یک:

روی باغ

          نارنجی نشسته ...

و می توان درک کرد

                         حال تسلیم ترین جاندار زمین ،درخت!

که از تعیین تکلیف

        درهیچ فصلی ... نمی ترسد!

دو:

عاشقی،که حتی بعد مرگ من بخندی...

                           از هرچه گرفتی ،متنفر بودم!

جسمم،خانه ام، و هرچه مطلقا 

                       می توانست دردنیای حسرت ساز،خوشحالم کند!

هرچه میروم ، دور ازتو...

درمرگ...

شادترم

که معنی " نداشتن" اکنون از هرچه " داشتنم"  خوشمزه تر است

در "آزادی"!

 

 

 

 

سه:

روی کلوچه می بارید

قطره قطره 

از خوردن باران 

از طعم چای ... گرم گرم 

دریا

همان دریای قدیمی بود

گذاشتم بیاید وروی پاهای من بخوابد 

دریاخسته ،من هم خسته 

روز پاییزی ، یک هزار و چهارصد 

چهار:

بوسیدن " حافظ" که دگر نیست، چه سود!

هرچند زنانه

سوزاندن هر " شاخه نباتی" لذت بخش است ...

پنج:

شال گردنم را گم کردم!

هزار ترانه رویش بود

که وقت میل زدن و بافتنش خوانده بودم

هزار امید، که بیندازم دور گردنم و مثل دستهای تو،خاصیت داشته باشد

هزار بوسه رویش بود از وقت خداحافظی

وهزار قطره برف ،که رویش آب شده بود

گم شد و آن که پیدایش کند ،خوش به حالش

چه خوب ،اگر گربه باشد!

وقتی بخوابد و ترانه ها

دستها

بوسه ها و قطره های برف 

درون چشم هایش ،معنی شوند!

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین( ع) درسرما 

چون بیایمت ،بسوزم از عشقت ،گرمای گرم، یاحسین (ع)

 

هفت:

یک/

زمان شاه یک اتاق بیشتر نداشتیم.

ولی نمی دانم چطور بود که ماچهارتا بچه به اضافه مامان و بابا که ( البته دوتا بزرگترها بعدا درهمان کوچه اتاق گرفتند) ... شاد بودیم!

جهت تولد یک شب پدرمان کل فامیل را دعوت کرد چنانچه هنوز عکس هایش هست که ببینیم که روی کول هم سوار بودیم!

ولی با اینکه خوشبخت بودیم! تصور بدبختی دربعضی از ما بود ...

بعدها وقتی اوضاعمان بسیار عالی شد متاسفانه تصور بدبختی از بین نرفت و شاید دیگر هم نرود ...

بدون درنظر گرفتن شرایط زمانی و دیگر شرایط..." عشق و خوشبختی در درون ماست"

همین دیشب پخش یک فیلم از مراسم هالوین درفلان منزل و فلان جا مرا برد به اینکه ...چه تفکری

باعث می شود که خوشبختی را نادیده و با تصور بدبختی درخودمان عوض کنیم ...

اگر جشن خوشبختی می آورد ..برویم درهمین تهران مهمانی بخریم! دعوت به مجلس زنانه تفریحی

کلا 150 هزار تومان به صرف ناهار شیرینی ؛ رقص و میوه ...علی حده بستگی به رقم و مکان و

استطاعت مالی شما ... یک میلیون و پانصدهزار تومان 1500000 ؛ می باشد(رقم بیشتر فایده ندارد ).

گذشته از آن ساندویچ فلافل بخرید و یک گوشه ی دنج از روی گوگل پیدا کنید ( بیابانی چیزی) و

دایره زنگی ببرید و برقصید ... هالوین باشد و نباشد هم می ترسید هم می لرزید هم می رقصید و

هم صفا می کنید ....!

 

دو/

خدا بیامرزد رفتگان شمارا درسال قحطی (فامیل)یکی از اقوام که اکنون بین ما نیست و روحش شاد؛

عادت داشت جهت شوخی و مزاح یکی از وسایل ما خردسالان را ازما گرفته تا ما التماس کنیم و از

ایشان بگیریم!

چه اصراری می کردیم ؛ اقتضای سن و سالمان بود شاید ...

