یک:

" رز"!

برگهایش را سوزاند...

             برای هر عشق نافرجام سوخته بود

ولی عشقی که گلبرگ هایش را می بوسید ...

                                                          مثل خودش

                                                          یکطرفه!

                                                                       فرانسوی و پیر بود!

دو:

چشمهایم درتعقیب تو ...

گلوله بود!

وقتی نشست ...

مغزت بود نه قلبت!

 

سه:

لباس پوشیدم  

              برای یک روز بارانی ...

درحالی که

خورشید در اسمان می درخشید!

                                         ایمان داشتم به بازوان تو ...

                                        و تعویض هوای قلبم

                                        به تپش

وچترم همرنگ چشمهای تو بود ...

ابرآمد

وعشق باران شد و بارید

                                   همان شد!

زیر چتر پناه گرفتیم و چند لقمه نان گرم خوردیم ...

ولرزیدیم از ایمان به عشق...

 

 

چهار:

ابزار کشتار تو؛ خدای عشق " یوسفم" نگاه بود!

تا برگفتی از من بیچاره ؛ درخانه ی بدبختی خودم ...دیدم مرگ مرگ!

 

پنج:

نیامدم

وپاهایم سالم بود

و عاشق بودم!

وپول هم داشتم

و قرارمان را " من" تعیین کرده بودم!

نیامدم

چون فوتبال نشان می داد

و نشستم کنار شوفاژ

و فریاد زدم

وچیپس و چیزهای دیگر خوردم!

وباختیم !

و باختم!

به سادگی هر نیامدن دیگر ...

بهانه آوردم

لوله هاترکیده بود

و سقف داشت فرو می ریخت

و آیا تو راضی می شدی که " من" زیر آوار بمانم؟

و" تو"

رفتی!

آن قدرهاهم " ساده " نبودی که بمانی!

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) به حق علی(ع)...

سپاس از دعوتت؛ به پای بوس و زیارت و نوحه و روضه ...

 

 

هفت:

یک/

نمی دانم پایم برسد به نیو یورک؛ چه خواهدشد؟ مسلما نگران داروهایم باشم؛ همان اول باید بروم و برای داروهایم فکری بکنم...

یعنی آنقدر پول دارم که بین آسمان خراش ها؛ زندگی نکنم؟!و بروم دریک خانه ی ویلایی تا قلبم نگیرد!

حالا شاید یک پنت هاوس توانستم دست و پا کنم!

اول کار بالاخره مشکل " فرهنگ" خواهم داشت!از پوشش تا لهجه؛ نمی توانم که خودم را برای چند سال قایم کنم!از روی اسمم همه مرا می شناسند!

باید آبرو داری کنم ؛ همین فردا قرار می شود یا من بروم پیش خواهر برادرهایم یا آن ها بیایند ...

خدایا این چه اخلاق گندیست که من دارم؛ یک وقت کم نیاورم؟!

انگار اینور دنیا بدتر است!

گنده بازی درنیاورم بهتر است!مگر من که هستم؟!باید خودداری کنم تا آبرویم حفظ شود؛ خدایا کمک!

 

 

 

 

 

دو/

ترسیدم گوشهایش را ببرد!وقتی آمد دم درو گفت: ندارد!؛ دوتا از تابلوهایش را گرفتم و گفتم: مشکلی نیست!

دوماه بعد ترسیدم برش دارند و ببرندش و اعصابش را در همین دکترها خرابتر کنند؛ صدایم درنیامد!

دیدم آمد دم در و گفت: ندارد!

یکی از تابلوهایش را گرفتم و گفتم : مشکلی نیست...

برادرم آمد و قسمتی از مال پدری را آورد و گفت: مستاجر کرایه را می دهد؟ گفتم:آره! می بینی که زندگیم می گذرد!

بعد بخشی از مال پدری را برداشت و گفت:خوب خدارا شکر!تو بین ما وضعت از همه بهتر است؛

بالاخره ثابت کرایه میگیری!بگذار سهم " خواهر کوچکتر" را بیشتر کنم؛آب دهانم را قورت دادم و گفتم:اشکالی ندارد!

