یک:

نمیر!

میان ابرهای چشم من ... خورشید!

یک ثانیه رفتنت ...

مرا دیوا نه ی شب خواهد کرد!

دو:

سوز برف از لانه ی گنجشک ها ... نمی گذرد!

چه رسد به کلاه پشمی تو!

که هزار فکر داغ را ...

توی مغزت ... پنهان داری...

سه:

گله از رفتار تو ... توی جمع خودم ندارم من!

منهای کینه ورزی تو ... " قتل" کرده ام دیگر!

 

چهار:

پریزهای برق ... می خندیدند!

وبرق خسته بود ...

از جریان دائمی وصل!

از آن حالت چسبیدن دوشاخه !

انتظار اووتو!یخچال ...گاز!

یک شب رفت!

درحالیکه عروسی لیلی بود و شلوار طوسی خواستگار قدیمی اش ... اوو تو می خواست ...

جهنم!

هیچ قدرتی نمی تواند " برق " رفته را برگرداند!

حتی اگر لیلی برای خودش کسی و خواستگار قبلیش برای خودش ... کسی باشد!

نوشته از : دیوار

پنج:

درون قلب مرا کنده ای مگر " مهدی عج"

که هرچه نام دگر بود ... انتظارت بود...

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع) بوسیدم ...

ولی چه طعم بهشتی ... روی " ارض" خدا!

 

هفت:

یک/

از دوران پارینه سنگی ... یعنی عصر حجر!یعنی دورانی که تازه بشر متوجه شده بود با تغییر شکل سنگ می تواند تحولی درزندگی خودش بوجود بیاورد ... خوشمان می آید!!!

دستورداده ایم عمارت مان در باستی هیلز را ترک و کلا به سمت" جهنم دره سی" مهاجرت کنیم!

روانپزشکمان گفته حداقل 6 و حداکثر 2 سال باید درغار سرد اورگانیک روی آتش طبیعی " اردک" بخوریم و گردو طبیعی و پلو آتیشی و چای زغالی ... تا حال کثافتمان را خوب کنیم!

بچه ها گفتند عمارت را بدهیم به یکی ... اقلا این دوسال را کیف کند ... گفتیم :چشم!

زنگ زدیم دوتا از بچه های قدیم مشکل دار" نیس"! آمدند تا حال کنند ...

انشالله ببینیم چه می شود ...حال کثافتمان خوب می شود؟!

دو/

آمدیم عاشق شدیم و مثل دوتا کبوتر عاشق ... رفتیم زیر یک سقف!

مادر شوهرمان داده بود سقف را تعمیر... ماله کشیده بودند ... بد پلاستیک و بعد هم کاه!

سال بارانی بدی بود!

منهم خوابیده بودم زیر لوستر... سقف خراب شد و لوستر افتاد روی سرم!

باران وارد اتاق زیبای ما شد ... شوهرم فرار کرد رفت خانه ی عمویش و دختر عمویش را بغل کرد ... نگو ... همسر اولش بود ... و جهیزیه من خراب شد ... و خودم...

اکنون وکیل تمامی بانوانی هستم که نیت سوئی نسبت به مادر شوهر دارند ...

من استاد گرفتن تبرئه برای بانوانی هستم که درحالت جنون آنی مادر شوهرشان را شکنجه می کنند ... من توانسته ام با هزاران ساعت کلاس هم چنین جان مدرهای شوهر فراوانی را نجات دهم ...

چون در ان حالت رقت بار اول زندگی خودم ... دعای مادرشوهرم همراهم بود ...

وقتی پیکر بی جانش را پیدا کردند ... گشته بود تا درآن شرایط بیمه نامه ی همه چی کلبه ی  مادو کبوتر عاشق را پیدا و همین طور عین سیخ نگهدارد...

من شوهرم را به چنان مادری بخشیدم ... خداهردو را بیامرزد!

سه/

" قزن قلفی " یعنی چه؟!آیا می تواند یک جور ناسزا باشد؟

مخترع آن چه کسی ست؟ از نظر آوائی این وازه به کدام زبان زنده ی دنیا نزدیک است؟

شرح تحول این محصول " باشکل" از ابتدا تا کنون را بیان کنید:

موارد استفاده ی " قزن قلفی" چیست؟

دردوخط احساس خودرا نسبت به " قزن قلفی" بیان نمائید:

دریک نمودار میزان فروش " قزن قلفی " را از ابتدای تاریخ تا کنون بکشید.

آیا می دانید نسبت بیماری سرطان با " قزن قلفی" چیست؟!

انواع "قزن قلفی" را نام ببرید:

درجمله ی" قزن قلفی من گم شده ... هانی کو؟" فعل ... فاعل ... مفعول... قید... صفت...و هرچه می توانید را پیدا کنید:

" قزن قلفی" درزندگی چنگیزخان مغول چه نقشی داشت؟" 4 خط کافیست...

ابزارهای مورد نیاز ما برای ساخت " قزن قلفی " چیست؟

" قزن قلفی ات را ببندم" جمله ی مشهور کدام اندیشمند معاصر است؟

از نظرگاه " پیاژه" قزن قلفی ... معتاد است؟

..................................................................