تصور تحقیر خردسالانه ؛ اشکمان را در می آورد و بعد بیشتر اسباب بازیمان را می چسبیدیم ...

خدارحمتمان کند!

گاهی تصور می کنیم نکند مرده باشیم!

دیگر عزیزترین ها را که از دستمان می گیرند ؛ نهایت کمی فکر می کنیم ؛ چند قدم راه می رویم ؛

بعد درحالی که هزار و یک اشک را در گلو قورت می دهیم و هزار و یک سخنرانی روانشناسانه را که

قبلا شنیده ایم درذهنمان مرور می کنیم و هزار و یک مورد دیگر از دست رفته (درکل شاید بشود سه ثانیه)

پا می شویم و می گوئیم : هندزفری مان کو؟ می گذاریم و جای غم را با ترانه های خاک برسری پر

می کنیم ( خیال بد نکنید ؛ مجاز مجاز)

البته تصور نکنید بنده بدخدا باشیم ....خیر اتفاقا خداوند مارا بهتر از شما می شناسد که جورهم

خوبیم!(از جهت ایمان شما عرض کردم)

 

سه/

ای نازنین!

ناباوری بددردی ست ...که هرچه بگویم کم است!

دلیلش شاید به نوعی این باشد که عده ای رفتارهای زشت خویش را که کاربری نادرستی در اجتماع

دارد تغییر نام می دهند و سال ها با تغییر نام رفتارشان باور دیگران را به اشتباه می اندازند !

دریک مورد مثال: گدایی؛ ( که البته از بنده به خدا رواست)سالهاست که به نام های دیگر ؛ نام

گذاری شده ووقتی به خود طرف اطلاق می شود ؛ شوک عظیمی به وی وارد می شود ...

خدای را شکر که " عشق " همان " عشق " است ؛ پدر همان پدراست و مادر همان مادر ...

که این موارد دقیق و درست و به جا نشانگر رفتارهایی ست ناشی از فداکاری و از خودگذشتگی

انسانی ؛ که عمری را صرف عده ای دیگر می کند ...

ای نازنین!

آن جا که دو انسان از هم می روند ...

وعشق دیگر بینشان نیست ؛ خیلی عجیب است که بیائیم و رفتارهای زشت ( که اتفاقا اسامی

پیچیده ای هم ندارند) را برای فریب دیگران تغییر کاربری بدهیم ...

بچسبیم بهم!که رفتاری بهتر ازاین بین ما وجود نخواهد داشت ...

درنهایت درکاری که به ما ربطی ندارد دخالت نمی کنیم ... که از همین انسانها با رفتار زشت ؛ چه

رفتارهای زیبا که ندیده ایم ...

لیلای عجیب و غریب

 

هشت:

بایدن!

چرا اوکه از من می پرسید حال...

نپرسید " لیلا " بدحالی چرا؟...

" ترومپ! جای تو خالی"

 

 

نه:

مامان بنز:

وااای خدا به دور؛ خوبه شوهرای ما اونجوری نیست!

ننه خاور:

مثلا چه جوری؟ کاباره ای؟

بوگاتی:

واننه جون!اون زمون قدیم بود ؛ الان مگه دوروبرما کاباره هست؟

مامان بنز:

نه بابا!منظورم مرد ولخرج؛ کتک زن؛ ماجراجو؛ خلاف...

بوگاتی:

پس پراید چیه؟

مامان بنز:

بابا من می خواستم شوهر گیتی خانم رو بگم؛ که فرار کرده ؛ رو نداشته بیاد خونه؛ رفته بوده نمی دونم کجا...هرچی پول داشته ورداشتن ...

اونوقت تو باپراید که هرشب می آد خونه سرش رو میذاره رو بالش تا صب؛ مرده رو یکی میکنی...

بوگاتی:

تاحالا100 هزار یورو از مال پدرم رو قرض گرفتم تا قسطای پراید رو بدم!

مامان بنز:

تف !ای دروغگو!

ننه خاور:

حالا بگو ببینم از اون هیچی باباجونتون چیزی ام مونده؟!

