخاب کرد فقط همین !چطور به گوش شما رسید؟

مامان بنز:

من تو دیوار موش دارم!موشم گوش داره!

بابا پژو:

ببین بنزی!رولز رویس هنوز مجرده!از دخترای شهر بپرسی خواستگار همه شون بوده!ولی من نمی گم چه شکلی بودم ...طوری بودم که دخترا می اومدن خواستگاری!

لامبورگینی و پورشه:

کاش مام به بابابزرگ شبیه باشیم!

پراید:

آره!واسه ی شما دوتا دختر از آفریقا می خوائیم بگیریم!

بوگاتی:

پراید؟ بیشعور!!!

ده:

رهبرم ...

فریب فریبکاران را نمی خوریم و زرنگیم ...

بگذار بسوزند از سیاست پیر ایرانی ...!



یازده:

اتفاق شیرین هفته گرفتن تخفیف از یک کتابفروش کوچه نشین بود ... که به خاطر یک کتاب هدیه ای به من داد و ده هزار تومن به من بخشید ... درست یک کتابفروشی شیک روبروی مان بود ولی کتاب رو از ایشان خریدم و از قیمت کتاب تخفیف دادند ... دمشان گرم!ممنون!

دوازده:

وای ما تو فضا دلمون تنگ میشه می ریم پیاده روی فضائی!چقد بی فرهنگ بودیم روی زمین می رفتیم طرف خونه ی بهجت خانم ایتا پاساژببینیم!الان توی سیاهی و سکوت مطلق توی بی وزنی راه می ریم!یه ذره بریم سمت چپ زحل و اینا دیده میشه!هزینه ی لباسامونو آقامون میگه قد ده تای همون پاساژا داده!گفتم آقامون امیرخان عکس بندازه بفرسته برا فامیل!مخصوصا بهجت خانم!خیلی دلم براش تنگ شده!

نه!حالا فک نکنن داریم پز می دیم!دیگه همینه دیگه!

سیزده:

قدرت چشمان تو بی بازگشت بود ...

زد به تخم چشم های من و ... همان جا سازمان کرد!

چهارده:

برای دوستانم آرزوی ساعات خوش و روزهای خوبی دارم!

ممنون که گاهی حالم را می پرسند و جویای احوال منند ... از دنیای واقعی تا مجازی ...