وقتی رفت گریه کردم!

چشمهایم ضعیف تر شده بودو دیگر نمی توانستم برای موسسه ترجمه بیشتری بگیرم...

رفتم بالا درزدم...درزدم...درزدم!درراباز نکرد!

باکلید زاپاس رفتم تو؛دیدم لاغر و نحیف افتاده روی کاناپه؛ زنگ زدم اورژانس و رفتیم بیمارستان...

همان شب از دنیا رفت.

جهت کار ترخیص همان پول پدری ام صرف شد... برگشتم زنگ زدم پاریس به خواهرش ؛ مدام می گفت : به آثارش دست نزنم!و قسمم می داد!

می دانستم می آید و دریک حراج قدیمی زیر زمینی ؛ همه را می فروشد ...ان هایی را که جای کرایه بخشیده بود ؛ نگفنم!

آمد...فروخت...رفت!

قبلش دفترچه های یاد داشتش را به من داد و گفت:جای کرایه های آخر؛ ببر ؛ چاپ کن!

دلم نیامد!

نصفش داستان های خودم بود...

بوی عطرم؛ بوی غذاهایی که پخته بودم و ... عشق!

 

سه/

ای نازنین!

کتاب هایم را کوبیدی توی صورتم و گفتی: من کو؟

آه راستی تو کو؟

تو که بین همه سوادهایت ...من کو؟

همین را بلدم که مثل آن هایی که گفتن بلد نیستند ؛ بنویسم!

جای تو می شد هر اسمی گذاشت ولی تو ...

توئی که می روی و بایک دسته گل می آیی؛ تو ئی که می روی و بالبند می آئی؛ تو ئی که می روی و بایک نان تازه می آئی ...

جای تو... می شود هر اسمی را گذاشت؟

رفتم...

که اتفاقا تو برداری و جای اسم من نام هرکه را می خواهی بگذاری...

نه؛ ...نگذاشتی ...

ای نازنین!

کتاب هایم را کوبیدی توی صورتم و گفتی : من کو؟

حسودی!

 وحسادت مردانه...

همین جمله است: من کو؟

 

"از طرف لیلی جون"!

هشت:

بایدن!

کجاست عشق و محبت؟ کجاست خانه ی من؟

غلط نبود که من ... یو اس شما رها بکنم؟!

" ترومپ!یاد ایام..."

 

نه:

پراید:

این شهرت من به خوبی و مردونگی ؛ میترسم کاردستم بده؛ مامی یکم برام اسفند دود میکنی؟

ننه خاور:

من ماهانه300 هزار تومن توی لیست خریدای منزل اسفند دودی می بینم؛ کاش ننه تونو می ذاشتید سرچهاراه موقع رد شدنتون این کاررو می کردید؛ در آمدم داشت!

مامان بنز:

ننه جون این شمائید که خواهرتون پاریس هیلتون و خواهرشوهرتون ابرو گوندوش خانمه؟ این شمائید که عروستون که من باشم سالی یه بار میرم آلمان تو کبری 11 مردم غش می کنم ...نصف مردم کره زمین می بینه؟ این شمائید بانوه تون رفتید ایتالیا خواستگاری؟

ننه خاور:

چه خبره همه ی رفتگان رو اینجا ردیف کردی؟... از جیب داریم می خوریم؛ از جیب ؛ می فهمی؟حواست هست؟

پراید:

ننه جون ؛ من اصلا خرج اضافی دارم؟شلوار برام نمی خرید می گید دوتا میشه؛ پیرهن برام نمی خرید می گید مرد خوش تیپ مال بازار مردمه؛ موهام رو از پشت سرم می بندید می گید مرد هرچی زشت تر بهتر ...

بوگاتی:

چه خبر؟ عوضش دستت درد نکنه؛ بابت هرکاری که خونه نمیآری داخل قهوه خونه تموم میشه میره!

باباپزو:

ببین سر300 هزار تومن ماهی اسفند دود کردن آبروی من رو چطور می برید؟خوب اون روهم دود نکنید؛ طبق اعتقادات قدیم باسنتون رو بخارونید ؛ مشکل چشم مردم حل میشه!

