یک:

بردند مرا سوی آسمان...

با دستان پرهزینه ی یک عمر زندگی ...

" دعاگو؛ نیک ؛ مهربان ؛ بهشت ... خدا ..."

دستان مادرم!

دو:

خواستی میان فکرهای من ... " طنز " نباشد...!

لباس خانه ی خال خالیت ... گم شد!

موهای فرفری ات ... صاف شد!

سن شناسنامه ای ات ... کم شد!

بینی عقابی ات ... عروسکی شد!

شغل قصابی ات ... " سوپر پروتئین" شد!

و...

جدی جدی جدی ...

ادامه دادیم!

سه:

اگر می خواستمت ؛ خریده بودم ... عشقت!

عشقت ؛ توی حراج شعرها ... " مجنونی"!!!

 

چهار:

آن سوی دنیای من ...

                                     یک قایق قدیمی...درمه!

مرا می بردم به سرزمینی که " تمدن " نیست!

                                            یک جرعه چای؛ یک پتوی مسافرتی؛ آتشی کوچک ...

                     به عمری می ارزد!...

پنج:

دختر روس ...

روی بلند ترین برج جهان ... ایستاده بود!

وقلب من روی زمین ... از ترس...

کدام ترس ؛ کدام ترس؛ کدام ترس...

که برخی دیگر؛ حتی ؛ درمان نمی شود!!!

شش:

مزار شش گو شه ات را یاحسین(ع)می بوسم...

گویا ستاره ها؛ زینب(س)؛ رقیه(س) می بوسم ...

 

هفت:

یک/

توی آسانسور؛ بوهای عجیبی می آید ... مثلا باقالی قاتق!

درباز می شود و " گیگیلی خانم" هم به ما اضافه می شود ؛ " پروا خانم" به " گیگیلی خانم " می گوید: به خانم دکتر سلام کن و " گیگیلی " خانم انگار مجبور شده باشد دوتا واق کوچک از سر اجبار می کند ...

...

دندان ام درد می کند؛ از طرف دیگر باید بروم مدرسه پسرم؛ و از طرف دیگر بحث" نقش شاه اسماعیل درزمان صفویه " را تمام کنم ...

...

" پارکینگ" همه می پریم بیرون... " گیگیلی خانم" از همه زودتر می دود !

سمت خودروام که می روم ... تازه یادم می آید ؛ سوئیچ کجاست ...

بادید مثبت به زندگی ؛ باید برگردم بالا و بردارمش...

...

توی آسانسور بوهای عجیبی می آید ... " فی فی " خانم همراه " لیلی " خانم با من اند ...

" لیلی " خانم به " فی فی " خانم می گوید:... به خانم دکتر سلام کن!

می رسیم بالا ... درخانه را باز می کنم و ماسکم را بر می دارم ؛ سوئیچ روی کاناپه است ...

بعد این همه سال ...خوابم می آید!!!

خوب نروم سرکار چه می شود؟ ... روی کاناپه دراز می کشم و می خوابم ...

خواب خواب خواب ...

" آنقدر می خوابم که زنگ نمی زنند ؛ فلانی چرا نیامدی ؟... لابد یک روز خواب ؛ حق همه است"!

دو/

خیلی پازل دوست داشتم؛ساعت را می گذاشتم روبرویم و بعد پازلم را خراب می کردم و بعد مثلا باید در سه دقیقه و نیم تصویر کارتونی " سیندرلا و شاهزاده" را کامل می کردم!

بعدها دیدم که دوست دارم ... جملات همه را کامل کنم؛ پشت همه چیز را بدانم ؛ نهایت در سه دقیقه و نیم و نه بیشتر!!!

داستان و طرح داستان را کامل می کنم؛ خوشم می آید که اصلا قیافه ام طوری باشد که حقیقت هارا به من نمی گویند !!!

هیچ وقت نیامدند بگویند که تو فرزند خوانده پدرو مادرت هستی ... " درسه دقیقه و نیم کل زندگیم را می توانم تصور کنم ... یک شب برفی!"...

