یک/

من؛ زیاد هم عاشق تو نبوده ام!

مثل پروانه به پرواز ...

و یا ؛ مثل نور به تاریکی

ولی

درقلب چنان سوختم که

وقت مردن فقط" ریه" داشتم!

 

دو/

مرگ ام

         درخواب

خسته از مرگ ام

                 در بیداری

آن قدر که ؛ بیدارم!

درجهانی که متعلق به " من" نیست!

 

سه/

دزدی که" یوسف" را بدزد ؛ ای زلیخا...

تنها خدا می داندش ؛ عاشق تر از کیست!

 

چهار/

زبانم را میان قهوه های تلخ ؛ می شویم

از شعرهای نگفته

و حرف های منتظر

داخل هر کافه ای که " دود" دود" دود" ...

می رود داخل سینه

تهران فقط " بندر" ندارد!

 

پنج/

سرمای درون من ؛ تمام نشد

از آن روز دیماه

که میان گهواره

درجستجوی مادرم

اشک می ریختم

و امروز

که ... سالهاست!

 

شش/

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) چنان می بینم

که عاقبت

میان روضه های زینب(س) و رقیه(س) ؛ خواهم مرد

 

هفت/

یک/

متفاوت بودن سخت است.

دریک مثال دور از انتظار از دهه ی شصت خورشیدی بابردارم داخل هواپیما ازشهری نه چندان دور عازم

تهران بودیم!

دراین اشاره به تفاوت این جانب" متفاوت الیه" یا متفاوت محسوب شده و سرکارخانم ردیف بغل

بالخره تفاوت را از بین برده تا کنار برادر این جانب قرار گرفته و باایشان یک (ده دقیقه) ای گپ بزنند!!!

یک روز بعد درحالی که هدیه ای بزرگ از جانب سرکار علیه دریافت کردم به گمانم؛ که دریافتم "

متفاوت بودن" چندان هم بدنیست و بهرحالعقب کشیدن هم...

درمورد همان برادرم چنان عقب کشیدم که خودم که هیچ؛ هرکه مرا با برادرم می شناخت جایزه

های بزگی دریافت کرد .

" برای اطلاعات بیشتر از برادرم با شماره 021007007تماس حاصل بفرمایید"!

 

دو/

متفاوت بودن سخت است.

دیروز یکی از بانوان اقوام که سرمن قسم می خورد ؛ قسم می خورد که من بهترین دختر؛ زن؛ مادر؛

دختر خاله؛ دختر عمو؛ دختر دایی و دختر عمه عالمم!

البته باورش کمی سخت است؛ ولی من و عده ای چون من متعلق به دورانی هستیم که" فیلم

آهنگ برنادت" درما تاثیر به سزائی داشت ...

شبها  به سقف خیره می شدیم تا شمایل حضرت مریم سلام الله علیه را ببینیم یا سایر قدیسین

عالم ؛ و اگر باورتان نمی شود به تاثیر اعمالمان درثانیه اعتقاد داشته و داریم

جرخوردن لوله ؛ قلمبه شدن غده درسمت چپ مغز و اینها ؛ حتما ...

درمورد من یکی ؛ شاید عجیب باشد بدانید درتفاوت بابرخی ؛ عشق به حضرت مسیح سلام الله علیه

هم بی تاثیر نیست...

 

سه/

متفاوت بودن سخت است.

البته این جمله چندان درست نیست.

چون وقتی از جامعه ای که حتما با جامعه دیگر تفاوت دارد می روی و عین خودشان حرف می زنی و

راه می روی ...

حتما سال ها آموزش دیده ای ؛ بالاخره یکشبه که نمی شود!

بطور مثال اگر فردی چنان تاثیر گذار بود که عده ای حتی اعتقاداتشان را رها و به سمت ایشان

گرایش پیدا کردند و فرد بی غل و غشی هم بود... بایددر ابتدای کار به معلم طرف افرین گفت ...