بابابیوک:

اه؛ از دست شما من و تاراجون رو لایو اینستا گرام انقدر خندیدیم که نگو؛ بشینید همین مالی رو که جمع کردید صدسال بخورید ...

ننه خاور:

این لحن چیه؟ با کی خانوم؟ مگه تو نگفتی تاراخانوم ازدواج کرد؟

بابابیوک:

خوب کرد! مگه من نکردم!؟

ناگهان لامبورگینی و پورشه باهم:

یعنی ماداریم بدبخت میشیم؟!!!

 

ده:

رهبرم...

شکل عشق درقلب ما عوض نمی شود ...

ایستادنش مرگ نیست؛ شهادت است اگر قابل علی(ع) باشیم ...

 

 

یازده:

یک/:

سال هاقبل؛ وارد یک مهمانی شدیم که صاحبخانه اش خیلی خوشحال بود و می گفت که بازن نشسته شده است ؛ من ساده همه اش می گفتم: یعنی چی؟ آخر خودش گفت که دربازنشستگی دوافتخار هست ؛ اول افتخار پایان سال ها کار سازمانی و دوم افتخار کنار بانوی منزل بودن ...

" خوبه خودش هم میدونست که صبح رفته اداره تا شب کجا بوده!و بعدشم یعد سی سال میدونست که قراره کجا و کنار کی بشینه؛ جل الخالق!"

دو/:

بعد بیماری سخت؛ پزشک گفت بازنشستگی پیش از موعد را گذاشته اند برای همین مواقع؛ مگر شما ندارید؟

رفتیم گفتند: عزیزجان!بعد 25 سال کار با مدارک متقن پزشکی انشالله!

یعنی واقعا باور می کنید بعد چند سال دیگر من باید باچه مدرکی بروم؟ همین است که این روزها بازنشسته نشدی؟ یک جمله خیلی معنی دارست که ...زیبا نیست!

سه/:

دریکی از کشورهای پیشرفته رسم براین است که درشغل ما؛ 35 سال کارمداوم دوشیفت!عادیست...بعد اگر لازم شد طرف را بازنشسته می کنند؛ وقتی شنیدم صدبار خدای را شکر کردم که نرفتم آنجا مهاجرت و تدریس؛ جگرم در می آمد!بچه هایشان هم طوری اند که وقت صلوات صدتا بیشتر نذر کنیم!

" سکته نکرده بیاییم بیرون"!

چهار/:

درکل از ما می پرسند حقوقتان چه شد؟ و مادهان می بندیم ... چون انجام کارخیرگفتن ندارد ...

معلم کسی ست که با بچه های مردم شریک است... درعلم؛ درعشق و درنان!

خیال نکنید آن زمان شاه بود و الان ما اخلاق نداریم وعوض شدیم ...خیر!نه همانیم اتفاقا بهتر تر هم شدیم؛ دلسوزترهم شدیم ...

انشالله خدا حفظمان کند و حفظشان کند ...

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... نورهای رنگی بسیار زیبایی از سمت زمین به اسمان دیده شد؛ به فرمانده گفتیم:رییس چه خبر؟ فرمانده درحالی که دندونهایش روروی هم فشار می داد می گفت:شما و من مسئول پدیده های فضایی هستیم بعد الان بایدبه فکر پدیده های زمینی هم باشیم!

یکی از همکاران قدیمی با شیطنت گفت: فرمانده هنوز یکسال نشده ما توفضاییم ؛ از زمین اومدیم دیگه؛ حالا گزارشش رو بنویسیم!

ناگهان پیامکی از جانب بهجت خانم جانرسید که:درخشش!هدیه ی نابغه ای از ما به آسمان...

عزیزان کلا عرض می کنم اگر ترقه؛ و این چیزها دارید که می خواهید مارو درفضا غافلگیر کنید؛ زحمت نکشید!هردقیقه یک میلیون بار شهاب سنگ درخشان داریم که داریم می پوکونیم؛ نخورند زمین!