دانشجویان گرامی در 120 دقیقه با پاسخگوئی به سه سئوال از سئوالات بالا بیست بگیرید:

با ارزوی شادی و سلامت موفق باشید

چهار/

چرا به سوی تو پر نمی کشم ...

بال هایم را کنده اند ...

او آن سوی دستگاه مرده ای و من هنوزدارم نفس می کشم ...

گرانی ... غم ... بی کسی... همه چیز دیگر در شعرهای من ... مرد!

می گذارم دلم جا به جا بنویسد... شادی... ارزانی ... دورهمی ... ولی دنیای من .... بی تو ... عوض نمی شود!

دیگر دنیا ... دنیا نمی شود!

آن شب ها که با یک کاسه تخمه ی آفتابگردان بحث می کردیم ... از امتحان فردایمان ...از نامگذاری فرزندانمان تا... کسری حقوق ... کجا دیگر؟

زندگی بی تو ... آب گرم ... توی تابستان از یخچال سوخته است ...

من نیز ... خواهم مرد!

ال...مددی!

 

 

هشت:

ترومپ!

این جمله در یو اس" آتیش زدم به مالم ... به خاطر عیالم"

کاربردش ... عشق نیست؟

 

نه:

مامان بنز:

آقای دکتر...پژو چقدر دیگه عمر میکنه؟

آقای دکتر:

خان بهتره فرزند جدیدش رو بهش معرفی کنید...

مامان بنز:

آقای دکتر این مزخرفات چیه؟اینارو کی بهتون گفته؟اون خانم قصدش فقط بدبخت کردن پژو بدبخت بوده ... سال هاست ما ...

" صدای نوزاد ... اویه ... اویه ..."

پراید:

مامان تیوولی خانم این بچه رو داده به من رفته ... چیکارش کنم آخه؟

بوگاتی:

وای چه نازه!مامان دلت می آد؟

ننه خاور:

بنزی قوی باش... با این نیت که بچه روزی خودش رو می اره ... انگار یه نوه ی دیگه داری... اصلا انگار اینو یکی دیگه برای تو زائیده ... چقد قشنگه ... مامان بزرگ به فداش ...

" صدای نوزاد... اویه ... اویه ..."

بابا پژو:

این بچه رو نگه نمی داری چون فکر می کنی من یاد ننه اش می افتم ...

ولی خواهش می کنم ...

مامان بنز:

اسمش چی بود؟ " کوئیک" باشه( اشک درچشمانش حلقه می زند)قبول!

" همه: هورا ... خوش اومدی کوئیک"

آقای دکتر:

به پدرتون زیاد هیجان ندید ... براش خوب نیست ... ممکنه دوباره بره ازدواج کنه ...!!!

بابا بیوک:

بفرمائید آقای دکتر ... دکترم دکترای قدیم ...

مامان بنز:

مانفهمیدیم بالخره این دکتر بود یا وکیل؟

 

ده:

رهبرم ...

ما فدائی ولایتیم و کسی باورش نمی شود که ما ...

تا مرگ زنده ایم ... وزندگی مان ...ولایت عشق ...

 

یازده:

باورکنید که غم از دست دادن خیلی ها برای من هم غم شد ...

باورکنید نمی شناختم خیلی هارا آمدند گفتند که ... رفته اند ... گریستم ترسیدم و بهت زده از بازماندگان ...گودک یا پیر و حتی افسرده ...دلتنگ و درقرنطینه ...بی دلداری و بی مراسم سوگواری ...

درمراسم سوگواری دیگران تسلی خاطند ولی کو/خیلی ها درتنهائی بی گفتن حتی مرگ عزیزانشان غم را فرو خوردند ...

باورم نمی شود دراین روزها دغدغه ی زمین متری چند بعضیها ... ارثیه... هرچه اززندگی که گران شد ...

واز این ویروس که علاوه براینکه یک موجودزنده است ...دلشان نمی اید بگویند کجا ظلم ...به این کوچک مرگ آور شده که با آن همه کوچکی درعین هوشمندی دارد هوشمندترین موجود عالم را می کشد ...

از بس قدرت خدا را دست کم گرفتیم و به هیچ مان از هیچ ... بالیدیم ...

یا رب العالمین ... کمک...

...............................................................اعتراف می کنم هنوز ان قدر عزیز هستید که حق

دانش اموز عزیز!

دریغ که باید امتحان می دادید و امتحان دادن یعنی خواندن...

هنوز آن قدر عزیز هستید که بروم خودکار مدل خودتان را بخرم و برایتان برگه بنویسم و اعتراف می کنم هنوز آن قدر عزیز هستید که حقوقم را برگردانم ...

آن داستان های قدیمی درست است!آن عده ای که می بخشیدند تا بخشیده شوند ...

به من می گوئید عقده ای! درست است!

از ان دوره های قبل که هیچ بخششی نبود ... با آن کتاب های سیاه و سفید ... با آن حرکت های محکم که حس می کردی بعدش میمیری ...

شاید ...