مرحبا؛ استاد

حالا هی بگو فلان جا؛ معلمین خوبی ندارد ... چرا؟

روی نقشه جغرافیا بلد نیستی آن کشور کجاست... مهم نیست؛ توی هواپیما صد هزار تا صلوات می

فرستی تا برسی به مقصد ؛ولی زبان کشور طرف را طوری حرف میزنی که بپرسند: بابات ؟

 

 

چهار/

درنهایت؛ ای نازنین!

مثلا چرا داریوش و ابی یا فلانی را نمی شناختیم... اصلا می شناختیم!

چرا بافرم دیگری مثل بدبختها(!) راه می رفتیم ... اصلا می رفتیم!

مثلا چطور فلانی را بافلانی را بافلانی و فلان کشور را بافلان کشور را بافلان کشور ازهم تشخیص

می دادیم... اصلا می دادیم!

اصلا باهم رفت و آمد خانوادگی داشتیم؛ عاشق هم هم بودیم!

ولی تو خوبی

دریافت هرگونه فلان چیز ی از طرف مقابل مال تو!

ما دیگر دراین جهان از اول چیزی نداشتیم!

فقط تو!

( لیلا بدون داشتن داداش)

با دندان ومپایری بخوانید لطفا!!!

 

 

هشت:

بایدن!

عاقبت من و جنابعالی به تاریخ می پیوندیم ...

اما من کجا و " یو" کجا!

 

 

نه:

مامان بنز:

ای خدا؛ هوا گرم بشه من نمی تونم دیگه برم بیرون!

ننه خاور:

من چی بگم تو دوبی!

بوگاتی:

خوب بیرون نرید؛ خریداتون رو که من می کنم ؛ غیر اونم کاری ندارید که ...

بابا پژو:

آره دیگه؛ از خداشون باشه عروسی مثل تو داشته باشن!

مامان بنز:

من حاضرم صبح زود برم خرید ولی جلوی گاز که گرمه واینیستم!

بوگاتی:

مامان مگه نگفتی قربونت؛ فدات که گاز نو از ایتالیا برات بخرم؛ غذارو بذار رو تایمر خودش می پزه!

ننه خاور:

خودش بالای سر گاز باشه خوبه؛ مخصوصا کوفته!دستش خوشمزه س !

ناگهان پراید با هیجان:

پاشید!خدارفتگانتون رو بیامرزه ؛ سه ماه باید بریم جایی!

بابا بیوک :

خدا بیامرزه !خواهرم ملوک ... نه؟!

پراید:

وقت اضافی نداریم ...سیل سونامی ؛ قحطی؛ خواهر کوچیکه بوگاتی داره می آد ایران!

مامان بنز:

خوب بیاد!کسی نیست که!خواهر بوگاتیه دیگه...

پراید:

مامان!یاالان یا هیچ وقت...بیاد زندگی همه مون از هم پاشیده ست!

ننه خاور:

خوب حالاکجا بریم؟

پراید:

بلیط خریدم همگی بریم سمت کویر لوت از بیابون بدش می آد!

مامان بنز:

ای وای!از زبونی که بی وقت باز شه!من خونه زندگیمو به خاطر یه وحشی باید ول کنم برم ...کویر!

پراید:

فکر اونشم کردم!بدوئید... اصلا نمی دونید ...خودتون رو بزنید به اون راه که خبر ندارید!

بوگاتی با گریه:

آخه چرا می آد؟

پراید:

سئوال نکن!وسایل اولیه رو بردار ؛ بدو!

 

" این داستان ادامه دارد..."!

 

ده:

رهبرم...(سید علی)

کشته اند از غم ما؛ ما که دگر کشته شدیم ...

عشق شوخی قدیمی قدیمی ؛ که باور نکنند!

 

 

یازده:

یک/

دکتر می شویم که یک عدد ؛ شماره ؛ نشان بدهد توی آن سازمان نظام پزشکی چقدر مهمیم!

