یک:
باز رنگ شاد بارانی تو ...از پشت درختان دیده ام ...
می آیی و من مرتب می کنم ...ظاهر خودرا که زیباتر شوم ...
دو:
بیدارت نمی کنم ...که سالیان دگر را بخوابی باز ...
من قربانی خواب های توام ...دیگر چه سود هم که بدانی!!!
سه:
توی مشتت زندگی ام را کرده بودی سوژه ات ...
مثل ساعت کار می کردم ...
مثل ماهی پرت کردیم داخل تنگ بلورین...
ریشه کردم ...بالا آمدم ...بالقوه درونم خاک بود ...
دیدی که قدرت دارم !...
عاشقم کردی به خورشید ...
خورشید مثل تو ....مرگ نداشت ...دیگر!!!

چهار:
درقفس باز مانده و تو رفته ای سفر ...
جفاکنم بروم؟یا وفاکنم و بمانم؟به خاطر قفسم معطلم!!!
پنج:
شکسته ای تو مرا و هیچ کس نیست تو را بشکند !
حتی خدا حاضر نیست ...!
چنینی کار حقیرانه ای را درحق کسی بکند!!!
شش:
مزار شش گوشه ات پناهم داد ...باران بود ...
به یاد لب های تشنه ات گریستم ...باران تشنه شد ...

هفت:
ومی پرسند چطور ممکن بوده است ...پسر تنبل های کلاس استاد شوند؟
عرض می کنم:
جزوه های دختران زرنگ کلاس را تکثیر کرده و تا ابد به خورد دانشجوان بعدی می دهند ...
پسر تنبل های کلاس جزو آن دسته از اساتید شده اند به نام همدرد !و اصلا با اصل کپی مخالف نیستند هیچ!بلکه با کپی همه جا قرار دادبسته اند ودارند میلیاردر هم میشوند!دختر زرنگ های کلاس هم رفته اند با شیرینی فروش محلشان ازدواج کرده اند یا کبابی زده اند!یا وردل ماما نشان هنور کت لت می خورند ولی سالی یکبار هم یاد ضجه های پسر تنبل های کلاس نمی افتند !!!
هشت:
ترومپ!
درد داردکه دولتی که فقررا نمی فهمد!
نه برخودش که می خواهد برجهان ...حکومت کند!...
نه:
مامان بنز:
پراید پسرم عزیزم قند عسلم بیا بوست کنم!
پراید:
مامان با منی؟یه چن وقتیه دارم فک می کنم نکنه منو از پرورشگاه آوردی؟می خوای راستشو به من بگی ؟
مامان بنز:
پسرم!پسرای دیگه رو می بینم خدارو شکر می کنم .!!!
پراید:
مامان من که حالا مثل تیبا خوب نیستم!اون دختر خوبیه!
بابا پژو:
بنزی!فردا اینا می ذارن می رن دوبی!انقدرام خوب نیستن!ازمن تعریف کنی برات می میرم!
ننه خاور:
پراید توعسل باشه ما دیگه باید دس و پای پژو مونو طلا بگیریم !مگنه بیوک جان؟!


ده:
رهبرم ...
درروزهای مهمانی خدا ...
چه خوب است که ما ...
برسر سفره ی آل علی (ع) نشسته ایم ...


یازده:
جزئیات یادم نیس ولی یکی از بزرگترین دزدهای جهان در یو اس فردی بوده که شیوه ی ابتکاری عجیبی داشته ...
قبلا با طراحی درست و به موقع یه بانک کوچیکی رو توی شهردیگه ای از اون ایالت یا همون شهر رو در نظر می گرفته وبعد یه بانک دیگه رو برای دزدی واقعی ...همزمان یا کمی زودتر به پلیس زنگ می زده و بعد اعلام می کرده دراون بانک اولی دزدی شده یا قراره بشه ...طوری با جزئیات اینکارو می کرده که تمام نیروهای پلیس می رفتن اون ور شهر حتی خبرنگارا ...بعد درهمون زمان با فراغت بال و آسودگی اینور شهر به یه بانک بزرگ دستبرد می زده و کارشو انجام می داده!!!...
حالا من چرا اینو گفتم:
آیا شمارو دزد فرض کردم ؟
آیا می خواهم راه های دزدی رو به شما یاد بدهم ؟
ایا می خواهم بگویم بلدم؟!
آیا منظور نظر دیگری دارم؟
ایا از این شیوه ی سرقت قدیمی خوشم می اید؟
ایا من دختر یه پلیسم؟
ایا من این موضوع را به موضوعات دیگر می خواهم بسط دهم؟
اصلا کلا اول صبح جمعه ای مرض دارم؟
هیچ کدام صحیح نیست؟
ایا شما خنگید و موضوع را هیچ وقت نمی گیرید ؟
آیا منظور توهین آمیزی دارم؟
هیچ کدام!!!

دوازده:
یه بخشی رو دارم شروع می کنم که کمی اوانگارده و درمورد نهج البلاغه هست در مدت ماه مبارک رمضان ...
"ترس از ار تباط و صحبت کردن در مقابل گروه ...شاید امروز به عنوان یکی از مشکلات اکثر انسان هاست ...درتحقیقی درغرب ...این مشکل کاملا نشان داده شده و نیز بیان شده است که به نظر عده ی زیادی از آمریکائیان بزرگترین مشکل آن ها صحبت در مقابل جمع است ...مشابه چنین مشکلی را نگارنده " جناب اقای دکتر علی اکبرفرهنگی درمیان تعداد کثیری از دانشگاه های ایران .....یافته است ...
ارتباطات فضای اجتماعی مورد نیاز برای زیست انسان هارا فراهم می آورد ..."
این نوشته گوشه ای از مقدمه کتاب ارتباطات انسانی جلد اول است ...
من تصمیم دارم شجاعت سخنوری علی علیه السلام را تحسین کرده و در هربخش با ارائه ی یک نظریه ارتباطی به بخشی از نهج البلاغه بپردازم ...
درترجمه نامه 45 از نهج البلاغه ایشان می فرمایند:
آیا به همین رضایت دهم که مرا امیر المونین خوانند و درتلخی های روزگار با مردم شریک نباشم و در سختی های زندگی الگوی انان نگردم ؟آفریده نشده ام که غذاهای لذیذ و پاکیزه مرا سرگرم سازد ...چونان حیوان پرواری که تمام همت او علف ویا چون حیوان رها شده که شغلش چریدن و پر کردن شکم بوده واز آینده خود بی خبر است ...
ایا مرا بیهوده آفریده اند؟آیا مرا به بازی گرفته اند؟آیا ریسمان گمراهی دردست گیرم و یا درراه سرگردانی قدم بگذارم ؟...

" من الله توفیق "


دوستون دارم ...موفق باشید ...خوانندگان خاموش به قول قدیمیا!
بعضی اوقات برای نوشتن اونقدر اذیت می شم که می خوام دستمو بشکنم !!!تا دیگه نتونم بنویسم!