هیچ وقت نمی آیند که بگویند تو دارای هوو هستی ..." درسه دقیقه و نیم کل زندگیم را تصور می کنم در یک شب بارانی ...."!

زیباترین داستانی که همین دیروز کامل کردم ... باور نمی کنید ... احتمال اولین سفر انسان به فضا بعد از داستان های ژول ورن بود ... " سه دقیقه و نیم "!!!

سه/

همین پری شب خواستگار خیلی جوانیم را نزدیک خانه؛ دستگیر و جهت تشخیص هویت آوردند درب منزل!

کت و شلوار و کراوات زده بود و انگار از وسط مجلس عروسی آورده باشندش پرسیدند:

ایشان همان " نازنین " اند ؟

گفتم: خیر!" نازنین" شخص دیگری هستند!

پرسیدند:نگاه کنید طلا و جواهرات و ساعت و اوراق بهادار و اسناد و مدارک و ماشین و پول داخلی و خارجی تان سرجایش است(مثل سئوال)....

گفتم:بله!

پرسیدند:" نازنین" اگر بداند ؛ پدرش را دربیاورد؟...

گفتم: هرجور صلاح می داند ولی ... خیر!

بعد درحالیکه خواستگارداشت از حال می رفت گفتند : می شود یک لیوان آّب برایش بیاورید؟

رفتم و یک عدد آب معدنی خنک آوردم و توضیح دادم از لحاظ بهداشتی همین بهتر است!

پرسیدند:با ما کاری ندارید؟ از جانب شما شکایتی نیست؟

گفتم: خیر!

بعد درحالی که داشتند پیرمرد بیچاره را تا آسانسور می کشیدند گفتند: شب خوش!

من هم گفتم: همچنین!

بیچاره؛ یعنی واقعا تا حالا " نازنین" کسی نشده؟ واقعا با آن سرووضع چکار کرده؟ من فکر می کردم قبلا دخترهای دانشکده تورش کردند... یعنی دزدو بدبخت شده؟ بروم توی واتس اپ و تلگرام بنویسم؟

خوابم می آید و حوصله اش را ندارم!!!

 

 

هشت:

بایدن!

من اگر نیکم ؛ اگر بد تو برو خودرا باش ...

که گناه دگران برتو نخواهند نوشت ....

 

نه:

مامان بنز:

نمیدونم چطور برم توی فامیل توضیحشم بدم!

بوگاتی:

مگه چیکارکردین ؟ شوهرتون رفته عمل زیبائی؛ شماهم رفتی ... همین!

مامان بنز:

بله رفتیم... من شدم ملکه ایشونم شدن پادشاه خوشگلا.... کلا شدیم شهره و شهرام داریم تو خیابونا میگردیم ...

ننه خاور:

چشونه مگه؟ حالا من رو نگاه نکن صدسال دماغم رو عمل نکردم و باافکار مریض مردم ...روبروشدم!

ولی اون بیوک که داشت برای تارا جونش می مرد ...

پراید:

ای بابا!واسه ی عروسی لامبورگینی و پورشه لازم بود به خدا... بیا فامیلای بوگاتی رو تو ایتالیا ببین ...

حالا خدا سر طراحی من و بوگاتی اقدام کرد ولی شماها چی؟ بچه های من آبرو ندارن؟

مامان بنز:

تو یکی حرف نزنی میگن ...

دددددررررررینگ صدای زنگ تلفن از آلمان ...

...:

خانم بنز تشریف می آرید آلمان جهت کار؟

مامان بنز:

اوووه بله؛ حتما...

از آلمان درادامه:

اوووه هزینه ی گریم شما برای مدلی که مادر نظر داریم و شما که جراحی کردید ؛ کم میشه؛ اگه اعتراضی دارید بفرمائید ...

مامان بنز:

اوووو خیر!

مکالمه تمام می شود ؛ همه دست مامان بنز را گرفته اند تا دماغ جدیدش را نشکند ...

 

ده:

رهبرم ...