مهر می زنیم توی دفترچه مردم ؛ شش ماه  وقت می دهیم ؛دکتر غدد فلان بیمارستان هستیم ؛ از

صبح ساعت 4 تا شب ساعت 12 می دویم که پای نمره ای که نشان می دهد ماچقدر توی این

زشته استادیم ... بایستیم...

دو/

استاد می شویم؛ می رویم فلان دانشکده مهم فنی مهندسی؛ جان دانشجو را بالا می آوریم که ای

فلانی توی این رشته تو انقدر نمی فهمی  که از بیست 4 می گیری!

ده بار دانشجو را با نمره کتک می زنیم!تا آدمش کنیم!

سه/

توی دانشکده حقوق ؛ دانشج. را فرانسه؛ عربی ؛ فارسی می زنیم برجکش را داغان می کنیم

مباحثه؛ پرونده پشت پرونده ؛ روحیه اش را می کشیم!تا بفهمد سیستم حقوقی یعنی چه؟که پررو

بازی در نیاورد!

چهار/

کجتئیم ؟ درکشوری که ابن سینایش را تابلو کرده اند و بیمارستان امام خمینی (ره) مشهور است.

درکشوری هستیم که دانشکده ی شریف و خوارزمی اش حرف ندارد؛ اصلا خواجه نظام الملک ؛

خواجه نصیر الدین طوسی اش که بوده...

درکشوری هستیم که قاضی الگویش از زمان ساسانیان و بعد و قبل مطرح بوده ...

پنج/

کدام امضا آقای پزشک؟/ کدام امضا آقای مهندس؟/کدام امضا آقای قاضی؟/ کدام امضا ؛ امضا که

ربط به وجدان ندارد!

به آن علمی دارد که هی بفروشیم ؛ عقده هایمان را توی جاده ها و کشورها ی دیگر جا به جا کنیم ؛

جناب روانشناس مهربان خودم جناب فلانی؛ که نیستید فعلا!

ممنون که فرمودید: تا قرص می خوری خوشحالم؛ نگران نباش تو خوبی !

قرص من هم دارد نایاب می شود!

" مردم مهربان آبادن ؛ تسلیت؛ همین جاهاست ماهم مثل خودتانیم؛ شوکه می شویم و اشک می ریزیم

من یکی همین را بلدم! کتابت!"

عرض تسلیت به خانواده های محترم آبادان

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ...

یه نور بنفش زیبائی داره به سمت زمین حرکت می کنه ... یکی از همکارا گفت: وااای خداوند رو می

بینی؟ نورهای بنفش رو داره به زمین باز می گرددونه ...

دانشمند همراهمون ؛ همون طور که چشم از دستگاه روبرو بر نمی داشت گفت: حالا مگه شماروی زمین بودید نورهای بنفش رو می دیدید؟

هردومون با تعجب به هم نگاه کردیم و ساکت شدیم ؛ خلاصه کلام اینکه بقول بهجت خانم جان...توی

فضا تلا لو هائی هست که روی زمین قابل مشاهده نیست!

جل الخالق!!!

 

سیزده:

استاد" دال" و " بهداد" رو بروی تام کروز نشسته اند.

برخلاف نظر " استاد" دال" " بهداد" به او هیچ نیازی نداشته و دارد مثل بلبل انگلیسی حرف می زند ...

sirt.k :

استاد" دال" یاد تونه من دانشجوی شما بودم؟!

استاد" دال:

یوخ!!!

sirt.k:

چرا؟ شوخی می کنید؟

استاد " دال" مگر چند سالش است؟ چه شوخی با مزه ای !

" بهداد" :

یادتونه از ارتفاع می پریدیم ؟ گفتید استادتون" دال" همه چی رو بهتون آموخته!

استاد" دال":

آررررره!

sirt.k:

اوووه؛ کاش مثل قدیم بودید استاد؛ جوانتر؛ شادابتر؛ با حال تر!!!

استاد" دال":

اوووه! الان ساعت 9 شبه ومن باید جائی قرار باشم؛ مودبانه ست که از هردو تون خداحافظی کنم ...متشکرم!