ولی بازهم امتحان یعنی درس خواندن ...متاسفم از دوی شما از بیست و متاسفم از اینکه می دانم باید نمره بدهم و بگیرید و بروید ...

دوستتان داشته و دارم ...

اگر هم نبخشید می بخشم ...ادامه دارید و ادامه دارم ...

..............................................................................

در یکی از روزهای دومین سال کاری ام یکی از عشقهای دوره ی دبیرستان ... معاون پرورشی سابقمان به منزلمان تلفن کرد تا باایشان بطور دوستانه درمدرسه ی غیر انتفاعی تازه تاسیس شان همکاری کنم ...

شادیم فراوان بود ... همکارانم دبیران سابقم بودند ... و افتخار بزرگی نصیبم شده بود ...

مدرسه درپایه های اول دوم و سوم راهنمائی فعالیت می کرد ... دانش آموزان اندک و اوضاع خوب به نظر می رسید ...

اما به زودی متوجه شدیم که تفاوت های طبقاتی زیادی مابین دانش آموزان دیده می شود ...

موسس و مدیر مدرسه ضمن ثبت نام فرزندان ثروتمندان و پولدارن با نظر شخصی خود درهمان مدرسه دانش آموزان کم بضاعت و نیاز مند به کمک را هم بدون اعلان یا گفتگوئی با مسئولیت خویش ثبت نام کرده بود ...

مدرسه جای عجیبی بود ... خیلی خیلی پولدار و خیلی خیلی ضعیف ...

بعید نمی دانم بچه ها خیلی زود فهمیدند ...

اما این نوشتار گوشه ای از ماندگاری یک خاطره است ...

پدر یکی از دانش آموزان دریک نقطه مرکزی شهر سه پاساژ مهم داشت و متاسفانه دانش آموز با چنان نگاه فرا دستانه ای بزرگ شده بود که نگو ... علاوه بر ان دنیای دیگران ... ساعتها نشستن درکلاس برایش گنگ و زجر آور بودخیلی زود بارفتار های بد دیگران را آزار داد...

درجلسه ای مدیر تصمیم گرفت تا دانش آموز را تنبیه کند ... نمره ها خراب و به صورت دیوانه کننده ای ستزه جوبود ... و از حس هم نشینی با دیگران لذت نمی برد ...

نظزیه های متفاوتی برای جریمه ارائه شد تا اینکه خود ایشان نظر به شدت عجیبی را ارائه نمود ...

یک هفته جایگزینی با خدمتگذار مدرسه ... اعلام وظایف : شستشو ی سرویس های بهداشتی ...

طی کشیدن دفتر و کلاس ها و هم چنین خالی کردن سطل های زباله ...

مخالفت ما فایده نداشت ...

تصمیم اجراشد ...

دانش آموز باید پیش از ما می آمد و نظافت را شروع می کرد وحق تحصیل و نشستن روی نیمکت را نداشت ...شوربختانه پدرو مادر دانش آموز هم با چنین تنبیهی موافقت کرده و هرروز از دور ناظر جریان کار فرزندشان بودند ...

نمی توانم بگویم آن دختر خانم الان کجا؟چکاره؟و دارای چه تخصصی هستند ولی می توانم هفته ی بعد را بگویم :

خسته و خسته و خسته ....

تا پایان دوره ی تحصیلی یک لبخند بیشتر نداشت ...

ای وای روزگار ...!!!

 

 

دوازده: نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... قلبمون اومد تو دهنمون ... شایعه کرده بودن یکی الگوی مغز مارو دزدیه ... اصلا فکرش اون فکر دزدی نمیدونم چی چی مون بد بود ... اینکه اصلا چی ماروهم بدزدن ...

رئیس مون گفت: بدبختانه میمونم الگوی ذهنی و مغز و این چیزا داره ....

درهمین حین بهجت خانم جان از زمین تماس گرفته و به من که مثل دخترشان می مانم فرمودند:

الگوی مغزت رو مغز کلم!

وای که فکر می کردیم چی هستم حالا؟! نه؟

سیزده:

به ما نمی آد درقدیم خودمون خواستگارها داشته باشیم؟ به ما نمی آد درقدیم سال ترشیده باشیم؟ به ما نمی اد درقدیم سال بدبخت بوده باشیم؟ به ما نمی آد درحال حاضر دم مرگ هیهات هیات از خندیدن به پسران قدیم پشیمان باشیم؟به ما نمی آد برای چن تا از اونها فاتحه بخونیم؟گناه می کنیم/ به ما نمی آد مثلا درستکار و مهربون باشیم؟

شما دقبقا درست فکر کردید ...آفرین برنده ی سه هزار دقیقه مکالمه رایگان و سه هزار پیامک رایگان از ما درفاصله ساعت سه تا چهار صبح هستید ...حالش رو ببرید

شرکت فرافکنان دوراندیش...پروین

 

چهارده:

به نظرم آموزش پرورش داره عزیز کرده میشه ...

همه دارن تلاش می کنن تا مدرسه ها بازشه و بازهم بوی ماه مهررو بکنند توی حلقشون ...

آفرین ... موافقم...

" از طرف دانش اموزی که ویروس کرونارا از طریق اینستا شناسائی کرد"