باباپژو:

خجالت بکشید! اه؛ اولا زن و شوهرید؛ دوما از صب که پامی شید چرند میگین تاشب!

بوگاتی:

به دل نمیگیرم!چون برندهامون اروپائیه!ولی آره واقعیت داره!

مامان بنز:

نری به کسی تعریف کنی ها!فردا اول میگن خودت بی عرضه ای!

ناگهان پراید:

من داداشی همه بچه معرفتای تهرونم!خرجم کردم! لیستم دارم! گفتم می دم ؛ مردشم هستم!

بابابیوک:

پس چرا داداشی ما دوتا نیستی؟ بپر هوس جیگر کردم!

ننه خاور:

تو غلط کردی؛ با اون همه چربی خون؛ مگه من بوگاتی ام؟

لامبورگینی و پورشه درگوش هم:

نکنه ما بدبخت بشیم!

 

 

ده:

رهبرم...

از مردن عشق تا ابد هیچ خبر نیست ...

آن عشق که نامش به علی(ع) ختم شود؛ نامیراست ...

 

یازده:

یک/

فرار طعم خوبی دارد!

یک روز که فرار کردید و همه گفتنددیروز کجا بودید؟ تازه می فهمید چقدر لذت بخش است!

انواع فرارها فیلم شده اند... فرار از شائو شنگ؛ فرار بزرگ؛ فرار مرغی و غیره!

بهترین نوع فرار آن است که ... از شما کلا بی خبر باشند علی الخوص اینکه شما جوان؛ شیک پوش

و پول خرج کن بوده باشید...

من گاهی از خویش فرار می کنم ... از جسم بی وفایی که روزی از من خواهد گریخت... شما چطور؟

دو/

هیچگاه به جسد بیجان خود از بالا نگاه کرده اید؟

آیا شده از جسم بی جان خود بدتان بیاید و بخواهید کالبدتان را برای همیشه و خیلی ساده ترک کنید؟

آیا شده قلب و ذهن اطرافیانتان را بخوانید و آنقدر متنفر شوید که تصمیم بگیرید به جهانی که برای شما ناشناخته است سفرکنید و دیگر بینشان برنگردید؟

آیا شده صدایی؛ ندایی از غیب شمارا درگیر کند که برگرد و زندگی جدیدی داشته باش ؟

مطمئنم شانس خوبی نیست و تجربه اش را دوست نخواهید داشت ؛ مگر شما که هستید هالک؛ سوپر من؛ آیرومن و ...

ولی ایمان دارم مسیر ما به سمتی ست که باورش نمی کنیم؛ چه خوب که گاهی از خود بپرسیم آن سوی جسم ما چه خبر است؟

باور کنید برای خیلی ها سوالات بالا واقعی ست؛ خداوند به برخی شانس یا سعادت می دهد که

یکبار بین رفتن و ماندن را انتخاب و اطرافیانشان را بهتر بشناسند ... زندگی خودشان و خیلی های

دیگر را تغییر بدهند ...وزیاد هم عاشق جسم مادیشان نباشند!

سه/

ما دیگر آنقدر برنده نیستیم که همین طور زیبا و آرایش کرده مقابل خداوند بایستیم و بعد درحالی که

به آسمان زل می زنیم درمورد کردن یا نکردن خیلی چیزها بحث کنیم .

کل جهان هستی حوصله بر با اجرام آسمانی و کهکشانی کلا نیم دقیقه هم قابل مکث نیست!چه

برسد به زمان دروغ گفتن یا راست گویی ما ...

اصلا به ثانیه نکشیده خیالتان جمع همه چی ریخته بیرون ...پس جل الخالق!

آدم باشیم ؛ اتفاقا همین آدم بودن است که سخت است!

 

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... جرج لوکاس آمدند و خیلی هم دوست داشتند مارا ببینند؛ من که آن روز خیلی بی حوصله بودم خودم را بالیزر سفینه مشغول کردم؛ اتفاقا ایشان سمت من آمدند و پرسیدند که من از کدام شخصیت جنگ ستارگان بیشتر خوشم می آید؟گفتم: خود شما!ایشان با لبخند پرسیدند چطور؟ چرا؟ ...من گفتم: متاسفمکه بعد چهل پنجاه سال که از اولین فیلم شما می گذرد تازه تشریف آورده اید فضا ... آیا بین فضای شما و فضای واقعی واقعا تفاوت نیست؟

ایشان درحالیکه به بهجت خانم جان سلام می رساندند من را ترک کردند و گذاشتند که بروند ...