" بهداد":

کجا استاد" دال"؟

استاد"دال":

بقول همشهریامون شام که ندادی؛ قولتم که قول نیست! خودتم که آشنا در اومدی ؛ دیگه چی میگی؟

" بهداد":

see you later

استاد" دال":

آرههههه!

sir t.k:

استاد خدانگهدارتون!از دیدنتون دوباره خوشحال شدم!

استاد" دال"پیاده می رود و خوشحال است که آن دو را درحالت دانشجوئی قدیم رها کرده!

یوهو!

 

 

چهارده:

مسلما مخاطب هنر داستان ها و هنر شیرین را بیشتر از هنر تلخ دوست دارد ؛ از آن گذشته هیچ گاه

مردم جامعه ای حاضر به خرید فقر برای اعتلای هنر نیستند؛ کلا فقر و بدبختی از دیدگان همه مخفی

ست وگرنه وجود نداشت!

گاهی هنر آنقدر تلخ است که شانس دیده شدن ندارد!

با این حال نمی شود زانر سینمای هند و مردم ساده زیست کشور بزرگ هندوستان و اسیای پر

جمعیت را ژانر فقر دانست ؛ مردم اسیا که جمعیت بزرگی از جهان را شامل می شوند در جوامع خود

بسیار کم توقع و شادند ؛ هیچ گاه ضعیف در یک فیلم هندی تنها و غم گین نیست ؛ هنرمندان بسیار

زیبا و اوازه خوان و رقاص اند و دربدترین شرایط روحی و اضطراب آور با شادی به استقبال آن چه برای

ما بدبختی ست می روند؛ اما درکشور ماهم شادی و بیان زیبا نباید فراموش شود؛ درجامعه ی پیش

رونده ایران مشکلات زیادی هست ولی درخاصیت کهن تمدنی ایران غم جایگاهی تعریف شده دارد؛

ایرانی کاری و فعال است و دلیل نمی شود انقدر فقررا برویش بکشیم؛ متاسفانه سو تعبیر زیاد است

بسیاری از فیلمسازان ایرانی جامعه شناسی ضعیف و بسیاری از جامعه شناسان ایرانی فیلمسازان

ضعیفی هستند!

نمی دانم اگر فیلم " شنای پروانه" یا " نگهبان شب " به جشنواره های خارجی می رفت چه مفهوم

دیگری می توانست از فقر و ناکامی مورد توجه باشد؛ بالشخصه درحالی که از تعجب فیلم " شنای

پروانه" و تاثیر گذاری فیلم متحیرم هنوز باورم نمی شود که جامعه خفته ای که فیلمساز از آت تعریف

می کند وجود خارجی دارد؟ ایا صحنه قتل اول فیلم بابازی درخشان امیر آقائی و طناز طباطبائی را که

کلابه ثانیه هائی می کشد می توان درسینمای ایران فراموش کرد ؟

خاطرم هست جناب جوادعزتی درجشنواره ان سال نبودند و همسرشان بدلیل تلاش های ایشان

برای نقش اول فیلم اشک می ریختند

سپاس از هنرمندانی که با زیبائی و هنر خود و هم چنین دقت فراوان و دلسوزانه به زعم خویش برای

رفع و نشان دادن فقر تلاش می کنند

از جناب اقای سعید آقاخانی ممنونم که درعین مشکلات و بیان سختی های قومی حتی ؛ بهترین

نگاه ها را به ما از جامعه ایرانی می دهند

دنیا دنیای سختی ست ؛ چه برای ما و چه دیگران ؛ خودمان را زیادهم از دیگران متفاوت نبینیم

 

باتشکر مخاطب سینمای ایران " لیلا"

 

چهارده:

روز دختر های گل رو تبریک عرض می کنم

 

 

 

 

پانزده:

 

روزهای وفات بنیانگزار جمهوری اسلامی ایران تسلیت