یک:

رفته ای از داستان لیلی خود ... پای برهنه...

از بس شتاب داشته ای ... قلب نبردی(؟)!!!

دو:

ورق برگشت و لیلی از مدرسه... رفت ...

توی مجنون ولی ...همیشه دانش آموزی!...

سه:

بستم پای دلم را به دو پلک تو ولی ...

پلک برهم نزدی ... تا که من از عشق نمردم!

چهار:

انگشتر فیروزه ام را میان آسمان تو گم کردم ...

پیدانشد تا خم نشد آسمان قامت عشقت!...


پنج:

خریده ای دوجهان مرا با نام خود یامهدی(عج)...

سپرده ام دل و دین را به عشق زمان یامهدی(عج)...

شش:

مزار شش گوشه ات را نبوسیده ام جز عشق ...

من عاشق بوسیدن و آمدنم سوی شما یا حسین(ع)....



هفت:

وچه کسی می داند آن که در انتظار است چه می کشد و چه می خواهد و چه دردی ست درد هجران و فراق از یار که خدای نیاورد که یار باشد و بدانی که کجاست و نیاید و ندانی کجاست که نتوانی بروی دیدار و دستش را به دست بگیری و مویش را ببوئی و صورتش را ببوسی که لمس عشق از این بیش نیست که واقعیت این است که بدانی هست و دارد نگاهت می کند ...

....

چقدر شده است که بهار آمده ولی یار نه!که اسارت یار انگار پایانی ندارد ...

...

چه دلها که برای سربازان سوخته و ریخته و چه دلها برای دانشجویان رفته و برنگشته ...آن همسر که می رود دنبال کارو زندگی و حالا ندو کی بدو!آه که دوری غفلت نیاورد خوب است که یادش باشیم و خاطراتی که باهم داشته ایم ...از لب حوض نشستن ها و هندوانه خوردن ها تا مشاجره و بحث ها و ...آه که گاه دستمان قرار است سال ها نرسد که می سوزیم از غفلت داشتن ها که داشتیم داشتیم حساب نیست ...دارم دارم حساب است که رفته است و گاه بی خبر تمام درزدن ها و صدای پاها معنی دار است و تمام باران ها و خیس شدن ها و بدون او حسرت.

....

دریغ که رفتن بد است و آمدن نیکو ولی کی می رسی که عشاق ایرانی این کی می رسی را هرروز از یار می پرسند از بس دل شوره و اضطراب میان ملت عشق ژنتیک است که همه درزن خود دارند که نباشد ...لحظه ی فراق ...


....


....

تو هم ای یار !مانده ایم که کی می آئی؟ نه دست بر دعا که دعا غالب برزبانمان است که انشاالله بیائی ...انقلاب تو برای ما آمدنی ست که در انتظارش می سوزیم ...

نه اینکه بی هدف و بی حال از روز گار خویش بگذریم که دیدارت آرزوی تک تک مان است که عبادت است و انشاالله نصیب شود که ببینیم قلبمان صاف است و امیدواریم که دیدار شما میسر شود که باور بفرمائید ما ملت لیاقتش را داریم ...که اهل ولایتیم و می دانید ...

دوستتان داریم و منتظرتان هستیم ...انشالله به دیدار ...



هشت:

ترومپ!

کلاه برنداشتی مگر از کله ی درست و حسابی!

کلاهمان چسبیده بر سرمان ... می خواهی ؟!


نه:

مامان بنز:

ای وای چیکار کنم فردا کلی مهون دارم نمی دونم غذا چی درس کنم؟!!حالا باقالی قاتق که هیچی!

ننه خاور:

کوفته ام بذار تنگش!ضرر نمی کنی!

بوگاتی:

وا ننه جون! شما نقرس نگرفتی این همه گوشت خوردی؟!

پراید:

سبحان الله سبحان الله!مهمون داریم!انشالله خانم مددی هم هستند دیگه؟

بابا پژو:

بتو چه مربوطه؟ تا قبل از دزدیده شدنت چشم نداشتی ببینی شون!

پراید:

آها!پس سمیر گرکان و مامان جونش می آن!انشالله !و گرنه ما که فامیل خارجی نداریم!

مامان بنز:

خیلی دلت می خواد بدونی؟دوستای فوق لیسانسم تو رشته ی مکانیک سیالات دانشگاه خواجه نصیر ...که بودم!

پراید:

وای؟!مامان یهوئی گفتی انقد سوادو!مردم!

مامان بنز:

تا با دیپلم و فامیل خارجی و اینا داشتی بچه ها تو بزرگ می کردی ...من پری روز دفاع ام رو تو رشته ی مکانیک سیالات کردم ...فردام مهمون دارم!

پراید:

وا؟!

مامان بنز:

واللا!


ده:

رهبرم ...

امید داریم که در انتظار عشق ...

دل بسته ی مهدی (عج) شدیم و ...ولایت....



یازده:

دنیا برای ما خیلی بزرگ است ولی میان کهکشان ها و عالم هستی ...یکی ست ...

دلم می خواهد فرض کنم که ما دریک سیاره ی دیگر همزاد داریم که درست برعکس ما زندگی می کند که اگر دراین دنیا بدبختیم او دردنیای دیگر خوش بخت و اگر خوش بختیم او در دنیای دیگر بدبخت!

و اگر حد وط باشیم وجود ندارد!که ناگزیریم یکی باشیم یا خوش بخت یا بدبخت!

بعد بلطاش را بفروشند و مابرویم ببینیمش!که چقدر با خوش بختی یا بدبختی مان خوش بخت یا بدبخت اش کرده ایم ...

شاید عشق در ما از همین جا شروع بشود که واقعا از عشق خود نخواهیم کسی خوش بخت بشود و یا از عشق به دیگران نخواهیم کسی بدبخت بشود...!!!

انتخاب اینجاست ...من یا اوی من!!!


دوازده:

عیدتان مبارک ...میلاد مبارک ... دوستدارتان


خوش  حال    باش ! ...



دریافت

<