از عشق نشان بود حتی ؛ جزئی ....

میان ما چه نگه داشت دنیارا جز عشق علی (ع)...........(؟!)

 

یازده:

یک/

بعضی وقت ها برای وسایل آدم های خلاق یا مشهور اطرافمان ارزش قائل نیستیم ...

فکرش را بکنید بانو(چرچیل) از عصبانیت آخرین تابلوی ایشان را درهوای بارانی لندن گذاشته باشد داخل حیاط در همان لحظه جناب اوناسیس میلیاردر معروف جهت ملاقات بیاید و بلافاصله بانو (چرچیل) که میخواسته از دست تابلو همسرش راحت بشود گفته: اوه عزیزم این همون تابلوئی نیست که قرار بود به جناب اوناسیس اهدا کنید ...

خدائیش این تابلو امروز دو سه میلیون دلاری فروش رفت!!!

دو/

در مستندهای گنجینه ملی؛ هنر مجموعه داری؛ غولهای خفته ؛ می بینید که یک عده آدم بیکار!در آمدشان صرف خریدن گذشته ی ملت های مختلف می شود ...

کل داستان مثل سریال " ابن سینا" ست!

یادم است دوتا قهرمان درسریال بودند که سال ها تلاش می کردند تا او را به کشوری که مایل نبود ببرند و پزش را بدهند!نرفت...

ولی مثلا الان خورجینش که پر از دست نوشته هایش است ... فلان قدر تومان می ارزد!

سه/

به دانش آموزان می گویم : سود آورترین رشته تحصیلی تاریخ و باستان شناسی است می خندند و می گویند : بابا آخه وسایل قدیمی به چه دردی می خورد صدسال ما دیگر سمت قلم دفترهای قدیم برویم ؛ درنهایت جهیزمان هم باید آخرین مدل روز باشد ... قوری کتری قدیمی ننه جانمان را ببریم خانواده داماد دست می گیرند ...

هیچ نمی دانیم که چه اشیائی گوشه ی خانه امان افتاده ؛ در مصر ایران و چین دنیا ی قدیم ارزشمند است ...

موزه های کشورهای ما می تواند طلای دوم کشورهای ما باشد و دنیادرحال تغییر است ...

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... خانم ساندرا بولاک تشریف آوردند جهت کار آموزی ... همه دوستان پیش قدم شدن به ایشون کار یاد بدن جز من!

بعد اومدن سمت من گفتن ؛ خانم شما چرا انقدر با من بدید؟ گفتم: بد نیستم به خدا!ولی راستش حدود بیست سال پیش فیلمی درمورد " دختر شایسته" از شما دیدم حسودیتون رو می کنم ...

ایشون خندیدن و با همکار بغل دستیم مشغول شده ؛ به جون مادرم یهو رو مانیتور دیدم نوشتن: الحسود لایسود!" کار فرهنگی بهجت خانم جون"...

بعد پیامک فرستادن به همه: فکر نکنید ما با لیلا جون تا به الان کار فرهنگی نکردیم ...

خدایا...بزرگیت رو شکر ... جل الخالق!

 

 

سیزده:

استاد" دال" برای دانشجووانش چای می ریزد و بعد منتظر می ماند تا هرکدام چه شیرینی ای را انتخاب می کنند ؛ مثلا سوهان ؛ گز یا گرابیه بخورند ...

/:

استاد (حالت سئوالی) به نظر تون الان که ترم تموم شده بچه های اینجارو دعوت کنیم ایران حالشون رو بگیریم؟

...:

یعنی چی؟ این پرسیدن داره؟ مامهمان نوازیم ها...

/:

پس چیکارکنیم؟ خیلی به خودشون می نازن ! بابا ما شیخ بهائی داریم با اون همه ساختمونی که ساخت؛ ریاضیات؛ معماری؛ شعر؛ بد اینا مارو بردن کنار یه درخت چهار صدساله میگن سیب اش خورده کله ی نیوتن تازه جاذبه رو کشف کرده!

