یک/
همین کنار...
که برف از پشت بام گریه می کند ...
چشم بر نمی دارمت.
که عاشقانه با آتش بازی می کنی ...
با شعله ها ...
می دانم که دنیای من؛ از این بازی گرم نمی شود
اما...
سوختنم ؛ سوختن دنیائی ست که ...دیگر نیست!
به زودی
" روحم را برمی دارم و می روم "!
دو/
سابقه دارتر از تو؛ رفیق گمنامت ...
که وقت اعتراف عشق هم ...
" گناه وی" ... گردن گرفته ای!
سه/
میآئی کنار دست من...
ومن روی تخت ...
بی زبان!
هزار سرزنشت هست...
از زنده ماندنم!
زمان طلاست.
نیا!
گوئی رنج تو؛ بیشتر از من است!
درتکلیف دیدارها...
و
پرسش از زنده ماندنم!
بازهم؛ من!
شرمنده توام...
چشم!
سعی می کنم ...
برای مردنم!
چهار/
بوی خون یوسف از پیراهن گوسفندی ات!
آن فریب است که خودرا می فریبی ؛ " گرگ جان"!
پنج/
توی موی گربه ایت
صورتم را می شویم ...
انگار هر بوی گمشده ؛ از طبیعت خودم
می رود
داخل مغزم!
چقدر شبیه مادرم
چقدر شبیه عشقم
چقدر شبیه خودم
" عزیزم! دخترم!"
شش/
مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) فراموشم نیست...
مگر که قبل تو از عشق علی(ع) بمیرم من!
هفت/
باید بگویم ؛ علیرغم داشتن برگه های امتحانی؛ بیماری و بیمار درمنزل؛ اینکه می دانم سینمای ایران
نماینده ی خیلی از اقشار مردم در گفتگو و داستان هایش نیست؛ غم؛ غم باد؛ و مسائل اقتصادی
خودم ؛ پاشدم و با همراه رفتم سینما؛ سینمای ایران امسال بعد از سال ها رفته بود دکتر و از آرام
بخش استفاده می کرد؛ با اینحال شد که دربرخورد دیوانه وار دنیای لاکچری فوق روشنفکرانه و دنیای
فرودست زیر زمینی تنگاتگ خفه آورش ؛ زنده بمانم و بیایم بیرون ...
یک/
اولین فیلم جشنواره امسال " کت چرمی" را یکی دوشب قبل روز پدر دیدم
ضمن گریه های فراوان توی قلبم از آنچه خون بود که از دلم می رفت...داخل سینما؛ بیرون به هرچه
پدر بود فکر می کردم...
" جواد عزتی" جدی بود؛ " سارا حاتمی" واقعی بود و دنیای پدرانه می رفت تا باعشق یک مرد را بکشد!
دو/
فیلم " کت چرمی" لقمه لقمه بود ؛ یعنی داستانک به داستانکغ که هرکدام به دیگری متصل بود ؛
خسته نشدیم؛ داستان نجات جان یکی بود ؛ و چند نفر ...
سه/
بحث پایان بندی فیلم از نظر من؛ بهانه است؛ تلاش پدر برای ادای دین به دخترش هرگز پایانی
نداشت و ندارد و نخواهد داشت؛ با این حال ما دیدیم که دارد...
چهار/
اگر دوباره تحریم صورت بگیرد ؛ " صابر ابرو پانته آ پناهی ها" چه می شوند؟
همین دیشب در" بعد از رفتن" فهمیدم هیچ بعید نیست طفلک صابرجان؛ بارداری راهم بپذیرد!
پنج/
دراین بی پولی و اقتصاد و اینها ؛ دنیای فوق لاکچری " گرگ خان" " وحید رهبانی" چه داستانی بود
همسر خرید؛ همسر خرید ؛ همسر خرید ... و " پژمان جمشیدی" هم توی این داستان قربانی فوق بود!
شش/
رفتیم جنگل پرتقال
جایتان خالی؛ کلی خندیدم!
درس بزرگ این فیلم داستان معلمی ساده و بقول منتقدین یک مرد میانسال خودبزرگ بین بود
که وقتی به بیست سال گذشته خودش برگشت؛ به سختی باورش شد که دنیا عوض شده!
مردی که فکر می کرد عالی از همه چیز عبور کرده ؛ دوباره بعد بیست سال برگردد؛ دوست دختر ش
همان جا با ریخت نکبتش ایستاده تا او که دیگر کچل شده و با مدرک لیسانس ادبیات نمایشی اش چخوف را هم ادم
حساب نمی کند با یک جنگل پرتقال ببرد محضر و ازدواج کنند !
نه؛ نشد! دنیا صددرصد اوکی نبود!
خانم هنرپیشه بود و بالاخره خودش متوجه شدکه؛ مردم نمی ایستند تا هدف ثابت برخی افراد
متحرک باشند!
از دیدن فیلم پشیمان نیستم؛ لذت بردم؛ صحنه ها عالی بود و" میر سعید مولویان" به این نقش می
آمد...
هفت/
بقیه فیلم هارا نتوانستم با زمان خودم هماهنگ کنم و بببینم ولی می توانم بگویم " حال دنیای فیلم
ایران بدنیست"... و شاید بتوان درمورد بازی و داستان برخی فیلم ها گفت" عالی " هم هست!
ممنون که مرا فراموش نکردید ؛ من هم به یادتان هستم؛ درهرجای این عالم هستی سلامت و
پیروزیتان را ازخداوند خواهانم
سیده لیلا مددی