یک:
درون من پر از توست ...ای یوسف!
مثل نور ماه که تیره گی شب را ... تامین می کند!
دو:
داستان عشق من یک طرف ...بیشتر نداشت ...
تو انگار ...شی ... بودی ...بی هیچ حسی !
سه:
با قدرت سلیمانی خودم !...روی هوا آمده ام نزد تو!
بشکن صدای سکو تت را ...
منتظرم ... صبا بیا!

چهار:
بوی نارنج خفه ام می کند !...بازور و قدرتش!
چرا که من!...
" باور بهار "...نداشتم!
پنج:
رو به دریا ...پاهایم ...
روبه دریا ویلایم ...
رو به دریا ...کوچه...
رو به دریا جنگل ...
روبه دریا چشمم ...
رو به دریا تابلو ...
رو به دریا شعرم ...
رو به دریا خوابم ...
روبه دریا مرگم!...
رو به دریا ختمم!!!
شش:
مزار شش گوشه ات را به جان خریده ام ...
اگر بخر ی مرا ...حسین جان(ع)...چه غم؟


هفت:
ویکی از بحث های مهم پسر تنبل های کلاس " بابای پولدار" است !که بهتر از هزار کار است و هرجا می روند همین را می گویند ...و می خواهند آدم را قانع کنند و اگر تک پسر باشند یا للعجب!که این بحث را پیش نکشند !که دیگر مال دنیا را می خواهند چه کار؟همین ها هستند که لباس پاره و پوره را مد کرده اند !حالا جای شکرش باقیست که لباس پاره پوره از زانو شروع شده ...وگرنه فردا می گفتند ...پیراهن های پاره شان مال ماجرای یوسفی ست !که برایشان پیش آمده !..." متوجه که می شوید"!
هشت:
ترومپ!
خسته نباشی!موفق باشی!...
که بی ارزشی دنیا ... نیمش مال توست!
نه:
مامان بنز:
بوگاتی؟کجای دنیا رسمه که مادر شوهر پیر غذا بپزه و عروس جوونش بخوره؟
بوگاتی:
مامان جون شما خودتون به آشپز خونه حساسیت دارید!غذای ایتالیائی نمی خورید!اگه من دمپائی آشپز خونه تونو بپوشم روزی یه دفه ام شده دمپائی رو عوض می کنید!شما خودتون از سیر بدتون می آد ...شما خودتون می خائید عروس نمونه باشید شده باشه یه دونه کوفته تبریزی بپزید برای ننه خاور می پزید !شما خودتون هرچی رو که دوس دارید دارید حتی پولاتونو طلاهاتونو تو آشپزخونه قایم می کنید!...
ننه خاور:
دستت درد نکنه بوگاتی جان!ولی یادت رفت بگی حامله ای مثلا !ویار داری!از بوی غذا بدت می آد و حالت بهم می خوره !
مامان بنز:
برم یه جائی گریه کنم!

ده:
رهبرم ...
گذشت جوانی ما وولی هنوز پیر نیستیم ...
به ما ملحق می شوند روزی هزار ان جوان با ایمان ...

یازده:
بعضیا یه سندروم دارن به اسم دزد کردن دیگران!یعنی ته ته اش رو نگاه می کنی یه سندرومه!
به طور مثال بقال محل دوروز پشت هم لباسشو عوض کنه و یه چی دیگه بپوشه می گن: جون خودمون این دزده!
من حتی پدر مادرائی رو دیدم که به بچه ی خودشونم شک دارن ...5000تومن میدن دست بچه بره سوسیس و نون و پنیرو خیارشور بخره!بعد بچه هه می ره می خره سه تومنم میاره بهشون می ده!بعد بابا هه می گه من که قیمت هارو می دونم!اون هزار تومنی که تو جیبت گذاشتی نوش جون!
حالا همین رو بگیرین برین بالا !از مامور خرید شرکت لوبیا سازان وفا بگیرین تا اون بالا که ما قدمون نمیرسه!حالا بیا ریز در آمدها و هزینه هایی رو که بش شک دارن بذار جلوشون مگه باور می کنن!؟چون از نظر این ها دزدی یه جنایت سازماندهی شده ست و کلا حساب سازیم جزوش میشه!
هرچی که ابهامات زندگی بیشتر باشه بیماری سندروم " دزد هستی" بیشتر میشه...تا جائی که مردم دیگه به این جور افراد خط نمی دن!وهرچی خط نمی دن بیشتر میشه که بشه!خدا به این جور افراد کمک کنه!جدی میگم!
دوازده:
وموی تو افتاده بود توی فنجون قهوه ام ...
نگاهش داشتم من ...موی تو واحساسم به موی!
سیزده:
مثل اینکه هرچی دیرتر می آم اینجا آمار وبلاگم بالا تر می ره!جل الخالق !می خاید اصلا نیام؟
چهارده:
کتابای منو می تونید از نشر فرهوش تهیه کنید ...اگه دوس داشته باشید ...