یک:
برخاسته ام از گور خود ای نور ...
در پی خندیدن تو است ...
لب های سپید مرده ام باز ...
دو:
دلم دیگر نمی خواهد تو را بفهمم ... " کبوتر اسیر"!
پرواز من و تو ...در اسمان خیال هم ...محال شد!
سه:
کشته اند مرا دو چشم سیاه تو سال هاست ...
تازه انگار گم شده باشم ...
دنبال کالبد من نگرد .....!

چهار:
چه خوب شد روزه ی تو باز می کنم ...
هزار حرف پشت سرت گفته ام خدای!
یکی اینکه تو" هرگز عاشق من بوده ای؟"!
پنج:
یوسف از کفت که رفت ماه من !
تازه فهمیدی که:
پیرهنش هم روی دست زلیخا مانده بود!
شش:
مزار شش گوشه ات را نه زیارت ...که برای من عبادت است ...
بگذار دیگران بدانند که ...جایگاه شما نزد خدا ی کجاست؟!

هفت:
اندوه من ...خوردن تازیانه از مژگان تو نیست ...
آن بوسه های توست که روی لب های دیگران ... اسراف می شود!
هشت:
ترومپ!
شکل جهان عوض شد و دنیا خمارشد!
تا عاقبت به پول رسیدی و غم برفت!
نه:
مامان بنز:
کجائی پژو نمی ریم عید دیدنی؟
بابا پژو:
مثلا کجا؟همه مون که دورهمیم؟
مامان بنز:
بابا دلوم پوکید ...بریم ته خونه اتاق ننه خاور و بابا بیوک !
ناگهان ننه خاور:
یا الله !صابخونه تشریف دارن ؟ما اومدیم عید دیدنی!
مامان بنز:
ببین بنز من هیچ وقت زرنگ نبودم!تو که این چیزا رو نمی فهمی؟!

ده:
رهبرم ...
مبارک شد عید و قلب ما به ارادت ...
درحال تپیدن است و هنوز هم زنده ایم ...
یازده:
یک:
درجامعه شناسی غربی همه چیز در پست مدرن ...پسا پسا مدرن!...خیلی خیلی مدرن!روبه زوال می رود!
درداستان ها و کتاب ها همیشه قهرمانی هست که درانتهای داستان به کمک جهان می آید ...
حالا می خواهد یک آدم عادی باشد یا از درون فرقه ای نا مطمئن!از "آسیا" !...تاریکی و سیاهی مطلق را ازبین ببرد!...می آید و می برد!
کسی نمی فهمداصلا چه شد؟و داستان زندگی ادامه می یابد!
ولی در فرهنگ ما ...درجامعه ی خودمان قهرمان و قهرمان ها کم نداریم و نداشته ایم و اصلا نیازی نداریم و نداشته ایم و اصلا لزومی ندارد که این داستان های کش و قوس دار را بخوانیم یا ببینیم یا عبرت بگیریم ...
دو:
دیشب بلیط خریدیم بریم فیلم دلم می خوادرو ببینیم ...بی هوا از جریان فوتبال ایران ...
بلیط برای ساعت نه و بیست دقیقه ی شب بود ...آقائی که شما باشین رفتیم ساعت نه رسیدیم سینما نگو سینما جریان پخش زنده از سالن داشت یه عده از جوونها هم برای دیدن رفته بودن ...نمی تونم صدای شادیشونو فراموش کنم حدود ساعت نه وربع بالاخره یه گل به نفع ایران تموم شد...صدای بوق و شادی بود که روی هوارفت پنج دقیقه بعدم پخش تموم شد ... من چیزی رو که دیدم به عمرم فراموش نمی کنم ... یه عده جوون خوشحال و وطن دوست ... که با شادی اومدن بیرون ...اشک تو چشام پرشد که اینهمه دروغ که جامعه مایوس داریم کجا و این همه شادی و وطن پرستی کجا ...
ولی فیلمی که دیدم ... نگم بهتره ...فقط یه جمله سئوالی از کسانی که فیلم رو می بینن ... واقعا داستان فیلم راجع به رو شنفکران دود و دم زده بود یا کل ملت که دلشون می خواد برقصن ولی اجازه ندارن ؟
چنان تضادی دیشب بین فیلم و واقعیت بود که نگو ... من نمی دونم دیگه تا کجا باید این فضای مسمومی رو که جو روشنفکری جدید برداشته تحمل کرد ...
اینم بگم خانمها و آقایون بیرون سینما تازه یازده شب بعد از فیلم خیابونو بسته بودن و داشتن می رقصیدن ...
قربونشون دمتون گرم ...
تا من باشم با پول خودم نرم با سه نفردیگه چراغ یه همچین سینمائی رو روشن نگه دارم ...
"عزت زیاد ملت ایران"
دوازده:
دزدیده ای کلید قلبم را و انداخته ای دور ...
من بی کلید و بی قلب زنده ام ....
دیوانه ام ... بفهم!

سیزده :
عیدتون مبارک و روزهای فوتبالی تون خوش
چهارده:
اونائی که می خان خنده رو از ما بدزدن ...دزد نیستن...یه مشت عقده ای ان که بلد نیستن خودشونو خوشحال کنن...
ما می خندیم ... شما بسوز...