جل الخالق!

 

سیزده:

استاد" دال" تقدیر نامه گرفته است و جایزه بهترین استاد کشور انگلستان راهم دریافت کرده است

مادرش کلی سالاد الویه و نان باگت و نوشابه رژیمی و لیوان کاغذی را گذاشته است روی میز و

استاد" پ.و.خ " هم کراوات زده و جای بالای خانه نشسته ؛ بوی قهوه می آید و قهوه ساز جدید

استاد" دال" هرلحظه دارد از دوستانش پذیرا می باشد . از آن بالاتر استاد" دال" مرتبا دارد به لیلی

جدیدش فکر می کند ...

اوضاع مرتب است که...

استاد" ن.و.ش" :

استاد" دال" اگر اجازه بفرمایید دراین جمع صمیمی من باتار قدیمی خودم ترانه ای از استاد" ق" را

بخوانم ؛ پدر بزرگوار شما خدا بیامرز هم صدای خوبی داشت و این ترانه را می پسندید ...

استاد " دال" که دلش هم کمی می خواهد نوای قدیمی بشنود می گوید:

بفرمایید!

استاد" ن.و.ش" :

استادچراغهارا خاموش بفرمایید که فضا کاملا برای ترانه ی استاد" ق" آماده شود ...

استاد" دال" :

بفرمایید!

ترانه باصدای آسمانیاستاد" ن.و.ش" از زمین خاکی شروع و بعد تا آسمان خراشهای نیو یورک بالا و ناگهان به آسمان می رسد که ... استاد" بانو " فریاد می زنند:

وااااااای سرقت!از کیفم طلاهام رو کش رفتن!

چراغها روشن می شود؛ استاد " پ.و.خ" که داشته الویه را می بلعیده دچار خفگی کوچولو می شود

که مادر استاد" دال" تند تند می زند پشتش ؛ استاد" ف.ی.ش" داشته می رفته دستشویی که

غافلگیر می شود ؛ استاد" ک.ی.ش" داشته با پسرش با هندزفری صحبت می کرده که ناگهان غش

می کند؛ استاد" ق.ی.ژ" که داشته تکیه می داده به بالش صندلی جابه جا می افتد روی استاد"

ن.ا.ز" ...خلاصه استاد" بانو" گریه می کند و میگوید سرمایه یک عمرش بوده که کارکرده یالله زنگ

بزنید پلیس...

مهمانی کوچک استاد" دال" با حضور پلیس ؛ صورتجلسه می شودو خلاصه کوفت می شودو استاد "

بانو" که نگو می ترسیده با ترک منزل سرقت اتفاق بیفتد ؛ یادش می افتد که طلاهارا برای چک کردن

درتاکسی یک لحظه جابه جا کرده ...

درهمین لحظه همسایه پایینی استاد" دال" به زور واردآپارتمان ایشان می شود و می گوید:

استاد" دال" همین الان یک آقای مسنی گفتند که این خانم این پلاستیک مشکی کثیف رو جا

گذاشتن تو ماشین؛ انقدر کثیف که رغبت نکردن توش رو باز کنن ؛ نگاه کنید ببینید کیسه طلاهاست

یا زباله ای چیزی...

تا پلیس چشم غره می رودو استاد" بانو" فریادهای خوشحالی می کشد که هنوز دربین مردم

انسانیت نمرده است و اساتید دم دستشویی اول ودوم منزل استاد" دال" صف می بندند و درمورد

انسانیت و اینها صحبت می کنند؛ مادر استاد" دال" به او دلداری می دهد و می گوید:

چیزی نشده که مادر؛ انشالله مهمونی ام تولندن!اونجا که اینجوری نیست...همه جوونن!

استاد" دال" اصلا برایش اهمیت ندارد ؛ آنقدر تنهاست که این شب هم گذشت را زیر لب تکرار می

کند و می رود روی تخت خوابش کمی استراحت کند...