یک:

شما به اشاره ...قلب ما خواستید ...

ماهم بدون فکر!دل خودرا کشتیم!!!

دو:

عطر شما که می رسید ...

خدای شکر ...

میان میلیون ها نفر ...

برگزیده ی خدا بودیم...

سه:

شمارا ندیده ایم و عشق به ما رسیده است ...

برخی که دیده اند ...به حد ما ...نصیبشان نشد ..."عشق"...

چهار:

دیدار ما به واسطه ها ختم می شود ...

باری خدا ...واسطه هارا ...نگاهدار!

پنج:

رنج را خدای از من نمی خرد ...به هیچ قیمتی!

من می کشم ولی ... به قیمت دیدار آن خدای!

شش:

مزار شش گوشه ات را درون چشم حبس کرده ام ...

سالها گذشته است و من ...گوشه ی صحن شما ...


هفت:

ودردنیای کهن ما ... ان جا که مغولان و غارتگران ...جامه ی عشق را دریده بودند ...آمدند و شاعر شدند ...امدند و نوشتند که چقدر عشق می تواند بین دونفر زیبا باشد ...

ویس و رامین ...شیرین و فرهاد و لیلی و مجنون از دسته ی نو شته های داستانی و تعریفی و حافظ ...خود عاشثی بود که قلم گرفته و از شاخه نبات می نوشت ...

عشق بود که دیوانگانی چون تیمور را به زمین زد .... که خدای می داند بعد او شرم امد و جتنشینانش را از خوی پلیدی بیرون کشید ...

...

بین شعر و تنهائی خویش دنیائی نداریم ....که گاه می خواهیم یک بیت شعر مدام بالای سرما باشد ...نوشته ایم وپائین اش خوابیده ایم که نمی بینیم سنگ قبری از ما که رویش شعر نباشد ...

...

می خواهم کمی مزاح کنم با نوشته هایم که می ایند و دریغ!که حس ناشناخته ی بی دلیل منصوب به کسی نیست!

اشتباه تاریخ ادبیات این است که هر نوشتار باید مخاطب خاص داشته باشد ...که خیلی ها بسیاری را به مرگ کشانده اند که خیر بی مخاطب خاص نمی شود!

گذاشته ایم از قضاوت ها و دیگر جوانی گذشته است و مزدمان را بی نهایت گرفته ایم!که اگر خدای به ما بخشید و ما بخشیدیم ... " دلیلش را نپرسید"!

...

درانتهای این نوشتار برای تو که دنبال ان سوی همه ی ماجرا ها هستی نه اصل ماجرا!

" ای عزیز"

بیتی مشهور می نگارم که به خصوص تاکید می کنم با صدای سهیل محمودی بخوانیش:

ای نامه که می روی به سویش................از جانب من ببوس رویش!

که این بیت کاملا بی مخاطب است اگر بدانی!


هشت:

ترومپ!

دریغا که دیوار چین عبرت نشد ...

برای هزار سال دیگر ...دیوار مکزیک چرا ...!

نه:

مامان بنز:

آه!همه شونو ریختم توی سطل آشغال!

پراید:

فک کردی کار خوبی کردی !آبروی منو بردی!

بوگاتی:

مامان توروخدا!بده اونارو بسوزونیم!فردا می رسه دست بچه های مدرسه آبروی پراید می ره!

مامان بنز:

جهنم!مگه آبروی خانم مددیه!

ننه خاور:

آخه مگه تو کی هستی؟ چرا عین ادم راه نمی ری؟ تو کدومیکی از صفحات مجازی هستی که دخترا این همه نامه نوشتن چسبوندن به شیشه ات؟ نفهمیدی!

پراید:

بابا والا من همه چیو به بوگاتی می گم!اینا که عاشق نیستن می خان منو خر کنن!بذارن سرکار!من یه دفه بدبخت نشم؟ درس عبرتم نشد؟ بده همه رو بسوزونم!

بابا پژو:

بی خیال! همه رو از سطل زباله خودمون برداشتم انداختم تو کیسه زباله همسایه روبروئی!اونا پسر مجرد دارن!اسشم پراید جون اتفاقا ساندرا ست!

ببا بیوک:

ای وای!


ده:

رهبرم ...

دوست داریم تان و نمی خواند باور کنند ...

غریبه ها که دروطن غریبه اند ...



یازده:

جل الخالق دارد بوی عید می اید چه کنم؟

یا باید دماغم را بکنم و بیندازم دور یا باید قبول کنم که سال جدید دارد می آید !

سنت اشباه خرید رخت و لباس یک طرف و سنت اشباه تر خرید آجیل از طرف دیگر و سنت اشتباه اندر اشتباه عیدی دادن از طرف دیگر وسنت مضحک عوض کردن وسائل خانه و خانه تکانی از طرف دیگر!

انگار سال هاست یادم رفته ساده زندگی کنم!...

بااین پس گردنی به این درشتی من یکی آدم می شوم و سرجایم می نشینم ...آه آه!این از من!

که نصف عیدی ام را داده ام وداروهای ماه اسفند ام را خریده ام!

با دیگران کاری ندارم!

دوازده:

مادر عباس(س) در لباس خونین پسر ...

حاضر است در بهشتی که حسین(ع) میهمانش کرده ...

سیزده:

اووووووه با این همه تکبر ...جوجو مراقب پیشی بالا سرت باش!