استاد " دال" :

 به خاطر " ضد جاذبه " شما دوتا این چن سال رو فعلا ساکت باشین !...

/:

چی؟ مثلا از شمس و مولانا ؟....

...:

بریم چی بگیم... اصلا بذار فکر کنن ما دوتا نادنیم ... مگه تو ایران نبودیم...

استاد" دال":

در آموزش و فراگیری؛ انسان باید متواضع باشه عزیزان من؛ میفهمین؟

/:

خوب استاد شما می آئید ایران؛ چرا عین الانتون خودتون نیستید؟

استاد"دال":

آره نیستم! مرد بزرگیم! اصلا عقده ایم!...

/:

استاد من یه نقشه دارم ؛ یه فرمول هست پدربزرگم تو ریاضیات کشف کرده ... بزنم به اسم خودم چشاشون در آد؟

...:

ببین؛ انقد با استاد شوخی نکن!دیر وقته برگردیم ...

استاد " دال":

راستی اینا چیه می پوشین؟چرا لباستون اینجوریه؟

/:

استاد اینجا که ایران نیست !راحتیم!

استاد" دال" :

همین دیگه...این چن تا لباس مناسبه لطفا اینارو بگیرید و بپوشید ...

...:

استاد ؛ خدا شاهده ما نمی خواهیم اینجا ازدواج کنیم ؛ مادرمون مارو میکشه ...

استاد" دال":

پس بگو!ظاهرمون باباطنمون فرق میکنه...من فردا برمی گردم تهران کاری ندارین؟

/:

استاد شرمنده؛ این لیستای منه ؛ اینم لیستای اینه ...

استاد" دال:

از قبل آماده داشتین؟

/:

نه؛ همین طور تو تلفن سیو داشتیم ...

استاد " دال":

این همه؟

...:

استاد ابتیاع بفرمائید؛ به تومن درتهران دریافت فرمائید ؛ اینجا گرونه ...پولش رو میدیم ...

استاد " دال" ... با خودش می گوید استادی کار بسیار سختی ست ... و مرد تحمل بایدش !...

 

چهارده:

اینکه همه می خواهند " انسان" "آدم " باشد جای تعجب نیست ؛ ولی چه جور آدمی:

مثلا:

مامان آدم:نیکی کریمی

بابای آدم:مرحوم مادام کوری

معلم آدم:زاندارک

استاد آدم:مارگرت تاچر

خواهر آدم:دختر دکتر ارنست

برادر آدم:(بدون درنظر گرفتن جنسیت)جیسون استتهام

رئیس آدم: (بدون درنظر گرفتن جنست)مهندس کامپیوتر

دانش آموزان و دانشجویان آدم:مدیون

همسر آدم:(بدون درنظر گرفتن جنسیت)ربات ساخت ژاپن

مادر شوهر و خانواده آدم:(همه چی تموم موجودی که هنوز شناخته شده نیست)

فرزند آدم:بیل گیتس؛ ایلان ماسک؛ پاریس هیلتون ؛ کیم کارداشیان

قانون در زندگی آدم:رعایت مند (بدون درنظر گرفتن جنسیت)

بانک آدم:ثروتنمد (بدون درنظر گرفتن جنسیت)

دوست آدم: احمق!(بدون درنظر گرفتن جنسیت)

موبایل آدم: ظزیف(منظور انگشتان کوچولو بدون درنظر گرفتن جنسیت)

اینجا سیاست آدم رو نمی بینید ؛ مدیونید که آدم شدن رو بیارید تو ذهنتون بعد بگم همه ی حرفائی که ما زدیم در بعد فرهنگی بودن و اینها...درفرهنگی ممکنه اینها فرق کنن ... البته فکر نکنی اینها در فرهنگ ما کارائی داره ها ...خیر مثلا بالا رو توجه بفرمائید ....

پانزده:

خداکنه مثل داستان های هندی همه یه دونه خواهر یا برادر دو قلوی گم شده داشته باشن ...

شانزده:

از شبکه یک فیلم خوبی از هیو جکمن را هم اکنون ببینید ...