با تشکر و امتنان!

جل الخالق!چه کارها!رنگین کمون رو آوردن فضا!

 

سیزده:

استاد" دال" خودکارش را می کوبد روی میز و خطاب به دانشجویان می گوید:

یعنی چی؟پروژه باید با دقت تهیه بشه؛ پشت پاکت میوه؛ پشت جعبه شیرینی؛ پشت جعبه پیتزا؛ ورداشتین مقاله نوشتین؛ بعد انگار من از دهات اومده باشم؛ آخرش ذکر کردین..." نهضت حفاظت از محیط زیست"!

دانشجوی اول:

استاد از خانومتون استفاده کنید ؛ خانوم ها وسواس ندارن!

دانشجوی دوم:

استاد؛ استاد" پ.و.خ" رو هرچی می نوشتیم نمره می دادن...

دانشجوی سوم:

استاد؛ همینه که هست!ما تصمیممون رو گرفتیم که درنهضت جهانی تغییرات اقلیمی شرکت کنیم وراه رو برای دیگران هموار کنیم!

دانشجوی چهارم:

استادحق دارید!ببخشید!اغفال شدیم؛ فردا تایپ شده رو ارسال می کنیم ایمیل تون...

دانشجوی پنجم:

چی میگی برای خودت؛ ما مگه پول اینترنت داریم؛ ایمیل بزنیم!

دانشجوی ششم:

چرا نداریم؟ یه وقت استاد دال؛ آبرومون درسایر کشورها نره؟

دانشجوی هفتم:

بره؛ از همه چی محرومیم؛ استاد آوردن برامون حالمون از اینکه از اونجا می آد بهم می خوره...

دانشجوی هشتم:

چی میگی برای خودت؟ مگه بابای خودت همون جا؛ استاد" کیش" نیست؟

دانشجوی نهم:

تقصیر استاده که حرف نمیزنه!پدرمون دراومد!

استاد" دال" با خونسردی:

عزیزان؛ من مقالات شمارو خوندم؛ بسیار عالی ؛ امشب سی و بیست گزارش مقالات خودتون رو می بینید ؛ از همه مهمتر سه نفر از شما درجشنواره حمایت از زمین جایزه دریافت خواهید کرد ؛ طلا؛ نقره؛ برنز؛ دانشجووان لیلی؛ نقره؛ برنز!

دانشجوی دهم:

شوخی شوخی جدی شد؟ استادجدا؟!

دانشجوی یازدهم:

عوامل بیگانه می خوان مارو بخرن؟دساله می خوان من و بابام رو بخرن!

دانشجوی دوازدهم:

سلام؛ لیلی هستم؛ ممنون!

دانشجوی دوم:

لیلی خانم مادفعه ی اوله شمارو می بینیم؛ چرا اصلا تا حالا ندیدیمتون؟!

استاد ناظر کلاس" ق.ی.ژ:

از بس کورید؟از روزی که استاد " دال" رو با منت آوردیم این دانشکده ؛ ایشون رو از زندگی انداختید؛ چیه این مزخرفات آخه؟!

دانشجوی هفتم:

استاد واقعنی؟!گزارش گرفتن؟ واقعا خوب نوشتیم؟!

استاد" ق.ی.ژ":

بله!واقعا؛ چون دقت زیادی داشتید که استاد خودتون رو له بفرمائید!!!

دانشجو لیلی( با گریه) :

من نمی خواستم!

استاد" دال":

این چه حرفیه استاد؛ استعداد دانشجووان من پایان ناپذیره؛ خلاقیتشون حرف نداره؛ واقعا متفاوتند؛ واقعا عالی هستند؛ ممنون از تون؛ بزودی میبینمتون!

استاد" دال" آفلاین می شود و سکوت همه جارا فرا می گیرد...

دوساعت بعد گزارشی تلویزیونی از دست خطهای دانشجویان و مقاله هایشان پخش می شود؛مدال هایشان نشان داده می شود؛ و گفته می شود که این ابتکار اعتراضی به استفاده از برگه های سفید و قطع درختان بوده است...

" جل الخالق"